View in Telegram
Forwarded from بیاض | عاطفه طیّه (عاطفه طیّه)
رفیق رفیق آمد و آورد با خودش تنبک و زآن مپرس‌وبِدان نیز شیشه‌ای کوچک نشست و گفت و شنفت و سه‌سوته شد معلوم که من همانم و او هم همان زن زیرک همو که با سر انگشت خسته وامی‌کرد به جهد صد گره‌ِ سخت‌بسته را تک‌ تک همو که گرچه شکسته‌ست از بدِ بیداد بدین شکستگی ارزد به این و آن یک یک همو که گرچه به رویش نشسته گرد زمان همان یگانهٔ حسن است و آفتاب فَلَک همو که هیچ‌کس از همگنان چو او نشناخت صفای دوستی و یکدلی و حقّ نمک بریز گفتم و او ریخت‌؛ خانه روشن شد که سُکر نور یقین است در صحاری شک ت تن ت تن، دل لرزان به یادمان آورد که عشق گرگ ستمکاره است و ما شیشک ت تن ت تن زد و لرزید قلبمان؛ اندوه بسی درشت و ستبر است و قلب ما کوچک شنفت و گفتم و یکباره اشک آمد و ریخت بر آن دو رخ، دو گلِ شُستهٔ بدون بَزَک تمام شب سخن از حال‌های خوش هم بود رفیق آمد و غم رفت، گو برو به درک! عاطفه طیه (۱۴٠۱/۴/۱۲) @atefeh_tayyeh
Telegram Center
Telegram Center
Channel