Volupté(جستارهایی درباره‌ی هنر و فرهنگ)

#کافکا
Канал
Логотип телеграм канала Volupté(جستارهایی درباره‌ی هنر و فرهنگ)
@volupteПродвигать
1,17 тыс.
подписчиков
1,48 тыс.
фото
7
видео
22
ссылки
"نقطه‌ی آغازين هميشه كامجویی(وولوپته) است؛ تكانه‌ی لذتی كه در رويارويی با اثر هنری به انسان دست می‌دهد. بعد منتقد گامی جلوتر می‌گذارد تا چرايی اين لذت را تحليل كند." https://www.instagram.com/volupte_art_and_culture?igsh=Z ادمین: @hoomanh71
سی سال پیش در موزه‌ی هنر متروپولیتن با دوستی جلوی نقاشی راهرویی در تیمارستان ونگوگ ایستاده بودیم. بدون این که نگاهم را از تابلو بردارم گفتم《تو را یاد کی می‌اندازه؟》و او در کمتر از دو ثانیه جواب داد《کافکا》. شاید دوستم آن‌قدر مرا می‌شناخت که بتواند تا حدودی فکرم را بخواند, اما این را هم حس کرده بود که یک خصلتِ کافکایی در تابلو هست; انگار چیزی مرتبط با آن راهروی معوجِ عمیقِ نقش‌بسته با خطوط قهوه‌ای و سبز و زرد که مردی تنها در آن دارد به سمت چپ می‌پیچد, تنهایی و بهت توأمان را تداعی می‌کند.

متن: فقط روزهایی که می‌نویسم, آرتور کریستال

#ونگوگ #کافکا #آرتور_کریستال

@volupte
کوندرا می‌نویسد:

《[عمدتاً] کوشش شده است تا رمان‌های کافکا همچون نقدی بر جامعه‌ی صنعتی, استثمار, ازخودبیگانگی, اخلاقیات بورژوایی _ و در یک کلمه همچون نقدی بر کاپیتالیسم _ توضیح داده شود. اما در دنیای کافکا, تقریباً هیچ‌چیز از آنچه سرمایه‌داری را تشکیل می‌دهد یافت نمی‌شود. ... نگرش کافکایی با تعریف توتالیتاریسم هم وفق نمی‌دهد. در رمان‌های کافکا, نه از حزب نشانی هست و از ایدئولوژی و قاموسش و نه از سیاست و نه پلیس. ... چگونه ممکن است رمان‌های کافکا در پراگ با زندگی واقعی در هم‌ آمیزند و حال آنکه در پاریس بیان رمزی جهان را منحصراً ذهنی نویسنده انگاشته شوند. ... دولت‌های توتالیتر ... روابط نزدیک میان رمان‌های کافکا و زندگی واقعی را آشکار کرده‌اند. اما در غرب نمی‌توان این پیوند را دید》.

آنچه در مورد کافکا از زبان کوندرا شنیدیم, سفری است که این رمان در روایت وی درون جامعه‌ی پراگ می‌کند. کوندرا در واقع کافکایی را می‌آفریند که در مورد جامعه‌ای سخن می‌گوید که هرگز خود آن را تجربه نکرده بود. می‌شود گفت که کوندرا تجربه‌های خود را با فهم خوانندگان زمانه‌ی خود از رمان‌های کافکا در هم می‌آمیزد. کافکا سفری را در زمان آغاز می‌کند و معنای جدیدی براساس تجربه‌های جدید خوانندگانش می‌یابد. بدین ترتیب, او در جایی منتقد نظام سرمایه‌داری و در جایی دیگر منتقد نظام توتالیتر کمونیستی می‌شود.

متن: سفر نظریه‌ها, عباس کاظمی

#کافکا #کوندرا #عباس_کاظمی

@volupte
ما می‌خواهیم اثر بازنماییِ چیزی باشد, می‌خواهیم معنایی بدهد. از این رو می‌خواهیم برای مثال, انگاره‌ی قصر در رمان قصر فرانتس کافکا سمبول خودکامگی باشد, می‌خواهیم کارکرد استعاره‌ها در ادبیات کارکردی روشن و ساده همانند کارکرد یک مفهوم باشد که در آن گربه به معنای گربه است. این رمان اولین بار پس از مرگ کافکا در سال هزارونهصدوبیست‌وشش منتشر شد. این رمان روایت داستان زندگی شخصی به نام ک است که به طور پایان‌ناپذیر در جست‌وجوی یک قصر است, اما مانند هر داستان دیگر کافکا کاری در آن انجام نمی‌شود, اگر کار کردن را به معنای ایجاد مفهومی پایدار بدانیم. بلانشو می‌نویسد که این رمان بی‌نهایت بیشتر و بی‌نهایت کمتر از تفاسیری است که درباره‌اش نوشته‌اند. انگاره‌ی قصر به جای آن که عامل وحدت اثر باشد, عامل تفرق آن و تجربه‌ی غیاب معنا است. قصر در مرکز رمان کافکا قرار دارد, اما هرچه ک خودش را به آن نزدیک می‌کند, قصر از او دورتر می‌شود. (با بررسی دقیق‌تر به نظر می‌رسد این قصر چیزی جز مجموعه‌ای درهم‌ریخته از بناهای روستایی نباشد), و همین‌گونه است که مرکز اثر خود را از خواننده دور می‌کند.

متن: موریس بلانشو, اولریش هاسه و ویلیام لارج

#موریس_بلانشو #کافکا #اولریش_هاسه #ویلیام_لارج

@volupte
باور ندارم آدم‌های دیگری هم باشند که رنج درونی‌شان شبیه به رنج من باشد; با این حال, می‌توانم چنین آدم‌هایی را تصور کنم _ ولی این را که کلاغ پنهان تا ابد گرد سرشان, همچنان که گرد سر من, بال بزند نمی‌شود حتی تخیل کرد. [روز بعد]. کودکی ابدی. زندگی دوباره فرا می‌خواند‌.
در آرزوی وطن بودن؟ معلوم نیست. وطن آرزو را فرا می‌خواند, آرزویی ابدی.
تردید پیش از تولد. اگر تناسخ روح وجود داشته باشد پس من هنوز به پله‌ی آخر نرسیده‌ام. زندگی‌ام تردیدی پیش از زایش است.

فرانتس کافکا

#کافکا

@volupte
محاکمه با زبانی شفاف و تقریباً گزارشی گفته می‌شود, اما هر چه پیش‌تر می‌رویم بیش‌تر متوجه اهمیت انتزاعی‌تر و تمثیلی‌تر زبانش می‌شویم. چشم‌انداز عینی داستان را سایه‌های نمادین عمیق‌ترشونده‌ای فرا می‌گیرند که رفته‌رفته بر صحنه غالب می‌شوند. اگرچه آدم‌هایی هم در محاکمه هستند, حال و هوای روحی رمان یادآور آثار جورجو دی کیریکو نقاش یونانی _ ایتالیایی همدوره‌ی کافکاست که تصویرگر چشم‌اندازهای شهری خالی از سکنه‌ی《متافیزیکی》بود. رمان کافکا داستان جست‌وجوی یوزف ک. برای پی بردن به علت بازداشت خود را نقل می‌کند و نشان می‌دهد که چطور این جست‌وجو تبدیل به کشمکش او با قدرت‌های نامعلوم ولی تهدیدگرِ حاکم بر سرنوشت‌اش می‌شود.

متن: آشنایی با کافکا, پل استراترن
تصویر: جورجو دی کیریکو

#کافکا #پل_استراترن #جورجو_دی_کیریکو

@volupte
همه‌مان با لیبیدوی بوروکراتیک _ و لذتی که بعضی مقامات رسمی از این انکار مسئولیت می‌برند _ آشناییم (《متأسفم ولی تقصیر من نیست, مقررات این طوریه》). گاهی درماندگیِ سروکله زدن با افراد بوروکرات ناشی از آن است که خودشان هم اجازه ندارند تصمیم بگیرند; بلکه فقط می‌توانند به تصمیماتی که همواره از پیش (توسط دیگریِ بزرگ) گرفته شده ارجاع دهند.

کافکا بزرگترین نویسنده‌ای است که از بوروکراسی نوشته, چرا که فهمیده بود این ساختارِ انکار مسئولیت, جزء ذاتیِ بوروکراسی است. تلاش برای رسیدن به بالاترین مقام مسئولی که بالاخره وضعیت رسمیِ《کا》را حل‌وفصل کند هیچ‌گاه به سرانجام نمی‌رسد, چرا که دیگریِ بزرگ موجودیتی نیست که بتوان با آن مواجه شد; تنها چیزی که وجود دارد مقامات رسمیِ کمابیش متخاصمی هستند که درگیر عمل تفسیر و تأویل نیات دیگریِ بزرگ‌اند. این عمل تفسیر, این به تعویق انداختن مسئولیت, تمام ماهیت دیگریِ بزرگ است.

متن: واقع‌گرایی سرمایه‌دارانه, مارک فیشر

#کافکا #مارک_فیشر #لکان

@volupte
بی‌تناسبی میان درون و برون, یکی از ویژگی‌های بنیادی معماری بناها در آثار کافکاست. مجموعه‌ی ساختمان‌های او (ردیف آپارتمان‌هایی که دادگاه در داستان محاکمه در میان آن‌ها قرار گرفته, قصر عمو در رمان آمریکا و جز این‌ها) همه در این واقعیت مشترک‌اند که آن‌چه از برون خانه‌ای محقر به نظر می‌رسد, همین که پا به درونش می‌گذاریم معجزه‌آسا به شبکه‌ی پیچ‌درپیچ بی‌پایانی از پلکان‌ها و سالن‌ها بدل می‌شود (آدم به یاد طراحی‌های مشهور پیرانزی از هزارتوی مخفی پله‌ها و سلول‌های زندان می‌افتد).

متن: کژ نگریستن, اسلاوی ژیژک
تصویر: پیرانزی

#ژیژک #کافکا #پیرانزی

@volupte
کسی روشن‌تر و جذاب‌تر از فرانتس کافکا احساس گناه اگزیستانسیال را شرح نداده است. امتناع فرد از اعتراف به گناه اگزیستانسیال خویش و رویاروی شدن با آن, موضوع رایج آثار کافکاست. محاکمه این طور آغاز می‌شود:《کسی باید به جوزف ک. تهمتی زده باشد, زیرا در یک صبح زیبا, بی‌آنکه گناهی مرتکب شده باشد, بازداشت شد》از یوزف ک. می‌خواهند اعتراف کند ولی او تاکید می‌کند《من کاملا بی‌گناهم.》تمامی شرح تلاش‌های یوزف ک. برای رهایی از دادگاه است. او از هر منبع قابل تصوری کمک می‌جوید ولی فایده‌ای ندارد زیرا با یک محکمه‌ی قضایی رسمی معمولی مواجه نیست. خواننده کم‌کم متوجه می‌شود یوزف ک. با دادگاهی درونی روبه‌روست, محکمه‌ای واقع در اعماق نهانی وجودش.

متن: روان‌درمانی اگزیستانسیال, اروین د.یالوم
تصویر: محاکمه, اورسن ولز

#یالوم #کافکا #ولز

@volupte
تصوير-متن: فرانتس كافكا - دست نوشته ها

#کافکا

@volupte
آن‌طور که ماکس برود، رفیق شفیق کافکا، روایت می‌‌کند، وقتی کافکا داستان‌هایش را برای دوستانش می‌خوانده، خودش در لحظاتی چنان از خواندن داستانش از خنده ریسه می‌رفته که اشک از چشمانش سرازیر می‌شده است. می‌خواهم بگویم آن سوی روایت هولناک کافکا طنز است.

اهمیت آثار کافکا اثبات قرابت بهت و هول و طنز است. طبعاً حاصل بهت در مواجه با صحنه‌ای تفکربرانگیز است. بهت زمانی است که انسان در برابر وضعیتی بلاتکلیف می‌ماند، شاید به همین دلیل است که ناب‌ترین وضعیت طنز وضعیتی است که مخاطب بلاتکلیف می‌ماند که متأثر شود یا به قهقهه بخندد. ایجاد چنین صحنه‌هایی در ادبیات منجر به درک وضعیت انسان در هستی است، وضعیتی که به شدت آسیب‌پذیر بودن انسان را در هستی عینیت می‌دهد.

متن: خندیدن همان گریستن است، ابوتراب خسروی

#کافکا

@volupte
چنان‌که لاکان در سمینار بیستم، Encore، می‌گوید، «ژوئیسانس همان است که به درد هیچ‌چیز نمی‌خورد.» در آثار کافکا، تجسم‌های مختلفی از چ‌یز _ ژوئیسانس _ یک مازاد نامیرا (یا، به عبارت دقیق‌تر، نامرده) _ می‌بینیم: قانونی که کم و بیش اعمال می‌شود بدون اینکه واقعاً وجود داشته باشد، و ما را گناه‌کار می‌شمارد بدون اینکه بگذارد بدانیم گناه‌مان چیست؛ زخمی که بهبود نخواهد یافت با این حال نمی‌گذارد بمیریم؛ بوروکراسی در «نامعقول‌»ترین جنبه‌اش؛ و آخرین اما نه کم‌اهمیت‌ترین آن‌ها، «پاره‌ابژه‌ها»ی شبیه اودرادک. همه‌ی اینها نوعی «نامتناهی بدِ» کابوس‌وار شبه‌هگلی را به نمایش می‌گذارند _ خبری از Aufhebung، از انحلال[یا فنای ابقائی] به معنی واقعی کلمه نیست؛ مسئله همین‌طور کش می‌آید. ما هرگز به قانون نمی‌رسیم؛ نامه‌ی امپراتور هرگز به مقصدش نمی‌رسد؛ زخم هرگز خوب نمی‌شود(یا مرا نمی‌کشد).

چ‌یز کافکایی یا استعلایافته است، تا ابد از چنگ ما می‌گریزد (قانون، قصر)، یا ابژه‌ی ابلهانه‌ای است که سوژه به آن استحاله‌یافته و ما هرگز نمی‌توانیم از شرش خلاص شویم (مثل گرگور سامسا، که به یک حشره تبدیل می‌شود). نکته این است که این دو ویژگی را با هم بخوانیم: ژوئیسانس چیزی است که هرگز نمی‌توانیم به آن برسیم و چیزی است که هرگز نمی‌توانیم از شرش خلاص شویم.

متن: همسایه، سه جستار در تئولوژی سیاسی، اسلاوی ژیژک

#ژیژک #لاکان #کافکا #روانکاوی

@volupte
واگنباخ بر این مسئله تاکید دارد: همه‌ی این علایم حاکی از فقر یک زبان در نوشته‌های کافکا یافت می‌شوند، اما تحت یک استفاده‌ی خلاق و در خدمت یک هشیاری تازه، بیان‌گری تازه، انعطاف تازه و شدت تازه.
کافکا می‌نویسد:«تقریبا هر واژه‌ای که می‌نویسم واژه‌ای دیگر را خراش می‌دهد؛ صامت‌ها را می‌شنوم که با سنگینیِ تمام روی هم ساییده می‌شوند و مصوت‌هایی که مثل سیاهان معرکه‌گیر آواز می‌خوانند».
زبان از بازنمایی دست می‌کشد تا به‌سوی کرانه‌ها و حدود خویش حرکت کند. و این مسخی است که دلالت‌های دردآلود همراهی‌اش می‌کنند، مثل همان کلماتی که به جیرجیر دردآلود گریگور یا ضجه‌ی فرانتس بدل می‌شوند، پرتابی یکه و با طنینی یکه.

متن: ژیل دلوز / فلیکس گتاری - به سوی ادبیات اقلیت

#دلوز #گتاری #کافکا

@volupte
همه‌ی تصویرهای کافکا ملال‌آور و درب‌وداغان است، حتی تصویرهای بلندپروازانه‌اش. بویی که در آثار کافکا استشمام می‌شود، بوی نای تخت‌خواب‌هاست؛ رنگ سرخی تشک‌هایی است که ملحفه‌های‌شان گم شده؛ ترسی که او پدید می‌آورد، ترس از استفراغ است. با این همه اغلب چیزهایی که در آثارش می‌بینیم، عکس‌العمل نسبت به قدرت بی‌حدومرز است.
بنیامین این قدرت، قدرت پدرسالارانِ خشمناک را، «انگلی» دانسته است. زیرا از همان موجود زنده‌ای که بارش را می‌کشد، تغذیه می‌کند. اما انگل به نحوی خاص جا عوض کرده است؛ گرگور زامزا (قهرمان مسخ) سوسک می‌شود، نه پدر وی. نه قدرتمندان، بلکه قهرمانان درمانده‌ی داستان زائد به نظر می‌رسند؛ در واقع آنان میان خرت‌وپرتهایی می‌لولند که دیرزمانی است خرج خود را درآورده‌اند و اینک با دوام‌آوردن ورای عمر خود حیات قهرمانان را، گویی صدقه بدهند، تأمین می‌کنند.

متن: تئودور آدورنو - یادداشت‌هایی درباره کافکا

#آدورنو #کافکا #والتر_بنیامین

@volupte
كافكا قلمرو وسیعی را که انسان به تصرف خود درآورده است خالی می‌کند، در واقع دست به عقب‌نشینی استراتژیک می‌زند، او انسان را به راهی بازمی‌گرداند که راه و رسم زیستن در جهان مرداب بوده است.
برای او مسئله‌ی اساسی این است که زمان حال را به طور کامل حذف کند. او فقط گذشته و آینده را می‌شناسد، گذشته به‌منزله‌ی هستی انسان‌های مرداب‌زی با تمام روابط بی‌بند و باری که با موجودات دیگر دارند،یعنی گناه و آینده در حکم مجازات و مکافات است، به‌این ترتیب: از جنبه‌ی گناه، آینده در نقش مجازات تجلی می‌کند و از جنبه‌ی رستگاری، گذشته در نقش آموزه و حکمت.
کافکا در تاریخ تجدیدنظر می‌کند:
دانش سبب مجازات می‌شود و گناه سبب رستگاری.
شکافی در شخصیت آدم‌های کافکا وجود دارد: برخی به عالم گناه متعلق‌اند و برخی به عالم رستگاری. این تنش علت قاطعیت بیش از حد او در شرح جزئیات است.

متن: والتر بنیامین-از مجموعه یادداشت‌ها (قبل از 1931)
تصویر: طرح‌هایی به قلم کافکا- 1901 الی 1909
#والتر_بنیامین #کافکا
@volupte
در آثار کافکا سکوت سرشتی تمثیلی یافت. اما تمثیلی شدن سکوت، خود سرآغاز خاموشی تمثیل بود. معماهای دلهره‌آور کافکا که همه‌چیز و همه‌کس را در لبه‌ی پرتگاه فاجعه قرار می‌داد، جای خود را به داستان‌های بکت بخشید که همگی ماهیتی مابعد فاجعه دارد. سکوت خوفناکی که طنینش در همه‌ی تمثیل‌های کافکا شنیده می‌شود، به نفع نوعی پرگویی ملال‌آور کنار گذاشته شد که بیشتر از آنکه سودایی و حزن‌انگیز باشد، مضحک و مسخره است. قهرمانان بکت بواقع همه‌ی فجایع را پشت‌سر گذرانده‌‌اند و دیگر هیچ شیطانی با هیچ جادو و ترفندی نمی‌تواند آنان را به هراس افکند. زیرا اکنون شرّ وضع طبیعی اشیاء و امور است، و در این جهان دیگر حتی به شیطان نیز نیازی نیست، چه رسد به رمانتیکها.
متن: از مقاله‌ی ”شیطان، ماخولیا و تمثیل“، نوشته مراد فرهادپور، در کتابِ عقل افسرده(تأملاتی در باب تفکر مدرن)
#کافکا #بکت #مراد_فرهادپور
@volupte