انجمن آنتی‌تئیست‌های‌ ایران

#خیام
Channel
Religion and Spirituality
Blogs
Education
Humor and Entertainment
PersianIranIran
Logo of the Telegram channel انجمن آنتی‌تئیست‌های‌ ایران
@iranian_antitheistsPromote
853
subscribers
1.4K
photos
283
videos
1.64K
links
بر چرخ پادشاهی‌عالم کسی نبود انسان که سجده‌کرد، خدا آفریده‌شد ☆ آرشیو @UnbelieversLectures ☆ کتابخانه‌انجمن @ir_antitheists_Library ☆ ربات انجمن @anti_theistsBot ☆ گروه انجمن @iranian_antitheists_group ☆ وبلاگ رسمی انجمن tiny.cc/anti-theists
​​انجمن آنتے‌تئیست‌های ایران


تراژدی یا طعن‌ورزی؟ کوزه‌گر در رباعیات #خیام

با مراجعه به دیگر رباعی‌های خیام در می‌یابیم که او نه تنها امکان لذت محدود بردن در این جهان را منتفی نمی‌داند، بلکه بر لذت بردن در دنیا و غنیمت شمردن دَم تاکید می‌کند. چرا نتوان شعر گفتن و خلق زیبایی را از جمله چنین لذت‌هایی برشمرد که سرودن آن موجب خوشی می‌شود و زنده بودن را ارزشمند می‌کند؟ واکنش ما به پدیده‌ها، فارغ از هر کیفیتی که داشته باشند، خود به شکل‌گیری ارزش‌هایی منجر می‌شوند. واکنش ما به دنیایی بی‌ارزش می‌تواند به خلق زیبایی بی‌انجامد. آثار ادبی و هنری بسیاری در واکنش به دنیا با این دید که بی‌ارزش است صورت گرفته و دست‌کم بعضی از آنها زیبایی آفریده‌اند و خلق آنها موجب لذت می‌شود. انفعال در برابر جهانِ آکنده از درد و رنج تنها واکنش ممکن به آن نیست و دلیلی هم ندارد خود را به این واکنش محدود بدانیم


خلق اثر هنری و ادبی که نوعی ابراز احساسات در برابر ماهیت هستی است، هنرمند یا ادیب را به نوعی آرامش می‌رساند. همچون شخصی که دچار اضطراب و غم است و با سخن گفتن و ابراز آنها به آرامش می‌رسد. در چنین حالتی اثر ادبی و هنری نوعی رهایی‌اند. انسان‌ها از رهایی‌های متفاوتی برای مواجهه با این واقعیت زندگی بهره می‌برند و خلق آثار هنری و ادبیات هم یکی از آنهاست. ادبیات و هنر در چنین حالتی معنایی به زندگی نمی‌بخشند، بلکه تنها باعث می‌شوند از شرّ فشار ماهیت دردآور و رنج‌آلود هستی برای مدتی رها شویم و بتوانیم به کارهای دیگر برسیم، تا ماهیت زندگی دوباره واقعیت ناخوشایند خود را به ما نشان دهد و ما مجبور شویم برای رها شدن از فشار این واقعیت دوباره به خلق دست بزنیم. مخاطب چنین آثاری چگونه باید به آنها بنگرد؟ آیا باید محتوای آن را به عنوان نوعی تخلیه هیجان و رهایی در نظر گرفت و آنها را به عنوان اثر انسانی که به شرایط خود در چنین دنیایی واکنش نشان داده تحسین کرد؟ آدمی می‌تواند به شکل‌های بسیار متفاوتی اضطراب، ناامیدی، ترس و بی‌پناهی خود را در این جهان ابراز کند و خلق آثار هنری و ادبی در مقایسه با خودکشی، ویرانی و افسردگی تحسین‌برانگیزتر است.

#پایان

ᴊσɪη υѕ ☞ @iranian_antitheists
​​انجمن آنتے‌تئیست‌های ایران


تراژدی یا طعن‌ورزی؟ کوزه‌گر در رباعیات #خیام

خیام در رباعی دیگری نیز، به دردهای بشر و زندگی در این دنیا اشاره می‌کند:
چون حاصل‌آدمی درین جای دودَر
جز درد دل و دادن جان نیست دگر

خرّم دل آن ‌که یک نفس زنده نبود
و آسوده کسی‌ که خود نزاد از مادر


در این رباعی، برخلاف گر آمدنم به من بُدی، نامدمی، خیام در مورد #انسان‌ها سخن می‌گوید و به طور خاص به خود ارجاع نمی‌دهد. همچون رباعی پیشین، این رباعی نیز بر نامناسب بودن این جهان برای زیستن اشاره دارد. زیستن در شرایط نامناسب می‌تواند با میل به نبودن در آن بیان شود و یا می‌توان نامناسب بودن آن برای زیست را با اشاره به درد و رنج همگانی بیان کرد. به عنوان مثال در مواجهه با مکانی نامناسب برخی می‌گویند اگر در سر سگ هم بزنی به اینجا نمی‌آید و یا هیچ آدمی حاضر نمی‌شود به آن مکان برود. در همه این حالات سگ، آدم یا موجود زنده‌ای فرض گرفته می‌شود که توان تجربه‌ و زیستن دارد و به معیارهای سطح پایین آن موجود زنده اشاره می‌شود و گفته می‌شود حتی با این معیار هم زندگی در آن مکان نامناسب است. کسی که هنوز از مادر زاده نشده توان تجربه جهان را ندارد و نمی‌دانیم اگر به دنیا بیاید، با توجه به ویژگی‌های او چه معیارهایی برای ارزیابی این جهان و کیفیت زندگی در آن خواهد داشت. اگر کسی مدعی باشد که می‌تواند نامناسب بودن این جهان برای زندگی را فارغ از ویژگی‌های فردی هر شخص و حتی با در نظر گرفتن نازل‌ترین معیارها نشان دهد، آنگاه دیگر فرقی نمی‌کند آن کودکی که می‌خواهد زاده شود چه ویژگی‌هایی داشته باشد. زندگی در این جهان برای او هم نامناسب خواهد بود. در این شرایط، اگر کس و آنکس شامل جنینی شود که در رحم مادرش می‌میرد و هیچ‌گاه فرصت زندگی در دنیای بیرون را نمی‌یابد و از مادر زاده نمی‌شود، بدون هیچ پارادوکسی قابل فهم است. ولی اگر تعریف ما از کس محدود به انسان‌هایی باشد که زنده به دنیا می‌آیند آنگاه آسوده کسی که خود نزاد از مادر نمی‌تواند معنادار باشد، چرا که کس نمی‌تواند هم شامل فردی شود که از مادر زاییده نشده و هم محدود به افرادی شود که از مادر زاییده می‌شوند. اگر تعریف ما از کس روحی باشد که به دنبال جسم است، آنگاه می‌توان گفت خوش به حال روحی که حتی یک نفس هم در جسمی زندگی نکرده و یا در جسم نوزادی که از مادر زاییده شده نرفته است. هرچند در این بیت، برخلاف بیت پیشین می‌توان با واقعی در نظر گرفتن کس به عنوان جنینی که زاده نشده به پارادوکس نرسید ولی در این بیت همچون بیت پیشین، زندگی در جهان چنان نامطلوب در نظر گرفته می‌شود که حتی ارزش یک نفس زیسته شدن را هم ندارد

آیا شخصی که زنده است و جهان را چنان نامطلوب برمی‌شمارد که حتی یک نفس زیستن در آنرا ارزشمند برنمی‌شمارد ولی به زندگی خود ادامه می‌دهد، دچار تناقض نیست؟ چرا چنین شخصی نباید به زندگی خود پایان بدهد؟ اگر به این شناخت برسیم که حاصل این دیر خراب چیزی جز درد و مرگ نیست و در نتیجه‌ی این شناخت بگوییم گر آمدنم به من بُدی نامدمی و خرّم دل آن ‌که یک نفس زنده نبود و در عین حال به زندگی ادامه دهیم چه معنایی دارد؟ ما به هر دلیل و شکلی که در این جهان باشیم کسی ما را مجبور نکرده است به زیستن خود در این جهان ادامه دهیم و هرگاه اراده کنیم می‌توانیم به زندگی خود پایان دهیم. بنابراین، آیا به زبان آوردن اگر دست من باشد به حیات خودم پایان می‌دهم و خرّم دل آن کسی که یک نفس دیگر به زندگی خود ادامه ندهد تناقض ندارد؟ به جای شعر گفتن و پشیمانی از اینکه چرا به دنیا آمدیم و غبطه خوردن به حال آنان که به دنیا نیامده‌اند، معقول‌تر نیست به اختیار خود به زیست نکبت‌بار در جهانی که ارزش زیستن ندارد پایان دهیم؟

شعر سرودن و خودکشی کردن هر دو اعمالی هستند که ما انسانها می‌توانیم انجامشان دهیم. آیا خود این نکته که شاعر به جای خودکشی، وقت خود را صرف سرودن شعر و خلق زیبایی می‌کند، نشانگر آن نیست که حتی در جهانی آکنده از درد و رنج که به مرگ ختم می‌شود هم می‌توان شعر گفت و زیبایی آفرید؟ و نشانگر ترجیح شاعر بر این نیست که به جای خودکشی شعر بگوید؟ به دیگر عبارت، آیا او بودن و سرودن شعر را به خودکشی و نیست شدن ترجیح نمی‌دهد؟ اگر چنین است، پس چرا باید در شعر خود به دنیا نیامدن را به دنیا آمدن ترجیح دهد؟ بنظر می‌رسد اگر کسی به دنیا نیامدن را به دنیا آمدن ترجیح دهد – اموری که در دست خود شخص نیستند و بیان آنها تنها نوعی آرزو و ابراز احساسات نسبت به ماهیت دردآور هستی است، باید از دنیا رفتن (که می‌تواند در حالت خودکشی اختیاری باشد) را نیز به در دنیا ماندن و ادامه زندگی ترجیح دهد. چرا باید چنین شخصی صبر کند، شعر بگوید و بنویسد و خلق کند تا به مرگ طبیعی بمیرد؟

#ادامه‌دارد

ᴊσɪη υѕ ☞ @iranian_antitheists
​​انجمن آنتے‌تئیست‌های ایران


تراژدی یا طعن‌ورزی؟ کوزه‌گر در رباعیات #خیام

ممکن است شما من را به یک مهمانی دعوت کنید و پس از اینکه من در مهمانی شما حاضر شوم و بودن در آنرا تجربه کنم با توجه به رفتار مهمان‌ها، شرایط بد تهویه‌ی هوا، غذاهای بدطعم و بدبو و یا با توجه به هر عامل یا مجموع عوامل دیگری بگویم اگر می‌دانستم این مهمانی چنین است در آن حضور پیدا نمی‌کردم. یا ممکن است با شخصی دوست شوم و پس از گذر زمان، آن شخص رفتارهای زشت و زننده‌ای از خود بروز دهد و یا وجهی از خود را بر من نمایان سازد که تا پیش از آن پنهانش کرده بود. در این حالت ممکن است بگویم اگر می‌دانستم او چنین آدمی است هرگز با او دوست نمی‌شدم و وقت، انرژی و عواطفم را صرف چنین پست‌سیرتی نمی‌کردم. در هر دوی این حالات آنچه روی داد، دست خود من بوده است. من می‌توانستم به جلسه مهمانی نروم و یا با آن شخص دوستی نکنم، ولی آنچه دست من نبوده رفتار افراد در مهمانی، طعم و بوی غذا و رفتار و شخصیت آن دوست است. در این حالت می‌گوییم اگر می‌دانستم چنین است به مهمانی نمی‌رفتم یا اگر می‌دانستم چنین است با او دوستی نمی‌کردم. اگر شخصی را به زور و فشار فراوان جسمی یا روانی به مهمانی ببرند و یا او را وادار کنند با شخصی دوست شود و بعد از آن بگوید اگر دست من بود به آن مهمانی نمی‌رفتم یا اگر دست من بود با آن شخص دوست نمی‌شدم. در این حالت این سخن معنادار است، چرا که اختیار شخص از او گرفته شده و به جای او تصمیمی گرفته شده است. در صورتی می‌توان گفت اگر دست من بود آنگاه… که من وجود داشته باشد و آن من اختیار انجام آن کار را نداشته باشد

افراد بسیاری عبارات شرطی مشابهی را به کار می‌برند که در ظاهر از نبود اختیار سخن می‌گویند. به عنوان مثال برخی می‌گویند اگر دست من بود آنگاه در کشور دیگری به دنیا می‌آمدم یا اگر دست من بود در زمان دیگری به دنیا می‌آمدم یا اگر دست من بود با جنسیت دیگری به دنیا می‌آمدم و … . در تمامی این موارد بحث اختیار مطرح نیست. شخص نمی‌تواند پیش از آنکه به وجود بیاید و توان اختیار کردن موضعی را داشته باشد، حالتی را اختیار کند. اگر دست من بود آنگاه به این دنیا نمی‌آمدم نیز همین حالت را دارد. اگر بخواهیم بر وجود اختیار در این عبارات شرطی تاکید کنیم به پارادوکسیکال بودن آنها منجر می‌شود. ولی در عوض می‌توان چنین عباراتی را نوعی شکایت و شکوه از وضعیت مورد اشاره‌ی فرد در نظر گرفت که از میل نبودن در آن وضعیت حکایت دارد. اگر دست من بود به دنیا نمی‌آمدم به تجربه‌ ناخوشایندی که ما از زندگی در این دنیا داریم اشاره می‌کند و قابل زیست بودن این دنیا و ارزش زیستن در آن را زیر سوال می‌برد، یا اگر دست من بود در زمان دیگری به دنیا می‌آمدم به ناخوشایندی تجربه‌ زیستن در این زمانه‌ی مشخص اشاره دارد و یا اگر دست من بود در کشور دیگری به دنیا می‌آمدم به ناخوشایندی تجربه‌ زیستن در کشوری مشخص با قوانین و فرهنگ مشخصی اشاره می‌کند. اگر کسی بگوید اگر دست من بود در زمان دیگری به دنیا می‌آمدم در حال مقایسه‌ ویژگی‌های زمانه‌ی خود با زمانه‌ای دیگر است و اگر کسی بگوید اگر دست من بود در کشور دیگری به دنیا می‌آمدم در حال مقایسه‌ ویژگی‌های کشور خود با کشوری دیگری است. ولی کسی که می‌گوید اگر دست من بود به دنیا نمی‌آمدم یا اگر دست من بود زاده نمی‌شدم، ممکن است مقایسه با جهان فرضی دیگری را مدنظر نداشته باشد و سخن او تنها حاکی از نامناسب بودن این جهان و زندگی در آن باشد. در همه‌ی این حالات، چه مقایسه با کشوری، زمانه یا دنیای دیگری صورت بگیرد یا نگیرد شخصی که این عبارات را به زبان می‌آورد معیاری برای سنجش و ارزیابی دارد و بر آن اساس به سنجش و ارزیابی می‌پردازد.
اگر واقعا من، این جسم نباشم و روحی باشم که پیش از جسمم وجود داشته و در واقع با زاده شدن جسمی به دنیا می‌آید و با مرگ آن جسم از دنیا می‌رود، در آن حالت پارادوکسی در گفتن اینکه گر آمدنم به من بُدی، نامدمی نیست و آنگاه احتمالا بدون اینکه اختیار داشته باشیم ما را به زور به جسمی وارد کرده و از آن خارج نموده‌اند. مانند شخصی که او را به زور و فشار فراوان به مهمانی می‌برند و می‌گوید اگر دست من بود، به این جلسه‌ی مهمانی نمی‌آمدم

#ادامه‌دارد

ᴊσɪη υѕ ☞ @iranian_antitheists
​​انجمن آنتے‌تئیست‌های ایران


تراژدی یا طعن‌ورزی؟ کوزه‌گر در رباعیات #خیام

در این حالت که من همان روح هستم احتمالا در مکانی به نام روحستان! در کنار دیگر روح‌ها زندگی می‌کنم و ممکن است اعضای این روحستان بر حسب تصادف به جسم‌های نوزاد متفاوتی فرستاده شوند و یا ممکن است براساس ساز و کاری مشخص، توزیع جسم‌ها بین روح‌ها مشخص گردد. مثلا ممکن است سازوکاری اخلاقی وجود داشته باشد و بر اساس آن اعمالی که هر روح در هر جسم انجام می‌دهد موجب شود پس از مرگ جسم، روح به جسم مشخص دیگری وارد شود. ممکن است در توزیع روح بین اجسام، اجسام را به اجسام انسان‌ها محدود نکنند و گاهی روح‌ها به جسم دیگر حیوانات، گیاهان و یا حتی دریا و کوه و سیارات هم ورود کنند. اگر سازوکاری اخلاقی برای توزیع روح‌ها بین جسم‌ها برقرار باشد باید بتوان تشخیص داد کدام جسم بهتر و کدام جسم بدتر است تا بر آن اساس بتوان هر روح را با توجه به اعمال زندگی جسم پیشینِ او به جسم بهتر یا بدتر فرستاد. چنین سازوکاری باید از منظر روحستان صورت گیرد، و گرنه هر جسمی با توجه به ویژگی‌های خود و شناختش از جهان، درباره‌ی بهتر و بدتر بودن دیگر اجسام نظری متفاوت خواهد داشت. ممکن است شما سگ بودن را بدتر و دم‌عصایی بودن را بهتر بدانید و من برعکس سگ بودن را بهتر از دم‌عصایی بودن بدانم و اگر دم‌عصایی و سگ هم توانِ ارزیابی داشته باشند ممکن است بین انسان بودن و شیر بودن ترجیح‌های متفاوتی داشته باشند. فرض کنیم وجود مکانی تحت عنوان روحستان ممکن باشد و روح‌ها به شکلی باشند که بتوان از حضور آنها در مکانی سخن گفت.
در آن حالت اگر قرار باشد روحی به جسمی وارد شود می‌توان از او پرسید آیا مایلی به این جسم وارد شوی؟ یا می‌توان به جای پرسش از جسمی خاص، از او پرسید آیا کلا مایلی وارد دنیا شوی؟ ممکن است آن روح با توجه به شرایط جسمی مشخص و مشکلات و سختی‌هایی که زیستن در آن جسم به همراه دارد بگوید اگر می‌توانست و دست او بود وارد این جسم نمی‌شد و ممکن است روحی با توجه به شرایط دنیا یا این دیر خراب بگوید اصلا مایل نیست در هیچ قالبی، چه در قالب جسم یک شاهزاده و چه در قالب جسم یک گدا، وارد این دیر خراب شود
بر فرض که ما چنین روح‌هایی باشیم - هیچ‌کدام هیچ نوع تصور یا خاطره‌ای از روحستان یا زندگی‌های پیشین خود در قالب دیگر جسم‌ها نداریم- در اینصورت کسی نمی‌داند در آن روحستان آیا چنین انتخابی مطرح است و یا اینکه آیا اصلا‌ برای روح‌ها، زمانی که هنوز وارد جسمی نشده‌اند، امکان بروز این تصورات و دودلی‌ها وجود دارد و یا اینحال و احوال منحصر به حالت جسم‌دار بودن است.

ولی اگر چنین روح‌هایی نباشیم چه؟ اگر ما همان جسم هوشمند و زنده‌ای باشیم که به دنیا آمدن و از دنیا رفتنش بدین معنا نباشد که از جایی دیگر می‌آید و به جای دیگری می‌رود، بلکه استعاره‌ای از آغاز و پایان زیست او باشد، چه؟ آیا در چنین حالتی می‌توان گفت اگر دست من بود، آنگاه به این دنیا نمی‌آمدم؟
در حالت نخست ما تصور می‌کنیم من پیش از آنکه من شکل بگیرد وجود داشته و می‌توانسته انتخاب کند به این دنیا بیاید یا نیاید. در این‌حالت من با معیارها و سلیقه‌ها و شناختی که از زندگی با جسم خود در این دنیا بدست آورده‌ و به زندگی در این دنیا وابسته است می‌گوید اگر دست من بود نمی‌آمدم. ولی آنچه من می‌نامیم، نخست به دنیا آمده و تجربه کسب کرده و زندگی کرده است تا من شده است. همانطور که ممکن است من بر اساس تجربه و فهم خود از زندگی بگویم اگر دست من بود، آنگاه حتما به این دنیا می‌آمدم. در واقع با توجه به تجربه‌ای که شخص کسب می‌کند و فهمی که از زندگی و دنیا بدست می‌آورد، دنیا و زندگی در آن را ارزیابی می‌کند. آیا این دنیا ارزش زنده ماندن و زندگی کردن دارد؟ این پرسشی است که برای پاسخ به آن نخست باید زندگی کرد تا به پاسخی برای آن رسید. ویژگی‌های زندگی هر فردی می‌تواند او را به پاسخی متفاوت برساند، چرا که زندگی در این دنیا با شرایط و خصوصیات متفاوت به کلی تجربه‌ی متفاوتی خواهد بود. اگر کسی بتواند نشان دهد که این دنیا فارغ از شرایط و خصوصیات متفاوتی که برای هر فرد ممکن است داشته باشد، ارزش زیستن دارد یا ندارد، آنگاه می‌تواند پاسخی کلی به این پرسش بدهد که آیا زندگی کردن در این دنیا ارزشش را دارد؟

#ادامه‌دارد

ᴊσɪη υѕ ☞ @iranian_antitheists
​​انجمن آنتے‌تئیست‌های ایران


تراژدی یا طعن‌ورزی؟ کوزه‌گر در رباعیات #خیام

رباعی خیام را می‌توان به دو صورت خواند. اگر این رباعی خیام را به شکل تراژیک بخوانیم، یعنی خیام، مفهومی مهمل از خدا را جدی گرفته و بر اساس اینکه کوزه‌گر جهان بهتری نیافریده است عزادار شده است. هرچند این رویکرد، به لحاظ اخلاقی برتر از توجیه مصائب بشر است، ولی همچنان درگیر مفهومی مهمل است. اگر این رباعی را به شکل طعن‌ورزانه بخوانیم آنگاه قضیه فرق می‌کند. در آنصورت نتایج‌مهمل فرضی مهمل را به تصویر کشیده است. این خوانش نیز از آن رو محتمل است که در میان رباعی‌های دیگر خیام نیز طعن‌ورزی به چشم می‌خورد.

صادق هدایت، رباعی‌هایی که با #گویند شروع می‌شود را همگی از این دست برمی‌شمارد. مثلا در رباعی، گویند کسان بهشت با حور خوش است، در برابر شخصی که تصور می‌کند بهشت جایی است که در آن زنان (یا مردان) زیبارو و شراب به او می‌دهند، خیام می‌گوید در این جهان که زیبارو و شراب هست، چرا باید در این دنیا از آنها پرهیز کرد تا در جای دیگری به آنها رسید؟ هدایت در مورد #کوزه و #کوزه‌گر در رباعی‌های خیام در اثر خود #ترانه‌های‌خیام می‌گوید:
چنان‌که سابقا ذکر شد خیام جز روش دهر خدایی نمی‌شناخته و خدایی را که مذاهب‌سامی تصور می‌کرده‌اند منکر بوده‌است. ولی بعد قیافه جدی‌تر به خود می‌گیرد و راه حل علمی و منطقی برای مسایل ماورای طبیعی جست‌وجو می‌کند. چون راه عقلی پیدا نمی‌کند به تعبیر شاعرانه این الفاظ قناعت می‌نماید. صانع را تشبیه به کوزه‌گر می‌کند و انسان را به کوزه و می‌گوید: این کوزه‌گر دهر چنین جام لطیف، می‌سازد و باز بر زمین می‌زندش! به حقیقت مطلب کاری نداریم ولی مجلس این کوزه‌گر دیوانه را به قیافه احمق و خونخوارش که همه همّ خود را صرف صنایع ظریف می‌کند ولی از روی جنون آن کوزه‌ها را می‌شکند، فقط قلم آقای درویش نقاش توانسته روی پرده خودش مجسم بکند

چنان که تحلیل هدایت درست باشد، خیام #کوزه‌گر را توصیف خداوند نمی‌دانسته و ای بسا #کوزه‌گر را به عنوان خدای آنچه که هدایت #مذاهب‌سامی می‌نامد در نظر می‌گرفته و در نقد آن خدا از این طعن‌ورزی بهره می‌برده است. اگر خدایی وجود داشته باشد، برای سخن گفتن از او مفاهیمی مانند #آفرینش و #کوزه‌گر را نمی‌توان برای توصیف او یا اعمالش به کار گرفت. اگر #کوزه‌گر یا #آفرینش را توصیف برشماریم، این عمل ما را به مهمل‌گویی و بی‌اخلاقی رهنمون خواهد ساخت. برای جلوگیری از سواستفاده فیلسوف، تمثیل کوزه‌گر باید به خوبی مورد بررسی قرار گیرد و مشخص شود چگونه به کار بردن این تمثیل مجاز است. هدایت در وصف این نوع طعن‌ورزی می‌گوید: او با کنایه و تمسخر لغات قلنبه آخوندی را گرفته به خودشان پس داده. مثلا در این رباعی گویند بهشت و حور عین خواهدبود، آن‌جا می ناب و انگبین خواهدبود، اول نقل قول کرده و اصطلاحات آخوندی را در وصف جنت به زبان خودشان شرح داده، بعد جواب می‌دهد: گر ما می و معشوقه گزیدیم چه باک؟ چون عاقبت کار همین خواهدبود!

گر آمدنم به من بُدی، نامَدَمی
ور نیز شدن به من بدی، کی شدمی؟
بِهْ زان نَبُدی که اندرین دیْرِ خراب
نه آمدمی، نه شدمی، نه بُدَمی

پیش از آنکه هر یک از ما به دنیا بیاییم کجا بوده‌ایم؟
در طرح این پرسش به دنیا آمدن اصطلاحی است که ما برای زاده شدن استفاده می‌کنیم، ولی در عین حال می‌توان آنرا بدین شکل خواند که ما پیش از زاده‌شدن وجود داشته‌ایم و از جای دیگری به این دنیا می‌آییم. آیا واقعا پیش از اینکه زاده شویم، در جای دیگری وجود داشته‌ایم و با زاده شدن جسم، ما به این دنیا آمده‌ایم؟ اگر چنین ادعایی را بپذیریم، باید بپذیریم آنچه هر یک از ما من می‌نامیم، ارجاعی به جسم ندارد و چیز دیگری است. در آن‌حالت، به عنوان مثال، من وجود داشته‌ام و سپس با زاده شدن نوزادی فرصت این را یافته‌ام تا وارد بدن او شوم و به دنیا بیایم. من در اینحالت، چیزی شبیه به روح یا ذهن هستم که در دنیای دیگری زندگی می‌کنم و طی فرآیندی با به دنیا آمدن جسمی وارد آن می‌شوم.

#ادامه‌دارد

ᴊσɪη υѕ ☞ @iranian_antitheists
​​انجمن آنتے‌تئیست‌های ایران


تراژدی یا طعن‌ورزی؟ کوزه‌گر در رباعیات #خیام

اگر من #کوزه‌گر بودم، اصلا نمی‌آفریدم یا اگر می‌آفریدم، جهانی می‌آفریدم که در آن هیچ جانداری متحمل درد و رنج نشود و همگی کامروا باشند. اگر تصویر #کوزه‌گر را بپذیریم، شرایط ما جانداران در این جهان #تراژیک است چرا که می‌توانستیم زندگی بهتری داشته باشیم ولی از آن بی‌بهره مانده‌ایم. (احتمال دیگر خدا، #شرور است که در اینجا به بررسی آن نمی‌پردازم). ولی این خوانش‌تراژیک، بر مبنای تصویری مهمل بنا شده است. با از میان رفتن این تصویر مهمل، این خوانش‌تراژیک هم از میان خواهد رفت. اما شرایط تراژیک ما انسان‌ها در این دنیا از میان نخواهد رفت. آنچه از میان خواهد رفت تراژدی بی‌توجهی کوزه‌گر به شرایط ما انسان‌هاست. اگر خدا را همچون کوزه‌گری در نظر بگیریم، جهان را همچون یک کوزه در نظر گرفته‌ایم. کوزه‌گری همچون معماری، بنایی و نقاشی، از جمله فعالیت‌های انسانی است که در این جهان معنادار است. یعنی جایی که ماده‌ی خامی وجود دارد و کوزه‌گر، معمار، بنا یا نقاش با استفاده از آن به آفرینش آنچه که می‌خواهد می‌پردازد. اگر چنین باشد، آنگاه بخشی از ویژگی‌های کوزه برگرفته از خاکی است که کوزه‌گر با استفاده از آن کوزه را ساخته است. در این حالت، اگر خاک مرغوب باشد و کوزه‌گر در فن خود توانا باشد، علی‌القاعده باید کوزه‌ای که آفریده می‌شود خوب از آب دربیاید. ولی چنین نشده، پس یا کوزه‌گر در فن خود توانا نیست یا خاک نامرغوب است. اگر خاک نامرغوب است، پس کوزه‌گر با علم به اینکه هر کوزه‌ای که بسازد، نامرغوب خواهد شد باید از آفریدن کوزه پرهیز کند. اگر خاک مرغوب است، باید پرسید این چگونه کوزه‌گری است که فوت و فن کوزه‌گری را نیاموخته است؟

از آنجا که در مورد #کوزه‌گر سخن می‌گوییم، نمی‌توانیم به او خرده بگیریم که چرا #خاک نیافریدی. خدا را #کوزه‌گر در نظر گرفتن، ما را به بحث در مورد #حرفه‌‌کوزه‌گری خواهد کشاند، هرچند تظاهر به بحث فلسفی کنیم. از آنجا که حرفه‌ای به اسم #کوزه‌گری‌آسمانی هم نداریم، توصیف خدا به عنوان #کوزه‌گر مهمل است. ولی نه شرایط تراژیک ما جانداران در این جهان و نه مهمل بودن کلیت ایده‌ی کوزه‌گر برای برخی از فیلسوفان دین کافی نیست و در عوض آنها در ادامه‌ی بحث به دفاع از مفهوم خداوند به عنوان «کوزه‌گر» می‌پردازند. این جماعت که چیز چندانی هم در مورد حرفه‌ی کوزه‌گری نمی‌دانند، سعی می‌کنند در دفاعیات خود فجیع‌ترین درد و رنج‌ها را معقول نشان دهند. مثلاً سعی می‌کنند به شخصی که در جنگ تمام اعضای خانواده‌اش جلوی چشمانش به بی‌رحمانه‌ترین شکل ممکن به قتل رسیده‌اند، یا شخصی که کودکش را ربوده و به او تجاوز کرده‌اند و سپس به قتل رسانده و جسدش را سوزانده‌اند بفهمانند که این درد و رنج معقول و معنادار است. مثلا سعی می‌کنند به شخصی که در جنگ تمام اعضای خانواده‌اش جلوی چشمانش به بی‌رحمانه‌ترین شکل ممکن به قتل رسیده‌اند، یا شخصی که کودکش را ربوده و به او تجاوز کرده‌اند و سپس به قتل رسانده و جسدش را سوزانده‌اند بفهمانند که این درد و رنج معقول و معنادار است. باید در نظر داشت در این موارد معقول و معنادار بودن درد و رنج توسط همان #عقلی طرح می‌شود که خدا را #کوزه‌گر در نظر گرفته است. عقلی معیوب که ناتوان است از فهم مهمل بودن تصویر کوزه‌گر و در عوض خود را برای دفاع از #کوزه‌گر در برابر نقدهای احتمالی آماده می‌کند. گویی آن کوزه‌گری که فیلسوف تخیل می‌کند برغم تمام دانایی، توانایی و اخلاقی که دارد از دفاع از خود ناتوان است و نیازمند وکالت فیلسوفِ داناست. فیلسوف در این موارد حتی به قیدهای تصویر مهمل خود هم وفادار نمی‌ماند. اگر خداوند کوزه‌گر است، ابرانسانی در آسمان است، پس می‌تواند به شخص داغ‌دیده بگوید چرا درد و رنجش معقول است. اگر گمان می‌کنید، دانش فیلسوف در اینجا پایان خواهد یافت، سخت در اشتباهید. فیلسوف دانا حتی به ما خواهد گفت چرا کوزه‌گر خود به داغ‌دیده از معقول بودن و معنادار بودن درد و رنجش نمی‌گوید و این مسئولیت خطیر بر گردن فیلسوف افتاده است. تظاهر به دانایی در عین نادانی که خود رذالتی آزادهنده است از آنجا که با درد و رنج جانداران سر و کار دارد به رذالتی دوچندان می‌انجامد. علاوه بر عقل، اخلاق هم گمشده‌ی فیلسوف داناست

#ادامه‌دارد

ᴊσɪη υѕ ☞ @iranian_antitheists
​​انجمن آنتے‌تئیست‌های ایران


تراژدی یا طعن‌ورزی؟ کوزه‌گر در رباعیات #خیام

اگر شما خدا بودید، دنیا را چگونه می‌آفریدید؟
با طرح این پرسش، پیش‌فرض گرفته‌ایم که #خدا آفریننده‌ دنیاست

برای اینکه بفهمیم آفریننده‌ دنیا بودن یعنی چه، باید به واژه‌ #آفریننده توجه کنیم. فهم ما از واژه #آفرینش و #آفریننده برگرفته از تجارب و اعمال انسانی ماست. در نتیجه وقتی می‌گوییم خداوند جهان را آفریده است، عملی شبیه به آنچه که یک معمار، بنا، نقاش، نجار یا آهنگر انجام می‌دهد به ذهن متبادر می‌شود. تصویری که از یک معمار، بنا، نقاش، نجار یا آهنگر در ذهن داریم، تصویر انسانی است که در حال آفریدن چیزی است.

وقتی از عبارت #آفرینش برای خدا بهره می‌بریم، تصویری مشابه در ذهن ما نقش می‌بندد. انگار خدا انسانی است که چیزی را می‌آفریند. اگر کسی از ما درباره‌ی جزییات این تصویر بپرسد، احتمالا خواهیم گفت خدا خیلی قدرتمندتر و داناتر از انسان است. ولی هیچ میزانی از قدرت و دانش نمی‌تواند چنین تصویری را معنادار سازد. چراکه این تصویر، نه تصویر خدا، که تصویر یک انسان است
در این تصویر، با تخیل خود، خدا را به ابرانسانی در آسمان‌ها تبدیل کرده‌ایم. مادامی که ما از واژه‌ #آفرینش بهره ببریم، چاره‌ای نیست مگر اینکه خداوند همچون یکی از آفرینندگانی که در دنیای خود می‌شناسیم در نظر بگیریم، مثلا شبیه به یک نجار یا نقاش. در آنچه که ما معمولا آفرینش می‌نامیم، شخصی در دنیا وجود دارد که از آنچه در دنیا هست چیز دیگری می‌سازد. ولی وقتی می‌گوییم خدا آفریننده‌ دنیاست و در عین‌حال از تصویر معمار یا نجار بهره می‌بریم، گویی کل جهان را میز یا ساختمانی در نظر گرفته‌ایم که کسی آن را ساخته است.

مشکل دیگر این تصویر این است که جهان را همچون یک #ابژه در نظر می‌گیرد. سخن گفتن از #ابژه در برابر #سوژه معنادار است

ما انسان‌ها که سوژه‌ایم و به همراه هر ابژه‌ای که با آن مواجهیم در جهان واقع شده‌ایم. برای اینکه بتوان از سوژه و ابژه سخن گفت، باید جهانی وجود داشته باشد، در عدم چیزی به اسم ابژه و سوژه وجود ندارد

در این تصویری که خدا همچون یک معمار، هستی را آفریده، خدا را همچون انسانی در نظر گرفته‌ایم که در جهان زندگی می‌کند و سپس ساختمانی را می‌آفریند. نتیجه‌ این تصویر این خواهد بود که جهانی وجود دارد و خداوند از آنچه که وجود داشته جهان فعلی را آفریده است. مادامی که بخواهیم خداوند را سوژه و هستی را ابژه‌ای در نظر بگیریم که آفریده شده، چاره‌ای نیست مگر اینکه بپذیریم جهان مادی وجود داشته ولی به شکل دیگری بوده و خداوند آن (یا بخشی از آن) را به شکل دیگری درآورده است

واژه‌ #آفرینش همچون دیگر واژگان زبان ما برگرفته از اعمال و تجارب انسانی ماست. از این رو وقتی از خود بپرسیم، اگر من جای خدا بودم، دنیا را چگونه می‌آفریدم، تصویری که از خدا داریم، تصویری انسانی‌ست

خیام در این رباعی دقیقا همین پرسش را می‌پرسد
گر بر فلکم دست بدی چون یزدان
برداشتمی من این فلک را ز میان

از نو فلکی دگر چنان ساختمی
کازاده بکام دل رسیدی آسان

می‌توان این رباعی را به عنوان یک #تراژدی خواند. در این شکل بدون بررسی چند و چون این تصویر، خدایی انسان‌وار در آسمان در نظر می‌گیریم که جهان را آفریده، همچون #کوزه‌گری که کوزه را آفریده است.
جهانی که این کوزه‌گر آفریده، جهانی پر از درد و رنج برای ما جانداران است. از آنجا که #کوزه‌گر، انسان‌وار است، در اخلاقیات هم با ما اشتراک دارد ولی همچون دانش و قدرتش، بهره‌ بسیار زیادی از آن برده است. در نتیجه، همانطور که کوزه‌گر خیلی داناتر و تواناتر از ماست، باید خیلی اخلاقی‌تر هم باشد. حساسیت اخلاقی بسیار زیاد او باید مانع از آفرینش جهانی شود که در آن ما انسان‌ها و دیگر حیوانات متحمل درد و رنج شویم

#ادامه‌دارد

ᴊσɪη υѕ ☞ @iranian_antitheists
انجمن آنتے‌تئیست‌های ایران

تراژدی یا طعن‌ورزی؟ کوزه‌گر در رباعیات #خیام


ᴊσɪη υѕ ☞ @iranian_antitheists
انجمن آنتے‌تئیست‌های ایران

#هدایت در ملتقای خیام و کافکا (۶)


هدایت، به رغم این تمایل عمومی در عالم‌نظری که تعارض‌ها و تضادهای اندیشگی را سربسته می‌گذارند یا در صدد رفع و رجوع آن‌ها بر می‌آیند، دقیقا نگاه خود را به عمق ناموزونی‌ها - کثرت در اندیشه - معطوف می‌کند. در ارزیابی خود از بینش #کافکا نشان می‌دهد که چگونه پذیرش زندگی با پذیرش مرگ (هر دو از راه انکار) درهم می‌آمیزد، و چرا ترس از مرگ نوعی دودلی در مقابل تولد شمرده می‌شود. در حقیقت او می‌گوید که راه‌رهایی وجود ندارد. هر چه هست موهوم و کاذب و بی‌چاره‌کننده است.

امید به زندگی محصور در فساد و فشار و تباهی وحشتناک است زیرا موجب حقارت انسان می‌شود و نشان درماندگی است؛ به ویژه که هر موجود زنده‌ای اسیر محدودیت جسم خویش نیز هست. وقتی انسان، همچون گره گوار سامسا، بی‌آنکه خود بخواهد، به حشره تمام عیاری تبدیل شده و در انزوایی حیوانی به حیات خود ادامه می‌دهد در واقع راه‌رهایی او در مرگ است، اگرچه ممکن است زندگی را، علی‌الاطلاق، نفی نکند

هدایت، کمابیش، همین تعارض و تضاد، یا کثرت در اندیشه را در خیام نشان می‌دهد. او می‌گوید:
خیام از ته‌دل معتقد به شادی بوده ولی شادی او همیشه با فکر عدم و نیستی توام است
بنابراین خوشی خیام بیش از هر چیز تاثرآور است زیرا انسان نمی‌تواند فراموش کند که از هزار زخمش خون - این مایع زندگی - جاری است

به تعبیر هدایت، مرگ است که از لای دندان‌های کلید شده‌اش می‌گوید، خوش باشیم! از این رو شاید مرگ کافکایی خوش آیندتر از مرگ خیامی باشد.

خیام با خوش‌باشی فقط حضور واقعیت مرگ را به تعویق می‌اندازد و بر آن است تا آن را، ولو برای لحظه‌ای، فراموش کند، اما از نظر کافکا مرگ در انزوا و جدایی قرین با رستگاری است

در فلسفه خیامی انسان تا زنده است باید در اندیشه اسباب‌طرب باشد، و با سرمست شدن از باده خوش‌رنگ، که در واقع عقل را مرعوب می‌کند، کابوس هول‌آور مرگ را از خود دور سازد. انسان باید هر ذره از جهان‌هستی را دریابد و مزه‌مزه کند، و در هر لحظه، به تدبیر حکمت شخصی، از #عدم به #وجود گذر کند
#خیام تصویر تازه‌ای از تشابهات و تضادهای تحلیل‌ناپذیر جهان‌هستی به دست می‌دهد، و با دستگاه‌های جهان‌شناسی کهن و نظم نوافلاطونی، که تصویری هذیان‌آلود از جهان به دست می‌دهند، در می‌افتد

او خرافه‌ها و خیال‌بافی‌ها و افسانه‌هایی را که، به عنوان ارزش‌های معنوی، به جای حقیقت نشسته‌اند اهانت به انسان می‌داند، و از همین رو شاید نخستین شاعری باشد که آنچه را ناگفتنی و ممنوع و تعصب‌آمیز است در قلمرو کمابیش مصون شعر خود جای می‌دهد. از اینکه انسان قربانی یک مفهوم کلی و ابدی باشد سخت معترض است، و تسلیم و رضای‌محض بودن را نشان حیرت و ضلالت می‌داند
در خیام کم‌تر اثری از تعصب فرقه‌ای و قومی، زهدپرستی و شیفتگی نسبت به کلمات قصار و سخنان معماگونه هست

هدایت بر این عقیده است که منبع‌الهام #خیام را باید در فلاسفه یونان جست. زیرا خیام #حادثات را مدار فلسفه خود قرار می‌دهد. در اندیشه فلاسفه‌ای که هدایت به آن‌ها اشاره می‌کند، از جمله #اپیکور، انسان محصول ترکیب‌ذرات و چهار عنصر ازلی است، که روان را نیز از زمره ماده (جسم انسان) می‌شمارد

از لحاظ این فلاسفه ذرات بدن انسان دوباره زندگی و جریان هستی بخش را از سر نمی‌گیرند، و این همان مفهوم اصلی و تراژیکی است که در رباعیات خیام جلوه‌های گوناگونی پیدا می‌کند. هر پرسش خیام، که در رباعیات او نهفته و آشکار است، در حقیقت پرسشی فلسفی و معنوی است، و هدایت، در مقام محقق و منتقد، هدف خود را جست‌وجوی معانی این پرسش‌ها و پاسخ‌های معروض آن‌ها قرار داده است. اما، چنان‌که اشاره کردیم، هدایت رباعیات خیام را شورش‌روح‌آریایی در برابر هجوم پاره‌ای اعتقادات خشک و تاریک سامی می‌داند که به‌زعم او نماینده شکنجه‌های‌روحی و عصیان شاعر در برابر محیط‌ناپاک آلوده به تعصب‌ها و موهومات است

امشب می جام یک‌منی خواهم‌کرد
خود را به دو جام می غنی خواهم‌کرد

اول سه طلاق عقل و دین خواهم‌داد
پس دختر رز را به زنی خواهم‌کرد

#پایان


Join Us ☞ @iranian_antitheists
انجمن آنتے‌تئیست‌های ایران

#هدایت در ملتقای خیام و کافکا (۵)


بزه‌کاری، و گناه‌کاری، مفاهیمی هستند که از بیرون بر عمل افراد انسانی اطلاق یا تحمیل می‌شوند، ذاتی‌انسان نیستند، عرضی‌اند. هدایت می‌نویسد:
کافکا اصلا گناه نمی‌شناسد و پی‌درپی پرسش‌های دردناک ابدی بشر را مطرح می‌کند، به‌کجا می‌رویم؟ زیر تاثیر چه عواملی هستیم؟ قانون کدام است؟ این پرسش‌ها در رباعیات‌خیام، به صورت‌های مختلفی، منعکس است، اگر چه خیام اغلب آن‌ها را با سرخوشی و لاقیدی پیش می‌کشد


#کافکا، مانند #خیام، انسان را بازیچه دست قوایی قهار و مسلط بر طبیعت و سرنوشت انسان می‌داند. انسان برای اینکه از زیر بار گناهانی که پشتش را خم کرده شانه خالی کند، اغلب ناکام می‌ماند. اما کماکان به تلاش خود ادامه می‌دهد. از همینرو است که در غالب آثار #کافکا یک جور فعالیت مستمر و دردناک برای تلافی از ناکامی‌های‌زندگی دیده می‌شود هرچند سرانجام هر کوشش به طرز مسخره‌آمیزی محدود جلوه می‌کند

کافکا شکست را با ناامیدی، ولی بدون ضجه و مویه، پذیرا می‌شود و هرگز در صدد انکار آن برنمی‌آید، بلکه با تمام نیرو طالب آن است

اما در خیام تلافی از ناکامی‌های‌زندگی، و منشا آن مرگ، با شاد-خواری و لذت‌جویی همراه است، اگرچه ممکن است گناه‌آلود باشد. یاس خیامی سرخوشانه است، و تیره‌اندیشی و بدبینی او به روشن‌بینی و شوخ‌طبعی آمیخته است. آرزوها و شیرینی‌های زندگی را، به رغم آنکه نوعی فریبندگی می‌داند، مطلقا رها نمی‌کند

انسان‌خیامی میل هوی و هوس و خوش‌باشی دارد. زیرا نمی‌خواهد از هستی خود چشم بپوشد. اما کافکا، چنان که گفتم، ناامیدی را با آرامشی عبوس و وضوح هول‌آوری درمی‌آمیزد، غالبا به استقبال آن می‌رود، و حتی مرگ را پذیرا می‌شود. او به هیچ‌وجه تفریح و خوشی و لذت را بر نمی‌تابد، زیرا نمی‌خواهد از فریب‌های‌زندگی گمراه شود و واقعیت یا حقیقت #نیستی را نادیده بینگارد

#کافکا، دل‌گرم نیست و امیدی در هیچ‌چیز نمی‌بندد. رو در روی نیستی می‌ایستد و حتی می‌کوشد احساس نیستی را به کرسی بنشاند. اخلاق‌خوش و عشق و زناشویی در فلسفه او جلوه‌ای ندارد. به هیچ‌‌قیمتی حاضر نیست چشمش را به روی سیاهی و تباهی و مرگ ببندد. آشکار است که هیچ‌کس نه روی زمین، نه بالا، هیچ‌کس به فکر من نیست

در واقع او به جز ستایش #پوچ زیر بار چیز دیگر نمی‌رود، از این رو مطلقا #تراژیک است، اما در عین‌حال نگاه دوراندیش خود را از زندگی بر نمی‌گیرد، و اینطور به نظر می‌رسد که در این کوشش خود نیز مخیر و آزاد نیست


هدایت پلی است میان اندیشه خیامی و کافکایی. دریافت او از خیام و کافکا با شور زندگی و خودآگاهی ممتازی همراه است، اما خود او هیچ اشاره‌ای به وجه مشترک میان این دو نکرده است

ازنظر هدایت خیام و کافکا احساس تندی از سردی‌دنیا دارند، اما هیچ‌کدام نمی‌خواهند این سردی را از خود برانند یا به آن خو کنند. هیچ‌کدام الوهیتی را نمی‌جویند که به آن پناهنده شوند، و هرکدام به نحوی از این پناهندگی تن می‌زنند و آن‌را سرابی فریبنده می‌دانند

هدایت نشان می‌دهد که هم خیام و هم کافکا از این که ناتوانی وضعیت خود را در مقام انسان نشان بدهند هیچ‌گونه تردیدی روا نمی‌دارند. از همین‌رو خواننده آثار آن‌ها احساس می‌کند که این وضعیت و ناتوانی خود آن‌ها نیز هست، و همین امتیاز است که نظر هدایت را سخت گرفته است

در واقع هدایت، پیش از هر چیز، مفاهیمی چون تنهایی و سرگشتگی و لاقیدی (بی‌اعتقادی) و مرگ‌جویی را در خیام و کافکا می‌جوید؛ مفاهیمی که، کمابیش، مایه اشتغال‌خاطر خود او نیز بوده‌اند

از نظر هدایت تاثیر کلمات خیام و کافکا زورآور و بنیان‌کن است، و شور و صداقت و رنگ و روش آزادنه آن‌ها از چنان بدعت و استقلال و تنوعی برخوردار است که هر گونه پرده‌تعصب و توهمی را از هم می‌درد

#ادامه‌دارد


Join Us ☞ @iranian_antitheists
انجمن آنتے‌تئیست‌های ایران

#هدایت در ملتقای خیام و کافکا (۴)


از طرف دیگر، چنان‌که می‌دانیم، هدایت کمابیش همین رابطه را با نویسنده نام‌آور جمهوری‌چک #فرانتس‌کافکا نیز داشته است، و گرایش و ارادت خود را نسبت به او، به همان صراحت، نشان داده است به طوریکه شناخت همه جانبه اندیشه و آثار هدایت، از جمله دیدگاه او نسبت به #خیام، بدون توجه به این رابطه وافی به مقصود نخواهد بود. از قضا در معرفی و به دست دادن چهره ادبی #کافکا در ایران، کمابیش هم چون خیام، فصل تقدم با هدایت است، و او جریان کاوش خود را در جهان شگفت اندیشه #کافکا در رساله معروف پیام کافکا نقل کرده است. رساله‌ای که در شرح مقام و موقعیت ادبی #کافکا، پس از گذشت نیم‌قرن، اعتبار خود را تا حد زیادی، کماکان، حفظ کرده است. روشن کردن این رابطه، به ویژه وجه شبه هدایت با #خیام و #کافکا، گریز مختصری را لازم می‌آورد

از نظر هدایت هم #خیام و هم #کافکا، به رغم تفاوت‌ماهوی اندیشه و آثارشان، متفکران کمیابی هستند که هر کدام برای نخستین بار سبک و فکر و مضامین تازه‌ای به میان آورده‌اند، و بی آنکه خود خواسته باشند، معنی جدیدی برای‌زندگی پیش کشیده‌اند که پیش از آن‌ها تقریبا وجود نداشته است. #کافکا، مانند #خیام، صاحب دنیای بزرگ و ممتازی است، و همین که خواننده از آستانه دنیای او ان قدر هم بن‌بست نبوده است

از لحاظ کافکا آدمی‌زاد، علی‌الاطلاق، یکه و تنها و بی‌پناه است، و هیچ‌چیز نمی‌تواند بر سردی و تنهایی وتهی فضای یخ‌زده دنیای او غلبه کند. انسان ذاتا گرفتار بیگانگی امور و وظایف محتوم و بیگانه کننده است، و میان او و عالم مینوی ورطه هولناکی وجود دارد. همین که به دنیا آمدیم در معرض داوری (و احکام شقاوت آمیز آن) قرار می‌گیریم و سرتاسر زندگی ما مانند یک رشته کابوس است
هدایت در پیام‌کافکا می‌نویسد:
مقصود #کافکا چیست؟ دنیای دیگر؟ نه، او فقط می‌خواهد که در همین دنیا پذیرفته بشود. حقیقت تازه‌ای نمی‌خواهد، آنچه دور و بر خود می‌بیند آن حقیقت نیست
این بینش، کمابیش، در #خیام هم هست. #کافکا، همچون #خیام، بر آن است که زندگی جاودان در دسترس کسی نیست، و زندگی روزانه بیان‌معنوی است که در آن لاشه‌کاروان روزهای‌گذشته و آینده روی هم تل‌انبار می‌شود

از نظر #کافکا امور روزانه و انجام‌وظیفه و جوش و جلای افراد انسانی، معنای مضحک و پوچ و گاهی هراس‌آور به خود می‌گیرند زیرا هیچکس نمی‌تواند پیوند و دل‌بستگی پیدا کند؛ یا در واقع بر بیگانگی و بی‌خویش‌تنی خود غلبه کند
من امیدی به پیروزی ندارم، و از کش‌مکش بیزارم، آنرا دوست ندارم، فقط تنها کاری است که از دستم بر می‌آید

هدایت بر آنست که کافکا، به رغم آنچه اغلب گفته می‌شود، بدبین نیست و زندگی را تاریک‌تر از آنچه، واقعا، هست نشان نمی‌دهد. از همین رو #کافکا را مظهر آدم جنگ‌جویی می‌داند که پیوسته با نیروی‌شر و با خودش در پیکار است و بر ضد قیافه‌های نقاب‌زده دشمن می‌جنگد. به نظر می‌رسد که با آنچه می‌تواند او را رهایی بخشد نیز در کش‌مکش است، چون همه چیز در نظرش مشکوک جلوه می‌کند

#کافکا، مانند خیام، مخالف و معاند بسیار داشته است که به طرفش دندان‌قروچه می‌رفته‌اند و حتی پیشنهاد سوزاندن آثارش را می‌داده‌اند؛ زیرا به تعبیر هدایت، او #دل‌خوش‌کنک و دستاویزی برای مخاطبان آثارش نیاورده بلکه پرده بسیاری از فریب‌ها را دریده و راه رسیدن به بهشت‌دروغی زمین را بریده است

به عبارت دیگر کافکا، نفی‌زمانه را، خشک و خالص، بیان می‌کند، و همین نفی جسورانه و بی‌ملاحظه است که عده‌ای را می‌ترساند، و آن‌ها را بر آن می‌دارد که علیه او، مانند خیام، چوب تکفیر بلند کنند
خدای کافکا، چنانکه از نوشته‌هایش برمی‌آید، خشن و تهدیدآمیز است، و به صورت قانون جلوه می‌کند و کارش تنبیه وشکنجه است، و بخشایش نمی‌شناسد. خدای او یهوه تورات هم نیست

در نزد کافکا کش‌مکش میان #خود و دنیا احساس شدید بزه‌کاری پدید می‌آورد؛ اگر کسی به اصول قانون تمکین نکند، یا نسبت به ارکان جامعه بی‌اعتنا باشد و کنج انزوا اختیار کند، متمرد و یاغی محسوب می‌شود، و جبرا بزه کار است. این وضع، یعنی کش‌مکش میان خود و دنیا، در خیام با معیار #گناه سنجیده و تبیین می‌شود؛ هر چند او آنرا رفع و رجوع می‌کند، یا بهتر است بگوییم در صدد رفع و رجوع آن برمی‌آید

چنانکه گفتیم از لحاظ کافکا قانون محک و معیار اصلی رفتار انسانی شمرده می‌شود. انسان متعهد است، و در قید وبند گرفتار است، و طبعا عصیان او بی‌جزا و محکومیت نمی‌ماند. اما آدم‌های #کافکا خودشان را بزه کار نمی‌دانند، همان‌طور که خیام خودش را گناه‌کار نمی‌داند

#ادامه‌دارد


Join Us ☞ @iranian_antitheists
انجمن آنتے‌تئیست‌های ایران

#هدایت در ملتقای خیام و کافکا (۲)


در طول بیش از سه ربع قرن اخیر هدایت نخستین پژوهنده ایرانی است که اهمیت خیام و جهت و جای شگفت‌انگیز او را برای معاصران خود مشخص می‌سازد، و با استعانت از اشعار و آثار خیام، چهره‌ای از او به دست می‌دهد که پیش از آن وجود نداشته است، و پس از آن، کمابیش، همین چهره از خیام در قلمرو ادبیات ایران تثبیت می‌شود. هدایت، در مقام محقق و نویسنده‌ای نوآور و دیرپسند، توضیح می‌دهد که چرا رباعیات خیام بیش ازهر دیوان شعر و اثر ادبی از متون گذشتهٔ ما نظرش را گرفته است. به زعم او خیام اولین، و چه بسا یگانه، شاعری است که این جسارت و جربزه را از خود نشان می‌دهد که آنچه را بسیار کسان احساس می‌کردند، و نمی‌خواستند یا نمی‌توانستند، به صدای رسا بیان کند

او شعر خیام را نوعی ادعانامه انسان ایرانی و نماینده فرهنگ‌والایی می‌داند که با هرآنچه موهوم و وابسته به اسرار و غیر عقلانیت است در می‌افتد و، با آزاداندیشی ممتازی در امور دنیوی، سعادت #این‌جهانی و لذات زندگی را، به هیچ هول و هراسی، پذیرا می‌شود. #هدایت برای فهمیدن مضامین رباعیات خیام و شرح و توضیح دقایق آن‌ها توانایی شگرفی از خود نشان می‌دهد؛ چنان‌که گویی هیچ حایلی میان او و مضامین ژرف نهفته در رباعیات، و خود شاعر، وجود ندارد. او نشان می‌دهد که معنویت خیام، چه در مضمون و چه در لحن، با بلاغت نویسندگان صوفی مشرب واخلاقی زمان او ـ وحتی بعد از او ـ وجه شبهی ندارد؛ زیرا او هر افسونی را که به قصد خفه کردن احساس و وجدان بشری ساخته و بافته شده است با لهیب آتش تیز شعر خود خاکستر می‌کند.

#هدایت از اولین کسانی است که خیام را با متفکران غربی، مانند #شوپن‌هاور و #گوته و #ولتر و #لوکرس، مقایسه می‌کند، و وجوه مشترک و ممتاز اندیشه او را با بینش این متفکران نشان می‌دهد؛ گیرم این مقایسه و واکاوی در همه‌جا عمق و غنای لازم را ندارد. او لحن خیام را که آمیخته به طعنه و تمسخر و دید #لاابالیانه بی‌نظیر است می‌ستاید، و او را به جهت هجو ریاکاران و زهاد و ریشخند وعده‌های دل‌خوش‌کنک آن‌ها، شاعری طعنه‌زن و عاصی می‌داند.

با توجه به همین ملاحظات و مشخصات است که، از منظر هدایت، شعر خیام برگشتگاهی مهم و، در واقع، عظیم‌ترین واقعه ادبی سرزمین بزرگ ایران محسوب می‌شود

هدایت در خیام شاعری را می‌بیند که هدفش فقط جلب خاطر خوانندگان به سوی #حقیقت است؛ حقیقتی که با فریاد و غوغا اعلام می‌شود، به گونه‌ای که گویی سخن گفتن به صدای آرام، و باحزم و احتیاط، ممکن است اهمیت حقیقت را نشان ندهد و آدم هایی را که گوش سنگین و عواطف کرخت شده دارند جلب نکند. از لحاظ خیام، چنان که هدایت تاکید می‌کند، راه انسان به آینده سرانجام به مرگ ختم می‌شود، و زندگی انسان دور دردناک و بی‌انتهایی از برآمدن و فرو نشستن است، و بنابراین هیچ غرض و غایتی در کار نیست

ما لعبتکانی هستیم که با ریسمان نامرئی، متصل به قدرتی عظیم و رازآمیز، در خیمه‌شب‌بازی کائنات شرکت داریم، بی آن که اراده‌ای از خودمان داشته باشیم. انسان، در مقام شریف‌ترین مخلوفات، از راز سرنوشت محتوم خود آگاه است - باید آگاه باشد - بنابراین سرنوشت کودکی رسیدن به جوانی و پیری و سرانجام از پا افتادن و در خاک شدن است

وقتی انسان از حرکت خود باز می‌ایستد در واقع به تباهی و نیستی رسیده است؛ در نتیجه غرض از زندگی مرگ است

در حقیقت هدایت در رباعیات‌خیام بر مایه‌ها و مضامینی تاکید می‌کند که، کمابیش، اشتغال خاطر خود او نیز هست، و از همین رو شباهت خیره‌کننده‌ای میان #خیام و #هدایت می‌توان یافت. آنچه، بیش از همه، در شعر خیام نظر هدایت را گرفته - چنانکه خودش توضیح می‌دهد - فکر خیام است که پیوسته با غم و اندوه و نیستی و مرگ آغشته است. همان مفاهیمی که در آثار هدایت در جلوه‌های گوناگونی تکثیر می‌شوند
به زعم هدایت بدبینی و تلخ‌اندیشی خیام وابستگی مستقیم به حس شهوت تند و ناکام شاعر، چنان که در اغلب شعرای گذشته ادب فارسی می‌بینیم، ندارد بلکه نماینده یک جنبه عالی و فلسفی است که از آن بوی غلیظ #شراب به مشام می‌رسد. از طرف دیگر وجه #لاقیدانه و ضد #سامی پاره‌ای از رباعیات، که به صورت تردید و شک آوردن در احکام دینی و در نفی آموزه‌ها و افسانه‌های دوران گذشته و دقیق شدن در موضوع مرگ جلوه‌گر است و نوعی دیانت این جهانی یا دنیوی را تبلیغ می‌کند، هدایت را به شدت برمی‌انگیزد

#ادامه‌دارد


Join Us ☞ @iranian_antitheists
انجمن آنتے‌تئیست‌های ایران

#هدایت در ملتقای خیام و کافکا (۱)


از نظر #هدایت، هم #خیام و هم #کافکا, به رغم تفاوت‌ماهوی اندیشه و آثارشان، متفکران کمیابی هستند که هر کدام برای نخستین بار سبک و فکر و مضامین تازه‌ای به میان آورده‌اند
هدایت در حوالی بیست سالگی، دو سه سالی قبل از سفر تحصیلی خود به فرانسه، در تدارک تالیف نخستین کتابش بود. او برای تالیف این کتاب، که شامل گزیده‌ای از رباعیات‌خیام و مقدمه‌ای تفصیلی بر آن بود، ناگزیر از غوطه خوردن در متون کهن ادب فارسی بود، که برای جوانی به سن او سخت شگفت‌انگیز می‌نمود

این شگفتی به ویژه از آنرو بود که تا آن زمان دیوان منقح و معتبری از رباعیات خیام در دست‌رس علاقه‌مندان به شعر فارسی نبود، و انتشار این قبیل آثار نیز، به رسم رایج زمانه، بر ذمهه فضلای جاسنگین و ریش و سبیل‌دار بود
هدایت بر این حقیقت واقف بود که خیام را نمی‌توان با هیچ شاعر دیگری در ایران مقایسه کرد، و تشخیص اصالت و صحت رباعیات او حتی برای یک محقق فرهیخته نیز خالی از شایبه و تعارض نیست. بنابراین وقوف هدایت، بیش از هر چیز، بر کیفیتی است که دامنه تحقیق او را بسیار گسترده و راهش را برای گزینش رباعیات خیام باریک و تنگ کرده است؛ خاصه این که هدایت آغاز کننده است، و محدودیت این آغازگری را می‌شناسد

در تاریخ‌ کهن‌سال ادبیات‌فارسی درباره دیوان هیچ شاعری به اندازه خیام اختلاف و مناقشه نشده است

چنانکه می‌دانیم خود خیام هیچگاه به گردآوری و تدوین اشعارش نپرداخته است و قدیمی‌ترین نسخه‌ای که از دیوان خیام در دست است نزدیک به سیصد و پنجاه سال از مرگ شاعر فاصله دارد. این دیوان نیز، مانند چند دیوان دیگر منسوب به خیام، از حیث اصالت و صحت متن، از جنبه‌های بسیار، محل نزاع است. آن چه آشکار و زمینه‌ساز منازعات و مناقشات جدی‌تر است این است که رباعیات منسوب به خیام، از لحاظ تعداد و تنوع، چندین برابر رباعیات خود شاعر است، و دامنه این اختلاف و مناقشه تا به امروز، کماکان، ادامه دارد

به تعبیر هدایت
اگر یک نفر صد سال عمر کرده باشد و روزی دو مرتبه کیش و مسلک و عقیده خود را عوض کرده باشد قادر به گفتن چنین افکاری نخواهد بود

طبعا بیرون‌کشیدن رباعیات اندک شمار خیام از میان دست‌کم هزار و دویست رباعی که به او نسبت داده‌اند اگر غیر ممکن نباشد بسیار دیریاب و گریزنده است. البته، باز هم به تعبیر هدایت
این اختلافی است که همیشه در اطراف افکار بزرگ روی می‌دهد
و کار پژوهشگری مانند هدایت به دست دادن اصالت اندیشه و آثار واقعی خیام است، و دور ریختن جعلیات و خیال بافی‌های افسانه‌آمیزی که در طول صدها سال در پیرامون شاعر شایع کرده‌اند

مقدمه هدایت بر رباعیات حکیم عمر خیام، که نخستین نوشته مفصل هدایت نیز هست، تاریخ نگارش که اما حسن قیمیان، پس از مرگ هدایت، در کتاب نوشته‌های پراکنده، که این مقدمه مجددا در آن چاپ شده است، تاریخ نگارش آن را سال ۱۳۰۲ ذکر کرده است. رباعیات... ، که شامل ۲۰۱ رباعی برگزیده از خیام است، جزو اولین نسخه‌های ویراسته و انتقادی از متن‌های ادب گذشته ما است، و تلاش معتبر و نظرگیری است برای تمیز دادن خیام واقعی از خیام مجعول و ساختگی
هدایت کمابیش همه آن‌چه را که قدما و شعرا و محققان بعدی، چه ایرانی و چه فرنگی، درباره خیام و شعر او گفته‌اند به دقت جسته و کاویده است، و تقریبا هیچ متن اصیل و شناخته‌ای را از نظر دور نداشته است

#ادامه‌دارد


Join Us ☞ @iranian_antitheists
انجمن آنتے‌تئیست‌های ایران


#لوکرتیوس، #خیام و ترس از مرگ: برهان‌تقارن (۴)

رویکرد خیام به ما می‌آموزد که هر نوع مواجهه‌ای که با نیست بودن پیش از زاده شدن و نیست شدن پس از مرگ داشته باشیم، در این مواجهه تنهاییم و نمی‌توانیم از طبیعت یا جهان برای این مواجهه مددی جوییم
از آنجا که ما پیش از اینکه زاده شویم ذراتی معلق هستیم و پس از آنکه می‌میریم هم ذراتی معلق می‌شویم، یعنی ما از طبیعت هستیم و به طبیعت بازمی‌گردیم. در نتیجه، بی‌اعتنایی طبیعت به زاده شدن و مردن ما به این معناست که طبیعت نسبت به اینکه ذرات درونش به چه ترتیبی ترکیب شوند و به چه شکلی باشند بی‌تفاوت است

نقل قولی که از #لوکرتیوس آوردیم هم بر این تاکید داشت که طبیعت برهان تقارن را به ما می‌آموزد:
پس بازنگر که چگونه گستره‌‌نامحدود زمان پیش از به دنیا آمدن ما، اهمیتی برای ما ندارد. بدین شکل طبیعت همین ایده را برای زمان پس از مرگمان، به ما ارزانی می‌کند

اینجا لازم است پیشفرضی را بررسی کنیم..

آیا واقعا انسانی صاحب‌خرد با توجه به ویژگی‌های این دنیای نابخردانه، جهانی که شر تار و پودش را در بر گرفته، از نبودن و نیست شدن متاثر می‌شود و حسرت می‌خورد؟ عقل حکم می‌کند حسرت چیزی را بخوریم که ارزش حسرت خوردن داشته باشد. در رباعی زیر، از قضا رویکرد خود خیام به نیست بودن پیش از زاده شدن و نیست شدن پس از مرگ تقارن دارد و هر دو حالت را بر زنده بودن در این دیر خراب برتر برمی‌شمارد:

گر آمدنم به من بدی، نامدمی
ور نیز شدن به من بدی، کی شدمی؟

به زان نبدی که اندرین دیر خراب
نه آمدمی، نه شدمی، نه بدمی

چنانکه از این رباعی برمی‌آید، با توجه به قازورات‌بودن هستی، نیامدن به این جهان، بر آمدن به این جهان، برتری دارد و مرگ نه تنها پدیده‌ای ترسناک نیست، که برعکس عامل رهایی از این دیر خراب است
به دیگر عبارت، با توجه به کیفیت این جهان نیست بودن، پیش از زاده شدن و نیست شدن پس از مرگ است که مطلوب است
یعنی حالتی که توان تجربه درد و رنج موجود در این جهان برای ذرات وجود ندارد، چرا که در حالتی نیستند که آگاهی و حواس داشته باشند

اگر این جهان چنین نبود، یعنی جهانی استوار بر خرد، عدالت و نیکی بود چه؟
در آن حالت، یا حالتیکه جهان ارزش زیستن داشت و خوبی‌هایش بر بدی‌هایش چیره بود، مردن یا زاده نشدن مساوی بود با محروم ماندن از لذت‌ها و خوبی‌های بسیار، و آنگاه می‌توانستیم مرگ یا زاده نشدن را به عنوان یک حسرت مطرح کنیم. حسرت از اینکه چرا از خوبی‌ها و بدی‌ها جهان محروم ماندیم.
پس پیش از اینکه اصلا حسرت خوردن از نبودن یا نیست شدن را بخواهیم به عنوان پرسشی معقول مطرح کنیم، باید بررسی کنیم که این جهان چنان است که بتوان برای دیرتر آمدن به آن و یا رفتن از آن حسرت هم خورد؟

همانطور که گفته شد، استدلال #لوکرتیوس هم بر متقارن بودن پاسخ ما به مسئله‌ی نبودن پیش از زاده شدن و نیست شدن پس از مرگ تاکید دارد. اگر این جهان در کل خوب باشد، باید از اینکه دیر آمدیم و زود می‌رویم ناراحت باشیم و اگر جهان در کل بد باشد باید از اینکه زود آمدیم و دیر رفتیم ناراحت باشیم

همانطور که گفته شد، استدلال #لوکرتیوس هم بر متقارن بودن پاسخ ما به مسئله‌ی نبودن پیش از زاده شدن و نیست شدن پس از مرگ تاکید دارد. اگر این جهان در کل خوب باشد، باید از اینکه دیر آمدیم و زود می‌رویم ناراحت باشیم و اگر جهان در کل بد باشد باید از اینکه زود آمدیم و دیر رفتیم ناراحت باشیم.

نکته‌ی مهم دیگری هم وجود دارد. وقتی در نظر می‌گیریم که #لوکرتیوس و دیگر #اپیکوری‌ها چرا به دنبال از بین بردن ترس از مرگ بودند متوجه نکته مهم دیگر می‌شویم
ترس از مرگ از منظر #اپیکوری‌ها غیرعقلانی بود و این ترس منجر به دامن زدن به باورهای دینی می‌شد استدلال‌های اپیکوریان قرار بوده جنبه درمانی داشته باشد و باورهای دینی که از نظر آنها بر ترس از مرگ استوار بودند را درمان کند (نخست ترس بود كه خدايان را آفريد)

بسیاری از رباعی‌های خیام هم چنین به نظر می‌رسند، یعنی استدلال‌هایی عقلانی‌اند علیه دین‌باوری

در رباعی بالا هم استدلال خیام با محوریت طبیعت، اشاره به این امر دارد که جز طبیعت چیزی وجود ندارد و برای طبیعت هم نبودن پیش از مرگ و نبودن پس از مرگ تفاوتی ایجاد نمی‌کند

رباعی خیام وجود خدایی متشخص یا وجود نوعی رابطه‌ عاشقانه‌ دوطرفه میان انسان و طبیعت/هستی را به چالش می‌کشد. خدا یا طبیعتی که ممکن است با انسان رابطه‌ احساسی و عاطفی داشته باشد

این رباعی به ما می‌گوید هیچگونه شاهدی مبنی بر اینکه نبود و نیست شدن انسان در جهان تفاوتی ایجاد می‌کند، وجود ندارد

#پایان


Join Us ☞ @iranian_antitheists
انجمن آنتے‌تئیست‌های ایران


#لوکرتیوس، #خیام و ترس از مرگ: برهان‌تقارن (۳)

ای بس که نباشیم و جهان خواهد ‌بود
نی نام ز ما و نه نشان خواهد ‌بود

زین پیش نبودیم و نبد هیچ خلل
زین پس چو نباشیم همان خواهد ‌بود

اما رباعی خیام #برهان‌تقارن را از منظر هستی یا جهان مطرح می‌کند. البته از آنجا که در رباعیات خیام، هستی یا جهان فاقد شعور است، چنین منظری مفروض گرفته می‌شود. یعنی ما فرض می‌گیریم که اگر جهان یا طبیعت منظری داشته باشد، نیستی پیش از زاده شدن ما انسان‌ها، و نیستی پس از مرگ ما انسان‌ها چه تفاوتی برای جهان ایجاد می‌کند؟ آیا جهان ناراحت خواهد شد؟ دچار ترس خواهد شد؟ آیا در فرآیندهای طبیعی جهان اختلالی ایجاد می‌شود؟

مثلا اگر من بمیرم آیا از فردا قانون جاذبه یا فرگشت دچار تغییراتی خواهند شد؟ آیا طلوع از غرب و غروب از شرق رخ خواهد داد؟ آیا آب خاصیت خیس کنندگی را از دست خواهد داد و از حرارت آتش کاسته خواهد شد؟ آیا هیچ تغییری در جهان ایجاد می‌شود؟
با مفروض گرفتن منظری برای طبیعت، وجهی انسانی به او بخشیده‌ایم ولی با بررسی مشاهدات خود در می‌یابیم که این رویدادها در طبیعت تفاوتی ایجاد نمی‌کند. نتیجه آن می‌شود که منظر انسانی بخشیدن به طبیعت، کمکی به فهم جایگاه خودمان از منظر طبیعت نمی‌کند. پس بهتر است کلا منظری برای طبیعت قائل نشویم

چنانکه از مشاهدات ما بر می‌آید، جهان و طبیعت پیش از اینکه هر انسانی به دنیا بیاید – یعنی نیستی پیش از زاده شدن هر انسانی – و پس از اینکه هر انسانی از دنیا برود – یعنی نیستی پس از مرگ – وضعیتی مشابه دارد. به دیگر عبارت، نیست بودن انسان و نیست شدن او برای جهان علی‌السویه است. آیا این استدلال #خیام همچون استدلال #لوکرتیوس می‌تواند به ما کمک کند بر ترس از مرگ غلبه پیدا کنیم؟

اگر منظور ما از جهان چنان باشد که انسان‌های دیگر را هم در بر بگیرد، آنگاه می‌توان گفت که نیست شدن پس از مرگ برای جهان قطعا تفاوتی ایجاد خواهد کرد. اگر فردا بمیری، احتمالا عده‌ای ناراحت و عده‌ای هم شاد خواهند شد. مرگ یک شخص برای دیگر انسان‌ها تفاوت‌هایی ایجاد می‌کند. حتی زاده نشدن یک انسان هم می‌تواند چنین باشد، مثلا به دنیا نیامدن فرزند پسر یک خانواده سلطنتی می‌تواند دیگران را ناراحت یا خوشحال کند، یا به دنیا نیامدن فرزند یک زوج معمولی ممکن است موجب ناراحتی یا شادی اطرفیان آنها شود.

پس اگر جهان را به شکلی در نظر بگیریم که شامل دیگر انسان‌ها شود، نمی‌توان از بی‌تفاوتی دیگر انسانها نسبت به نیست بودن پیش از زاده شدن یا نیست شدن پس از مرگ اشاره‌ای کرد

ولی اگر منظور ما از جهان، خود طبیعت باشد، از آنجا که طبیعت صاحب شعور یا احساسات نیست، زاده نشدن هر انسانی یا مرگ او هم نمی‌تواند خللی در طبیعت ایجاد کند. در نتیجه‌ نگاه خیام، می‌توان به شخصی که از نیست شدن پس از مرگ می‌ترسد بگوییم
آن زمان که هنوز زاده نشده بودی و در وضعیت نیستی بودی، جهان دلش بی‌قرار بوجود آمدن تو نبود، منتظرت نبود، دوست نداشت زودتر به دنیا بیایی و وقتی بوجود آمدی ناراحت یا شاد نشد و تغییری در آن بوجود نیامد و زمانی هم که بمیری و مجددا نیست شوی، جهان دلتنگ تو نخواهد شد، از نیست شدن شاد یا غمین نخواهد شد و دوست نداشت دیرتر یا زودتر بمیری


این یعنی این ما انسانها هستیم که از نیست بودن پیش از زاده شدن یا نیست شدن پس از مرگ می‌هراسیم یا از آن شادمان می‌شویم. پس از اینکه بپذیریم که این ما هستیم که نسبت به نیست شدن واکنشی داریم و برای جهان علی‌السویه است، می‌توانیم به سراغ استدلال #لوکرتیوس برویم و بگوییم
حال که تقارنی برای طبیعت یا جهان نسبت به نیستی ما وجود دارد، تقارن خود ما نسبت به نیست بودن و شدن خود ما چیست؟

#ادامه‌دارد


Join Us ☞ @iranian_antitheists
انجمن آنتے‌تئیست‌های ایران


#لوکرتیوس، #خیام و ترس از مرگ: برهان‌تقارن (۲)

#لوکرتیوس در شاهکار خود در طبیعت اشیا (De Rerum Natura) می‌گوید
پس بازنگر که چگونه گستره‌ی نامحدود زمان پیش از به دنیا آمدن ما، اهمیتی برای ما ندارد. بدین شکل طبیعت همین ایده را برای زمان پس از مرگمان، به ما ارزانی می‌کند.

اگر من فردا بمیرم از همه‌ی خوبی‌ها محروم خواهم شد
این پاسخ و پاسخ‌هایی شبیه به آن در پرسش از نامطلوب بودن مرگ زیاد شنیده می‌شود. مثلا گفته می‌شود اگر فردا بمیرم، از ادامه‌ یافتن و لذت بردن از رابطه‌ عاشقانه‌ای که دارم محروم خواهم شد، از مال و منالی که با زحمت برای خود گردآوری کرده‌ام و می‌توانستم با استفاده از آنها به آسایش و رفاه و لذت برسم محروم خواهم شد، از خواندن کتابهایی که خیلی مهم هستند ولی هنوز فرصت نکرده‌ام آنها را بخوانم محروم خواهم شد، از رفتن به شهرها و کشورهایی که بسیار زیبا هستند و هنوز برای بازدید از آنها مجالی نیافته‌ام محروم خواهم شد، از آشنا شدن با انسان‌هایی که دوست داشتم آشنا شوم ولی هنوز نتوانسته‌ام بازخواهم ماند، اهداف و آرزوهایی دارم که هنوز نتوانسته‌ام آنها را عملی کنم و اگر بمیرم آرزو به دل خواهم مرد. به دلیل اینکه مرگ باعث می‌شود ما از تجربه‌ی چنین لذت‌هایی محروم شویم بسیاری آنرا نامطلوب برمی‌شمارند. ولی بیایید به زمانی پیش از زادروز خود فکر کنیم، یعنی زمانی که هنوز وجود نداشتیم.

آیا با همین منطق نمی‌توانیم بگوییم که اگر ما زودتر به دنیا آمده بودیم، فرصت بیشتری می‌یافتیم برای اینکه عاشقیت کنیم؟، خانه زیبایی بخریم و بیشتر در آن زندگی کنیم؟، کتاب‌های بیشتری بخوانیم؟، از شهرها و کشورهای بیشتری دیدن کنیم؟ و به اهداف و آرزوهایمان را جامه‌ عمل بپوشانیم؟ اگر قرار است من در سال ۱۴۰۰ خورشیدی بمیرم، اینکه زادروز من ۱۳۰۰ بوده باشد و یا ۱۶۲ در این قضیه تفاوت زیادی ایجاد می‌کند

در حالت اول ۱۰۰ سال فرصت داشته‌ام تا از خوشی‌ها و لذت‌های دنیا بهره ببرم و در حالت دوم تنها ۳۸ سال چنین فرصتی داشته‌ام. آیا من حق ندارم بر همان اساس که زودتر مردن را نامطلوب برمی‌شمارم، زودتر به دنیا نیامدن را هم نامطلوب برشمارم؟ زودتر به دنیا نیامدن من بستر لذت بردن بیشتر از دنیا و مافی‌ها را فراهم می‌کرد و حال که زودتر به دنیا نیامده‌ام نباید ناراحت باشم؟

کسی که در پاسخ به این سوال که چرا از مرگ می‌ترسد و از اینکه خواهد مرد تاسف می‌خورد، می‌گوید چون اگر بیشتر زنده بمانم می‌توانم بیشتر از زندگی بهره و لذت ببرم، باید به ما بگوید چرا با همین منطق از اینکه زودتر به دنیا نیامده است هراسان نیست و از این بابت تاسف نمی‌خورد؟
این #برهان‌تقارن است که #لوکرتیوس برای درمان ترس از مرگ طراحی کرده است. #تقارن در این برهان به تقارن بین ترس از دو دوره‌ نیستی‌بشر اشاره دارد، یعنی زمانی که هنوز زاده نشده است و زمانی که می‌میرد. اگر واکنش شما به نیستی پیش از زاده شدن ترس و دلهره نیست، واکنش شما به نیست شدن پس از مرگ هم نباید ترس و دلهره باشد.

به دیگر عبارت این استدلال می‌خواهد نشان دهد که شما نمی‌توانید واکنش‌هایی نامتقارن به این دو نوع نیستی داشته باشید. نمی‌شود نسبت به نیست بودن پیش از زاده‌شدن ترس و دلهره نداشته باشید ولی نسبت به نیست شدن پس از مرگ ترس و دلهره داشته باشید. یا باید از هر دو این دو نوع نیستی ترس و دلهره داشته باشید یا باید نسبت به هیچکدام ترس و دلهره نداشته باشید

استدلال #لوکرتیوس، چه کارآ و چه ناکارآمد، از پرسپکتیو سوژه‌‌انسانی که اکنون زنده است مطرح می‌شود. در واقع او به انسان می‌گوید پیش از زاده شدن و پس از مرگ که آگاهی نداری و حواس نداری که بخواهی درد و لذت را تجربه کنی، از این منظر وضعیت یکسانی داری، آن هم وضعیت #نیستی است. یعنی وضعیت‌هایی که #تو در آنها نیستی و وجود نداری و از آنجا که نیستی، نیستی است نمی‌توانی از نیستی ‌ترسناک و نیستی‌ غیرترسناک سخن بگویی

یعنی #لوکرتیوس ما را وا می‌دارد نسبت به نیستی واکنشی یکسان داشته باشیم و دچار عدم انسجام نشویم

#ادامه‌دارد


Join Us ☞ @iranian_antitheists
انجمن آنتے‌تئیست‌های ایران


#لوکرتیوس، #خیام و ترس از مرگ: برهان‌تقارن (۱)

از نظر برخی از فیلسوفان ترس از مرگ عقلانی و موجه است. عقلانی و موجه انگاشتن ترس از مرگ وابسته به این است که چه نگرشی به مرگ داشته باشیم
ارسطو در #اخلاق‌نیکوماخوئی، مرگ را بدترین چیزها به حساب آورده و از این رو ترس از مرگ را نیز درست و عقلانی برمی‌شمارد
در میان فیلسوفان معاصر نیز معقول بودن ترس از مرگ به شکل گسترده‌ای پذیرفته شده است، ولی در میان فیلسوفان عهد باستان شک‌گرایان، #اپیکوری‌ها و #رواقیون با استدلال‌های متفاوتی عقلانی بودن ترس از مرگ را زیر سوال می‌بردند (Reference)

در این میان، استدلال‌های #اپیکوریان از دیگر استدلال‌ها بیشتر مورد توجه واقع شده‌اند. از آنجا که از خود اپیکور نوشته‌های بسیاری برجا نمانده، استدلال یکی از پیروان او، یعنی #لوکرتیوس در این زمینه شهرت بسیاری دارد و حتی در حال حاضر نیز مقاله‌هایی در رد یا اثبات آن نگاشته می‌شود
در میان رباعیات خیام نیز، رباعی‌‌هایی وجود دارد که می‌توان به آنها به عنوان استدلالی در راستای استدلال #اپیکوریان نسبت به مرگ نگریست

در میان معدود نوشته‌هایی که از #اپیکور باقی مانده، آمده است:
خود را به این باور که برای ما مرگ، هیچ محل نگرانی نیست عادت ده، چرا که خیر یا شر بودن هر چیزی وابسته است به اینست که آنها را حس کنیم و حس کردن با مرگ پایان می‌یابد. پس مرگ، این بدترین شرور، برای ما هیچ است، چرا که مادامی که وجود داریم، مرگ برای ما هیچ است و هنگامیکه می‌میریم دیگر وجود نداریم. پس مرگ، مسئله زندگان و یا مردگان نیست، چرا که زندگان تا زنده‌اند مرگ برایشان وجود ندارد و مردگان خود وجود ندارند

#لوکرتیوس که کتابی کامل از او برجاست استدلالی بر اساس این رویکرد #اپیکوری ارائه می‌کند که به برهان تقارن (Symmetry Argument) شهرت یافته است

در ادامه شرحی مختصر از آن می‌دهم و سپس به سراغ رباعی‌های خیام می‌روم

از نظر #اپیکوری‌ها هر یک از ما مجموعه‌ای از ذرات هستیم و مرگ از میان رفتن این ترکیب مشخص از ذرات است و با از میان رفتن این ترکیب مشخص از ذرات، دیگر ظرفیت تجربه درد و رنج و لذت را نخواهیم داشت. درست همانطور که پیش از بوجود آمدن آن ترکیب مشخص از ذرات که #من یا #تو را قوام می‌بخشید، ما امکان و ظرفیت تجربه‌ درد و رنج و لذت را نداشتیم. از منظر من و برای من، نبود این ترکیب مشخص از ذرات که #من را تشکیل می‌دهد با نیست شدن همین ترکیب، حالتی مشابه است:
در هر دوی این حالات #من وجود ندارم، چرا که #من ترکیب مشخصی از ذرات هستم. به دیگر عبارت، زاده نشدن من با مرگ من برای من وضعیتی مشابه دارد، به این معنا که در هر دو حالت #من وجود ندارم و نیستم

آیا این دلیل نمی‌شود که ما رویکردی مشابه به نیستی پیش از زاده شدن و نیست شدن پس از مرگ داشته باشیم؟ آیا نباید اگر از آن نیستی پس از مرگ می‌ترسیم، از نیستی پیش از زاده شدن هم بترسیم؟ یا اگر از نیستی پیش از زاده شدن نمی‌ترسیم نباید از نیست شدن پس از مرگ هم هراسان نشویم؟

#ادامه‌دارد


Join Us ☞ @iranian_antitheists
انجمن آنتے‌تئیست‌های ایران

#لوکرتیوس، #خیام و ترس از مرگ: برهان‌تقارن

جامی‌ست که عقل آفرین میزندش
صد بوسه ز مهر بر جبین میزندش

این کوزه‌گر دهر چنین جام لطیف
می‌سازد و باز بر زمین میزندش


Join Us ☞ @iranian_antitheists
انجمن آنتی‌تئیست‌های ایران

گر بر فَلَکم دست بُدی چون یزدان


گر بر فَلَکَم دست بُدی چون یزدان
برداشتمی من این فلک را ز میان

از نو فلک دگر چُنان ساختمی
کازاده به کامِ دل رسیدی آسان

خیام در این رباعی، این مسئله را که به #مسئله‌‌شر مشهور است به بهترین شکل ممکن طرح می‌کند. او می‌گوید اگر من جای خداوند بودم جهان موجود را نابود می‌کردم و از نو جهان دیگری می‌آفریدم که در آن رنج و دردی وجود نمی‌داشت

#خیام، پرسپکتیو انسانی را در مواجهه با جهان پررنگ می‌کند، برخلاف بسیاری از دینداران که در مواجهه با #مسئله‌‌شر سعی در زیرسوال بردن پرسپکتیو انسانی دارند
ما انسان‌ها در این جهان پر از درد و رنج زندگی می‌کنیم و کسی نمی‌تواند درد و رنج و گستردگی آن را انکار کند، مگر اینکه دچار توهم و هذیان باشد که آن هم درد و رنجی است که انکارکننده به آن مبتلاست
#خیام با اتکای به این نکته و با تاکید بر پرسپکتیو انسانی می‌گوید اگر من به جای خدا بودم، جهانی می‌آفریدم که انسانها در آن درد و رنج نکشند
در این رباعی به جای توجیه وجود شر برغم خداوندی همه‌کارتوان، همه‌چیزدان و خیرمطلق، نفس خلق این جهان زیر سوال می‌رود.
اگر خدا اختیار داشته جهان را خلق کند و مجبور نبوده است چرا باید چنین جهانی خلق کند؟

اگر مختار به خلق آن بوده، مختار به نابودی آن‌هم هست. پس  می‌توانست به جای خلق این جهان، جهانی بیافریند که در آن درد و رنجی نباشد و یا می‌تواند این جهان را نابود کند و جهانی از نو بیافریند که در آن درد و رنجی نباشد.

اگر خداوند همه‌کارتوان و همه‌چیزدان و خیرمطلق است چرا این جهان را با این ویژگی‌ها آفریده است؟

و اگر خداوند همه‌کارتوان و همه‌چیزدان و خیرمطلق است چرا این جهان را نابود نمی‌کند و به درد و رنج فراگیر جانداران پایان نمی‌دهد؟ و چرا جهان دیگری نمی‌سازد که در آن خبری از درد و رنج نباشد؟


اگر خداوندی این جهان را آفریده، دلیلی برای آفرینش این جهان داشته و برای عملی کردن برنامه‌ها و اهدافش این کار را کرده است. آیا عملی کردن برنامه‌ها و اهداف بدون توجه به درد و رنج انسان‌ها، با خیرمطلق بودن خداوند همخوان است؟

#ادامه‌دارد


Join Us ☞ @iranian_antitheists
انجمن آنتی‌تئیست‌های ایران

این قافله عمر عجب می‌گذرد
دریاب دمی که با طَرَب می‌گذرد

ساقی، غم فردای حریفان چه خوری
پیش آر پیاله را، که شب می‌گذرد

#خیام


Join Us ☞ @iranian_antitheists
More