بیاض | عاطفه طیّه

Channel
Logo of the Telegram channel بیاض | عاطفه طیّه
@atefeh_tayyehPromote
3.39K
subscribers
بیاض @atefe_tayye
شاهنامه و جهل مرکب


۱. هرآنگه که گویی رسیدم به جای
نباید به گیتی مرا رهنمای
چنان دان که نادان‌ترین کس توی
اگر پند دانندگان نشنوی

۲. هرآنگه که گویی که دانا شدم
به هر دانشی‌بر توانا شدم
چنان دان که نادان‌تری آن زمان
مشو بر تن خویش‌بر بدگمان


(شاهنامه، تصحیح خالقی، جلد دوم از چاپ دوجلدی، ص ۲۴۵ و ۵۹۷)

@atefeh_tayyeh
تفاوت عالم و جاهل

میان عالم و جاهل تفاوت این قدرست
که این کشیده‌عنان است و آن گسسته‌مهار

(ظهیر فاریابی)

منبع:
سفینه شمس حاجی، تصحیح میلاد عظیمی، انتشارات سخن، ص ۱۹۹.

@atefeh_tayyeh
Forwarded from بیاض | عاطفه طیّه (عاطفه طیّه)
به نام خداوند جان و خرد
🌹

برای ثبت‌نام در کلاس‌های ویژهٔ کودکان و نوجوانان به شمارهٔ تلگرام زیر پیام بدهید:

09303617733

۱) شاهنامه (۶ تا ۱۶ سال)

۲) بوستان و گلستان (۷ تا ۱۵ سال)

آموزگار: عاطفه طیه

کلاس در بستر گوگل‌میت برگزار می‌شود.

@atefeh_tayyeh
رباعی

۱) شب بود و بهار بود و یارم با من
من در برِ او فتاده بی‌‌پیراهن

از بام بلند آسمان بر سر ما
تا روز ستاره ریخت دامن‌دامن


۲) گفتا: «بادم» بگفتمش: «من خرمن»
گفتا: «آتش» بگفتمش: «من دامن»

پرسید: «دلت که بُرده؟» گفتم: «تو، تو»
تا گفت: «دلم...» بگفتمش: «من، من، من!»


۳) دل‌ بسته‌ام از جهان به خندیدن تو
زنده به توام، دست من و دامن تو

آرام منی و بی تو بی‌آرامم
جان‌وتن من فدای جان‌و‌تن تو


۴) گر من نروم چه سود؟ آن می‌بردم
برگی سبکم؛ آب روان می‌بردم

او داند سر ز پا ندانم، چه کنم؟
خوش‌خوش‌ نروم کشان‌کشان می‌بردم


۵) او رفته‌زخویش بود و من نامیزان
افتان‌خیزان ز شانه‌اش آویزان

نه بوسه‌شمر بودم و نه روگردان
گرمای تموز بود و بودم لرزان

(عاطفه طیه)

@atefeh_tayyeh
رخ دوست و سخن انسان خردمند


ابوشکور بلخی هزار و صد سال پیش گفت:

دو چیز اندُه از دل به بیرون بَرَد
رخ دوست و آواز مرد خرَد


هنوز و هماره نجات در این دو است.

(شاعران بی دیوان، تصحیح محمود مدبری، چاپ اول، ص۹۳)

@atefeh_tayyeh
دو کتاب از دکتر علی بلوکباشی

علی بلوکباشی متولد ۱۳۱۴ خورشیدی، نویسنده و پژوهشگر حوزهٔ مردم‌شناسی است و از او با عنوان پدر مردم‌شناسی آکادمیک ایران یاد می‌شود. در سال ۱۴٠۲ و ۱۴٠۳ دو کتاب خوب از ایشان منتشر شد. یکی «مردم‌شناسی دین» و دیگری «مردم‌شناسی فرهنگ، کاروتولید و فرآوری خوراک‌وپوشاک».

یک.
«مردم‌شناسی دین» مطالعه‌ای‌ست در مناسک، باورداشت‌ها و آیین‌های مذهبی ایرانیان.
از آنجا که ادیان نقش اساسی در زندگی باورمندانشان ایفا می‌کنند، بدون مطالعه در مذهب نمی‌توان بخش مهمی از کنش‌های نیک و بد انسان معتقد را فهم کرد.
پژوهش تازهٔ آقای بلوکباشی دریچه‌ای تازه می‌گشاید و به فهم رفتارهای دینی انسان باورمند کمک می‌کند.
این کتاب در سال ۱۴۰۲ توسط انتشارات دکتر محمود افشار منتشر شد و حاوی بیست‌وسه گفتار است که در پنج بخش تنظیم شده است:

بخش نخست: شخصیت‌های فرهنگ‌سازِ مذهبی در گسترهٔ فرهنگ شیعی. در این بخش از ابعاد تاریخی، مذهبی و اسطوره‌ای علی بن ابی‌طالب، حسین بن علی، عباس بن علی، فاطمۀ زهرا(س) و فاطمه کلابیه (اُمُّ البنین) سخن گفته شده است.

بخش دوم: آزمون و مناسک گذار. این بخش به مباحثی چون آیین تشرف، خِتان، بلوغ، کُستی‌بندی، مناسک حج، آیین مهر، علائم حلول، احضار و تسخیر روح، شیوه و آداب جن و... پرداخته است.

بخش سوم: مناسک و آیین‌های مذهبی. این بخش موضوعاتی چون تعزیه، زنانه‌خوانی و بچه‌خوانی، تعزیهٔ حر شهید، تابوت‌گردانی، قالی‌شویان، شمایل نگاری و پرده‌خوانی، تکیه و حسینیه و... را شامل می‌شود.

بخش چهارم: سازه‌ها و شعارهای نمادین مذهبی. تابوت، تعزیه، توغ، حجلهٔ عزا، جریده و پنجه در این بخش بررسی شده‌اند.

بخش پنجم: باورها و رفتارهای مذهبی‌جادویی. در این بخش به اسفند، استخاره، دجال و جادو و جادوگری پرداخته شده است.


دو.
«مردم‌شناسی فرهنگ، کاروتولید و فرآوری خوراک‌وپوشاک». در پیشگفتار این کتاب پیش از هر چیز با مفهوم کار و تعریف‌های مختلف آن نزد اقتصاددانان مشهوری چون آدام اسمیت، کارل مارکس و دیگران آشنا می‌شویم. تقسیم کار بر حسب سن و جنس از دورهٔ باستان، همین‌طور تقسیم کار در جامعه‌های عشایری و روستایی از مطالبی است که به آن‌ها پرداخته شده است.
در این بخش از خوراک و پوشاک نیز به عنوان دو دستاورد مهمِ کار انسان سخن گفته شده است. همین‌طور از تأثیر فرهنگ، ارزش‌ها، معیارهای اخلاقی، باورهای دینی و طبقهٔ اجتماعی‌ افراد هم در دوخت‌ودوز و جنس پوشاک مردم و هم در شیوهٔ آشپزی و عطر و طعم و رنگ و شکل خوراک‌ ایشان.
کتاب دربردارندهٔ نوزده گفتار است و در چهار بخش تنظیم و تدوین شده است:

بخش نخست: بنیان‌نهادهای اولیّهٔ کار و تولید. این بخش چهار فصل دارد. نظام اقتصادی و سازمان مدیریتی کار و کارگری در دورهٔ هخامنشی از فصل‌های جالب این بخش است. در فصول دیگر به کشاورزی، انواع مالکیت، نقش زن روستایی در کار و تولید، و انواع بازار پرداخته شده است.

بخش دوم: فنون و هنر آشپزی و خورد‌وخوراک. این بخش فصل‌هایی دربارهٔ اجاق، آتش، مطبخ، کتاب‌های آشپزی، انواع خوردنی‌ها و کاربرد‌های طبی، نمادین و آیینی آن‌ها دارد.

بخش سوم: فن و هنر فرآوری پوشاک. این بخش شامل فصل‌هایی می‌شود دربارهٔ زبان پوشاک، مفاهیم نمادین رنگ پوشاک، وجه نمادین پوشش زنان، شهرهای کهن پارچه‌بافی، و تغییر و تنوع پوشاک در ادوار مختلف.

بخش چهارم: معرفی و نقد آثار. این بخش هم چهار فصل با مطالب متنوع دارد. یک: سه اثر در زمینهٔ مبادلهٔ کالا، فنون کشاورزی و جامعهٔ روستایی. دو: دو رسالهٔ کهن آشپزی‌ در دورهٔ صفوی. سه: معرفی یک اثر و ترجمهٔ مقاله‌ای در زمینهٔ پوشاک. چهار: فن‌آوری در ساخت و تولید تفنگ، و معرفی تاریخ دلگشای اِوَز.

مشخصات کتاب‌ها:
۱. مردم‌شناسی دین، مناسک و آیین‌های مذهبی در ایران، دکتر علی بلوکباشی، انتشارات دکتر محمود افشار، ۱۴۰۲.

۲. مردم‌شناسی فرهنگ، کاروتولید و فرآوری خوراک‌وپوشاک، دکتر علی بلوکباشی، انتشارات دکتر محمود افشار، ۱۴٠۳.

@atefeh_tayyeh
یا رب تو نگهبان دل اهل وطن باش!
Channel photo updated
آنکس که ز من نمی‌کند یاد
دلتنگ مباد و بد مبیناد!

#عاطفه_طیه
@atefeh_tayyeh
دیکته

آغاز ماه مهر است‌؛ بنویس: «داد، بیداد»
بنویس: «خشم، اندوه» بنویس: «رفته بر باد»

بنویس کودک من! بنویس: «درد، فریاد»
بنویس: «آه! بابا جان را برای نان داد»  

#معدن_طبس

@atefeh_tayyeh
نیزهٔ مرد پارسی و شاهنامهٔ فردوسی

شاه هاماوران که در جنگ با لشکر ایران شکست خورده از این که مجبور است با ازدواج دخترش سودابه و کیکاوس شاه ایران موافقت کند اندوهگین است، ولی سودابه که گویی در دلش قند آب می‌کنند شادمانه و خرسند به پدر می‌گوید:
کسی کو بود شهریار جهان
بروبوم خواهد همی از مهان
ز پیوند با او چه باشی دژم؟!
کسی نشمرد شادمانی به غم
سرانجام هم در جدال بین پدر و شوهر جانب شوهر را می‌گیرد و با او به زندان می‌رود.


رودابه دختر مهراب کابلی به زال پسر جهان‌پهلوان سام دل می‌بازد، با کمک کنیزان و خدمتکارانش ملاقاتی با او ترتیب می‌دهد. زال را به اتاقش می‌برد و بی‌توجه به رضایت یا نارضایتی خانواده‌اش که از نژاد ضحاک تازی هستند تصمیم به ازدواج با او می‌گیرد.


تهمینه دختر شاه سمنگان خبر می‌شود که رستم پهلوان ایرانی برای پیدا کردن اسبش به سمنگان آمده و مهمان پدرش شده است. شب آراسته و پررنگ‌وبوی بالای سر رستم می‌رود و با وعدهٔ پیدا کردن اسبش با او همخوابه می‌شود!


مادر سیاوش که از نژاد کرسیوز (برادر افراسیاب) است از پدر بداخلاق خود می‌گریزد، به ایران می‌آید، همراه طوس و گیو نزد شاه‌کاوس می‌رود و پس از گفت‌وگویی کوتاه می‌پذیرد زنی از زنان شبستان او باشد.


فرنگیس دختر افراسیاب و جریره دختر پیران وزیر خردمند افراسیاب، هر دو با سیاوش شاهزادهٔ ایرانی ازدواج می‌کنند و پس از کشته شدن همسرشان به پدران و کشور خود پشت می‌کنند. فرنگیس پدرش را دشنام می‌دهد و به کمک گیو، پهلوان ایرانی، همراه فرزندش کیخسرو به ایران می‌گریزد. جریره هم پس از حملهٔ لشکر ایران به توران، از فرزندش فرود می‌خواهد که به ایرانیان ملحق شود و انتقام پدرش سیاوش را از تورانیان بگیرد.


افراسیاب دختر دیگری دارد که نامش در شاهنامه نیامده است. او هم با تژاو، پهلوان خیانتکار ایرانی، ازدواج کرده است.


منیژه دختر دیگر افراسیاب در جشنگاهش بیژن پهلوان ایرانی را که برای تماشا آمده است می‌بیند و می‌پسندد. پس از سه روز عشقبازی با او، از وحشت ازدست‌دادنش او را با دارو بی‌هوش می‌کند، به اتاقش در قصر می‌برد و نگاه می‌دارد.


کتایون دختر پادشاه روم در مهمانی‌ای که پدرش برایش برپا کرده و قرار است در آن از بین بزرگان روم برای خود همسری مناسب انتخاب کند، گشتاسپ شاهزادهٔ ایرانی را که هیچکس در روم نمی‌شناسدش و گمنام و فقیرانه در دهی زندگی می‌کند می‌بیند و می‌پسندد. خلاف میل پدرش او را برای ازدواج انتخاب می‌کند. ناز و نعمت کاخ پدر را می‌گذارد و با شوهرش به ده می‌رود.


هیچ یک از این زنان که با شاهان، شاهزادگان و پهلوانان ایرانی جفت شده‌اند و اغلب در عشق و کامجویی پیشقدم هم بوده‌اند ایرانی‌تبار محسوب نمی‌شوند. شاید همین است که رفتار بی‌پروا و پرشور و خودسرانهٔ ایشان در فرهنگ ایرانی زشت تلقی نشده‌ است.
دختر ایرانی شاهنامه گردآفرید است که با سهراب که غلط زیاده کرده و از توران‌زمین به ایران لشکر آورده می‌جنگد. مرد جنگ‌جوی جوان به دختر ایرانی دل می‌بازد و دختر برای این که به چنگ دشمن نیفتد او را فریب می‌دهد، از او می‌گریزد، دست رد به سینه‌اش می‌زند و ریشخندش می‌کند:
چو سهراب را دید بر پشت زین
چنین گفت کای شاه ترکان و چین
چرا رنجه گشتی چنین؟ بازگرد
هم از آمدن، هم ز دشت نبرد
بخندید و او را به افسوس گفت
که ترکان ز ایران نیابند جفت

شرح عاشقی دختران ناایرانی به مردان ایرانی، عرضه کردن خود به ایشان و پشت کردنشان به خانواده و سرزمین خود شاید به رخ کشیدن برتری ایرانیان باشد و تصویر این که نیزهٔ مرد پارسی تا کجاها رفته است...

@atefeh_tayyeh
مادر رستم

از کشته شدن رستم به دست نابرادر مدتی می‌گذرد. بهمن در ایران به پادشاهی می‌رسد و با لشکری بزرگ به زابلستان می‌آید که انتقام خون پدرش اسفندیار را که به تیر رستم جان باخته بود، از پدر و فرزند و ایل‌وتبار رستم بگیرد. قیامت برپا می‌شود؛ فرزند رستم را می‌کشند و پدر رستم را اسیر می‌کنند.

یکی از غم‌انگیزترین صحنه‌های شاهنامه برای من جایی است که رودابه مادر رستم در این آشوبِ جنگ‌وجوش بی‌تابانه زار می‌‌زند، لب به نفرین و دشنام پادشاه می‌گشاید و فرزند ازدست‌رفته‌اش رستم را خطاب قرار می‌دهد:

که زارا، دلیرا، گوا، رستما!
نبیره گَوِ نامور نیرما

تو تا زنده بودی که آگاه بود
که گشتاسپ اندر جهان شاه بود؟!

کنون گنج تاراج و دستان اسیر
پسر زار کُشته به بارانِ تیر

مبیناد چشم کس این روزگار
زمین باد بی‌ تخم اسفندیار!

خبر به بهمن و عمویش پشوتن می‌رسد که این مادر داغدار، شاه پیشین ایران یعنی گشتاسپ را کم از رستم دانسته و برای تخم‌وترکهٔ اسفندیار یعنی بهمن، پادشاه ایران، مرگ خواسته است!
پشوتن وزیر نجیب و خردمند بهمن به جای رنجش از این مادر سوگوار و آویز و ستیز با او، شرمسار و اندوهگین از پادشاه می‌خواهد که فوراً سیستان را ترک کنند چرا که کار دشوار و گران گشته است! شاه نصیحت می‌پذیرد و زابلستان را ترک می‌کنند.

به بهمن چنین گفت کای شاه نو
چو بر نیمهٔ آسمان ماه نو

به شبگیر ازین شهر لشکر بران
که این کار دشخوار گشت و گران!

بدین خانهٔ زالِ سامِ دلیر
سزد گر نماند شهنشاه دیر

سپه را سوی شهر ایران کشید
ز زاول به نزد دلیران کشید.

(شاهنامه، تصحیح خالقی، جلد دوم از چاپ دوجلدی، ص ۲۲۲)

@atefeh_tayyeh
Forwarded from بیاض | عاطفه طیّه (عاطفه طیّه)
رفیق


رفیق آمد و آورد با خودش تنبک
و زآن مپرس‌وبِدان نیز شیشه‌ای کوچک


نشست و گفت و شنفت و سه‌سوته شد معلوم
که من همانم و او هم همان زن زیرک


همو که با سر انگشت خسته وامی‌کرد
به جهد صد گره‌ِ سخت‌بسته را تک‌ تک


همو که گرچه شکسته‌ست از بدِ بیداد
بدین شکستگی ارزد به این و آن یک یک


همو که گرچه به رویش نشسته گرد زمان
همان یگانهٔ حسن است و آفتاب فَلَک


همو که هیچ‌کس از همگنان چو او نشناخت
صفای دوستی و یکدلی و حقّ نمک


بریز گفتم و او ریخت‌؛ خانه روشن شد
که سُکر نور یقین است در صحاری شک


ت تن ت تن، دل لرزان به یادمان آورد
که عشق گرگ ستمکاره است و ما شیشک


ت تن ت تن زد و لرزید قلبمان؛ اندوه
بسی درشت و ستبر است و قلب ما کوچک


شنفت و گفتم و یکباره اشک آمد و ریخت
بر آن دو رخ، دو گلِ شُستهٔ بدون بَزَک


تمام شب سخن از حال‌های خوش هم بود
رفیق آمد و غم رفت، گو برو به درک!


عاطفه طیه (۱۴٠۱/۴/۱۲)

@atefeh_tayyeh
دهه‌شصتی‌ها

ای دوست! گر تو هم همهٔ عمرِ رنج‌زای
از مقعد خری به جهان کرده‌ای نگاه


گر گشته‌ای همیشه بدهکار این و آن
با آن که بوده‌ای همهٔ راه سربه‌راه


گر گفته‌ای ز درد و غم خود لطیفه‌‌ها
خندیده‌ای به حال بد خویش گاه‌گاه


خندیده‌ای که ساده شود زندگی ولی
مشکل شده‌ست بردن صد رنج عمرکاه


گر هی دویده‌ای و زمین خورده‌ای و باز
رویت نگشته کم که بمانی دگر ز راه


هم دیر می‌رسیدی و هم دور می‌شده‌ست
هر جا که رفته‌ای سر تو مانده بی‌کلاه


گر خواب از سر تو ربوده‌ست فکر آن
عمر به باد رفتهٔ بیهوده تا پگاه


گر خردسالی تو در آشوب جنگ و جوش
در این جهان یکسره دیوانه شد تباه


گر در کلاس و مدرسه تن کرده‌ای به جبر
خاکستری و قهوه‌ای و طوسی و سیاه


هم‌سرنوشت، هم‌ره و هم‌قصهٔ منی
آه ای رفیق خستهٔ نادیدهٔ من آه!


عاطفه طیه (۱۴٠۳/۶/۹)

@atefeh_tayyeh
Forwarded from بیاض | عاطفه طیّه (عاطفه طیّه)
شاعر و اطوارش!

امشب کتاب نامه‌های جمالزاده به باستانی پاریزی را ورق زدم. نامه‌ها بین سال‌های ۱۳۴۱ تا ۱۳۶۹ نوشته شده‌اند. در اولین نامه، که نامهٔ بلندی هم هست، جمالزاده چند خطی هم به شاعران و اداهایشان پرداخته که بسیار جالب توجه است:

«مردم مملکت ما هنوز هم تصور می‌کنند که شرط شاعری و چیزنویسی و فضل و کمال و هنرمندی این است که آدم لاغر و نحیف و رنگ‌ورو پریده باشد و لباسش از پارچهٔ ارزان و فرسوده و غیرمرتب و اتونخورده باشد و دگمهٔ پیراهن و سردستش ورآمده باشد و موی ریشش را چندروز چندروز نتراشد و همیشه چشمانی نیم‌خمار و ازحال‌رفته داشته باشد و وبازده و مسلول و مقروض و بیدخورده به نظر بیاید و آه بکشد و از عهدهٔ پرداخت مال‌الاجارهٔ منزل محقرش برنیاید و آب حوضش بوی گند بدهد و اطاقش فرش آبرومندی نداشته باشد و ساعتش در گرو باشد و محتاج طبیب و دوا باشد و وسیلهٔ معالجه نداشته باشد و از لحاظ درس و تحصیل چون اعتنائی به این عوالم تبذل ندارد، دیپلم و تصدیق‌نامه‌ای در دست نداشته باشد و مبتلا به افيون و مرفین و حشیش و دوغ معرفت باشد و ظرفی که روی میز کار دارد مدام پر از خاکستر و ته‌سیگار باشد و عموما از درد سینه مبتلا به سرفه و سردرد باشد و به کاینات ناسزا بگوید و از دنیا و مافيها بدش بیاید و از مردم، حتی پدر و مادر خود، متنفر باشد و با کسی که نام‌ونشان و سروسامانی دارد رفت‌وآمد نکند و از حاشیه‌روی خوشش بیاید و هر کتاب و شعری را مسخره کند و تنها خودش را نابغهٔ دهر بداند و از پول و مقام و احترام بیزاری نشان بدهد و تنها با دیوانگان و اشخاص شیفته و شیدا نشست‌وبرخاست کند و به هر اقدام و اصلاحی ولو واقعا هم اقدامی مفید و اصلاحی لازم و عاقلانه و به خیر ملک و ملت باشد به نظر تحقیر و طعن و طنز و استهزا بنگرد و کمتر حرف بزند و تنها لب به سخنان بغرنج و دوپهلو بگشاید و در عين آنکه دودستی به زندگانی چسبیده مدام از مرگ و نشئهٔ نیستی و فنا سخن براند و از متقدمین چون کهنه و پوسیده‌اند و از متجددین چون نرسیده و خام و ابجدخوانند بدش بیاید.» (ص ۵٠ و ۵۱)


(نامه‌های سید محمد علی جمالزاده به دکتر محمد ابراهیم باستانی پاریزی، به کوشش حمیده و حمید باستانی پاریزی، نشر علم، ۱۴٠٠)

@atefeh_tayyeh
بس کن ایرانی :)

به مضمون این دو شعر توجه کنید! اولی از شاعری‌ است به نام لطف‌الله‌ نیشابوری، دومی هم از شاعری‌ مشهورتر به نام هلالی جغتایی.

هر دو شاعر از بخت‌برگشتگی شگفت خود می‌گویند. از حال‌وروزی که از بس تراژیک است کمیک شده. و با اینهمه هر دو در بیت پایانی اظهار خرسندی می‌کنند. یکی به این دلیل که بدتر از این هم ممکن بوده، دیگری به این دلیل که بدتر از این نمی‌شود!😵‍💫

۱) طالعی دارم آنکه از پی آب
گر روم سوی بحر، بر گردد

ور به‌ دوزخ روم پی آتش
آتش از یخ فسرده‌تر گردد

ور ز کوه التماس سنگ کنم
سنگ نایاب چون گهر گردد

اسپ تازی اگر سوار شوم
زیر رانم روان چو خر گردد

این‌چنین حادثات پیش آید
هرکه‌را روزگار برگردد

با همه شکر نیز باید گفت
که مبادا ازین بتر گردد!


۲) آه ازین روزگار برگشته
که ز من لحظه لحظه برگردد

گر فلک را به کام خود خواهم
او به کام کس دگر گردد

ور ز جام نشاط باده خورم
باده خونابۀ جگر گردد

ور قدم بر بساط سبزه نهم
سبزه درحال نیشتر گردد

لیک با این خوشم که طالع من
نتواند ازین بتر گردد!

مردمان سرزمینی که در ادوار مختلف انواع بلا بر سرشان ریخته چه کنند اگر در برابر محنت اینهمه چغر و بدبدن نباشند؟!
شر پایانی ندارد فلذا بس نکن ایرانی :)

@atefeh_tayyeh
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
گنج می‌جو در همه ویرانه‌ها

«من امیدوار به انسانم. باید تحمل داشت. انسان همیشه خیر از میان خرابه درآورده، آدم از میان خرابه خیر درآورده همیشه...»

این سخن ابراهیم گلستان ترجمهٔ شعر مولوی است که می‌گوید: گنج می‌جو در همه ویرانه‌ها.

@atefeh_tayyeh
عقد آریایی

مدتی‌ست برخی از جوانان میل دارند هنگام ازدواج، مراسم «عقد آریایی» را هم برگزار کنند. در این مراسم عروس و داماد متن شعر مشهوری از شاعر معاصر، فریدون مشیری را بر لب می‌آورند:

به نام نامی یزدان
تو را من برگزیدم از میان این همه خوبان
میان این گواهان بر لب آرم این سخن با تو
برای زیستن با تو
وفادار تو خواهم بود...

امروز با دیدن سروده‌ای از فرخی به یاد شعر مشیری افتادم. شعر فرخی همان حال و هوای عروسی را با طعمی کهن دارد. شعر لطیفی‌ست درباب عشق و آنِ هم بودن و وفاداری...


از جمع خوب‌رویان من خاص مر ترایم
شاید که من ترایم زیرا که تو مرایی

من مر ترا پسندم تو مر مرا پسندی
من سوی تو گرایم تو سوی من گرایی

بر تو بدل نجویم بر من بدل نجویی
هم من وفا نمایم هم تو وفا نمایی.

(فرخی، دیوان، به کوشش دبیرسیاقی/ ۳۶۱)

@atefeh_tayyeh
عقد پروین اعتصامی و شهریار در عرش!

شهریار پس از مرگ پروین اعتصامی، شعری بلند در وصف او می‌سراید. از ازدواج نافرجام و مرگ زودهنگام پروین می‌گوید و از متانت و سر و شکل او تعریف می‌کند. سپس از این که جوانی و جاهلی کرده و او را به عقد خود درنیاورده حسرت می‌خورد :)


به یادم است که عصر دوشنبه‌ها گاهی
در آن اطاق خصوصیِ اعتصام‌الملک
مجالس ادبی نیز پیش می‌آمد
به یادم است که استاد نامدار بهار
مرا به همره خود بار اوّل آنجا برد
از آن سپس من و او آشنای هم بودیم
هزار و سیصد و دو یا سه او محصّل بود
هنوز کالج و دارالمعلمین می‌دید
ادا و عشوهٔ زن‌های شوخ‌طبع نداشت
ولی قیافه متین بود و دوست‌داشتنی
به قول مردم آن روز و آن زمان گِل داشت
...
هنوز من به دل از داغ او عزادارم
هزار حیف که من رشد عقلی‌ام کم بود
در آن سنین و دلم نیز بندِ جای دگر
وگر نه عقد من و او به عرش می‌بستند
...
در این جهان فنا کس به تن نمی‌ماند
مگر به نام و اثر قرن‌ها بماند شخص
بنابراین تو به آثار جاودانهٔ خود
یگانه زندهٔ جاوید قرن ما هستی.


شعر دی‌ماه ۱۳۴۹ در شمارهٔ ۱٠۲_۱٠۱ مجلهٔ راهنمای کتاب چاپ شده است و ابیاتی از آن را آقای مسعود جعفری در کتاب خواندنی «شاعران در جست‌وجوی جایگاه»، نقل کرده‌اند.

شاعران در جست‌وجوی جایگاه، مسعود جعفری جزی، انتشارات نیلوفر، ص ۱۷۵.

@atefeh_tayyeh
متأسفم که باید بگویم هر بار در فضای مجازی و بخصوص توییتر سابق چرخی می‌زنم به طور کلی از زندگی ناامید می‌شوم.
قهرمان نوزده‌سالهٔ کشورمان مبینا که با مدال المپیکش در این روزهای تاری و دشوار لبخند بر لبمان آورد درخواستی را مطرح کرده است. پاسخ این درخواست یا مثبت است یا منفی. به گمان من صلاح در این است که پاسخ منفی باشد. ولی اینهمه متلک و لیچار و تمسخر چه معنی دارد؟! مگر چند زن تا اکنون برای ایران مدال المپیک آورده‌اند؟

بی‌رحمی و بی‌انصافی برخی از هموطنانمان نسبت به آدم‌های موفق روز‌به‌روز دارد نگران‌کننده‌تر می‌شود...

با دو بیت از سعدی تمام می‌کنم:

مردکی خشک‌مغز را دیدم
رفته در پوستینِ صاحب‌جاه

گفتم ای خواجه گر تو بدبختی
مردم نیک‌بخت را چه گناه؟!

@atefeh_tayyeh
Telegram Center
Telegram Center
Channel