View in Telegram
#رمان_پدر #نویسنده_فاطمه‌سون‌آرا #قسمت چهل و‌ هشتم اما چه می‌دانستم… چه می‌دانستم که این مهر زودگذر روزی به نفرتی عمیق بدل خواهد شد؟ چه می‌دانستم که این مرد همان که قلبم را در آن نگاه اول لرزانده بود باعث و بانی تباهی زندگی‌ ام خواهد شد؟ همان که رؤیاهای خوشبختی‌ام را در زندگی زناشویی نابود خواهد کرد؟ آن لحظه من غرق در شور و احساس بودم بی‌خبر از سرنوشتی که مثل سایه‌ای تاریک آرام‌آرام به سویم نزدیک می‌شد… نیم ساعت گذشته بود که پدرم در اطاق را باز کرد و با همان لحن مهربان همیشگی گفت دخترم فریدون در حویلی منتظرت است برو با او صحبت کن هر سوالی که داری از او بپرس سری تکان دادم و آرام گفتم چشم پدرم لبخندی زد و از اطاق بیرون شد اما من… قدم‌هایم به جلو نمی‌رفت گویی چیزی نامرئی مرا در جایم میخکوب کرده بود قلبم تندتر از همیشه می‌تپید دست‌هایم عرق کرده بودند و پاهایم می‌لرزیدند اولین بار بود که قرار بود با مردی بیگانه رو به‌ رو شوم آن هم کسی که خواستگار من بود دل به دریا زدم چشمانم را محکم بستم و در دل گفتم خدایا به امید خودت نفس عمیقی کشیدم و با قدم‌هایی آرام اما لرزان از اطاق بیرون شدم وقتی وارد حویلی شدم فریدون روی چپرکتی که در گوشه‌ی حویلی گذاشته شده بود نشسته بود و نگاهش را به زمین دوخته بود صدای قدم‌هایم که به گوشش رسید سرش را بلند کرد وقتی نگاهمان به هم گره خورد چشمانش برقی زد و لبانش به تبسمی کج خم شد این حالتش عجیب بود و مرا بیشتر معذب کرد عرق سردی از پشتم جاری شد با خجالت به سمت او رفتم و با صدایی که لرزشش را نمی‌توانستم پنهان کنم گفتم سلام او با خوشرویی جواب سلامم را داد و با دست به دورتر از خودش روی چپرکت اشاره کرد گویی می‌خواست کنار او بنشینم اما من چوکی چوبی‌ای که کنار دیوار بود را برداشتم و آن را مقابل او گذاشته روی چوکی نشستم و سعی کردم آرامش خود را حفظ کنم فریدون از این کارم لبخندی زد اما خودش را کنترول کرد و چیزی نگفت چند لحظه سکوت سنگینی میان ما حکمفرما شد هیچ‌کدام حرفی نمی‌زدیم من مشغول بازی با انگشتانم بودم و او به من نگاه می‌کرد سرانجام او این سکوت سنگین را شکست و گفت می‌خواستی با من حرف بزنی؟ منتظر هستم نگاهش پر از کنجکاوی و آرامش بود اما من که هنوز از خجالت سرخ شده بودم به سختی حرف زدم همان‌طور که با انگشتانم بازی می‌کردم گفتم راستش… می‌خواستم بپرسم شما چرا خانواده‌تان را به خواستگاری من فرستادید؟... #ادامه_داردالله را فراموش نکنید @Faghadkhada9
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Find friends or serious relationships easily