فلسفه و هنر

#علم
Канал
Логотип телеграм канала فلسفه و هنر
@art_philosophyyПродвигать
1,96 тыс.
подписчиков
1,01 тыс.
фото
622
видео
26
ссылок
◽#هنر اگرچه نان نمیشود اما شراب زندگیست❤ ◽که میشود وسط وان دچار #فلسفه شد که زیر آب رفت واقعأ خفه شد ◻️نتیجه آمیزش #فلسفه و #هنر زیباییست هبوطِ زیبایی در دنائت دنیا شگرفترین تضاد عالم است که سبب عصیان است و عصیان گرچه پلید، مسبب تعالیست... «هنر اول»
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
▪️ویدئویی از صحرای کومتاگ در چین که گردشگران را با مو‌های سیخ شده نشان می‌دهد. چیزی که به نظر یک پدیده عجیب و سرگرم کننده است، در واقع یک موقعیت بسیار خطرناک است.
به گفته گردشگران، آن‌ها احساس کردند موبایل هایشان نیز شارژ می‌شود.
مو‌ها به دلیل باردار شدن ابر‌ها سیخ شده است. در چنین مواقعی، خطر برخورد صاعقه یا به شخص یا نزدیک او وجود دارد. هنگامی که در طبیعت با آن مواجه می‌شوید، باید فوراً یک نقطه پایین‌تر را پیدا کنید و با پا‌های خود بدون راه رفتن یا دویدن چمباتمه بزنید. اگر وسیله نقلیه در نزدیکی شماست، بهتر است در داخل آن‌ پناه بگیرید.

#علم
#فلسفه
#هنر
@art_philosophyy
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
▪️آیا دوباره میتوان جوان شد؟
پروفسور «دیوید سینکلر» استاد دانشگاه پزشکی هاروارد درباره پژوهشی می‌گوید که توانسته سن بخشی از بافت‌های بدن را دوباره به عقب برگرداند.

#زیرنویس_فارسی

#علم
#فلسفه
#هنر
@art_philosophyy
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
▪️آیا تله پورت در آينده ممكن خواهد شد؟!
پروفسور برایان گرین فیزیکدان آمریکایی توضیح میدهد...

#زیرنویس_فارسی

#علم
#فلسفه
#هنر
@art_philosophyy
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
▪️آیا قوانین فیزیک ذاتاً تغییر ناپذیرند؟
#لی_اسمولین فیزیکدان آمریکایی توضیح میدهد...


#زیرنویس_فارسی

#علم
#فلسفه
#هنر
@art_philosophyy
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
▪️آیا جهان های متعدد، موضوعی علمی است؟
▫️#تیم_مادلین فیلسوف آمریکایی توضیح میدهد.

#زیرنویس_فارسی

#علم
#فلسفه
#هنر
@art_philosophyy
▫️علم و فلسفه

▪️‌‌آیا #علم می تواند به پرسش های #فلسفی پاسخ دهد؟


طبیعت از دیدگاه اجداد انسانی ما دو چهره کاملاْ متفاوت داشت. هم حاصلخیزی و باران؛ هم طوفان و طغیان رودخانه ها یا صاعقه و خشکسالی و فوران خاکستر آتشفشان ها. آنها جهان را به عنوان عرصه مناقشات ارواح و خدایان یا واجد یک روح انسانی تصور می کردند که گاهی مهربان و شفیق و گاهی خشمگین و عصبانی می شد.

اجداد ما با این تخیل می توانستند رفتار متناقض طبیعت را از دیدگاه خود توجیه کنند. این تلاش برای تفسیر جهان را شاید بتوان جد پدری علم امروزی نامید. دستکم از این منظر که به هر حال؛ بشر طبیعت و تحولات جهان را مشاهده می کرد و سپس در جستجوی یافتن ربط میان رویدادها برمی آمد. اگر چه که همهء کار علم ؛ تفسیر نیست و یک نظریه علمی باید بتواند پیش بینی هم بکند.

مثلاْ باید بتواند مانند #فیزیک با دقت قابل ملاحظه ای بگوید اگر یک جسم را از یک ارتفاع بخصوص رها کنیم چقدر طول می کشد که آن جسم به زمین برسد یا اینکه با چه سرعتی به زمین برخورد خواهد کرد. اما الگوی نیاکان ما در تفسیر جهان ؛ از آنجا که روی اسطوره ها و افسانه ها بنا شده بود قادر به پیش بینی دقیق احوالات بعدی جهان نبود.

آنها برای مهار قهر طبیعت در پی چاره بودند و با به کارگیری عقل و استدلال و #منطق و با آزمون و خطا؛ روش ها و ابزارهایی طراحی می کردند که زندگی روی زمین را ایمن تر و یا کم خطر تر می کرد.

مثلاْ ابداع چرخ؛ اهرم و سایر ابزارها کارها را ساده تر می کرد. بشر با به کار گیری قوهء تعقل و با تجربه در یافت که می تواند با گذاشتن تنه درخت در عرض یک رودخانه و عبور از آن به سوی دیگر رودخانه دسترسی پیدا کند. این راه حل ها هم عموماْ در گذر زمان تصحیح می شدند و از دل آنها راه حل های بهتر و کارامد تر خلق می شد.

مثلاْ ْ شاید نیاکان ما طی سالها آزمون و خطا شکل تنه درخت که بعنوان پل روی رودخانه سوار شده بود را بهبود دادند و نقایص آن را رفع کردند. شاید به تجربه در یافتند که بهتر است دو سر چوب را محکم کنند و یا حتی از چوب های دیگری استفاده کنند. در حقیقت همهء این راه حل ها و ابزارها پاسخی به این پرسش بودند که چگونه می توان بهتر و آسوده تر زندگی کرد. اما همه پرسش های بشر به همین جا ختم نمی شدند. یعنی پاسخ بسیاری از پرسش ها با آزمون و خطا و تجربه مشخص نمی شد. برای مثال پرسش هایی مانند (هدف از زندگی چیست؟) ؛ (ما از کجا آمده ایم؟) ؛ (پس از مرگ چه خواهد شد؟) جواب های صریحی نداشت.

امروزه ما به این دسته از پرسش ها پرسش های فلسفی می گوییم. یعنی پرسش هایی که پاسخ آنها هر چه باشد در آزمایشگاه یا به کمک آزمون های تجربی مشخص نمی شود.

در آزمایشگاه می توان آزمود که آیا مس رسانای جریان الکتریسیته هست یا خیر و اگر هست به چه میزان. اما نمی توان با همین روش به سوالی درباره هدف از زندگی پاسخ داد.

اما همهٔ داستان این نیست. بسیاری از مسائل علمی ؛ تبعات و پیامدهای فلسفی به دنبال خود دارند. در مقابل؛ بخش هایی از مسائل فلسفی هم در کشاکش اکتشافات و یافته های علمی جدید بشر ؛ روشن تر می شوند. مثلاٌ پای نظریه تکامل داروین اگرچه که روی استخوان های علم و تجربه و شواهد علمی بنا شده ؛ به فلسفه هم باز می شود.

از دیگر سو پژوهش هایی که در مرکز تحقیقات فیزیک سرن انجام می شود اگرچه صرفاْ آزمون هایی تجربی هستند و در چارچوب روش علمی شناخته شده در فیزیک انجام می شوند؛ اما در حاشیه خود به بحث ها و مناقشات فلسفی دیرینه ای دامن میزند. در آنجا فیزیکدانان در پی کشف ذرات بنیادی تشکیل دهنده جهان هستند اما به صورت ضمنی به درک این مساله فلسفی که (آغاز جهان هستی چه بود؟) یاری می رسانند.

همچنین «آيا #ذهن همان #مغز است»؟
این یک پرسش فلسفی است اما علم و پژوهش هایی که در زمینه نوروساینس انجام می شود روز به روز ابعاد بیشتری از این پرسشِ اساساْ #فلسفی را واکاوی و روشن می کند.

شاید بهتر باشد در عنوان این مطلب بازنگری کنیم. جوابِ «آیا #علم می تواند به پرسش های #فلسفی پاسخ دهد؟» نه آری است و نه خیر.
شاید روزی علم؛ ساز و کار دقیق فهم و اندیشه ورزی و ساختار #ذهن انسان را مشخص کند و بفهمیم که ماهیت منطق؛ استدلال؛ زبان یا افکار و اندیشه های فلسفی انسان چیست. اما در این صورت یک مشکل فلسفی همچنان سر جای خود باقی می ماند. #مغز ما یک سیستم خود–ارجاع Self-reference است.

به عبارتی ما با مغز درباره مغز می اندیشیم و به همین جهت این پرسش که ٬ماهیت #فهمیدن چیست؟٬ همچنان بی پاسخ باقی خواهد ماند.


عرفان کسرایی (پژوهشگر مطالعات علم دانشگاه کاسل آلمان)

@art_philosophyy
🔺بخش پنجم

فيلسوف بايد بکوشد به دور‌دست‌ها، به افق، چشم بدوزد و هرآنچه را که روشني‌هاي درخشان اعلام ميدارند در افق‌هاي دور تشخيص دهد. اين بار فيلسوف بيشتر به کشيک‌چي شب‌پايي مي‌ماند که در آغاز نمايشنامه آگاممنون آيسخولوس مي‌بينيم. اين قطعه بي‌بديل را مي‌شناسيد:

اينک که بستر خوابم دچار شب شده است و خيس آبِ شبنم‌ها، تمام شب را دراز مي‌کشم، بي‌آنکه دمي بياسايم، بسان سگي نگهبان تا نظاره کنم راه‌پيمايي‌هاي پرشکوه جمله ستارگان شب را که بر دوش مي‌کشند زمستان را و نيز گرما را از براي آدميان.از اين سلسله‌ها و برق شعله‌هاشان آموخته‌ام علم اين ستارگان را هنگام که به محاق مي‌روند و هنگام که بر مي‌آيند. #فيلسوف فاعل اين قسم #علم است؛ هنگام که شب مي‌رسد او سگ نگهبان باوفاي دنياي بيرون است.ولي شادي و طرب او از اعلام سپيده‌دم است.و باز از آيسخولوس بشنويد: «اينک باز به اميد رهايي از بند غم، شعله آتش به ميمنت زبانه مي‌کشد از قعر سياهي»

درست درهمين چند هفته اخير، کشورمان باري ديگر شاهد اين واقعيت بوده که مردم تمايل دارند هنگام شب چندين شکل تازه سپيده‌دم ابداع‌کنند.
شايد دست کم ما را شعله‌هايي باشد از آتشِ شادي و شعفي ممکن.بالطبع فيلسوف که بر تختش دراز کشيده و غرق در شبنم است،يکي از چشمانش را باز مي‌کند. و سرگرم احصاي بارقه‌هاي نور مي‌شود. چنانکه مي‌دانيد اگر بحث را به دو دهه گذشته محدود کنيم،در ميان مردم چهار مجموعه عظيم هست که مي‌توان انتظار داشت خود را از يوغ مقررات خفت‌بار وضعيت کنوني رها کنند. از اين نکته آگاهيم،چرا که هر کدام از اين جمع‌ها در هيئت جنبش توده‌اي– که به لحاظ سياسي محدود اما از نظر تاريخي مطمئن است–شکلي از هستي و حيات را اثبات کرده است که قابل تقليل به بازي‌هاي #اقتصاد و #دولت نيست. بگذاريد يادي کنيم از #جوانان تحصيل‌کرده‌اي که نگران آينده خويش بودند ودر گذشته‌اي نه چندان دور،بر سر مساله سي پي اي به پيروزي رسيدند.

اين جنبش سرزنده و مطمئن به خود است–پيروزي مذکور بي‌شک دوپهلو و مبهم است،ولي با وجود اين، فاعليتي(subjectivity) است که خبر از آينده‌اي روشن مي‌دهد.بگذاريد يادي کنيم از #جوانان_شورشي؛ جنبشي که #پليس آزار و اذيتش مي‌کند و مردم داغ ننگ بر پيشاني‌اش مي‌زنند؛ جنبشي که آشوب‌هايش مرتباً توده‌هاي موجود در محله‌ها يا شهرک‌هاي فقير را تهييج مي‌کند؛ جنبشي که لجاجت مبهم و متمردانه‌اش ريشه در زمان‌هاي بسيار دور دارد و تنها از يک حکم پيروي مي‌کند: #شورش_حق_ماست.

اين جنبش لااقل اين حُسن را دارد که لرزه به اندام مرفهان مي‌اندازد.بگذاريد يادي‌کنيم از توده مزدبگيران معمولي که مي‌توانند طي روزهاي متمادي در دل زمستان ثابت‌قدم و استوار بمانند و تنها با شعار #ما_همه_با_هم_هستيم در گردهمايي‌هاي عظيم جمع شوند و حدود يک سوم از کل جمعيت را بسيج کنند و تا درون شهرهاي کوچک استان‌هاي مختلف راهبري کنند.بگذاريد سرآخر يادي کنيم از پرولترهاي تازه از راه رسيده که از آفريقا و آسيا و اروپاي شرقي آمده‌اند؛ کارگراني که مثل هميشه از قرن نوزدهم در مرکز استراتژيک سياست حقيقي قرار دارند؛ کارگراني با يا بدون مدارک قانوني که در جنگ و مقاومتي طولاني در راه رسيدن به حقوق خود، مي‌دانند چگونه خودشان را سازماندهي کنند،چگونه اعتراض کنند و چگونه مکان هايي را تحت تصرف خود در آورند.

چنانکه مي‌دانيم، کوچک‌ترين پيوندي ميان اين مجموعه‌ها، يعني هرچيزي که ممکن است جدايي‌شان را از ميان بردارد، راه را براي مجموعه جديدي از ابداعات سياسي خواهد گشود.دولت هيچ وظيفه خطير ديگري برعهده ندارد جز آنکه با هر وسيله‌اي که شده ازجمله وسايل #خشونت‌بار، هرگونه ارتباط، هرچند محدود، ميان اين مجموعه‌ها را منع کند، يعني ارتباط ميان جوانان شورشي «شهرها» و دانشجويان،ارتباط ميان دانشجويان و توده کارگران حقوق‌بگير معمولي، ارتباط ميان کارگران مذکور و پرولترهاي تازه از راه رسيده وحتي علي‌رغم طبيعي بودن ظاهري‌اش،رابطه ميان #جوانان_شورشي و پرولترهاي تازه از راه رسيده و رابطه ميان پسران و پدران.

علاوه بر اين،هدف ايدئولوژي «به رفيقم دست نزن» نيز همين بود.اين ايدئولوژي شامل دو چيز مي‌شد: جوان‌گرايي و احساس انزجار و نفرت از شرايط کاري که براي پدران مقرر شده بود؛ شرايطي که در آن،همين پدران توانسته بودند طي چندين اعتصاب عمده در دهه 1970 و اوايل دهه 1980 قدرت‌شان را به رخ بکشند. تنها ارتباطي که توانسته تاب بياورد،ارتباطي است که #روشنفکران مبارز و پرولترهاي تازه‌وارد را دور هم جمع مي‌کند.دراينجا آزمايش‌ها و تجربه‌هايي در حال تحقق‌يافتن است که شکلِ عملي محدود رابه خود مي‌گيرد، عملي که منابع لازم را فراهم مي‌آورد براي يک #راهپيمايي_سياسي طولاني که به‌هيچ‌وجه مديون حقه‌بازي‌هاي پارلماني و سنديکايي نيست!



🗓فلسفه برای مبارزان (رابطه اسرارآمیز فلسفه و سیاست
آلن بدیو



ادامه دارد...
@art_philosophyy
#مونتنی، فیلسوف سازش

مونتنی تأکید می‌کند که در هر زندگی ای می توان آرای جالبی یافت، نیازی به مطالعه کتب قدیمی و یا شناخت فیلسوفان و نظریات آنان نیست.
او باور داشت که همه ما می‌توانیم به آرای حکیمانه دست یابیم، مشروط بر اینکه خود را به دلیل بی‌علاقگی به محاورات افلاطون و علاقه به زندگی آرام در ییلاق نامناسب و نالایق ندانیم.
او به تفصیل به مزایای زندگی به صورت حیوانی و نه انسان عاقل در کتابخانه‌ای بزرگ پرداخت. باور داشت که حیوانات اغلب در #عشق هم ماهرتر از انسان‌ها هستند:
ما بیش از هرچیز نفوسی عصبی و مجنون، نتراشیده و آشفته‌ایم که در مقایسه با ما، حیوانات از بسیاری جنبه‌ها مظهر تندستی و فضیلت هستند.
کیکرو تصویر خیراندیشانه‌ای از #عقل ارائه داد و شانزده قرن بعد مونتنی عکس این تصویر را ارائه می‌کند:
«اینکه بفهمیم حرف احمقانه‌ای زده‌ایم یا کار احمقانه‌ای کرده‌ایم چیزی نیست، ما باید درس بسنده تر و مهم تری را بیاموزیم؛ این‌که جز ابلهی نیستیم.»

■ در باب #ناتوانی_جنسی (و یا جسمی)

او آدمی را گرفتار خفت جسمانی می‌دانست؛
«احساس می‌کنم قبل و بعد از صرف یک وعده غذا آدم کاملا متفاوتی هستم.»
از سوی دیگر فلسفه مونتنی فلسفه سازش است:« بدترین مصیبت ما خوار شمردن وجودمان است.»
او باور داشت که به جای مبارزه درونی با پوشش‌های جسمانی گیج کننده خود باید یاد بگیریم که آن ها را به عنوان واقعیت های تغییرناپذیر وضعیت خود بپذیریم.
مونتینی با نقب زدن به اندوه‌های خصوصی اتاق خواب، رسوایی و ننگ را از آن ها زدود و همواره سعی کرد ما را با بدن های خود آشتی دهد. اعتقاد بر این که هیچ چیزی که ممکن باشد برای انسان اتفاق بیفتد غیرانسانی نیست.
«بر بلندترین تخت جهان،هنوز هم ما بر ماتحت خود نشسته‌ایم.»
"پادشاهان و فلاسفه،و نیز بانوان متشخص، شکم خود را خالی می کنند."

اگر اعمال تناسلی بشر، طبیعی، ضروری و درست است، پس چرا ما جرأت نمی کنیم که از آن ها بدون شرمندگی سخن بگوییم...ما آن قدر گستاخیم که کلماتی مانند کشتن و دزدیدن و خیانت را بر زبان می‌آوریم ولی آن کلمات را فقط زیر لب ادا می کنیم.
او باور داشت که باید خود را همانگونه که هستیم، تمام و کمال، بپذیریم، در صورتی‌که ما فقط جنبه‌هایی از خودمان را که مورد قبول دیگران است و با آنچه دیگران می‌گویند مطابقت دارد می‌پذیریم.
مونتنی به دنبال تغییر تعریف حکمت بود.
حکمت حقیقی باید شامل سازگاری با جنبه‌های پست‌تر ما باشد.
فیلسوفان #رواقی و #اپیکوری عقیده داشتند که ما می توانیم بر بدن خود مسلط باشیم و هرگز مجذوب خویشتن جسمانی و هیجانی خود نشویم، مونتنی این نظر را ناممکن و بنابراین زیان آور می‌داند:
«آن قله‌های فلسفی رفیعی که هیچ انسانی نمی تواند در آن ها مأوا گزیند و آن قواعدی که از عادت و توان ما خارج است، چه فایده‌ای دارد؟»

■ در باب #ناتوانی_فرهنگی

او دیگر علت احساس ناتوانی را تقسیم جهان به دو اردوگاه امور #بهنجار و امور #نابهنجار می‌دانست.
“هرملتی آداب و رسوم و عادت های زیادی دارد که نه تنها برای ملل دیگر ناشناخته است بلکه به نظر آن‌ها وحشیانه و مایه شگفتی است.”
“همه‌کس هرچه را که مرسوم خود او نیست وحشیانه می‌خواند؛ ما غیر باورها و رسوم کشور خود هیچ معیار دیگری برای حقیقت و دلیل درست نداریم.”
یک تسلی در مواجهه با اتهامات مربوط به ناهنجاری، #دوستی است.
هنگام گفتگو با مخاطبی عادی بسیاری از نظرهای خود را به دلیل بسیار زننده بودن، جنسی بودن، مأیوسانه بودن، احمقانه بودن، هوشمندانه یا احساساتی بودن بیان نمی‌کنیم ولی این نظرها را با دوستان خود در میان می‌گذاریم -دوستی توطئه‌ای کوچک است علیه آنچه دیگران معقول می‌پندارند.

■ در باب #نابسندگی_فکری

مونتنی بین دو نوع معرفت تمایز قائل شد: #علم و #حکمت.
او منطق، زبان و آنچه را در مدرسه آموزش داده می‌شد در مقوله علم قرار داد و در مقوله حکمت هر چیزی را که می‌تواند به خوب زیستن آدمی کمک کند.
از نظر او امتحانات دانش‌آموزان باید شامل سؤالاتی درباره چالش‌های زندگی روزمره می‌بود: عشق، رابطه جنسی، بیماری، مرگ، جاه‌طلبی...
از دید او مطالعه‌ای که موجب کسالت و خستگی فرد را فراهم سازد بیهوده است.
اگر سبک نوشتاری فهم‌ناشدنی است نشان تنبلی نویسنده است تا هوشمندی؛ درک‌ناپذیر بودن بهترین حامی حرفی برای گفتن نداشتن است. در صورتیکه ساده‌نویسی شهامت می خواهد. زیرا این خطر را دارد که کسانی که عقیده دارند نثر فهم‌ناپذیر نشانه هوشمندی است آن نویسنده را فردی کم‌هوش بشمرند و مورد بی اعتنایی قرار دهند.

و در نهایت اینکه از دید مونتنی همین که زندگی معمولی بافضیلتی در طلب حکمت، ولی هرگز نه چندان دور از حماقت داشته باشیم،
دستاوردی کافی است.


📕تسلی بخشی های فلسفه
آلن دو باتن
@art_philosophyy
فلسفه و هنر
🔺فلسفه براي مبارزان: رابطه اسرارآميز #فلسفه و #سياست پيش از آنکه به سراغ رابطه خارق اجماع ميان فلسفه و سياست برويم، مايلم چند سوال ساده درباره آينده خود فلسفه مطرح کنم. سخنم را با اشاره به يکي از استادانم يعني لويي آلتوسر آغاز مي‌کنم. براي آلتوسر، تولد مارکسيسم…
🔺بخش دوم

از نظر #مارکس، جاي فلسفه به معناي تفسير جهان را مي‌توان داد به کوششي ملموس و انضمامي‌تر براي تغيير همين جهان.

براي #نيچه، فلسفه قديم مظهر قسمي انتزاع يا تجريد سلبي است که بايد نابود شود تا راه براي ايجاب زنده و اصيل باز شود: راه براي گفتن «آريِ» بزرگ به هر آنچه زنده است و هستي دارد. و گرايش تحليلي مي‌گويد عبارات متافيزيک کاملاً مهمل‌اند، پس بايد واسازي شوند و جاي خود را به قضيه‌ها و گزاره‌هاي روشن بدهند و در ذيل پارادايم منطق مدرن جاي گيرند. در همه اين موارد مي‌بينيم اعلام‌هاي بزرگ مرگ فلسفه در‌ کل يا مرگ متافيزيک به طور خاص غالباً وسايلي بلاغي‌اند براي گشودن مسيري نو، معرفي هدفي نو، در درون خود فلسفه.
بهترين راه براي اينکه بگوييم «من فيلسوفي جديدم»، احتمالاً اين است که به تاکيد زياد بگوييم: «فلسفه به آخر خط رسيده، فلسفه مرده است!

بنابراين با کار من چيزي سراپا نو آغاز مي‌شود. نه فلسفه، بلکه تفکر! نه فلسفه، بلکه نيروي حيات! نه فلسفه، بلکه يک زبان عقلي نو! و در واقع، نه فلسفه قديم، بلکه فلسفه جديد که از قضاي روزگار اتفاقاً فلسفه من است».

بعيد نيست که آينده فلسفه همواره شکل يک رستاخير به خود گيرد. فلسفه قديم، مثل انساني پير و کهن، مي‌ميرد؛ ليکن اين مرگ به واقع تولد انسان جديد است، تولد فيلسوف جديد. اما رابطه نزديکي وجود دارد ميان رستاخيز و بي‌مرگي، ميان بزرگ‌ترين تغيير قابل تصور، يعني گذار از مرگ به زندگي، و غياب مطلق هرگونه تغيير، آن‌هم زماني که خود را به دست طرب ناشي از نجات و رستگاري مي‌سپاريم. شايد تکرار موتيف پايان فلسفه که گره مي‌خورد با موتيف مکرر آغازي نو براي تفکر نشانه بي‌تحرکي بنيادين خود فلسفه باشد.
شايد فلسفه همواره بايد تداوم خود، ماهيت تکرارشونده خود را، زير بيرق جفت دراماتيک تولد و مرگ قرار دهد

حال مي‌توانيم برگرديم به #آلتوسر. آلتوسر است که مي‌گويد فلسفه وابسته به #علم است، اما در عين حال بحث بي‌اندازه غريبي را مطرح مي‌کند که به موجب آن فلسفه اصلاً تاريخ ندارد: فلسفه همواره يک چيز است و همان است که هميشه بوده. در اين صورت، مساله آينده فلسفه به واقع آسان مي‌شود: آينده فلسفه همان گذشته آن است.

حيرت‌آور است که آلتوسر، اين #مارکسيست بزرگ، بدل مي‌شود به واپسين مدافع مقوله قديمي و مدرسي قسمي فيلوسوفيا پرنيس، فلسفه به منزله تکرار محض همان، تکرار همان چيزي که همواره بوده، فلسفه‌اي به سبک نيچه در مقام تکرار ابدي همان. ولي اين #همان واقعا يعني چه؟ چيست اين همان‌بودنِ همان که معادل است با تقدير غيرتاريخي فلسفه؟ اين سوال برمان مي‌گرداند به بحث قديمي راجع به ماهيت حقيقي فلسفه.

به صورت سردستي، مي‌توان تمايز گذاشت ميان دو گرايش در اين بحث. براي گرايش اول، فلسفه اساساً وجهي انعکاسي از #شناخت است: شناخت حقيقت در قلمرو نظر، شناخت ارزش‌ها در قلمرو عمل.
و ما بايد فرآيندي را سر و سامان بدهيم که اين دو فرم بنيادين شناخت به ياري آن تحصيل مي‌شوند و انتقال مي‌يابند. بدين‌قرار فرم مناسب فلسفه فرم مدرسه است. بر اين پايه، فيلسوف پروفسور است، مانند کانت، هگل، هوسرل، هايدگر و خيلي‌هاي ديگر من‌جمله خودم. کار فيلسوف مي‌شود سازمان‌دهي انتقال عقلاني و بحث منطقي در بابِ سوال‌هاي مربوط به حقيقت و ارزش. و راستش را بخواهيد فرم مدرسه را خود فلسفه ابداع کرده است، دست‌کم از زمان يونانيان قديم. بنا بر امکان دوم، فلسفه در واقع شکلي از شناخت نيست، خواه نظري خواه عملي.
فلسفه عبارت است از تغيير مستقيم فاعل بشري(سوژه)، بفهمي نفهمي تبديل ريشه‌اي، از بيخ‌و‌بن دگرگون‌شدن – زير و زبر شدن کل هستي و حيات آدمي. در نتيجه، فلسفه بسيار نزديک مي‌شود به دين، گيرم که ابزار کار فلسفه چيزي به غير از بحث و استدلال عقلاني نباشد. بسيار نزديک مي‌شود به عشق، البته بدون پشتوانه ستيزه‌جوي ميل؛ بسيار نزديک مي‌شود به تعهد سياسي، منتها بدون قيد و بند يک سازمان متمرکز و داراي مرکز؛ بسيار نزديک مي‌شود به شناخت و دانش علمي، اما بدون فرماليسم رياضيات يا وسايل تجربي و فني فيزيک؛ از نظر اين گرايش دوم، فلسفه بالضروره موضوعي نيست متعلق به مدرسه، تعليم و تربيت، پروفسورها و مساله انتقال معارف.

فلسفه عبارت است از خطاب آزاد و رايگان يک تن به يک تن ديگر. همچون سقراط که در کوچه-خيابان‌هاي آتن به جوانان خطاب مي‌کرد، همچون دکارت که براي شاهزاده خانم اليزابت بوهمي نامه مي‌نوشت، همچون نوشته‌هاي ژان ژاک روسو در اعترافات؛ يا همانند شعرهاي نيچه و رمان‌ها و نمايشنامه‌هاي ژان پل سارتر؛ يا مثلاً نمايشنامه‌ها و رمان‌هاي خودم، ببخشيد که اين مثالم کمي رنگ و بوي خودشيفتگي دارد؛ و البته سبک آري‌گويانه و مبارزه جويانه‌اي که به نظرم حتي در پيچيده‌ترين نوشته‌هاي فلسفي‌ام موج مي‌زند. جور ديگر بگوييم.


🗒فلسفه براى مبارزان (رابطه اسرارآميز فلسفه و سياست
✍️آلن بديو

@art_philosophyy
ادامه🔻
#شوپنهاور نیز همچون کانت و ارسطو بیشترین اهمیت را برای #هنر قائل است.

وی تصور ارسطویی هنر به مثابه شناخت را می پذیرد، اما از ارسطو فراتر می رود. به زعم وی هنر رازگشایی از سرشت واقعیتی است که حقایق مابعدالطبیعی را پیش روی ما قرار می دهد.

شوپنهاور همچون افلاطون و کانت پدیدار را از واقعیت فی نفسه جدا می کند. جهانی که در تجربه هر روزه بر ما آشکار می شود، باز نمود محض است. این جهان در سیطره اصول تفرد و جهت کافی قرار دارد
بر اساس اصل جهت کافی هر رویدادی جهتی دارد و بر اساس اصل تفرد هر شخص یا شیئی از دیگران مجزاست.
جهانی که به واسطه #علم رازگشایی می شود، صرفاً روایتی انتزاعی تر و نظام مند تر از همان جهان #تجربه است.
کانت معتقد است ما هرگز به شناخت واقعیت فی نفسه نائل نمی شویم. اما از نگاه شوپنهاور، چنین شناختی از طریق اراده بر ما گشوده است. با تامل در اراده در خواهیم یافت که واقعیت، جدالی بی پایان است و جهان پدیداری، جز وهم نیست.

زندگی بازی بیهوده ای است که در آن به خشنودی و خرسندی از جانب امیال نیازمندیم. اما خشنودی و خرسندی ناپایدار است و دوامی ندارد. حتی فردیت ساختگی ما نیز موهوم است چرا که در پس پدیدار تمایز، اراده همه را همسان و یکسان می سازد. بدبینی و تسلیم، نگرش هایی فلسفی هستند که با این رازگشایی همخوانند.

شوپنهاور با تزریق عناصری از اندیشه هندی به فلسفه کانت این دعاوی را طرح می کند. اگر شوپنهاور را نخستین فیلسوف غربی بدانیم که فلسفه غیرغربی را همچون انبانی از اندیشه های بزرگ ارج می نهد، از حقیقت چندان به دور نیستیم. وی تمایز انسان افلاطونی- کانتی را میان پدیدار و واقعیت نهایتاً روایتی دیگر از این آموزه هندویی باستانی می داند که جهان حس و میل، سراسر وهم است.

شگفتا که شوپنهاور با این بدبینی نسبت به واقعیتِ امور، چنان شاعرانه از نیروی هنر سخن می گوید!

این ویژگی ریشه در آن دارد که وی علم را ضرورتاً به قلمرو پدیدارها منحصر می داند، اما چنین می اندیشد که هنر از حقیقت مابعدالطبیعی راز گشایی می کند.

شوپنهاور نیز همچون کانت #نبوغ را اصل و کانون هنر می انگارد. اما از نگاه وی نبوغ نه تنها در خلق هنر، بلکه برای ارزیابی آن نیز ضروری است. نبوغ از دریچه هنر می تواند بر جریان درگیری های هر روزه چیره شود و به تامل بی طرفانه جهان آنگونه که در واقع هست، دست یابد. همان طور که ذهن برای ارزیابی هنر باید در حالتی خاص باشد، شیء هنری نیز وجود معمول و متعارف چیزها را باز نمی نماید. تمام هنرها، به جز موسیقی، تصورات را می نمایانند و نه چیزها را.
در اینجا شوپنهاور مولفه ای افلاطونی را به فلسفه هنر خویش وارد می کند.

#افلاطون صور را تصورات یا کهن الگوهایی می پندارد که چیزهای تجربی و طبیعی، صرفاً از آنها بهره می برند. نتیجه این نگرش کاملاً روشن است؛ جهان روح بر جهان ماده تقدم دارد.
از نگاه شوپنهاور، هنر صرفاً نمایاننده امور تجربی و مادی نیست، بلکه تصورات نهفته در آنها را نیز نشان می دهد. بدین سان یک اثر هنری ارجمند، با اندیشه ای کلی مربوط است که همچون واقعیت امر جزیی، در پس آن قرار دارد و نه با امر جزیی.

شوپنهاور به اراده همچون امری می نگرد که مراتب تفاوت عینیت را از ابتدایی ترین گیاهان تا جانوران عالی در اختیار دارد. به اعتقاد وی تصورات بازنماینده این مراتب متفاوت نزد ما هستند.
همان طور که پیشتر گفتیم، شوپنهاور #موسیقی را استثنا می داند. موسیقی به جای بازنمایی تصورات (یعنی مراتب عینیت بخشی اراده) ما را در مواجهه مستقیم با خود خواست قرار می دهد. موسیقی و اراده دو زبان ترجمه پذیر به یکدیگر هستند و هر آنچه در یکی از آنها گفتنی باشد، در دیگری نیز بیان پذیر است.

شوپنهاور دقیقاً به همین دلیل موسیقی را والاترین صورت هنر می انگارد. موسیقی تجربه مستقیم اراده را همچون جوهره واقعیت نهایی و نیز در مقام امری سیری ناپذیر ممکن می سازد. با توجه به این نکته، تاکید جنبش رمانتیک در قرن نوزدهم بر موسیقی (که نماد برجسته آن #بتهوون بود) قابل توجیه است. شوپنهاور والاترین پیشه را بی اعتنایی کامل، یا همان تامل بی غرض در منظره جدال جهانی می انگارد. بر این اساس هنرمند در فضایی میان این قلمروها عمل می کند، یعنی پوچی اراده را به تصویر می کشد، اما هنوز بیهودگی تمامی رسالت ها بر وی غالب نشده است. بدین سان، شوپنهاور #هنرمند را شخصیتی #غم_انگیز می داند که باید #حقیقت جهان را باز گوید، اما سرنوشتی جز شکست پیش رویش نیست!


🗒شوپنهاور روایت غم انگیز حقیقت
امائول پاپارلا

@art_philosophyy
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#علم و #تکنولوژی

▪️نمونه ای از پیشرفت تکنولوژی بشر در آینده
@art_philosophyy
#علم
نمایی شگفت انگیز از رگ های داخل بدن انسان !

@art_philosophyy
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#علم
این تصویری از یک کهکشان نیست بلکه فعالیت شگفت انگیز سلول عصبی مغز است که با سرعت ۶۰ فریم بر ثانیه ثبت شده است!

@art_philosophyy
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#علم و #دانش

ویدیوی محشری از پریدن يک فضا نورد اتریشی از ایستگاهِ سفینه فضایی با ارتفاع 128000فوت با سرعت 1236 کیلومتر/ در ساعت برای رسیدن به زمین بعد از 4 دقیقه و20 ثانیه...

ما میتوانیم کره زمین را بطور کامل و واضح ببینیم!👌

حتمأ ببینید...

ضمنا خانواده‌اش بصورت زنده در حال تماشای این رویداد خارق‌العاده هستند...
حسی که ضربان قلب ما را هم تند میکند!


@art_philosophyy
#علم_و_دانش!
اثر ماریلنا ناردی

@art_philosophyy
نتیجه آمیختگى #جهل با وضعیتهاى متفاوت در زندگى بشر:

1- جهل + فقر = جُرم
2- جهل + ثروت = فساد
3- جهل + آزادی = هرج و مرج
4- جهل + قدرت = استبداد
5- جهل + دین = تروریسم

حال به جای جهل، علم بگذار بنگر #علم با وضعیتهاى متفاوت زندگى چه میکند:

1- علم + فقر = قناعت
2- علم + ثروت = نوآوری
3- علم + آزادی = خوشبختی
4- علم + قدرت = عدالت
5- علم + دین = استقامت

این یک قانون است !
@art_philosophyy