من یک درختم!

Channel
Logo of the Telegram channel من یک درختم!
@derakhte_tafakorPromote
230
subscribers
سر در آسمان پای بر زمین‌... @maryamshavandi
قبلا هم گفته‌ام، آدم‌ها با جمع شدن کنار هم احساس تنهایی را درمان نمی‌کنند، فقط به تعویق می‌اندازندش.
دوستی به شوخی می‌گفت فلانی که فامیلی‌اش "تنهایی" است بعد از ازدواج چه می‌شود؟ گفتم تنهاتر! خندیدیم. اما واقعیتی دردناک است این لطیفه. فکر کنید آدمی‌زاد ازدواج می‌کند که تنها نباشد. همسر هر چقدر هم که نزدیک باشد درون قلب و روان ما نیست. گروه دوستان بیرون ما را شلوغ می‌کنند و آدم‌های دیگر هم شاید. و ما فراموش می‌کنیم تنهاییم. وانگهی که تنهایی درست در عمیق‌ترین لایه‌های درونی ما ریشه دوانده. انسان ذاتا تنهاست. بپذیریم و با این ریشه‌ی غریب دوستی ‌کنیم.
♦️این اولین شماره از نشریه مجازی #خانه‌داری_و_سینما است.
در این مجله سعی کردم زیست یک زن خانه‌دار عاشق سینما را به صورت مطالبی مکتوب جمع کنم. از نکات خانه‌داری و تربیت فرزند گرفته تا فیلم و کتاب و انیمیشن. فعلا قرار است ماهنامه باشد.

در این شماره می‌خوانید:
▪️«نوریکو»ی داستان توکیو، یا «لیلا»ی داستان مهرجویی
▪️کتاب «همه چیز درباره خانه»
▪️ملاقات سیر و روغن زیتون در بهشت
▪️انیمیشنی که با تماشایش گریه خواهیدکرد
▪️برای سینما رفتن بچه‌ها را کجا بسپاریم؟
▪️داستان غذای ماه: مرغ اناردون روی میز اعدامی
▪️فیلم ماه: «ژنرال» باستر کیتون و این جنگ دوست‌داشتنی

@derakhte_tafakor
#جوکر ادعا دارد که ایده اعتراض را نمایندگی می‌کند، اما جز تقابل عقده‌های فردی با جامعه سرکوبکر چیزی برای ارائه ندارد. به همین خاطر صحنه‌های همراهی مردم با جوکر و تعمیم شورش‌های فردیِ دلقک داستان به فریادهای خیابانی، سطحی و نچسب از آب درمی‌آید. این مهم‌ترین علتی است که جوکر را از پز دغدغه طبقاتی داشتنش به یک فیلم روانشناختی معمولی تنزل می‌دهد. که البته حتما یک فیلم روانشناختی بدون ادعای حرف‌های گنده، ارزش بیشتری از این پرمدعای بزک شده دارد.
در جوکر۲ شرایط بدتر می‌شود. در این فیلم نه دغدغه‌های طبقاتی در نقطه کانونمند روایت است و نه حتی تعین داشتن جوکر به عنوان یک کیس روانی. بلکه تنها اولویت فیلمساز ساختن یک زوج خواننده-بزهکار است. این اثر می‌توانست فارغ از ایده‌ای که جوکر ادعا دارد یک فیلم جنایی-موزیکال باشد، اما با مشکلات اساسی در فیلمنامه و پرداخت شخصیت حتی از یک فیلم معمولی هم سطح پایین‌تر است.

پ.ن: خواکین فنیکس حقیقتا بازیگر توانمندی است. خصوصا وقتی می‌بینیم جلوی لیدی‌گاگا که یک‌تنه برای تخریب فیلم کافیست، چطور حس را به صورتش دعوت می‌کند.

#جوکر۲
#نقد_فیلم
@derakhte_tafakor
Pink And Golden Billows
Brambles
شب‌های تردید و گم‌گشتگی
شبیه این قطعه آهنگ
@derakhte_tafakor
من یک درختم!
قسمت اول: تابیدن آن نور یک آدم با تجربه می‌گفت مهم‌ترین اتفاق‌های زندگی وقتی می‌افتد که همه خوابند. برای من هم شد. نیمه شبی از آخرین شب‌های سال نود وهشت، وقتب که داشتم تلاش می‌کردم دخترک تازه به دنیا آمده را بخوابانم فکری به سرم زد. انگار که از میان سکوت…
قسمت دوم: کوچک اما قیمتی

اسمش را گذاشتیم «دوزیست». به نظرمان آمد بهترین واژه برای توضیح آدمهای فیلمکتابی بود. خیلی هم حظ کردیم از این اسم که هم جامع بود، هم فانتزی و پر بود از ظرفیت‌های تضاد که می‌شد با آن برایش کلی ایده‌های تصویری و اجرایی ریخت. «رفیق شفیق کم‌امید» من که آن روزها پر از امید بود صفحه اینستاگرام را راه انداخت و شروع کردیم به ضبط و بارگذاری گفتگوهای اسکایپی. تابستان سال نود و نه بود و اوج فراگیری کرونا. آن روزها مخاطب‌های مجازی تازه‌وارد دنبال محتواهای طنز بودند تا از بار اضطراب بیماری رها شوند، اما دوزیست در این میانه آمده بود که بگوید آی آدمها بیایید کتاب بخوانیم و فیلم ببینیم و به هم ربطشان بدهیم و درباره‌شان حرف بزنیم. بیایید کتابها و فیلم‌ها را در ذهنمان موضوعی دسته‌بندی کنیم. بیایید و ببینید کتابهایی که حتی قرن نوزده نوشته شدند حرف‌های نو دارند و فیلم‌های دهه 40 را هنوز می‌شود بارها دید و از آن برای انسان طرحی داشت. این حرف‌های دوزیست برای خیلی‌ها خوشایند و بدیع بود. اهالی فرهنگ یکی یکی صفحه ما را دیدند و در خصوصی پیام‌های دلگرم ‌کننده فرستادند. این برای ما خوشایند و قشنگ بود. ما دیده‌ می‌شدیم خیلی کم اما عمیق.

بعدها شروع کردیم به تبدیل طرح به یک برنامه تلویزیونی که بعد از ملاقات با آقای مدیر آن اداره طویل و کبیر انگیزه‌اش تقریبا محو شد. این محو شدن یک آغاز بود برای ما. ما در تمام مدت کاری‌مان در دوزیست احتیاج داشتیم کاملا از جایی ناامید شویم تا مسیر تازه‌ای بسازیم. این فرمول تا همین آخری‌ها هم حتی ادامه داشت. ناامیدی ما از برنامه تلویزیونی شدن یک پرده از واقعیت را برایمان نمایان می‌کرد. واقعیتی که آن روزها اهمیت داشت این بود که راه تلویزیون یک مسیر پررنگ و دهن‌پرکن به نظر می‌رسید اما همان اندازه پوچ و کوتاه بود. چه کسی بین ما حاضر بود برایش دستور داده شود که فلان فیلم را نروید یا حالا باید درباره فلان کتاب بگویید چون فلان کس گفته؟ کدام‌یک از ما حاضر بود برند کار را با رسانه‌ای شروع کند که هر موقع دلش بخواهد بتواند زیر پا لهش کند و یا لااقل فرمانش را جوری تغییر دهد که دیگر آن را نشناسیم؟

ما ادامه دادیم و گفتیم خودمان باشیم. گفتیم نمی‌خواهیم دهن پرکن باشیم اما چه خوب است که مثل قدیم جمع شویم. کوچک بمانیم اما عمیق و قیمتی. در روزگاری که همه چیز مجازی شده بود دوزیست یک حرکت ارتجاعی (و شاید انتحاری) زد و گفت: «رویداد». واژه‌ای که این روزها خیلی می‌شنویمش..

#دوزیست
#داستان_برند
من یک درختم!
باید خیلی وقت پیش‌ها این کار رو انجام‌‌ می‌دادم، اما هنوز هم دیر نشده. روایت تجربه‌های ۵سال گذشته و برندی که با کمک‌ دوستانم ساختیم چیزی هست که این روزها مشغول نوشتنش هستم. #دوزیست به عنوان یک تجربه عمیق و زیبا از کار فرهنگی همیشه گوشه‌ای از زندگی من نفس…
قسمت اول: تابیدن آن نور

یک آدم با تجربه می‌گفت مهم‌ترین اتفاق‌های زندگی وقتی می‌افتد که همه خوابند. برای من هم شد. نیمه شبی از آخرین شب‌های سال نود وهشت، وقتب که داشتم تلاش می‌کردم دخترک تازه به دنیا آمده را بخوابانم فکری به سرم زد. انگار که از میان سکوت و تاریکی چیزی زاییده شده باشد و صاف از عالم ایده‌ها خورده باشد وسط سرم. یک ایده که آمده بود تا غم مدت‌ها ماجراجویی نکردن را بشورد ببرد و رویای «کار بزرگ» را دوباره در من زنده کند. آن شب برای من روشن‌ترین شب زندگی بود. خانه ما هیچ عادت نداشت با وجود دو کودک نیمه‌شب‌های روشنی داشته باشد. اما شد و آن نور با آن‌که تا مرز خاموشی رفت اما هنوز در قلبم سوسو می‌زند.
***
آقای مدیر پرده را کنار زد و نور آفتاب تیر کشید توی صورتم. منتظر بود ما شروع کنیم. یک طرف میز من نشسته بودم و طرف دیگر «رفیق شفیق کم‌امید»م.
-خب بسم‌ا..
این را مدیر گفت و مضطربم کرد برای توضیح: «ما یک ایده داشتیم که طرح مکتوبش رو هم خدمتتون ارسال کردیم. طرح یک برنامه تلویزیونی است که درباره فیلم و کتابه. ما یک سال این طرح رو در صفحه اینستاگرام کلید زدیم. خیلی هم بازخورد..»
مدیر حرفم را قطع کرد و بدون این‌که چشمش را از گوشی همراهش بردارد گفت: «روی چه حسابی باید با تیمی برنامه‌ تهیه کنیم که هیچ تجربه‌ای ندارن؟»
حرف آخرش را همان اول زد. من اما ادامه می‌دادم. «رفیق شفیق کم‌امید»م هم با این‌که بارها گفته‌بود فایده‌ای ندارد اما تا جا داشت درباره کار توضیح داد. نتیجه اما شد همان چیزی که سازوکار‌ جهان واقعی حدس می‌زد. با اینکه مسئول پژوهش آن اداره طویل و کبیر به ما گفته‌بود تا به حال طرحی به این خوبی ندیده، منویات آقای مدیر بر همه آنها چربید و شد نه. این تنها یکی از راه‌های طولانی ما برای انجام «کار بزرگ» بود و من همان اندازه ایده‌آلیست و رویادار. «رفیق شفیق کم‌امید»م اما می‌گفت ول معطلیم و نمی‌شود. و واقعا هم تا مدتها ول معطل بودیم. از پله‌های سازمان‌ها و اداره‌ها با ذوق بالا می‌رفتیم و با لب‌و لوچه آویزان پایین می‌آمدیم. زمان می‌گذشت و رویاهای بادکنکی من دانه دانه به سوزن جهان واقعی برخورد می‌کردند. دخترکم یک ساله شده بود. تقریبا هم‌سن بود با تولد ایده آن «کاربزرگ» که هنوز خیلی کوچک بود. من یک دوقلوی یک ساله داشتم که باید یاد می‌گرفتند راه بروند.

#داستان_برند
#اینجا_داستان_داریم
#دوزیست
باید خیلی وقت پیش‌ها این کار رو انجام‌‌ می‌دادم، اما هنوز هم دیر نشده. روایت تجربه‌های ۵سال گذشته و برندی که با کمک‌ دوستانم ساختیم چیزی هست که این روزها مشغول نوشتنش هستم.

#دوزیست به عنوان یک تجربه عمیق و زیبا از کار فرهنگی همیشه گوشه‌ای از زندگی من نفس می‌کشه، با این‌که به ظاهر کم‌رمق شده، اما برای من هست و هر چقدر زمان می‌گذره قدرش رو بیشتر می‌دونم.
اینجا این روایت رو در قسمت‌های متوالی منتشر می‌کنم امیدوارم بخونید و اگر نظری داشتید بهم بگید.

#داستان_برند
#اینجا_داستان_داریم
به مناسبت روز ملی سینما
سینما در چشمان کودک قهرمان‌دیده


نقلی از صادق چوبک، نویسنده داستان تنگسیر است که می‌گوید زمانی که کودکی شش‌ساله بوده در کوچه‌های محله، زارمحمد را می‌بیند که با ده پانزده نفر از کنارش گذر می‌کردند. مردم می‌گفتند او دو نفر را کشته اما همه او را تحسین می‌کردند، چون توانسته بود حق خودش را بگیرد و مظلوم نماند.
این تصویر منحصربه‌فرد از کسی که می‌تواند شرور و در عین حال مصلح باشد، داستان تنگسیر را می‌سازد. تصویری که در فیلم تنگسیر امیر نادری هم به خوبی پیدایش می‌شود، این بار اما نه از دریچه چشم کودک، که خودمان انگار نشسته‌ایم در آن کوچه تنگ و گلی بندر بوشهر و زارمحمد خشمگین با عبای قهوه‌ای و قدم‌های محکمش می‌گذرد. همان حس دیدن یک قاتل، که هم از او می‌ترسیم و هم دوستش داریم. او شمایل قهرمانی را دارد که از دل تحقیرها سر برآورده و یک‌شبه از مظلوم منفعل به یک دادخواه تمام‌عیار بدل می‌شود.
تنگسیر می‌تواند نقطه شروع خوبی باشد برای پیدا کردن بهترین‌های ما از سینمای ایران. ما از سینمای کشوری که مردمش همیشه در حال مبارزه بوده‌اند چه می‌خواهیم غیر از ساختن «دیگری»؟ نگاه به این مفهوم اما تمام ماجرا نیست. تصویرهای فراوانی از نزاع با شر در سرتاسر سینما هست، اما آن نزاعی فرم می‌سازد که در جای درست قرار گرفته تا شخصیت را در موقعیت تصمیم قرار دهد و ابعادش را بسازد.
باشو، غریبه کوچک این نزاع را در منطقه مرزی بین کودکی از جنوب و روستایی در شمال قرار می‌دهد. اما نهایتا جایگاه دیگری عوض می‌شود و از باشو به سمت دشمن می‌رود. در لیلا و کاغذ بی‌خط یافتن دیگری کمی متفاوت است. در لیلا قهرمان زن منفعل است و می‌تواند در شعاعش هر چیزی به دیگری بدل شود. اما نهایتا چیزی که او از دیگری برای خود تعریف می‌کند خودش است. یک «من تن‌دهنده متلاشی» که نهایتا در مقابلش ساکت و منفعل نمی‌ماند و در آن شب ترسناک از خانه می‌گریزد. دیگری در کاغذ بی‌خط نیز برای شخصیت رویا، واقعیت است. زنی که رویاهای جهان نویسندگی برایش بهترین مامن است.
علی در فیلم نیاز، حسین سبزیان در کلوزآپ و دیگران در سرخ‌پوست و دیده‌بان هر کدام به نحوی با دیگری خود در نزاعند و این نزاع آنچنان در تاروپود بوده که ما بعد از عبور سال‌ها هنوز آنها را به خاطر داریم و فراموش نمی‌کنیم. نقش محکم و پابرجای داستان مدیون «دیگری»‌های قدرتمند است که کلمه مشترک همه ما ایرانیان بر پرده سینماست. کلمه‌ای که گویی از کودکی همراه ما بوده و شاید روزی در کوچه‌ای باریک آن را در چشم قهرمانی دیده باشیم.

فیلم‌های منتخب: 1- نیاز 2- لیلا 3- باشو، غریبه کوچک 4- مرگ یزدگرد 5- کاغذ بی‌خط 6- سرخ‌پوست 7- کلوزآپ 8- چهارشنبه‌سوری 9- تنگسیر 10- دیده‌بان

http://fdn.ir/page/256574
انیمیشن breadwinner یا #نان_آور ، داستان دختری افغان به نام پروانه است که برای برآورده کردن نیاز خانواده و آزادی پدرش خودش رو به شکل یک پسر درمیاره. با اینکه فیلم با پیش‌بردن موازی قصه در کنار افسانه‌ای که تلاش می‌کنه به واقعیت پیوند بخوره دیدنی بود، اما آیا این اثر می‌تونه قهرمان فعال بسازه؟

روایت #مردوارگی قصد داره راه‌حلی برای برون‌رفت از انسداد ارائه بده. راهی برای رهایی از چارچوب‌های دست‌وپاگیر تعریف شده در زن بودن. این نوع روایت اما بر خلاف چیزی که ادعا می‌کنه آکنده از انفعال و پذیرفتن چارچوب‌هاست. مردوارگی یعنی قهرمان داستان ناتوان‌تر از آن است که بخواهد مرزهای تغییر و تصور درباره زنان را درهم بشکنه و به نوعی به این محدودیت تن می‌ده. قانون و معیارهای غلط جامعه درباره مرد یا زن در این داستان‌ها تغییر نمی‌کنه، کنش بر اساس همان تعاریف پی‌گیری می‌شه و کنشگر سعی می‌کنه فقط جاش رو عوض کنه.
انفعال قهرمان، باقی شخصیت‌ها رو هم سرکوب می‌کنه. به همین‌خاطر می‌بینیم نقش مادر و خواهر پروانه منفعل و گاها اضافیه. حتی کنش مادر در آخر داستان او رو پرکتیکال نمی‌کنه و در دایره تعریف زن مغلوب افغانی باقی می‌مونه.

#نقد
ببینید #کرک_داگلاس چقدر پیر شده🫠
تو فیلم داستان کاراگاه بازی خوبی داشت اما بهتر از اون بازی ماندگارش تو فیلم #راه‌های_افتخار کوبریکه که فراموش نشدنیه
یک روش فیلم برای سمپات کردن ما با شخصیت‌هایش این است که آنها را قربانی می‌کند. همسر جیم را قربانی دکتر اشنایدر و خود جیم را هم قربانی راز نگفته همسرش. شدت تلاش برای نمایش قربانی در صحنه آخر به اوج می‌رسد و به وضوح دستهای فیلمساز را در تطهیر شخصیت جیم می‌بینیم. گویی که جیم در حالت طبیعی می‌توانست به زندگی خود بر اساس کینه‌ها و بدخواهی‌هایش ادامه دهد و وایلر به عمد او را در صحنه آخر تیر می‌زند تا برای ما سیاه و منفور نشود.
به خاطر همین ویژگی بد، هنوز هم معتقدم بهترین فیلم وایلر #تعطیلات_رمی است.

#داستان_کاراگاه
@derakhte_tafakor
فیلم #داستان_کاراگاه را ویلیام وایلر در سال ۱۹۵۱ ساخته. دقیقا در اوج قدرت سینمای کلاسیک. جایی که داستان‌ها بر اساس الگوهای خیر و شر کارمی‌کردند و مرزکشی مشخصی میان قهرمان و ضدقهرمان وجود داشت. به بیان دیگر در سینمای کلاسیک «بدها» همواره بد می‌مانند و «خوب‌ها» همیشه رستگار. این فیلم اما بر اساس این الگو کار نمی‌کند و شاید همین ویژگی این اثر وایلر را شاخص می‌کند. ما داستان یک کاراگاه را می‌بینیم که رفتارهای صفروصدی دارد. او طرحواره‌های رفتاری از گذشته‌اش آورده که بر اساس آن نمی‌تواند ببخشد و از اینکه آدم‌ بدهای زندگی‌اش را از جایگاه منفور خود تغییر دهد ناتوان است. اما روایت فیلم بر خلاف طرحواره‌های ذهن «جیم» کار می‌کند. فیلم می‌گوید خوب‌ها هم می‌توانند به مجرم بدل شوند و بدها هم آن‌قدر که فکر می‌کنیم بد نیستند. کاراگاه در صحنه مهم فیلم دکتر اشنایدر را در ماشین کتک می‌زند که این تقابل میان خیروشر شکل بگیرد، اما خیلی زود این پیش‌فرض درهم می‌شکند.

#معرفی_فیلم
#سینما_کلاسیک
@derakhte_tafakor
من یک درختم!
این چند روز: ▪️نوشتن و پاک کردن. این جمله خلاصه این چند روزم بود. ملال و یاس مداوم از در کانون کاری بودن. حالا هرچه می‌خواهد باشد، پختن، جمع کردن، خواندن، دیدن یا نوشتن. حتی سلام و علیک‌های معمولی و مثلا خود را مهربان و خوشدل نشان دادن. دوست داشتم همه‌شان…
این چند روز:

▪️تصادف کردم! صحنه کوبیدن ماشین به جدول از ذهنم پاک نمی‌شود. با اینکه سه روز گذشته و دوباره همه‌چیز سر جایش آمده، حتی سپر قر شده ماشین و غرولندهای صاحب ماشین، اما این دلهره که نکند حادثه‌های بزرگتری در پیش باشد رهایم نمی‌کند.

▪️برای بعضی آدم‌ها رفاقت و حرمت نان و نمک معنا و مزیت خاصی ندارد. این چیزی بود که باعث شد این هفته از دو نفر دلگیر بشوم و با یک نفرشان هم دعوا کنم. دو از چشم افتاده در یک هفته آمار نگران‌کننده‌ای نیست؟

▪️تنهایی کالایی‌ست که من برابش بسیار هزینه می‌کنم. و هزینه فقط پول نیست. بخشی از انتظارات اطرافیان از من هست که اگر انجامشان ندهم می‌شود هزینه.
به نظر معامله خوبی نمی‌آید، می‌دانم...

▪️چند کاری که این هفته حالم را خوب کردند: آشپزی، موسیقی‌ و گریه بر امام حسین. البته رانندگی هم قرار بود در این لیست باشد که نشد:) خیالی نیست. من واقعا زن خوشبختی هستم.

#روزمره

@derakhte_tafakor
از خودم می‌پرسم
اگر ۵۰سال پیش هم‌سن الانم بودم و هیچ رسانه‌ای هم نبود که روایت کنه چقدر اربعین کربلا بودن خوبه، بازم این اندازه آرزو داشتم که اونجا بودم؟
جوابش مبهمه
ایمان‌های ما و انتخاب‌هامون چقدر وابسته به رسانه‌های امروزیه؟ تصویر حضور جمعیت عظیم و این معنا که "همه رفتن" چقدر تاثیر داره؟ بازم نمی‌دونم
اما می‌دونم دوست داشتم جای اون زنی بودم که زمان متوکل عباسی دست‌هاشو قطع کردن برای رفتن به زیارت حسین(ع) اما بازهم رفت..
تا دکمه فیلتر‌شکن بخواهد سبز بشود، یک تبلیغ از تیک‌تاک را مجبورم ببینم. یک ویدیو ۲۰ثانیه‌ای از دختری که با گریپ‌فروت و سیروپ و چند مایع گازدار دیگر نوشیدنی درست می‌کند. گمانم باریستای کافه است. یک لچک بسته به سرش و لپ‌هایش را هم گلی کرده. این چند روز تنها تبلیغ فیلترشکنم همین بود و من این تکه فیلم را شاید بیشتر از پنجاه بار دیدم. اما چرا این دختر برای من عجیب و دیدنی شده؟ به خاطر شعفش از ساختن یک نوشیدنی برای کافه یا ادا اصول‌های بامزه‌اش جلوی دوربین؟ اصلا چقدر می‌شود در ۲۰ثانیه ادا داشت آن‌هم در حین درست کردن نوشیدنی؟ چقدر عجیب که این همه به این دختر فکر کردم. به چشمهای براق و خندانش و دست‌های کشیده‌اش، و از همه مهم‌‌تر موهای قرمزش که به سبک اروپای شرقی‌ها از دو طرف لچک بیرون زده. توناژ قرمز از مو، رژگونه‌های به اغراق مالیده شده و گریپ‌فروتی که آخر گوشه لیوان می‌گذارد ادامه پیدا می‌کند. می‌آید و می‌نشیند توی مردمک چشمانم و داغشان می‌کند. درست همان موقع که قرار است چراغ فیلترشکن سبز شود. بعد از این تبلیغ بی بروبرگرد وی‌پی‌ان کار می‌کند، حتی آن هم از دختر باریستای اروپای شرقی خوشش آمده.

#روزمره
@derakhte_tafakor
آلن دلون (۱۹۳۵-۲۰۲۴):
مردم کاری به خوب یا بد بودن نقش من ندارند؛ دزد یا پلیس فرقی نمی‌کند، آن‌ها فقط مرا «تنها» می‌خواهند ... همیشه آدم تنهایی بوده‌ام. ژان پیر ملویل و دیگران متوجه این موضوع بودند، به همین خاطر این موضوع در فیلم‌هایم حس می‌شود. در واقع من همان سامورایی هستم.

بهترین فیلم‌ها و نقش‌آفرینی‌های آلن دلون:

🎞سامورایی (ملویل- ۱۹۶۷) در نقش جف کاستلو
🎞دایره سرخ (ملویل- ۱۹۷۰) در نقش کوره
🎞یک پلیس (ملویل- ۱۹۷۱) در نقش ادوار کولمان
🎞روکو و برادرانش (ویسکونتی- ۱۹۶۰) در نقش روکو
🎞یوزپلنگ (ویسکونتی- ۱۹۶۳) در نقش تانکردی
🎞ظهر بنفش (رنه کلمان- ۱۹۶۰) در نقش تام
🎞ارواح مرده (مال- ۱۹۶۸) در نقش ویلیام ویلسن
🎞دسته سیسیلی‌ها (ورنوی- ۱۹۶۹) در نقش روژه سارته
🎞استخر (درای- ۱۹۶۹) در نقش ژان-پل
🎞کسوف (آنتونیونی- ۱۹۶۲) در نقش پیرو

🖤 آلن دلون امروز در ۸۹ سالگی درگذشت.

https://t.center/mohamadd_qorbani
Telegram Center
Telegram Center
Channel