#نویسنده_بانو#دختر_خدمتکار #پارت_صد_وپنجاه_وچهارخدارشکر امروز مرخص میشماز شفاخونه
خیلی خوشحالم بلاخره میرم خونه
😄سمیع: ایشته برق میزنه چشما تو
😍😜_خاطری از اینجی خلاص میشم
سمیع: مه جای ای داکتر بودم تور یک سال بستری میکردم
😁_خب میرفتی طب میخوندی چری حقوق میخونی
😂😂سمیع: هماله هم میشه ترک رشته کنم طب ادامه بدم
😁_خیلی گپ میزنی
😏😃وخی بریم دگه
از خونه بیرون شدم ماستم داخل موتر بشینم ک سمیع در موتر وا کرد بمه
چشمم بفتاد به آیمان به نارحتی داخل موتر خو شیشت
سمیع: بشین دگه کجا نگاه میکنی
_هیجا و شیشتم ته موتر
مادرمم بشیشتن با خوشحالی زیاد نفهمیدم کی خونه رسیدم
سحر: به به خوش امدی
😍😍الیاس:انه خشلوجه جان مم بیاماد
😍_هههه از سفر که نیاماده بودم
الیاس: مار که سکته بدادی
😐😁مادر: الهی هزار بار شکر که بخیر گذشت
_بااا ایشته یاد اتاق خو کردم
🥹سحر: هههه بیا بشین خودخو خسته نکو
برفتم ته اتاق خو کلیکین وا کردم چشم مه به گلا ته باغچه افتاد دلتنگ ای فضا بودم
_مادر: بیا نون بخور که قرصا خو بخوری
_باشه انی میایم
هی نون میخوردم که ستاره داخل خونه شد
مادر: خوش امدی ستاره جان
_خوش امدی
😍ستاره: خوش باشی ایشته شدی حالی
ماادر: بیا نون بخور
_خوبم حالی بهترم
ستاره: تشکر نوش جون تون
_بیا یک لقمه ای بخور
ستاره؛ نی سیرم خاله مامانم شمارو صدا میکنه
مادر: انی میرم
ستاره امد کنار مه بشیشت مه هم نون خوردن خلاص کردم سحر سفره جم کرد الیاس هم رفته بود
ستاره: دو هفته میشه پوهنتون نرفتی
_اگه خدا خواسته باشه صبا میرم از درسا عقب موندم
ستاره: خیره مه صدا استاد ها ضبط کردم میخوایی میدم گوش کو
_مه خو گوشی ندارم
😐ستاره: باید گوشی بگیری خیلی مهمه
ای غم کجا ببرم
😅🤦♀مه یاد ندارم گوشی دستم بگیرم چی برسه به ته بالا ای خدا
😐😂😂ستاره: به چی فکر میکنی
_مه به گوشی بلد نیوم
ستاره: غم نخور تا مر داری غم نداری
😂ستاره رفت برفتم چپتر ها خو داخل کیف خو کردم
که صبا میرم پوهنتون
مادر: چیکار میکنی
_چپتر ها خو جم میکنم
مادر: نکنه مایی به پوهنتون بری
_ها
مادر: نمایه بری هنوز خوب نشدی
_ از درسا خو میمونم بیزو دو سه هفته میشه نرفتم الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9