این چند روز:
▪️نوشتن و پاک کردن. این جمله خلاصه این چند روزم بود. ملال و یاس مداوم از در کانون کاری بودن. حالا هرچه میخواهد باشد، پختن، جمع کردن، خواندن، دیدن یا نوشتن. حتی سلام و علیکهای معمولی و مثلا خود را مهربان و خوشدل نشان دادن. دوست داشتم همهشان را مثل نوشتههایم پاک میکردم...
▪️چه چیزی میتواند بدتر از رفاقت باشد؟ بعد از عمری غوطهور شدن در فیلمهای کیمیایی حالا به این نتیجه رسیدم که آن صحنهها موقتی و دروغین بودند. مرام و معرفت و غیرت، به قول این مجریهای لوس تلویزیون فقط "حال دلمون" را خوش میکنند. و بعد از آن باید آماده شویم برای مصاف با روابط خیلی واقعی. از همانها که برای دوستت از خواستهها و منافعت میگذری، و او یک قدم هم حاضر نمیشود همراهت باشد. آن هم در روزهای سختی مثل این چند روز.
▪️هر موقع تجریش میروم حالم خراب میشود. امروز هم از آن روزها بود. کاش میتوانستم تجریش را از نقشه تهران پاره کنم، مچاله کنم و بیاندازم بین تمام خاطراتی که خیلی دوستشان دارم و از فرط دلتنگی نمیخواهم یادشان بیفتم. خاطرات ۲۰سالگی و روزهای سرکشی آبیرنگم. همانها که بوی آهنگهای قمیشی و امیریگانه میداد. آه ای تجریش بیرحم زیبا...
▪️فیلم دیدن حالم را خوب میکند. آن هم وقتی نمیتوانم جایی بروم. فیلم تراپی از آن چیزهاست که بقیه فکر میکنند اداست. اما بگذار فکر کنند، چه خوب که این درمان آنقدر ارزان و همهجایی نیست.
▪️مسواک که میزدم یادم افتادم سال پیش همین موقعها برای خالی کردن آبسه دندانم چقدر زجر کشیدم. خدا را شکر که دندان درد ندارم، پاهایم هنوز وزنم را تحمل میکنند و قرار نیست زایمان کنم. خدا را شکر برای نبود دردهای بزرگ.