الفیا

#معید_داستان
Канал
Искусство и дизайн
Новости и СМИ
Образование
Книги
ПерсидскийИранИран
Логотип телеграм канала الفیا
@alefyaПродвигать
498
подписчиков
130
фото
14
видео
1,01 тыс.
ссылок
مجله‌ی ادبی الکترونیکی الف‌یا شماره‌ی تماس: 88300824 داخلی 110 ارسال متن: [email protected] ارتباط با سردبیر:
چهل و یک نفر را به درک واصل کرده بود. همین شد که ابن‌اشعث سراغ ابن‌زیاد فرستاده بود و از او کمک خواسته بود. «آیا خیال می‌کنی مرا به سوی بقّالی از بقّال‌های کوفه فرستاده‌ای؟ مرا به سوی شمشیری از شمشیرهای محمّد‌بن‌عبدالله فرستاده‌ای.»

🔴 سومین منزل این مقتل، ماجرای «مسلم» است؛ به روایت معید داستان. خواندن متن، به اندازه‌ی هفت دقیقه گوش دادن به سنج و دمام جنوبی است.
#داستان_خون_خدا
#روایت
#روایت_سوم
#مقتل_مسلم
#معید_داستان
http://alefyaa.ir/?p=10241
@alefya
در این نوشته، معید درباره تفاوت متن و اجرا و تقابل‌شان در برنامه‌ی خندوانه می‌گوید. خواندن آن به اندازه‌ی دیدن یک استندآپ وقت می‌گیرد.
#معید_داستان
#علیه_نمایش
#خنداننده‌شو
#روایت
http://alefyaa.ir/?p=9685
@alefya
Molahezat_Mahdinejad
<unknown>
#حسن_صنوبری درباره آخرین مجموعه شعر #امید_مهدی‌_نژاد مطلبی تحلیلی نوشته است و #معید_داستان عزیز هم این نوشته‌ را خوانده و شعرها را هم بهتر.
#کتاب_ملاحظات
#نگاه_منتقد

http://alefyaa.ir/?p=9645
@alefya
👥ما همه در غارت فرهنگی دست داریم

📌گفت‌وگو با «محمدرضا شرفی‌خبوشان» دربارۀ رمان «بی‌کتابی»، کتاب برگزیدۀ جایزۀ جلال آل‌احمد

▪️اثر خاصی را به عنوان اُلگو در ذهن نداشتم. چون معتقدم که داستان‌نویس پیش از این‌که عناصر داستان را بخواند و بخواهد از راه و ساز و کارهای تعریف شده داستانش را بنویسد باید از زندگی روایت کردن را یاد بگیرد. یعنی ما تمام تکنیک‌های داستانی را داریم مشاهده می‌کنیم. مردم دارند از آن‌ها استفاده می‌کنند. در تمام گذشته‌ی ما و در میراث فرهنگی و شفاهی ما هم وجود داشته. مثلاً یه نوع صحبت کردن یک مادربزرگ، پدر یا پدربزرگ توجّه کنید. آن‌ها روایت‌شان را می‌گویند که سرشار از تکنیک‌های روایی است و این همان چیزی است که باید داستان‌نویس ایرانی به آن توجه کند. اگر بخواهیم داستان مستقل داشته باشیم که رنگ و هویت خاص خود را در دنیا پیدا کند راه ما این است که تکنیک‌های داستانی را از مردم‌مان یاد بگیریم. از نحوه‌ی روایت‌کردن آدم‌هایی که اطراف‌مان هستند و تاریخ و گذشته و میراث فرهنگی‌مان را تشکیل داده‌اند. این‌ها سرشار از شگردهای مختلفی هستند که می‌تواند در روایت به ما کمک کند. به همین خاطر من خودم را مواجه با این ذخیره‌ی عظیم می‌دیدم و شیفته‌ی این ذخیره‌ی فرهنگی بودم که هم در حال حاضر وجود دارد و هم در گذشته هست.

▫️راوی بی‌کتابی کسی است که خودش دارد از عملش پرده برمی‌دارد. میرزایعقوب خودش دارد عمل خود را به ما می‌گوید. او کسی است که دست در این غارت فرهنگی دارد. وقتی که مخاطب کتاب را می‌خواند متوجه می‌شود که فردی دست به یک عمل زده و عملی که در آن دخیل بوده محصول انتخاب و عملکرد و شیوه و نگرش همان آدم است. این فرد تک‌تک افرادی را هم که در این ماجرا در کنارش بوده‌اند و در این واقعه به او کمک رسانده‌اند را هم اشاره می‌کند. اولاً رمان از بالا یک روایت را تعریف نمی‌کند تا بگوید کسانی بودند که این کار را انجام دادند و این خودش یک نکته‌ی مثبت است بلکه کسی خودش تعریف می‌کند که من این کارها را انجام دادم. اولین چیزی که مخاطب به آن فکر می‌کند همین است. آن چیزی که بر ما رفته محصول عملکرد تک تک خودِ ما در طول تاریخ است. یعنی این‌که هر کسی در جایگاه خودش در رقم زدن سرنوشت جمعی افراد نقش دارد. از یک پادوی یک بازاری بگیرید تا درشکه‌چی و قزاق و یک مرد و یک زن خانه‌دار تا یک صاحب‌منصب و نماینده و وزیر و وکیل. می‌بینید که همه‌ی این‌ها در چیزی که منجر به خارج شدن ۵ هزار نسخه کتاب از ایران می‌شود نقش دارند. پس اولین چیزی که به ذهن مخاطب می‌آید این است که چیزی بیرون از ما وجود ندارد. اگر بخواهیم چیزی را حفظ کنیم خودمان باید آن را حفظ کنیم و اگر بخواهیم چیزی را از دست بدهیم خودِ ما باعث می‌شویم که این اتّفاق بیافتد.

▪️یکی دیگر از عوارض مشروطه این است که یک‌دفعه روشنفکران ما خیال کردند غرب چیزهایی دارد که ما نداریم و به هر طریقی خواستند که آن را به دست بیاورند. خب این‌ها مواردی هستند که یک ایده را برای شما جذاب می‌کند. شما می‌توانید با این ایده به این مشکل بپردازید و به هر حال بخشی از این مسائل را به صورت رمان و روایت به جامعه بگویید. به خصوص همین دورانی که عده‌ای داعیه‌ی تجدد و پیشرفت دارند و از تغییر دم می‌زنند. ولی در همین دوران یک کار فرهنگی در حال شکل‌گیری است که همه از آن بی‌خبرند و به آن توجه نمی‌کنند. یعنی در بزنگاهی که از بیرونِ خودمان تقلید می‌کنیم درون خودمان دارد به غارت می‌رود. این هم‌زمانی غارت و رخ‌دادهای مشروطه به هر حال می‌تواند یک ایده‌ی خوب باشد و به آن پرداخته شود. به نظر من ما هنوز آن‌طور که دوران تاریخی به خصوص مشروطه قابلیت و ظرفیت دارد را در ادبیات داستانی به آن نپرداخته‌ایم. این وظیفه‌ی داستان‌نویس است که بر اساس آن اندیشه قبلی‌اش تاریخ را برای مردم روشن کند. این حرف به این معنی نیست که نویسنده تاریخ بگوید. نویسنده باید زندگی جدید و بانشاطی را برای مردم رقم بزند. من خودم زیاد موافق این نیستم که به این کتاب رمان تاریخی بگوییم. این یک رمان است. دوست دارم تاریخی بودنش را کنار بگذارم.

متن کامل این گفت‌وگو را در سایت مجله ادبی الف‌یا بخوانید🔻
📎http://alefyaa.ir/?p=7986

#مسعود_دیانی
#معید_داستان
#گفت_و_گو
#محمدرضا_شرفی_خبوشان
#بی_کتابی
#جایزه_جلال
#الفیا
@alefya
🔸هوای مملکت عاشقان سیاسی شد؟!

📌رای مخالف دو یار موافق الفیایی

🖋معید داستان

برای ما امّا هنوز یک امضای انسیه موسویان زیرِ نامه‌ی اقبالی در راستای مخالفت با این انتصاب باقی ماند و البته که یک پستِ اینستاگرامی هم از آرش شفاعی در حمایت از انتخابِ احتمالی فاضل با عنوانِ «من از فاضل نظری دفاع می‌کنم». با این فحوا ‌که عمده انتقاد به انتصابِ فاضل که او شاعری بزرگسال هست و از دنیای کودک و نوجوان نیامده را وارد نمی‌داند و معتقد است همین که شاعر است، فرهنگی است و مدیریتِ فرهنگی را تجربه کرده امتیازی قابلِ دفاع است و بعد هم نامِ چند مدیرعاملِ قبلی را ذکر می‌کند و رزومه و رشته‌ی آن‌ها را گواه می‌گیرد که مگر این‌ها چقدر مستقیم و صریح با کودک و نوجوان مرتبط بوده‌اند که حالا به فاضل گیر داده‌اید.

خلاصه این‌که کاش به جای پرداختن به فاضل و کانون و مدیرعاملی از همان ابتدا به همین زوجِ ادیب و شاعرِ تحریریه‌ی الف‌یا اشاره می‌کردم که می‌توانستند به نمایندگی از کلّیتِ الف‌یا استعاره‌ای از آزادی بیان، دموکراسی توی روزِ روشن و زیستِ مسالمت‌آمیزِ همه‌ی سلایق زیرِ یک سقف به شُمار بیایند.

حالا که به این‌جای متن رسیده‌ام(دقیقاً در همین جایی که هستید) یک نوتیفیکیشن هم از کانال انجمن قلم ایران از راه می‌رسد. خبرِ مدیرعاملیِ فاضل را با شعف از کانالِ خبرگزاری فارس فوروارد کرده‌اند(ازقضا یک پست بعد از نامه‌ی اعتراضی‌شان به وزیرِ ارشاد در مورد انتخاب نابجای! دبیر جشنواره جلال آل احمد که با غیظ هم نوشته شده بود). خُب مبارک باشد. خوشحالم که خوشحالند. اُصولاً همه باید خوشحال باشند.

مطلب کامل را در سایت الف‌یا بخوانید🔻
📎http://alefyaa.ir/?p=7520

#معید_داستان
#فاضل_نظری
#انسیه_موسویان
#آرش_شفاعی
#کانون_پرورش_فکری
#شعر
#یادداشت
#الفیا

@alefya
🍂 سندرومِ روده‌ی تحقیرپذیر

📌یادداشتی بر رُمانِ کوتاهِ دستگاهِ گوارش

🖋معید داستان

▫️ دستگاهِ گوارش از رویِ جلد تا انتهای داستان، قصّه‌ی یک تحقیرِ مُدام است. یک انتقامِ ناپخته از شخصیت‌هایی تخریب‌شده. کینه‌توزی از نوعِ بشر. یک منِ خوب که نظرِ منفی‌اش را نسبت به دیگران به صراحت اِعلام می‌کند. منی که اگر قدرت داشت، بی‌شک آن را در جهتِ نابودیِ دیگران به کار می‌گرفت. برعکسِ قهرمانانِ داستان‌هایی با همین تمِ بیگانگیِ مُدِ روز، که با وجودِ نداشتنِ عهدِ اُخوّت با کسی، مُراوده‌ی منفیِ ویژه‌ای هم با دیگران ندارند. قهرمان‌هایی که اگر قدرت هم دستشان باشد، آن را در راستای سرکوب و با هدفِ انتقام اِعمال نخواهند کرد. شاید عقیده بر این باشد که بدونِ تجربه‌ای ویژه در داستان‌نویسی، نمی‌توان دست به ادّعایی بزرگ زد. این که با سنّ کم و آن هم در دورانِ جوانیِ نوشتن، این حق برای نویسنده وجود دارد که هیچ چیز را به هیچ کجایش حساب نکند یا نه، به خودش مرتبط است. این‌جا امّا هیچ‌کدامِ از این‌ها نیست. موضوع ساده‌تر از این حرف‌هاست؛ دستگاهِ گوارش ماحصلِ یک خودشیفتگیِ مضاعف است. که البتّه و شوربختانه همین مَنِش است که نقطه‌ی اشتراکِ منِ خواننده‌ی خودشیفته‌ی این نسل با کتاب هم به شمار می‌آید.

▪️ دستگاهِ گوارش ذیلِ گروهِ داستان‌های پدر_پسری دسته‌بندی می‌شود. داستان‌هایی که بالاترین درجه از ارتباط ماهوی‌شان را فعل و انفعالاتِ میانِ پدر و پسر تشکیل می‌دهد. از همین منظر شاید بتوان آن را با داستانِ کوتاهِ «با پسرم روی راه» ابراهیمِ گلستان مقایسه کرد. این بهانه‌ی تکراریِ پدر_پسری و صِرفِ نگاهِ انتقادآمیز به آن، اشتیاق‌برانگیز نخواهد بود. نمی‌توان از تفاوتِ محتواییِ «رسیدن به وحدت» در داستانِ گلستان و «جدا شدن از زیرساخت خانواده» در رُمانِ نوروزی به نتیجه‌ی ارزشمندی رسید امّا حدّاقل می‌توان تایید کرد که در داستانِ گلستان، فلسفه‌ی مواجهه‌ی با واقعیت، در پرداختِ وسیع به رابطه‌ی پدرانه-پسرانه به درستی توجیه می‌شود و این در حالی‌ست که در دستگاهِ گوارش، دلیلِ متقنی برای توجّه به این مسئله نمی‌یابیم.

این یادداشت را در لینک زیر بخوانید🔻
📎http://alefyaa.ir/?p=7215

#معید_داستان
#آیین_نوروزی
#نقد_داستان
#یادداشت
#الفیا
@alefya
🔸میانیه‌ی میدان

👥گفت‌و‌گو با محمدرضا زائری، درباره‌ی مجله‌ی ناکام «نیستان»

▫️یک اصلی در نوع نگاه آقای شجاعی، دوستان و حلقه‌ی اطراف ایشان برجسته و مشهود بود و آن نقش زیرساختی حوزه‌ی فرهنگی و اجتماعی بود. آقای شجاعی نه سیاسی، به آن معنا که بخواهد مثلاً نماینده‌ی مجلس بشود یا حتی حل مشکلات را در مسیر سیاست دنبال کند بود و نه آدم اقتصادی بود، به معنای این که نگاهش کاملاً مادی و اقتصادی و محاسبه‌گرانه باشد یا دنبال کسب درآمد و زد و بندهای اقتصادی باشد.

▪️نوع نگاه این بود که تمامی مسائل اجتماعی، ریشه فرهنگی دارد و اگر حوزه‌ی اجتماعی و فرهنگی درست نشود هیچ چیز دیگری درست نخواهد شد. واقعیت این است که این نگاه در آن دوران خیلی رایج نبود و به طور طبیعی کسی که این نگاه را داشته باشد، نگاه‌اش حزبی و جناحی و سیاسی نیست. به طور طبیعی کسی که زیرساختی نگاه می‌کند نمی‌تواند در آدم‌های محدود و جناح‌ها متوقف بشود و به همین دلیل است که لطمه می‌خورد. مشکل اصلی نیستان این بود که افراط و تفریط نداشت و من این را به جد معتقدم. آن دوره‌ نشریاتی منتشر می‌شدند مثل گردون و دنیای سخن و مشابه اینها؛ از طرف دیگر نشریاتی هم مثل یالثارات و امثال اینها منتشر می‌شود. آن چیزی که در عمل اتفاق افتاد این بود که هم آن دسته از نشریات امتداد پیدا کردند هم این دسته؛ این وسط نیستان است که کارش به تعطیلی کشیده شد. نگاه خانه و نیستان صفر و صدی نبود.

▫️نگاه که می‌کنید می‌بینید مثلاً در همان جریان ادبی نشریات روشنفکری یک اسم از بچه‌های متعهد انقلابی نمی‌بینید؛ حتی اگر کسی در جایگاه طاهره صفارزاده و موسوی گرمارودی باشد. از این طرف، در جریان نشریات به اصطلاح ارزشی و انقلابی هم هیچ اعترافی به واقعیتی جز خودشان نمی‌بینید؛ اما این وسط وقتی نیستان می‌آید و مثلاً فرض کنید از آقای سرشار درخواست می‌کند در مورد کتاب خانم فهیمه رحیمی نقد بنویسد، این خودش تبدیل به یک مسئله می‌شود.

▪️اولین بار نیستان می‌آید در مورد شبکه‌های ماهواره‌ای و جریان شبکه‌های فارسی زبان ماهواره‌ای صحبت می‌کند. زمانی است که کسی از آنها اسم هم نمی‌آورد. نیستان جریانی را درست می‌کند که به تعبیر من میانه‌روی و اعتدال و منطق و عقلانیت است. با اینها سعی می‌کند واقعیت‌های فرهنگی-اجتماعی را ببیند. با همین موضع راجع به رویکرد دانشگاه آزاد حرف می‌زند و طبیعی‌ست که مثل هر دیکته‌ی نوشته شده‌ی دیگری اشکال و نقص هم داشته باشد ولی جریان غالب در نیستان این باور و اعتقاد را داشت که باید اول به سراغ حوزه‌هایی مثل آموزش و آسیب‌های اجتماعی و امثال اینها رفت و باید مسائل اجتماعی را دید و به آنها اعتراف کرد. آن ویژه‌نامه‌ی دین‌گریزی، توسط یک سری از بر و بچه‌های جوان و خوش ذوق و فعال، از همین فضا بیرون می‌آید.

این گفت‌و‌گو را در لینک زیر بخوانید🔻
📎http://alefyaa.ir/?p=7197

#مجله_نیستان
#محمدرضا_زائری
#سیدمهدی_شجاعی
#گفت_و_گو
#مسعود_دیانی
#معید_داستان
#الفیا
@alefya
🔸و گر هزار دهن نعره می‌زند، برگرد

🖋معید داستان

برای بررسی حال و هوای نیستان بد نیست که شرایط سیاسی و اجتماعی روزهای نشرِ آن را مدّ نظر قرار دهیم. نیمه‌ی اوّل دهه‌ی هفتاد از منظر موازنه‌ی قدرتِ سیاسی و فرهنگی میان جایگاه رهبری و رئیس جمهور، دارای اهمیت است. سید علی خامنه‌ای و اکبر هاشمی رفسنجانی تقریباً شش سالی می‌شود که مناصب جدیدشان را عهده‌دار شده‌اند؛ اوّلی در جایگاه رهبری و دومی در مقام ریاست جمهوری ایران؛ طبعاً با دو رویکرد نسبتاً متفاوت به مقوله‌ی فرهنگ و ادب. تقابل آن‌ روزهای جبهه‌ی انقلاب و جبهه‌ی به اصطلاح روشنفکری، جدّی‌تر و واقعی‌تر از دعوای این‌ روزهای طرفین به نظر می‌رسد. فضای نیمه‌بسته‌ای که دولتِ سازندگی و متولیان فرهنگی آن برای اهل فرهنگ ترسیم کردند، آزردگی خاطر خیلی‌ها را فراهم کرد. مردم فراموشکارند امّا اگر به این فراموشی اعتنا نکنیم، می‌توانیم به ضرسِ قاطع این گزاره را تأیید کنیم که هاشمیِ سیاسی فرهنگیِ رئیس جمهور، به مراتب با هاشمیِ سال‌های بعد از ۸۴ متفاوت است. در مواضع فرهنگی جبهه‌ای که در مقابل روشنفکری قرار داشت، دوگانگی خودنمایی می‌کرد. آن‌چه از طرف سیستم تأیید، تبلیغ و ترویج می‌شد نه لزوماً همانی بود که وزارت فرهنگِ وقت خواهانش بود و نه ضرورتاً چیزی که از جانب رهبری پیشنهاد می-شد. قدرتِ مضاعف و قابل تأمّل رئیس جمهور نسبت به رهبری از مطبوعاتِ همان عصر هم قابل فهم است. این تفاوت را در تیترهای دوگانه‌ی آقای کیهان هم می‌شود دید که تیترِ یکِ رهبری را ممکن بود با عکسِ یکِ رئیس جمهور همراه کند

ادامه‌ی مطلب را در سایت الف‌یا بخوانید🔻
📎 http://alefyaa.ir/?p=7128

#معید_داستان
#نیستان_در_آتش
#یادداشت
#الفیا
@alefya
▪️ فُقدانِ ضربه‌ی سرنوشت‌سازِ سه از پنج

📚نقد و بررسی کتاب کآشوب

🖋معید داستان

روایت، هزار ساختار متفاوت و متنوّع هم که داشته باشد، راوی محکوم است به پیرویِ یکی از همان قالب‌های پیش‌فرضِ نانوشته. که اگر این نبود، می‌توانست هزار جایِ دیگر، خاطره و داستان و توئیت پُست کند و از فوج‌ فوج تحسینِ فالوئرهای شیفته‌اش، حظ ببرد. امّا این‌جا با یک کتاب طرف هستیم. کتابی که در اوّلین مواجهه‌اش با مخاطب، بر روی جلد ادّعای مجموعه بودن بیست‌وسه روایت را دارد. کتابی که اگر به فرم مدّ نظرش می‌رسید، در ملغمه‌ی کتاب‌های بی‌اصل و نسبِ دوزاری‌مان، جایگاهی ویژه پیدا می‌کرد و با توجّه به نبودِ نظیرِ چنین آثاری در حوزه‌ی روایت، می‌توانست برای آینده‌ی مسیر آن ناخدایی کند و راه نشان بدهد؛ که البتّه نمی‌‌دهد.

#معید_داستان
#نقد_کآشوب
#یادداشت
#الفیا

📎http://telegra.ph/فقدان-ضربه‌ی-سرنوشت‌ساز-سه-از-پنج-11-06

@alefya
کسی به حُسن و ملاحت...

🖋 معید داستان

و حال سؤال این است: چه می‌شود که درکِ فرهنگی سیاست‌مدارانِ ما این قدر تنزّل پیدا می‌کند که دیگر شاهدِ پرداختن به چنین موضوعاتی در مقیاسی جهانی نیستیم. حضور و همکاری سیاست‌مدارانِ سطحِ یکِ کشور در امورِ فرهنگی، به‌وضوح کمرنگ شده است یا اگر هم هست رویه‌ی «سیاست باید این جا یا خموشی» را پِی می‌گیرند. گویی در بهترین حالت، یک رویدادِ بین‌المللی را به یک اتفاقِ محلّی، و در بالاترین سطحِ آن، به یک کنگره‌ی کشوری تبدیل می‌کنند و ترکیبِ میهمانان هم، از رئیس جمهور به وزیران و زیردستان و حتّی مسئولینِ جزء تقلیل می‌یابد.

ادامه‌ی مطلب را در سایت الف‌یا بخوانید🔻
📎http://alefyaa.ir/?p=6672

#طرز_حافظ
#معید_داستان
#بزرگداشت_حافظ
#یادداشت
#الفیا
@alefya
◾️خون‌پاش و نغمه‌ریز

🖋معید داستان

مامان و بابا همین که برخلافِ آرمانشان اجازه داده بودند که منِ دانش آموزْ دو سه روزی را با «بچّه ها»بروم سفر، خودش به اندازه‌ی کافی عجیب بود و قابلِ تقدیر. قرار بود با «بچّه ها»برویم خُراسان تا دهه‌ی دوم، محضرِ روضه خوانی را درک کنیم که وصفش شب های قبل همه‌ی هیئت را پُر کرده بود. این که می‌گویم«بچّه ها»،درواقع دارم از حلقه‌ی اصلیِ هیئتی‌های آن روزهای فاطمیه صحبت می‌کنم. مردانِ سن و سال‌داری که حدّاقل دو برابرِ منِ دانش آموز سن داشتند و البته هر کدامشان یک روزی شاگردِ بابا بوده‌اند سرِ کلاس‌ها.از دهه‌ی شصت به این طرف، همه‌شان جغرافیای دبیرستان را پیشِ بابا پاس کردند یا مردود شدند. می‌دانستم رویِ کدام ها می‌توان سرمایه‌گذاری و از کدام می‌شود به‌سادگی عبور کرد، تنبل‌ها و زرنگ‌ها را بابا لو داده بود. آن‌ها ولی من را به همین اعتبارِ پسرِ آقای داستان بودن و البته پسرخاله‌هایم، که هر کدامشان زن و بچّه داشتند، راه می‌دادند بینِ خودشان. دوشنبه شب‌ها دسته جمعی می‌رفتیم سالنِ اداره‌ی راه برای والیبال و پنج شنبه شب‌ها هم دوره‌ی قرآن بود خانه‌ی یکی از همین «بچّه ها» به‌صورتِ چرخشی. دلم غنج می‌رفت تا محرّم از راه برسد و همین گروه جمع شوند زیرِ خانه‌ی ما برای عزاداری. محرّمِ آن سال وقتی«جهانی» از سفرِ مشهد برگشت، اواسطِ دهه بود.

ادامه‌ی مطلب را در سایت الف‌یا بخوانید🔻
📎http://alefyaa.ir/?p=6497

#معید_داستان
#روایت_محرم
#الفیا
@alefya
📜در رثای فراداستان (۱)

🖊معید داستان

حالا نقلِ افشاگری و حق ناشناسی نیست که مثلا خواسته باشم بعد از این همه سال بُنیانِ عشق‌های عامه پسندِ ادبیاتِ داستانی را زیرِ سوال ببرم. خیلی‌ها هم بوده‌اند که همان اوایلِ ورودشان، نوعِ دیدگاهِ نشانه پردازانه‌ی انجمن توی ذوقشان زده و بعدِ چندتایی کار، از آن آمده بودند بیرون. به عنوانِ مثال به تاریخِ ۲۵ شهریورِ ۹۱ مصاحبه‌ای از «رضا امیرخانی» با عنوانِ «کارِ من اعتراف است» در هفته نامه‌ی «پنجره» چاپ شد که به نظر می‌رسد در آن، نویسنده به صورتِ ضمنی و یک بار برایِ همیشه از تنها داستانی که به سفارشِ انجمن نوشته است اعلامِ برائت می‌کند.

«ناصر ارمنی اشتباهی بود بر مبنایِ آموزه‌های داستان نویسی. می‌گفتند قبل از رُمان باید داستان کوتاه نوشته باشی. من اوّل رُمانم را نوشته بودم، بعد دیدم این طوری که خیلی بد شد! مثلِ دانشگاه که جای پیش نیازها را عوض می‌کردیم، تصمیم گرفتم پیش نیازِ رُمان را که همان داستانِ کوتاه باشد پاس کنم تا گرفتارِ اداره‌ی آموزش نشوم! ناصر ارمنی بی معنی بود، به همان اندازه که پاس کردنِ پیش نیاز بی معنی است...»

ادامه مطلب🔻
📎http://alefyaa.ir/?p=5472

#در_رثای_فراداستان
#معید_داستان
#آرشیوخوانی
#نوستالژی
#روایت

@alefya
📜کتاب نمون‌ها

🔸نگاهی به رویکرد نشریه ادبی «کیان»، از آغاز تا پایان

🖊معید داستان

تنش‌ها و توهین‌ها بالا گرفته و مسئله‌ی تهاجمِ فرهنگی بحثِ روز است. انگشتِ اتّهام هم مشخّصا وزارتِ فرهنگ و ارشادِ اسلامی را نشانه رفته. هشت سال پیش‌تر از آن، در دورانی که «سیّد محمّد خاتمی» نماینده‌ی ولی فقیه در کیهان بود، انتشارِ ماهنامه‌ای فرهنگی با عنوانِ «کیهانِ فرهنگی» در موسّسه‌ی کیهان پایه‌ریزی شد. کیهانِ فرهنگی به عنوانِ پایگاهی برای روشنفکریِ دینی به شهرت رسید تا اینکه در اواخرِ دهه‌ی شصت با توجّه به شرایطِ به وجود آمده، تغییراتِ عمده‌ای در آن پدید آمد و موجباتِ نقلِ مکانِ بخش عمده‌ای از گروهِ نویسندگانِ آن را به حلقه‌ای جدید فراهم نمود۲. «ماشاءالله شمس الواعظین» یکی از موثّرترین روزنامه نگارانِ آن دوران در موردِ چگونگیِ تشکیلِ کیان می‌گوید:

«ما تا سال ۱۳۶۹ با امید ثمربخش بودن لابی‌هایی که در جریان بود، در کیهان فرهنگی ماندیم، ولی عاقبت در همان سال ۶۹ ناچار شدیم از مؤسسه‌ی کیهان خارج شویم و بیانیه‌ای هم منتشر کردیم و در آن بیانیه اعلام کردیم که ما نتوانستیم با مسئولین مؤسسه‌ی کیهان به نتیجه برسیم؛ بنابراین بالاتفاق از کیهان خارج می‌شویم و در اندیشه‌ی یک نشریه‌ی جایگزین خواهیم بود. اگر اشتباه نکنم، این بیانیه در آبان ماه ۱۳۶۹ صادر و در مطبوعات هم منتشر شد. بعد از خارج شدن از مؤسسه‌ی کیهان، خودمان را آماده کردیم برای انتشار نشریه‌ای مستقل از نهادهای حکومتی و در آبان ۱۳۷۰ اولین شماره‌ی کیان منتشر شد۳».

📎http://alefyaa.ir/?p=5322

#کتاب_نمون_ها
#معید_داستان
#نشریه_کیان
#آرشیو_خوانی
#یادداشت
#الفیا


@alefya
#روایت‌های_کار_و_بی‌کاری
http://alefyaa.ir/dossier/%E2%80%8C%E2%80%8Cjob-nonworking/
....................................................
من که نمی‌توانم به صاحب‌خانه بگویم ببخشید، حاج آقا پول ندارد به من بدهد. نمی توانم به زنم بگویم برای خانه خرید نکن چون حقوقم را نداده اند. راستش یکی دوباری گفته بودم و اوضاع را خراب تر کرده بودم. به فاطمه گفته بودم. او هم در جوابم حرف حساب زده بود. گفته بود: “وقتی حاج آقا نمی تونه حقوق بده چرا سر کار می ری؟
http://yon.ir/J9RQU
#قتل_حاج‌آقا_در_یوسف‌آباد
#غلامرضا_ظریقی
..................................................................
حالا حدودِ هجده ماهِ آزگار است که می‌گذرد و سیستم به جایِ ما تصمیم گرفته تا در این بُرهه ی مهم و سرشار از شور و انرژیِ نیرویِ جوانی به جایِ یک انتخابِ آزادانه در موردِ شُغل، ما را در جایی که خودش مشخّص می‌کند و به قیمتِ از قرارِ هر ساعت پانصد تومانِ ناقابل، روزی هفت ساعت به اِجبار به کار بگیرد، درواقع به بیگاری بکشد. البته لُطف هم دارد و با ما متاهّلین ساعتی هزار حساب می‌کند! دستش هم درد نکند. خُدا اَجرتان بدهد!

http://yon.ir/4a93w
#حوصلۀ_شرح_قصه_نیست
#معید_داستان
...................
رفتم. روی نیمکت‌های چوبی، کنار دست مقنعه‌هایی سفید با حاشیه‌های دور دوخت زیبا نشستم و چشم دوختم به کتاب زیبایی که روی آن نوشته‌بود «فارسی». با دیدنش، چیزی در قلبم تکان می‌خورد: زنگ فارسی. نامی که برایم در اوج قله‌ی زیبایی بود؛ در آن سال‌های نوجوانی و جوانی، که معلمان ادبیاتم را می‌پرستیدم. حالا، من هم باید می‌شدم یک معلم ادبیات. به قول خودشان: خانم فارسی! خانم فارسی بودن اما سخت است.

http://yon.ir/r2c7B
#سبز_خواهم_شد
#صدیقه_میرزایی
.....................
فکر می‌کنم غمگین‌ترین حالت تیمارداری همین است که کسی به قصد «مصرف» کار کند و زندگی و آمالش را در جهت همان پیش ببرد و به گمانم ارزش ما را همان لحظات غافلگیرکننده‌ای معلوم می‌کند که در جستجوی معنا و هدفی از «کار»مان برمی‌آییم. همان لحظاتی که وسوسه‌ی فایده‌مندی به جانمان می‌افتد و اگر پاسخ درخوری پیدا نکند، ما را تسلیم خودش می‌کند.

http://yon.ir/HJAAV

#غایتمندی
#ساجده_ابراهیمی
......................
عقیل چشم‌هایش را گذاشت و برگشت. چه باید می‌کرد. به بخور و نمیر مستمری بسازد؟ که می‌ساخت هم، اما عقیل، چطور می‌توانست بنشیند و ببیند که علیل شده؟ ننشست، بلند شد و دست‌ش را گرفت به دیوار و رفت و انگشت‌هایش شدند چشم‌هایش. ورق‌کاری و این‌ها می‌دانست. عزم‌ش را جزم کرد و آمد توی همین مغازه که می‌بینی. آمد کار بکند که بیکار نماند؛ اگر نه درآمدش نیم‌غاز بیشتر از چندرغاز است. آمد کار بکند که مرد بماند، برای زن‌ش، که ماند و برای پسرش، که یا بود یا آمد.

http://yon.ir/HVj4B
#اندر_احوالات_عقیل
#مهران_عزیزی
..........................................................

روزها که گذشتند، دانشگاه که تمام شد، سر و کار دختر افتاد به صفحه نیازمندی روزنامه‌ها و کم‌کم روی تلخ حقیقت را دید. کاری برایش نبود، چون سابقه کار نداشت، چون پسر نبود، چون دختر بود، ساده بود، محجبه بود. کسی معدلش را نمی‌پرسید، کسی کاری به سوادش، به کتابهایی که خوانده، رتبه‌هایی که آورده و دوره‌هایی که گذرانده نداشت.
http://yon.ir/15ZPE
#کسی_که_می‌شناختم
#مریم_فردی
......................................................

داری یکم قرض بدی یه خوبشو بخرم؟؟
http://yon.ir/RkfuF
#سیده_تکتم_حسینی
#دستی_صد‌تومان
...................................................
مادرشوهرم با افتخار می گوید عروسم نویسنده است و من خجالت می کشم. نه کتابی نوشته ام و نه اسمم عضو ثابت تحریریه نشریه ای بوده. من فقط تلفن های دوستانم را جواب می دهم و گاهی اوقات کلمه بازی می کنم.
http://yon.ir/qLevw
#من_نویسنده‌ام؟
#غزاله_صباغیان‌طوسی
.....................................
بغض می کنم…وقتی چهره ی حیران بچه ها را می بینم که حالا همه شان در پیِ پاسخ به این سوالند که چرا پشت این صندلی ها نشسته اند، و چرای بزرگتر این که در این دنیا پیِ چه می گردند…
کتاب را می بندم و از کلاس می زنم بیرون…
http://yon.ir/S7MiJ
#در_آغاز_هیچ_نبود_کلمه_بود
#فاطمه_علویان
.............................................
.نفس زده بودم که” بچه‌ها!ریشه‌هااا…”چشم‌بسته بودند.گوش بسته بودند.نمی‌شنیدند.داد ِمن را نمی‌شنیدند.خانواده‌ها دست گذاشته بودند روی گوش‌های ِ بچه‌ها.خانواده‌ها درخت کریسمس می‌چیدند و سفره هفت‌سین را بی‌کلاس می‌دانستند.خانواده‌ها توی مهمانی‌هایشان فرانسوی حرف می‌زدند.فارسی عار بود.عار بود.عار بود.
http://yon.ir/rkn2N
#آنچه_مغول_با_ریشه‌‌های_ما_کرد
#سیده_بهاره_محمودی
http://alefyaa.ir/dossier/%E2%80%8C%E2%80%8Cjob-nonworking/
بعد از مُدّتی که شایعه شد اَنگُشتِ اشاره‌ی خِبره‌ی جمع رفته داخلِ چَرخِ گوشت بهترین بهانه برای تکفیرِ کارِ هیجان انگیزمان به دست آمد و پس از آن به شدّت از اَنجامِ دوباره‌ی این کار نهی شُدیم؛ گُروه از هم پاشید و تمامِ دَریافت‌ها و رَهیافت‌های آن تابستان کم‌کم به فَراموشی سپُرده شد. چند سال بعدتر هم که با حجّت و سینا در یک شبِ طوفانی در دامنه‌های سهند، در زیرزمینِ خوابگاه سعی کردیم تا تجربه را بازآفرینی کُنیم، دیگر نه کسی حاضِر شد و نه لیوانی حرکت کرد.

http://alefyaa.ir/1396/01/15/%D8%A7%D8%B2-%D9%85%D8%A7-%D8%A8%D9%87%D8%AA%D8%B1%D8%A7%D9%86-2/

#از_ما_بهتران2
#معید_داستان
#روایت_بهار
#الفیا
قریب به چهل ساعت است که همسر را ندیده‌ام. کشیک است. دیشب حوالیِ ساعت هشتِ شب که بیدار شدم خواستم خبرِ نامزدیِ شعرش در جشنواره‌ی فرهنگی وزارت بهداشت را برایش بفرستم که خودش زودتر پیشدستی کرد، امروز هم که حوالیِ ظهر بیدار شدم خبرِ فوتِ همسرِ مرحوم یداللّهی را فرستاد، دو هفته پیش هم من را از خبرِ تصادفِ خودِ شاعر، قبل از باقیِ رسانه‌های تلگرامم باخبر کرده بود؛ به‌هر‌حال او بیرون است و من درونِ خانه بی‌خبر

http://alefyaa.ir/1396/01/10/%DA%A9%D9%88-%D9%86%D8%AF%D8%A7%D8%B1%D8%AF-%D9%86%D8%B4%D8%A7%D9%86-%D8%A7%D8%B2-%D9%BE%D8%AF%D8%B1%D8%9F/

#کو_ندارد_نشان_از_پدر
#معید_داستان
#روایت_بهار
#الفیا