من یک درختم!

Channel
Logo of the Telegram channel من یک درختم!
@derakhte_tafakorPromote
233
subscribers
128
photos
44
videos
63
links
سر در آسمان پای بر زمین‌... @maryamshavandi
به مناسبت روز ملی سینما
سینما در چشمان کودک قهرمان‌دیده


نقلی از صادق چوبک، نویسنده داستان تنگسیر است که می‌گوید زمانی که کودکی شش‌ساله بوده در کوچه‌های محله، زارمحمد را می‌بیند که با ده پانزده نفر از کنارش گذر می‌کردند. مردم می‌گفتند او دو نفر را کشته اما همه او را تحسین می‌کردند، چون توانسته بود حق خودش را بگیرد و مظلوم نماند.
این تصویر منحصربه‌فرد از کسی که می‌تواند شرور و در عین حال مصلح باشد، داستان تنگسیر را می‌سازد. تصویری که در فیلم تنگسیر امیر نادری هم به خوبی پیدایش می‌شود، این بار اما نه از دریچه چشم کودک، که خودمان انگار نشسته‌ایم در آن کوچه تنگ و گلی بندر بوشهر و زارمحمد خشمگین با عبای قهوه‌ای و قدم‌های محکمش می‌گذرد. همان حس دیدن یک قاتل، که هم از او می‌ترسیم و هم دوستش داریم. او شمایل قهرمانی را دارد که از دل تحقیرها سر برآورده و یک‌شبه از مظلوم منفعل به یک دادخواه تمام‌عیار بدل می‌شود.
تنگسیر می‌تواند نقطه شروع خوبی باشد برای پیدا کردن بهترین‌های ما از سینمای ایران. ما از سینمای کشوری که مردمش همیشه در حال مبارزه بوده‌اند چه می‌خواهیم غیر از ساختن «دیگری»؟ نگاه به این مفهوم اما تمام ماجرا نیست. تصویرهای فراوانی از نزاع با شر در سرتاسر سینما هست، اما آن نزاعی فرم می‌سازد که در جای درست قرار گرفته تا شخصیت را در موقعیت تصمیم قرار دهد و ابعادش را بسازد.
باشو، غریبه کوچک این نزاع را در منطقه مرزی بین کودکی از جنوب و روستایی در شمال قرار می‌دهد. اما نهایتا جایگاه دیگری عوض می‌شود و از باشو به سمت دشمن می‌رود. در لیلا و کاغذ بی‌خط یافتن دیگری کمی متفاوت است. در لیلا قهرمان زن منفعل است و می‌تواند در شعاعش هر چیزی به دیگری بدل شود. اما نهایتا چیزی که او از دیگری برای خود تعریف می‌کند خودش است. یک «من تن‌دهنده متلاشی» که نهایتا در مقابلش ساکت و منفعل نمی‌ماند و در آن شب ترسناک از خانه می‌گریزد. دیگری در کاغذ بی‌خط نیز برای شخصیت رویا، واقعیت است. زنی که رویاهای جهان نویسندگی برایش بهترین مامن است.
علی در فیلم نیاز، حسین سبزیان در کلوزآپ و دیگران در سرخ‌پوست و دیده‌بان هر کدام به نحوی با دیگری خود در نزاعند و این نزاع آنچنان در تاروپود بوده که ما بعد از عبور سال‌ها هنوز آنها را به خاطر داریم و فراموش نمی‌کنیم. نقش محکم و پابرجای داستان مدیون «دیگری»‌های قدرتمند است که کلمه مشترک همه ما ایرانیان بر پرده سینماست. کلمه‌ای که گویی از کودکی همراه ما بوده و شاید روزی در کوچه‌ای باریک آن را در چشم قهرمانی دیده باشیم.

فیلم‌های منتخب: 1- نیاز 2- لیلا 3- باشو، غریبه کوچک 4- مرگ یزدگرد 5- کاغذ بی‌خط 6- سرخ‌پوست 7- کلوزآپ 8- چهارشنبه‌سوری 9- تنگسیر 10- دیده‌بان

http://fdn.ir/page/256574
انیمیشن breadwinner یا #نان_آور ، داستان دختری افغان به نام پروانه است که برای برآورده کردن نیاز خانواده و آزادی پدرش خودش رو به شکل یک پسر درمیاره. با اینکه فیلم با پیش‌بردن موازی قصه در کنار افسانه‌ای که تلاش می‌کنه به واقعیت پیوند بخوره دیدنی بود، اما آیا این اثر می‌تونه قهرمان فعال بسازه؟

روایت #مردوارگی قصد داره راه‌حلی برای برون‌رفت از انسداد ارائه بده. راهی برای رهایی از چارچوب‌های دست‌وپاگیر تعریف شده در زن بودن. این نوع روایت اما بر خلاف چیزی که ادعا می‌کنه آکنده از انفعال و پذیرفتن چارچوب‌هاست. مردوارگی یعنی قهرمان داستان ناتوان‌تر از آن است که بخواهد مرزهای تغییر و تصور درباره زنان را درهم بشکنه و به نوعی به این محدودیت تن می‌ده. قانون و معیارهای غلط جامعه درباره مرد یا زن در این داستان‌ها تغییر نمی‌کنه، کنش بر اساس همان تعاریف پی‌گیری می‌شه و کنشگر سعی می‌کنه فقط جاش رو عوض کنه.
انفعال قهرمان، باقی شخصیت‌ها رو هم سرکوب می‌کنه. به همین‌خاطر می‌بینیم نقش مادر و خواهر پروانه منفعل و گاها اضافیه. حتی کنش مادر در آخر داستان او رو پرکتیکال نمی‌کنه و در دایره تعریف زن مغلوب افغانی باقی می‌مونه.

#نقد
ببینید #کرک_داگلاس چقدر پیر شده🫠
تو فیلم داستان کاراگاه بازی خوبی داشت اما بهتر از اون بازی ماندگارش تو فیلم #راه‌های_افتخار کوبریکه که فراموش نشدنیه
یک روش فیلم برای سمپات کردن ما با شخصیت‌هایش این است که آنها را قربانی می‌کند. همسر جیم را قربانی دکتر اشنایدر و خود جیم را هم قربانی راز نگفته همسرش. شدت تلاش برای نمایش قربانی در صحنه آخر به اوج می‌رسد و به وضوح دستهای فیلمساز را در تطهیر شخصیت جیم می‌بینیم. گویی که جیم در حالت طبیعی می‌توانست به زندگی خود بر اساس کینه‌ها و بدخواهی‌هایش ادامه دهد و وایلر به عمد او را در صحنه آخر تیر می‌زند تا برای ما سیاه و منفور نشود.
به خاطر همین ویژگی بد، هنوز هم معتقدم بهترین فیلم وایلر #تعطیلات_رمی است.

#داستان_کاراگاه
@derakhte_tafakor
فیلم #داستان_کاراگاه را ویلیام وایلر در سال ۱۹۵۱ ساخته. دقیقا در اوج قدرت سینمای کلاسیک. جایی که داستان‌ها بر اساس الگوهای خیر و شر کارمی‌کردند و مرزکشی مشخصی میان قهرمان و ضدقهرمان وجود داشت. به بیان دیگر در سینمای کلاسیک «بدها» همواره بد می‌مانند و «خوب‌ها» همیشه رستگار. این فیلم اما بر اساس این الگو کار نمی‌کند و شاید همین ویژگی این اثر وایلر را شاخص می‌کند. ما داستان یک کاراگاه را می‌بینیم که رفتارهای صفروصدی دارد. او طرحواره‌های رفتاری از گذشته‌اش آورده که بر اساس آن نمی‌تواند ببخشد و از اینکه آدم‌ بدهای زندگی‌اش را از جایگاه منفور خود تغییر دهد ناتوان است. اما روایت فیلم بر خلاف طرحواره‌های ذهن «جیم» کار می‌کند. فیلم می‌گوید خوب‌ها هم می‌توانند به مجرم بدل شوند و بدها هم آن‌قدر که فکر می‌کنیم بد نیستند. کاراگاه در صحنه مهم فیلم دکتر اشنایدر را در ماشین کتک می‌زند که این تقابل میان خیروشر شکل بگیرد، اما خیلی زود این پیش‌فرض درهم می‌شکند.

#معرفی_فیلم
#سینما_کلاسیک
@derakhte_tafakor
من یک درختم!
این چند روز: ▪️نوشتن و پاک کردن. این جمله خلاصه این چند روزم بود. ملال و یاس مداوم از در کانون کاری بودن. حالا هرچه می‌خواهد باشد، پختن، جمع کردن، خواندن، دیدن یا نوشتن. حتی سلام و علیک‌های معمولی و مثلا خود را مهربان و خوشدل نشان دادن. دوست داشتم همه‌شان…
این چند روز:

▪️تصادف کردم! صحنه کوبیدن ماشین به جدول از ذهنم پاک نمی‌شود. با اینکه سه روز گذشته و دوباره همه‌چیز سر جایش آمده، حتی سپر قر شده ماشین و غرولندهای صاحب ماشین، اما این دلهره که نکند حادثه‌های بزرگتری در پیش باشد رهایم نمی‌کند.

▪️برای بعضی آدم‌ها رفاقت و حرمت نان و نمک معنا و مزیت خاصی ندارد. این چیزی بود که باعث شد این هفته از دو نفر دلگیر بشوم و با یک نفرشان هم دعوا کنم. دو از چشم افتاده در یک هفته آمار نگران‌کننده‌ای نیست؟

▪️تنهایی کالایی‌ست که من برابش بسیار هزینه می‌کنم. و هزینه فقط پول نیست. بخشی از انتظارات اطرافیان از من هست که اگر انجامشان ندهم می‌شود هزینه.
به نظر معامله خوبی نمی‌آید، می‌دانم...

▪️چند کاری که این هفته حالم را خوب کردند: آشپزی، موسیقی‌ و گریه بر امام حسین. البته رانندگی هم قرار بود در این لیست باشد که نشد:) خیالی نیست. من واقعا زن خوشبختی هستم.

#روزمره

@derakhte_tafakor
از خودم می‌پرسم
اگر ۵۰سال پیش هم‌سن الانم بودم و هیچ رسانه‌ای هم نبود که روایت کنه چقدر اربعین کربلا بودن خوبه، بازم این اندازه آرزو داشتم که اونجا بودم؟
جوابش مبهمه
ایمان‌های ما و انتخاب‌هامون چقدر وابسته به رسانه‌های امروزیه؟ تصویر حضور جمعیت عظیم و این معنا که "همه رفتن" چقدر تاثیر داره؟ بازم نمی‌دونم
اما می‌دونم دوست داشتم جای اون زنی بودم که زمان متوکل عباسی دست‌هاشو قطع کردن برای رفتن به زیارت حسین(ع) اما بازهم رفت..
تا دکمه فیلتر‌شکن بخواهد سبز بشود، یک تبلیغ از تیک‌تاک را مجبورم ببینم. یک ویدیو ۲۰ثانیه‌ای از دختری که با گریپ‌فروت و سیروپ و چند مایع گازدار دیگر نوشیدنی درست می‌کند. گمانم باریستای کافه است. یک لچک بسته به سرش و لپ‌هایش را هم گلی کرده. این چند روز تنها تبلیغ فیلترشکنم همین بود و من این تکه فیلم را شاید بیشتر از پنجاه بار دیدم. اما چرا این دختر برای من عجیب و دیدنی شده؟ به خاطر شعفش از ساختن یک نوشیدنی برای کافه یا ادا اصول‌های بامزه‌اش جلوی دوربین؟ اصلا چقدر می‌شود در ۲۰ثانیه ادا داشت آن‌هم در حین درست کردن نوشیدنی؟ چقدر عجیب که این همه به این دختر فکر کردم. به چشمهای براق و خندانش و دست‌های کشیده‌اش، و از همه مهم‌‌تر موهای قرمزش که به سبک اروپای شرقی‌ها از دو طرف لچک بیرون زده. توناژ قرمز از مو، رژگونه‌های به اغراق مالیده شده و گریپ‌فروتی که آخر گوشه لیوان می‌گذارد ادامه پیدا می‌کند. می‌آید و می‌نشیند توی مردمک چشمانم و داغشان می‌کند. درست همان موقع که قرار است چراغ فیلترشکن سبز شود. بعد از این تبلیغ بی بروبرگرد وی‌پی‌ان کار می‌کند، حتی آن هم از دختر باریستای اروپای شرقی خوشش آمده.

#روزمره
@derakhte_tafakor
آلن دلون (۱۹۳۵-۲۰۲۴):
مردم کاری به خوب یا بد بودن نقش من ندارند؛ دزد یا پلیس فرقی نمی‌کند، آن‌ها فقط مرا «تنها» می‌خواهند ... همیشه آدم تنهایی بوده‌ام. ژان پیر ملویل و دیگران متوجه این موضوع بودند، به همین خاطر این موضوع در فیلم‌هایم حس می‌شود. در واقع من همان سامورایی هستم.

بهترین فیلم‌ها و نقش‌آفرینی‌های آلن دلون:

🎞سامورایی (ملویل- ۱۹۶۷) در نقش جف کاستلو
🎞دایره سرخ (ملویل- ۱۹۷۰) در نقش کوره
🎞یک پلیس (ملویل- ۱۹۷۱) در نقش ادوار کولمان
🎞روکو و برادرانش (ویسکونتی- ۱۹۶۰) در نقش روکو
🎞یوزپلنگ (ویسکونتی- ۱۹۶۳) در نقش تانکردی
🎞ظهر بنفش (رنه کلمان- ۱۹۶۰) در نقش تام
🎞ارواح مرده (مال- ۱۹۶۸) در نقش ویلیام ویلسن
🎞دسته سیسیلی‌ها (ورنوی- ۱۹۶۹) در نقش روژه سارته
🎞استخر (درای- ۱۹۶۹) در نقش ژان-پل
🎞کسوف (آنتونیونی- ۱۹۶۲) در نقش پیرو

🖤 آلن دلون امروز در ۸۹ سالگی درگذشت.

https://t.center/mohamadd_qorbani
مدت زیادی درباره این فیلم فکر کردم. و حالا مطمئن شدم باید معرفیش کنم: (2023)daddio

اینکه فیلم رو داکوتا جوهانسون و شون پن بازی کردند رو از هر سایتی می‌تونید بخونید. همین‌جور خلاصه داستان که درباره گفت‌وگوی طولانی مسافر با راننده‌تاکسی شهر نیویورکه. اما چیزی که این فیلم رو عجیب و متمایز می‌کنه اینه که با وجود تک لوکیشن بودن و دیالوگ محور بودن شما رو خسته نمی‌کنه. فیلمساز با نبوغ خاصی از میان گفت‌وگوها، سرک کشیدن به گذشته و رفتارهای ریز شخصیت می‌سازه و دختر و راننده تاکسی را در موقعیت آدم‌های غافل و آگاه قرار می‌ده.
رفته‌رفته با شروع حرف‌ها می‌فهمیم دختر کلکسیونی از فقدان‌ها و کمبودهاست و راننده با تمام کاستی‌هایی که در زندگی به عنوان یک آدم معمولی داشته سعی می‌کنه کمبودهای دختر رو درک کنه و باهاش همدل و هم‌راه بشه. از میانه فیلم مخاطب احساس می‌کنه در یک اتاق درمان قرار داره که ابدا درمانگری در اون وجود نداره. اتاقی با یک آدم زخم‌خورده پر از داستان‌های غم‌‌گین و فقدان‌بار از گذشته که در مقابل وجدان خودآگاهش نشسته. وجدانی مهربان همدرد در لباس یک راننده تاکسی که کارش به مقصد رسوندنه.
ببینیدش
@derakhte_tafakor
Joker 2 [ Faza2Music.Net ]
Amir Azimi & Hamid Sefat & Ehsan Alikhani
آهنگ تیتراژ جوکر۲ قابلیت قفلی زدن و گریه مدام داره..
پیری

آخرین باری که خاله شکوه مربای آلبالو درست کرد، شیشه را داد دستم و گفت: «نتونستم آلبالوها را پاک کنم و با هسته ریختم، دیگه ببخشید.» و من از همان روز فهمیدم که خاله دیگر پیر شده.

پیری عجب چیز عجیب و غم‌آلودی است. تماشای پیری دیگران اما غم‌آلودتر. چیزی که این روزها روانم را پریشان کرده، پیری مامان و باباست. با اینکه این دوران از زندگی آنها سالهاست که شروع شده، اما انگار تا همین چند روز پیش باور نداشتم که پیر شدند. حالا برای هر مسئله کوچکی یک مشکل بزرگتر می‌سازند، بگومگوهای کودکانه دارند. عینک می‌زنند، زیاد می‌خوابند و غذاهایشان کم‌نمک و کم‌رب شده.

مامان حتی دیگر تا سر خیابان هم نمی‌رود، یک وقت‌هایی که می‌فهمد برای ناهار پیشش می‌روم با خوشحالی می‌خواهد که برایش سبزی خوردن بخرم. از آن طرف اما سختش می‌شود که غذای بیشتر بپزد. بابا غذا سفارش می‌دهد. مامان خوشحال می‌شود. برای باز شدن در چند دقیقه باید منتظر بمانیم. مامان گوش‌هایش سنگین شده است. اما صدای بچه‌ها را خوب می‌شنود. حوالی عصر که بچه‌ها سروصدایشان بالا می‌رود اخم می‌کند و سرش را بین دستانش می‌گیرد.

سلسپت و پاراگراف را با هم می‌خورد. در قرص خوردن حواسش را از دست نداده. دفترچه‌اش هم پر است از نکته‌های قشنگی که در کانال‌ها می‌خواند. هنوز از شریعتی و بهشتی حرف می‌زند و خاطرات جوانی یادش نرفته. اما بابا نه. دیگر زبانش خوب نیست و کلمات هم فراموش می‌کند.

بابا میوه‌هایی را که دیروز از باغ آورده مفت می‌دهد به میوه‌فروش محل. چون نتوانسته زودتر بچیند و همه لک‌دار و چزکیده شده‌اند. مامان تشر می‌زند که حیف آن پول کارگر. بابا سکوت می‌کند.

ناتوان شده‌اند. هردو. بیشتر از آن‌چیزی که از پیری‌شان انتظار داشتم. بابا می‌گوید: اینترنت گوشی‌اش وصل نیست. با عجله سراغش می‌روم که درست بشود. نمی‌شود. بعد با شرم می‌گوید: «کاش بمونی یادم بدی درست کردنش رو.» شرم من اما بیشتر است. از دیدن احوال آنها. از این‌که خواهش می‌کنند و دستور نمی‌دهند دیگر. این شرم مثل آتشی به جانم افتاده. کاش پیر نشوند هیچ وقت آنها که عمر مایند. پیر شدن مثل به چنگ زمان افتادن است، مغلوب زمانی شدن که روزگاری در چنگشان بود. پیر شدن بوی شلیل‌های لک‌دار و لهیده می‌دهد، بوی مربای آلبالو با هسته. چه چیزی از این‌ها غم‌آلودتر؟

@derakhte_tafakor
کتاب تاریخ سینمای بوردول شاید قطور ترین کتابی‌ست که دارم. این نکته را وقتی فهمیدم که مجبور شدم برای بالا آمدن جای مهر مادرهمسرم از یک شی بلند و مسطح استفاده کنم و خب، چه چیزی بهتر از این کتاب!
روضه خانوادگی دیشب خانه ما بود و یکی از اقوام وقتی صحنه را دید به شوخی گفت: "بالاخره از این کتاب‌هات استفاده کردی."

این‌که کتاب‌های بزرگ چقدر جزیی از دکوراسیون خانه ما هستند و چقدر کاربرد علمی دارند برای بقیه حتما سوال بزرگیه. برای من اما تنها مصرف کتاب خوندنشه، چه ده صفحه باشه و چه ۲هزار صفحه.


همه این‌ها به کنار، این جور مواقع که وسط کارهای خونه اتفاقی می‌افته که یادم می‌آد چقدر سینما رو دوست دارم، اوقات خوب و منحصر به‌فردیه. تلاقی خانه‌داری و سینما، دو شخصیت مجزا از من رو پیوند می‌ده. همزمان مادر یک خونه بودن و سینماخون بودن از کیف‌های این عالمه که شاید برای کمتر آدمی پیش بیاد.

#خانه‌داری_و_سینما
@derakhte_tafakor
تمام کلمات را آموختم و درهم شکستم تا از آن‌ها یک کلمه بسازم: وطن!

محمود درویش چه خوب گفته.
علیه روایت ون‌ها

جلویم را گرفت و گفت: شما اون طرف خیابون می‌ری خانم؟
یک خانم مسن بود با صورتی پراز تزریق و آرایش. موهای بلوندش از زیر شال حریرش بیرون بود و چند جعبه‌ هم دستش سنگینی می‌کرد. مثل نگاه سرد و بی‌اعتمادش به من.
از روی نگاهش گذر کردم.‌ لبخند زدم و گفتم مسیرم آن‌طرف نیست اما بدهید وسیله‌هایتان را می‌آورم. از دخترش گفت که این ظرف‌ها را برای او خریده و چقدر بد است که دختر از مادرش دور است و این حرف‌ها. عرض خیابان شریعتی را رد کردیم در حالی که دستهای لرزانش را گرفته‌بودم. می‌گفت از موتوری‌ها می‌ترسد و انگار از چیز دیگری هم ترس داشت. به مقصد که رسیدیم در چشمهایم نگاه کرد و مردد ماند چیزی بگوید. بعد از تشکر با لبخند گفت: پس انگار همه چادری‌ها هم بد نیستند. خوب هم بینشون پیدا می‌شه.
باز هم لبخند زدم اما قلبم تیر کشید از این تعریف. از این تصویری که چادر در ذهن آدم‌های شهر دارد. این حرف پیرزن من را با هجومی از حرف و خاطره روبه‌رو کرد. مثل اینکه در گنجه‌ را باز کرده باشد آن کلمات.

یکی از آن‌ها مال دوسال پیش بود. وقتی در بحبوحه سال ۱۴۰۱ یکی از دوستانم چادرش را کنار گذاشت. او در اولین روز بعد از چادرش خواست که هم را ملاقات کنیم و حرف بزند. می‌گفت پوشیدن چادر برایش دیگر توجیهی ندارد و وقتی چادر دارد باری از نگاه مردم بر شانه‌اش سنگینی می‌کند. می‌گفت حالا دیگر چادر شده نماد تحجر، فشار و خشونت. می‌گفت چادر دیگر معنای معنویت و دین ندارد و رشته‌ای تاریک و سیاه است بین روابط او با آدم‌ها. همان موقع او را به خاطر انتخابش تحسین کردم و گفتم لزومی ندارد برای این انتخاب به کسی توضیحی بدهد. همه حرف‌هایش را می‌فهمیدم و همین حالا هم می‌دانمشان. اما یک چیز برایم سخت است فهمیدنش. آن‌هم عقب‌نشینی و ترس است.
همان چیزی که باعث می‌شود نخواهم هیچ‌وقت فرهنگ لباسی که از مادربزرگ‌هایم به من رسیده را تغییر بدهم. آن هم به خاطر رفتار غلط چند نهاد حکومتی.
راستش دلم نمی‌خواهد چادر را تنها بگذارم و از روی ترس جوری باشم که نیستم. تصمیمم این است که یک ارتش یک نفره باشم علیه تمام کسانی که خواستند چادر را نماد وحشت و واپسگرایی نشان دهند. نماد کسانی که می‌خواهند همه را یک شکل کنند. می‌روم بین مردم شهر و لبخند می‌زنم. مثل همه چادری‌های اطرافم که می‌شناسم. سینما، کنسرت، گالری، و تئاتر هم با همین چادر می‌روم. بگذار ببینند چادر لباس سیاه کسانی است که سیاه نیستند.

این روزها لازم است دوباره بگویم این‌ها را و بجنگم علیه روایتی که #ون‌ها جاری می‌کنند. و چه سخت است این جنگ...


@derakhte_tafakor
این چند روز:

▪️نوشتن و پاک کردن. این جمله خلاصه این چند روزم بود. ملال و یاس مداوم از در کانون کاری بودن. حالا هرچه می‌خواهد باشد، پختن، جمع کردن، خواندن، دیدن یا نوشتن. حتی سلام و علیک‌های معمولی و مثلا خود را مهربان و خوشدل نشان دادن. دوست داشتم همه‌شان را مثل نوشته‌هایم پاک می‌کردم...

▪️چه چیزی می‌تواند بدتر از رفاقت باشد؟ بعد از عمری غوطه‌ور شدن در فیلم‌های کیمیایی حالا به این نتیجه رسیدم که آن صحنه‌ها موقتی و دروغین بودند. مرام و معرفت و غیرت، به قول این مجری‌های لوس تلویزیون فقط "حال دلمون" را خوش می‌کنند. و بعد از آن باید آماده شویم برای مصاف با روابط خیلی واقعی. از همان‌ها که برای دوستت از خواسته‌ها و منافعت می‌گذری، و او یک قدم هم حاضر نمی‌شود همراهت باشد. آن هم در روزهای سختی مثل این چند روز.

▪️هر موقع تجریش می‌روم حالم خراب می‌شود. امروز هم از آن روزها بود. کاش می‌توانستم تجریش را از نقشه تهران پاره کنم، مچاله کنم و بیاندازم بین تمام خاطراتی که خیلی دوستشان دارم و از فرط دلتنگی نمی‌خواهم یادشان بیفتم. خاطرات ۲۰سالگی و روزهای سرکشی‌ آبی‌رنگم. همان‌ها که بوی آهنگ‌های قمیشی و امیریگانه می‌داد. آه ای تجریش بی‌رحم زیبا...

▪️فیلم دیدن حالم را خوب می‌کند. آن هم وقتی نمی‌توانم جایی بروم. فیلم تراپی از آن چیزهاست که بقیه فکر می‌کنند اداست. اما بگذار فکر کنند، چه خوب که این درمان آنقدر ارزان و همه‌جایی نیست.

▪️مسواک که می‌زدم یادم افتادم سال پیش همین موقع‌ها برای خالی کردن آبسه دندانم چقدر زجر کشیدم. خدا را شکر که دندان درد ندارم، پاهایم هنوز وزنم را تحمل می‌کنند و قرار نیست زایمان کنم. خدا را شکر برای نبود درد‌های بزرگ.
صدای انفجار می‌آید
آن‌ها دعا کردند کاش حالا ایران نبودند،
آن‌ دیگرها هم که رفتند خوشحال از این‌که نیستند.

اما مسئله جغرافیا به سادگی داشتن رفاه و آسایش نیست،
گاهی جغرافیا انسان را بزرگ می‌کند
و به نسخه بالاتر تبدیل می‌کند.
درست آن وقتی که مظلوم باشی
و بخروشی.
یا در سرزمینی باشی
که جای مظلومان فریاد می‌کشند..
صدای انفجار می‌تواند زیبا باشد
و تاریخ آغوش می‌گشاید برای جغرافیا


@derakhte_tafakor
ساعت ۶ صبح می‌تواند یک مرثیه برای پایان دوران هنرمندی #مهران_مدیری باشد. فیلمی در ژانر اجتماعی سیاه که به موضوع مهاجرت پرداخته و سعی کرده از خانه محل مهمانی به عنوان استعاره‌ای از وطن استفاده کند. و با مصادیقی از خفقان و ناامیدی فضایی تلخ از وضعیت امروز را بازسازی کند، اما فضاسازی فیلم و پرداختن روابط و شخصیت‌ها هیچ‌کدام زمینه را برای این بازنمایی ایجاد نمی‌کند.

توجه مدیری به ساخت فیلم خارج از زبان طنز همیشگی خود از طرفی می‌تواند این فیلم را حائز اهمیت کند، اما از سوی دیگر روایت درهم‌ریخته، شخصیت‌های نامانوس و روابطی که به عمق نمی‌روند، فیلم را به یک اثر سطحی با درونمایه "اعتراض به همه‌چیز" تبدیل می‌کند.

فیلم داستان دختری به نام سارا است که قصد دارد برای ادامه تحصیل در تورنتو، ساعت ۶صبح ایران را ترک کند، اما در چندساعت باقیمانده به پرواز، در خانه دوستش محبوس می‌شود و همین اتفاق او را نگران می‌کند که از سفر باز بماند. تقلای سارا برای رهایی، وارد شدن پلیس و نقش برادر سارا به داستان برای رسیدن او به فرودگاه اگرچه به ثمر ننشسته‌است اما قاب‌های تلخی از ایران را به مخاطب نشان می‌دهد.

#ساعت۶صبح
@derakhte_tafakor
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
انیمیشن کوتاه «مدیا»

کارگردان:پاول کوتسکی
محصول سال ۲۰۰۰
برنده جایزه بهترین فیلم کوتاه فستیوال برلین

@derakhte_tafakor

ایده اصلی فیلم: رسانه به مثابه یک تقدیر شوم تاریخی که گریزی از آن نیست. آنکس که رسانه را می‌سازد و آنکه مصرفش می‌کند در یک سازوکار حرکت می‌کنند.
گفت: "چقدر فرمون رو سفت گرفتی!" و بعد یادم داد که چطور باید موقع رانندگی رها باشم.
کمی که گذشت دیدم که اصلا همین سفت چسبیدن عامل اصلی اشتباه‌هام بود. یک وقت‌هایی مراقبت بیش از اندازه، بیشتر ما رو به خطا می‌ندازه. این جمله من رو به تمام روزهای اشتباه‌ناکم می‌بره. روزهایی که ترسیدم و پاورچین از کنار غول‌های زندگی رد شدم تا بیدارشون نکنم، اما یکباره همه چیز خراب شد..

۱:این روزها دارم سعی می‌کنم ترس کهنه‌ رانندگی رو از وجودم بیرون کنم
مطمئنم البته این هم از اون ترس‌هاست که یه روز بهش می‌خندم.
تا اون روز🫠

۲:سی‌وپنج‌ساله شدم و مهم‌ترین توشه امسالم این بود که از آدم‌های ترسو و ناامید با سرعت نور فاصله بگیرم

@derakhte_tafakor
More