مادر رستم
از کشته شدن رستم به دست نابرادر مدتی میگذرد. بهمن در ایران به پادشاهی میرسد و با لشکری بزرگ به زابلستان میآید که انتقام خون پدرش اسفندیار را که به تیر رستم جان باخته بود، از پدر و فرزند و ایلوتبار رستم بگیرد. قیامت برپا میشود؛ فرزند رستم را میکشند و پدر رستم را اسیر میکنند.
یکی از غمانگیزترین صحنههای شاهنامه برای من جایی است که رودابه مادر رستم در این آشوبِ جنگوجوش بیتابانه زار میزند، لب به نفرین و دشنام پادشاه میگشاید و فرزند ازدسترفتهاش رستم را خطاب قرار میدهد:
که زارا، دلیرا، گوا، رستما!
نبیره گَوِ نامور نیرما
تو تا زنده بودی که آگاه بود
که گشتاسپ اندر جهان شاه بود؟!
کنون گنج تاراج و دستان اسیر
پسر زار کُشته به بارانِ تیر
مبیناد چشم کس این روزگار
زمین باد بی تخم اسفندیار!
خبر به بهمن و عمویش پشوتن میرسد که این مادر داغدار، شاه پیشین ایران یعنی گشتاسپ را کم از رستم دانسته و برای تخموترکهٔ اسفندیار یعنی بهمن، پادشاه ایران، مرگ خواسته است!
پشوتن وزیر نجیب و خردمند بهمن به جای رنجش از این مادر سوگوار و آویز و ستیز با او، شرمسار و اندوهگین از پادشاه میخواهد که فوراً سیستان را ترک کنند چرا که کار دشوار و گران گشته است! شاه نصیحت میپذیرد و زابلستان را ترک میکنند.
به بهمن چنین گفت کای شاه نو
چو بر نیمهٔ آسمان ماه نو
به شبگیر ازین شهر لشکر بران
که این کار دشخوار گشت و گران!
بدین خانهٔ زالِ سامِ دلیر
سزد گر نماند شهنشاه دیر
سپه را سوی شهر ایران کشید
ز زاول به نزد دلیران کشید.
(شاهنامه، تصحیح خالقی، جلد دوم از چاپ دوجلدی، ص ۲۲۲)
@atefeh_tayyeh