📝#نویسنده_بانو_اسیه #دختر_خدمتکار #پارت_صد_وهشتادبا حسرت زیاد با ارمون هایی که به دل داشتم سوار موتر شدم و حرکت کردیم به میدان هوایی هرات
جایی که تاحال ندیدم
😐😭هیچی گریه مه ایستاد نمیشد
داخل موتر گوشی مه زنگ امد جواب دادم
ستاره: سلام خبی زنگ زدی نبودم گوشی مم پول ندیشت که زنگ بزنم خوبی
_ها خوبم
😭😭ستاره: چری گریه میکنی
دگه نتونستم گپ بزنم
_ستاره مر ببخش خدا حافظ
😭😭گوشی خاموش کردم و رسیدیم به میدان
الیاس کیف ها ما از داخل موتر پاین کرد ببرد داخل میدان هوایی بچه سحر پیش مه بود
سحر: از ادریس خوب مواظب کو
🥹😢باز بیایی تو ام
😭سحر:
😭😭ایته نگو
الیاس:هم شما برن بخدا منم سحر میارم
_تشکر حتمن بیارن چون یاد ادریس میکنم
😢🥹خدی الیاس دست دادم و خداحافظی کردم
به اخرین بار بغل سحر رفتم
رو ادریس بوسه باران کردم تا حدی که با اشکا مه رویی تر شده بود
مادر هم خداحافظی کردن
و با دست تکون دادن از سحر الیاس خدا حافطی سختی کردیم
اه اسیه بلاخره میری همه می اینجی گدیشته میری عشق تو که تمام وجود تو بود میرم تا او خوشبخت بشع
ولی تو چی
مه مهم نیستم بیدون او هم زنده گی کرده میتونم بی روح
😅😭 رو چوکی شیشته بودم گوشکی زدم
باید برم ازین دیار نبینم اون همدمو یار
میخوام فراااموشش کنم همش جلو چشمام میاد
😭💔هروقتی که میبینمش یه دلهره تو دل میاد
اگه بخوام نمبینمش باید برم ازین دیار
🚶♀💔هروقتی که میبینمش یه دلهره تو دل میاد
اگه بخوام نبینمش باید برم ازین دیار
🚶♀💔خداااحافظ خااطراات شیرین من سرنوشتم بوده این رفتن من
😭😭😭خداحافظ شهر خاطرات من همیشه نگهدارت باشه گل من
🥀😔😅خداحافظ خاطرات شیرین من
سرنوشتمبوده این رفتن من
🚶♀😭😭باید برم ازین دیار نبینم اون همدومو یار
میخوام فراموشش کنم همش جلوچشمام میاد
😰😥🥺اگه بخوام نبینمش باید برم ازین دیار
🚶♀💔خدا حافط خااطرات شیرین من سرنوشتم بوده این رفتن من
🥀😓😥خدا حافظ شهر خاطرات من همیشه نگهدارت باشه گل من
😭😭🥀مادر: اسیه اسیه وخی که بریم
وخیستم اشکا خو پاک کردم
با یک عالمه حسرت پاسپورت ها دادم تا مهر بخوره
چند دقه روی میز ها بشیشتیم
تا نوبت بما برسه بعد که نوبت ما رسید کارا خلاص کردیم
کیف خو گرفتیم تا بدیم که چک کنن راهی میدان هوایی شدیم که طیاره ها بود
و اونجی ما بازرسی کردن خدارشکر مشکلی نبود
و منتطر بودیم تا
شماره ها میز های که به داخل طیارع هست
بگیریم بعد او بریم داخل طیاره بشینیم
😢😢🥹🥹الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9