Volupté(جستارهایی درباره‌ی هنر و فرهنگ)

#پل_استراترن
Канал
Логотип телеграм канала Volupté(جستارهایی درباره‌ی هنر و فرهنگ)
@volupteПродвигать
1,17 тыс.
подписчиков
1,48 тыс.
фото
7
видео
22
ссылки
"نقطه‌ی آغازين هميشه كامجویی(وولوپته) است؛ تكانه‌ی لذتی كه در رويارويی با اثر هنری به انسان دست می‌دهد. بعد منتقد گامی جلوتر می‌گذارد تا چرايی اين لذت را تحليل كند." https://www.instagram.com/volupte_art_and_culture?igsh=Z ادمین: @hoomanh71
در این قطعه، مالوی به دیدن شخصیت بی‌نامی فکر می‌کند که به نظر می‌رسد می‌شناسدش:

... او پیر به نظر می‌رسد و دیدن او که پس از آن همه سال تنهاست تأسف‌برانگیز است، آن همه روزها و شب‌ها که از سر بی‌فکری وقف این شایعه می‌شود که از لحظه‌ی تولد و حتی پیش از آن آغاز شده است، این که چه باید بکنم؟ چه باید بکنم؟ صدا حالا آرام است، نجوایی است دقیق مثل این پرسش سرپیشخدمت که《دسر؟》و اغلب به فریادی  ختم می‌شود. و آخر سر، یا تقریباً آخر سر، به تنهایی بیرون رفتن، از راه‌های ناشناخته، در شب سیاه، با یک عصا.


خواندن چنین نثری دشوار است، اما اغلب خواندن مجدد معنایش را تسلیم می‌کند، در صورتی که خواننده در بستر و پرش‌های فکری مالوی تعمق کند. صدا شتاب خود را دارد، و پیرو تنفس راوی است. در این صدا بکت خود را آزاد می‌بیند که تأمل، شعر، و غور فلسفی را وارد کند و همه را از صافی طنر تلخ و عبوس خود عبور دهد. پی‌رنگی در کار نیست؛ چیزی نیست جز قصه‌ای جسته گریخته یا خاطراتی آشفته. خواننده، مثل نویسنده، باید خود را در صدای پرسه‌زننده‌ی ذهن غرق کند. دست یافتن به این صدا ساده نبود، اما وقتی به دست می‌آمد، نتایج ارزشمندی در پی داشت، و سرگرم‌کننده، شادی‌بخش، و تفکربرانگیز بود. در این فقدان ظاهری زندگی، همه‌ی زندگی بشر نهفته بود.

متن: آشنایی با بکت، پل استراترن، ترجمه‌ی امیر احمدی آریان، نشر مرکز

#بکت #پل_استراترن

@volupte
'پنین' ماجرای سوء تفاهم‌های مضحکِ مردی حواس‌پرت است که در واقع یک استاد دانشگاهِ مهاجر روسی است، با احوالی غریب، که سعی دارد در فضای دانشگاهیِ آمریکا جایی برای خودش دست و پا کند. کتاب با شرحی درباره‌ی پنین در قطاری به سوی کرِمونا  آغاز می‌شود، که زود متوجه می‌شویم《استاد پنین قطار را اشتباه سوار شده بود.》خیلی از این گاف‌های پنین از تجربیات خود ناباکوف گرفته شده بودند، اما پرداخت پخته و زبده‌ی ناباکوف شخصیتی به راستی مستقل از او در پنین خلق کرده است. با این احوال، باز گویای همان سال‌های آغازین دوران آمریکایی خود ناباکوف است، که اگر به عنوان نویسنده در آمریکا شهرتی نیافته بود شاید به عاقبت پنین دچار می‌شد. کتاب با یادداشتی ارجاعی به آغاز کتاب پایان می‌گیرد:《داستان بالا رفتن پنین برای سخن‌رانی در باشگاه زنان کرومونا و پی بردن به این که متن سخنرانی را اشتباه آورده است.》

متن: آشنایی با ناباکوف، پل استراترن، ترجمه‌ی مهدی جواهریان، نشر مرکز

#ناباکوف #پل_استراترن

@volupte
آنچه ناباکوف دوست داشت به ما بفهماند، نقش اصلی نویسنده به مثابه‌ی یک《افسونگر》بود. برای همین مدام اصرار می‌ورزید که همه‌ی ادبیات اصیل《یک قصه‌ی پریان》بیش نیست. برایان بوید، زندگی‌نامه‌نگار او، از منظر دیگری اشاره می‌کند:《او با رمان چون جهان کوچکی رفتار می‌کند، که درباره‌اش می‌توانیم بیش‌تر و بیش‌تر بیاموزیم》. ناباکوف در سر کلاس‌های درس‌اش روی تخته نقشه‌ها می‌کشید، طرح‌هایی از مکان‌هایی که رمان در آنها اتفاق می‌افتاد، و حتی ترکیب اطاق‌هایی را می‌کشید که کنش اصلی در آنها روی می‌داد. جزئیات بود که او را به ذوق می‌آورد، جزئیاتی که چیزی را که او توصیف می‌کرد در واقع به وجود می‌آوردند، و یا با اشاره‌ای به لبخندی پیروزمندانه هر چه را که میان دو شخصیت داستانی می‌گذرد باز می‌گفت، و البته جزئیاتی را به منظور شیطنت‌های ناباکوفی خود.
...
سٶال‌های امتحانی تکراری او از این قبیل بودند《گرگور سامسا به چه نوع حشره‌ای تبدیل شد؟》و مفتضح‌ترین آنها این‌که《درباره‌ی کاربرد کلمه‌ی《وَ》در آثار فلوبر بحث کنید》. این دومی چنان قشرقی در میان دانشجویان و اساتید به‌پا کرد که خواستار اخراج او شدند _ که البته ناباکوف با پافشاری بر این که این مسئله‌ی خاص در کُنه آثار فلوبر است، مخالفان نظریه‌ی موشکافانه‌اش را به چالش کشید.

این ملاک‌های غیرمتعارف برای ناباکوف ادا و اطوار نبودند؛ دقیقاً اصولی بودند که بر کار ادبی خود ناباکوف سلطه داشتند و تمام سال‌های تدریس او نیز براساس آنها بود.

متن: آشنایی با ناباکوف، پل استراترن، ترجمه‌ی مهدی جواهریان، نشر مرکز

#ناباکوف #پل_استراترن

@volupte
در کتاب اصول ریاضیات راسل می‌کوشید ثابت کند که مبانی ریاضیات در واقع منطقی‌اند و تمامی ریاضیات محض را می‌توان از چند اصل پایه‌ای منطق بیرون کشید. با این همه تلاش راسل به یک تناقض منتهی می‌شود, چه او سعی می‌کرد اعداد را با استفاده از مجموعه‌ها تعریف کند. برخی از مجموعه‌ها عضوی از خودشان هستند و برخی دیگر نیستند. برای مثال, مجموعه‌ی انسان‌ها خود عضوی از این مجموعه نیست چون این مجموعه یک انسان نیست. با این حال مجموعه‌ی غیرانسان‌ها عضوی از خودش است چون خودش هم انسان نیست. ولی آیا مجموعه‌ی تمام مجموعه‌هایی که عضو خودشان نیستند عضو خودش است؟ اگر عضو باشد پس عضو نیست. اگر نباشد, پس هست. تمامی ریاضیات بر بنیاد چنین تناقض ظاهراً بی‌اهمیتی قرار گرفته است, تناقضی که بنا به گفته‌ی راسل《بر تمامی مبانی استدلال》اثر می‌گذارد. راسل کتاب ریاضیات خود را با دعوت از《تمام دانشجویان منطق》برای حل این تناقض به پایان برد. ویتگنشتاین به سرعت وارد میدان شد. راه‌حل انقلابی او عبارت بود از کنار گذاشتن کامل مفهوم مجموعه‌ها به عنوان یک فرض غیرموجه.

متن: آشنایی با ویتگنشتاین, پل استراترن

#برتراند_راسل #ویتگنشتاین #پل_استراترن

@volupte
بنا به نظریه‌ی آگوستین, زمان فقط با آفرینش جهان آغاز شده است و حضور خداوند تنها خارج از حوزه‌ی آن قابل تصور است. بنابراین این سؤال که چه اتفاقی قبل از پیدایش کائنات و هستی [و در نتیجه زمان], رخ داده است, اساساً موضوعیتی ندارد. از نظر آگوستین, زمان ذهنی است, و به عنوان وجهی از چگونگی تلقی جهان در ذهن ما وجود دارد. ما قادر به دریافت جهان به هیچ طریق دیگری نیستیم, اما واقعیت غایی و متعال تابع زمان و محصور در آن نیست.

متن: آشنایی با آگوستین قدیس, پل استراترن

#آگوستین #پل_استراترن

@volupte
پس بگذارید فرض کنیم ذهن, چنان که میگوییم, لوحی سفید عاری از هر نوشته‌ای است, بدون هرگونه ایده‌ای. چگونه مجهز میشود؟ آن اندوخته‌ی کلانی که تخیل پرکار و بی‌مرز انسان با گوناگونی تقریباً بی‌پایانی بر آن نقش کرده از کجا میآید؟ آن همه مواد خردورزی و دانش را از کجا می‌آورد؟ من در یک کلمه بدین پاسخ میدهم, از تجربه, که تمام دانش ما بر آن پایه دارد, و سرانجام از آن خود را به در میکشد.

رساله درباره‌ی فهم انسانی, جان لاک

متن: آشنایی با لاک, پل استراترن

#جان_لاک #پل_استراترن

@volupte
تا وقتی ما ادراکات خود و اجسام را یک چیز تلقی می‌کنیم, هیچ گاه نه می‌توانیم وجود یکی را از دیگری استنباط کنیم و نه می‌توانیم استدلالی بنابر رابطه علت و معلول بیاوریم _ که تنها استدلالی است که می‌تواند ما را از واقعیت مطمئن سازد‌. حتی بعد از این که ما ادراکات خود را از اجسام تمیز می‌دهیم, فوراً آشکار می‌شود که همچنان قادر به استدلال از وجود یکی به وجود دیگری نیستیم. در نتیجه, به طور کلی, عقل ما هرگز, طبق هیچ فرضیه‌ای, ما را از وجود مستمر و مجزای جسم مطمئن نمی‌سازد و هرگز نمی‌تواند چنین کند. این عقیده باید به کلی ناشی از تخیل باشد.

رساله درباره طبیعت انسانی

متن: آشنایی با هیوم, پل استراترن

#هیوم #پل_استراترن

@volupte
آنچه هیوم مطرح ساخت, وضع معرفت ما درباره جهان بود. جهانِ دین و دنیای علم, هیچ یک یقینی و مسلم نیستند. البته ما می‌توانیم, در صورت تمایل, به دین ایمان بیاوریم; اما چنین ایمانی بر پایه‌‌ی هیچ‌گونه قرائن و ادلّه قطعی و مسلمی مبتنی نیست. همچنین می‌توانیم برای تحمیل خواست خود به دنیا دست به استنتاج‌های علمی بزنیم, اما نه دین و نه علم, به خودی خود یا فی‌نفسه, وجود ندارند. آنها چیزی جز واکنش‌های ما نسبت به تجاربمان نیستند; یکی از بی‌شمار واکنش‌های ممکن.

متن: آشنایی با هیوم, پل استراترن

#هیوم #پل_استراترن

@volupte
هدف نهایی حکومت نه تسلط بر مردم باید باشد نه محدود ساختن آنان از راه وحشت و ترس, و نه وادار کردن آنان به اطاعت, بلکه باید هدف آن آزاد ساختن مردم از ترس باشد تا بتوانند در بیشترین امنیت ممکنه زندگی کنند. به عبارت دیگر, باید حق طبیعی انسانها را به زنده بودن مورد حمایت قرار داد تا با اطمینان کامل و بدون اینکه بر خود یا بر همسایه خود زیانی وارد سازند زندگی کنند. هدف نهایی حکومت این نیست که انسان را از موجودی صاحب خرد و اندیشه به چارپایی لایعقل یا عروسک خیمه‌شب‌بازی مبدل کند, بلکه باید آنها را چنان آماده سازد که روح و جسمشان را در امنیت تمام بپرورند و عقل خود را آزادانه به کار بندند و نگذارند که قدرت مردم در راه کینه‌جویی و خشم و فریب مصرف شود و نه معروض رشک و ستم واقع شوند. درواقع غرض و هدف اصلی حکومت همانا آزادی است.

رساله الهی _ سیاسی

متن: آشنایی با اسپینوزا, پل استراترن

#اسپینوزا #پل_استراترن

@volupte
- موضوع این مقاله بیان یک اصل بسیار ساده است که بر روابط جامعه با افراد بر حسب زور و اجبار و کنترل حاکمیت مطلق دارد, اعم از این که به واسطه‌ی زور جسمانی به شکل مجازات‌های قانونی باشد یا اجبار اخلاقی افکار عمومی. اصل این است که تنها هدف تضمین شده برای نوع بشر, به فرد یا به جمع, برای دخالت در آزادی عمل هر کس, صیانت نفس است. تنها مقصودی که به خاطر آن می‌توان قانوناً بر فردی از جامعه‌ی متمدن برخلاف میل او اِعمال قدرت کرد جلوگیری از آسیب رسیدن به دیگران است. تضمین خیر و صلاح او, جسمانی یا اخلاقی, کافی نیست‌. نمی‌توان او را به‌حق وادار به انجام کاری کرد یا از آن بازداشت, بدین بهانه که برای او بهتر است چنین کند, زیرا بدین‌وسیله خشنودتر می‌شود, زیرا در نظر دیگران چنین کاری عاقلانه و حتی درست است.

جان استورات میل, در باب آزادی

- اگر همه‌ی انسان‌ها جز یک تن یک عقیده داشتند و فقط آن یک تن عقیده‌ی دیگری داشت, انسان‌ها مجاز نبودند او را به سکوت وادارند, چنان‌ که اگر آن فرد قدرت داشت محق نبود این‌ها را ساکت کند.

جان استورات میل, در باب آزادی

متن: آشنایی با جان استورات میل, پل استراترن

#جان_استوارت_میل #پل_استراترن

@volupte
ارزش لذت در بهبودی است که در زندگی افراد پدید می‌سازد. در عین حال توجه به عموم باید در راستای منافع عموم باشد. نباید اجباری وجود داشته باشد. خشنودی آنگاه بهتر در جامعه رواج می‌گیرد که هرکسی آزاد باشد خشنودی دلخواه خود را بجوید. تنها شرط لازم در این‌جا آن است که این نظرهای شخصی درباره‌ی خشنودی با یکدیگر یا با خیر همگانی تداخل نکنند. این مطرح کردنِ اختیار در لیبرالیسم بر استدلال تکراری علیه《بیشترین خشنودیِ بیشترین افراد》فائق می‌آید. این استدلال, بی‌تعارف و در نهایت, فایده‌باوری را به جایی می‌کشانید که دار زدن در ملأ عام را باز می‌گرداند. هر طور که نگاه کنیم, لذت سادیستیِ اکثریت مسلماً بر فلاکت فردیِ قربانی می‌چربید. در روایت عدم مداخله‌ای که میل از فایده‌باوری ارائه داد چنین اتفاقی نمی‌افتد.

متن: آشنایی با جان استورات میل, پل استراترن

#جان_استوارت_میل #پل_استراترن

@volupte
مالکیت خصوصی, چنان که نگاهی به تاریخ نشان می‌دهد, خصیصه‌ای دائمی نیست. در آغاز مالکیتِ قبیله‌ای رایج بود. سپس مالکیت اشتراکی باستان یا مالکیت حکومتی, بعد مالکیت فئودالی یا مالکیت مستغلات (حاکی از《منزلت》اجتماعی مالکانشان) برقرار شد. مفهوم بورژواییِ مالکیت خصوصی پس از اینها پیدا شده است. اما مبنای همه این تحولات اجتماعی چیست؟

مارکس تاریخ را سلسله مبارزه‌ی طبقاتی می‌انگاشت. در جامعه‌ی باستان طبقه‌ی بردگان با آزادمردان مبارزه می‌کرد; سپس توده‌های رمی (پلبَین‌ها) با سران (پاتریسین‌ها) مبارزه می‌کردند; بعد رعیت‌ها (سرف‌ها) با ارباب‌های《خودشان》, و دوره‌گردهای سده‌های میانه با سردمداران صنفی می‌ستیزند. ستمگر و ستمکش در مبارزه و تضادی دائم با یکدیگر اند... نبردی بی‌وقفه, گاهی نهان, گاه آشکار, نبردی که هر بار یا به تجدید سازمان انقلابیِ جامعه به طور کلی یا به نابودی مشترک طبقات ستیزنده می‌انجامید. پیشرفت تاریخی حرکتی و رفتاری دیالکتیکی داشته است. هر مرحله‌ای تضادهای خود را پرورد تا سرانجام به سنتزِ مترقیِ یک نظام اجتماعی نوین منجر شد. سرمایه‌داری صرفاً مرحله‌ی دیگری از این پیشرفت ناگزیر تاریخی است.

متن: آشنایی با مارکس, پل استراترن

#مارکس #پل_استراترن

@volupte
عطش پدیده‌شناسانه‌ی سارتر او را به مرحله‌ای سوق داده بود که می‌توانست مبحث امکان و اقتضای خود را بسط دهد. هیوم قبلاً اشاره کرده بود که هیچ کس علیت را تجربه نمی‌کند و استدلال خود را چنین بسط می‌داد《ضرورت چیزی است که فقط در ذهن ما وجود دارد نه در خارج》. به عبارت دیگر ما آن را به واقعیات تحمیل می‌کنیم (این یک فرض و یا شاید یک پیشداوری است که برای تکامل ما حیاتی و لازم به نظر رسیده ولی به این معنی نیست که در واقعیت نیز وجود داشته باشد). هیوم تمام این مباحث را به طور فکری می‌دید. نبوغ سارتر در این بود که حقیقت آن را در تجربه محقق کند یعنی به به طور وجودی (اگزیستانسیل).《همه چیز امکانی بود》در حقیقت امکان در تمامی وجود ما جاری و ساری است. با این طرز تفکر است که مباحث آشنایی همچون علت و معلول, ضرورت و نظایر آن که دنیا از آنان پر شده است به سادگی دود می‌شوند و به هوا می‌روند.

...

نکته‌ی اصلی امکانی بودن است. به عبارت دیگر با تعاریف منطقی بودن ضرورت نیست. بودن فقط یعنی《آنجا بودن》. چیزی که وجود دارد به سادگی ظاهر خواهد گشت و اجازه می‌دهد که با آن مواجه شوی. هیچوقت نمی‌توان آن را استنتاج کرد.

ژان پل سارتر

متن: آشنایی با سارتر, پل استراترن

#سارتر #هیوم #پل_استراترن #اگزیستانسیالیسم

@volupte
از بسیاری جهات آنا کارنینا به مراتب ساختار هنری منسجم‌تری نسبت به جنگ و صلح دارد. اما هر‌چه‌قدر که از نظر هنری برتر باشد و یا ضعف‌های جنگ و صلح را نداشته باشد, هیچ‌گاه به مرتبه‌ی جنگ و صلح نمی‌رسد. با این حال, نمی‌توان ارزش‌های بسیار آنا کارنینا را نادیده گرفت. سرآغاز این اثر برگرفته از سنگ‌نوشته‌ی هراس‌انگیزی است:《انتقام از آن من است, من جزا خواهم داد.》و اوج تراژیک آن مثال مناسبی است از خشم خدا. این اثر با مشهورترین عبارت در تاریخ رمان گشوده می‌شود:《همه‌ی خانواده‌های خوشبخت شبیه به یک‌دیگر اند, اما هر خانواده‌ی شوربختی به شیوه‌ی خاص خود شوربخت است.》

متن: آشنایی با تولستوی, پل استراترن

#تولستوی #پل_استراترن

@volupte
محاکمه با زبانی شفاف و تقریباً گزارشی گفته می‌شود, اما هر چه پیش‌تر می‌رویم بیش‌تر متوجه اهمیت انتزاعی‌تر و تمثیلی‌تر زبانش می‌شویم. چشم‌انداز عینی داستان را سایه‌های نمادین عمیق‌ترشونده‌ای فرا می‌گیرند که رفته‌رفته بر صحنه غالب می‌شوند. اگرچه آدم‌هایی هم در محاکمه هستند, حال و هوای روحی رمان یادآور آثار جورجو دی کیریکو نقاش یونانی _ ایتالیایی همدوره‌ی کافکاست که تصویرگر چشم‌اندازهای شهری خالی از سکنه‌ی《متافیزیکی》بود. رمان کافکا داستان جست‌وجوی یوزف ک. برای پی بردن به علت بازداشت خود را نقل می‌کند و نشان می‌دهد که چطور این جست‌وجو تبدیل به کشمکش او با قدرت‌های نامعلوم ولی تهدیدگرِ حاکم بر سرنوشت‌اش می‌شود.

متن: آشنایی با کافکا, پل استراترن
تصویر: جورجو دی کیریکو

#کافکا #پل_استراترن #جورجو_دی_کیریکو

@volupte
- وقتی در هزارونهصدوهفده انقلاب شد این اعتقاد در راسل شکل گرفت که شاید سرانجام جامعه‌ای راستین در جایی از گیتی پدید آمده است, با امیدهای بزرگی به عنوان عضو هیئت نمایندگی حزب لیبرال عازم روسیه شد که اکثر اعضای آن خود را زائرانی می‌دانستند که می‌روند تا شاهد دورانی جدید باشند به خاطر شهرت و اعتبار فلسفی راسل, دیداری خصوصی با لنین برایش پیش‌بینی شد. فیلسوف انگلیسی از رهبر انقلاب تأثیری نگرفت و آنچه از اثرات انقلاب, به‌خصوص در میان دهقانان گرسنه در نواحی روستایی, دید دهشت‌زده‌اش کرد.

- اگر بتوان گفت فلسفه‌ی منطقیِ راسل شکست خورد, فلسفه‌ی سیاسی‌اش مسلماً توفیق یافت (مهم نیست که فلاسفه آن را از نظر فلسفی بی‌مایه یا حتی وحشتناک می‌دانستند: برای او مسلماً چنین نبود.) امروزه آداب اجتماعیِ پذیرفته‌شده‌ی دنیای غرب به آرای لیبرالِ راسل خیلی بیشتر شباهت دارد تا به آرای بسیاری از متفکران مطرح‌تر سیاسی یا اخلاقی معاصر. همین‌طور, مبارزه‌ی بی‌امان او علیه سلاح‌های هسته‌ای زمینه‌ای برای خلع سلاح هسته‌ای شد _ هرچند او حتماً اعلام می‌کرد که این فرآیند به هیچ روی کامل نیست و هنوز ممکن است به فاجعه‌ای منجر شود که او می‌خواست از آن جلوگیری کند.

متن: آشنایی با برتراند راسل, پل استراترن

#برتراند_راسل #پل_استراترن

@volupte
- ریاضیات را می‌توان مبحثی تعریف کرد که در آن هرگز نه می‌دانیم از چه صحبت می‌کنیم و نه می‌دانیم آنچه می‌گوییم درست است یا نه.

برتراند راسل

- در یک سخرانی عمومی, راسل اظهار داشت که نمی‌توان بدون پیامدهای فاجعه‌بار, قواعد ریاضیات را نقض کرد. اگر گزاره‌ی ریاضیِ غلطی ارائه شود می‌توان هر چیزی را ثابت کرد. در این لحظه یک نفر از میان جمعیت سخنش را قطع کرد و گفت:《پس اگر دو دو تا پنج تا باشد در این صورت تو باید بتوانی ثابت کنی که من پاپ هستم, ثابت کن!》
راسل بدون درنگ پاسخ داد:《اگر دو دو تا پنج تا باشد در این صورت چهار مساوی پنج است. از هر طرف سه تا کم کنیم می‌شود یک مساوی دو. تو و پاپ دو نفر اید, بنابراین یکی هستید.》

متن: آشنایی با برتراند راسل, پل استراترن

#برتراند_راسل #پل_استراترن

@volupte
- هرگونه تلاش برای تعریف شالوده‌شکنی یقیناً نادرست خواهد بود... . یکی از جنبه‌های اصلی شالوده‌شکنی محدود کردن هستی‌شناسی و, مهم‌تر, محدود کردن گزاره‌ی اخباری حال سوم‌شخص است: گزاره‌هایی در شکل《الف ب است》.

ژاک دریدا

- دریدا همواره شالوده‌شکنی را ابزاری جهت استفاده علیه اقتدارگرایی و بی‌عدالتی دانسته. با این حال, چنین به نظر می‌رسد که《سیاست شالوده‌شکنی》در برابر هر گونه بیانیه‌ی صریح یا هر کنش روشن و شالوده‌مندی مقاومت می‌کند. بنا به دیدگاه دریدا《شالوده‌شکنی باید جست‌وجوی تازه‌ای در باب مسئولیت را در پیش گرفته, رمزگان به‌ارث‌رسیده از اخلاق و سیاست را به پرسش کشد.》این نگره بی‌شک می‌تواند به اتخاذ هر موضع سیاسی بیانجامد.

اما, به‌رغم این برج‌عاج‌نشینی و بی‌طرفی روشنفکرانه, دریدا در خلال سال‌های میانیِ دهه‌ی هشتاد نقش فعالی در مبارزه برای آزادی نلسون ماندلا و پایان بخشیدن به آپارتاید در آفریقای جنوبی ایفا کرد. مورد بحث‌برانگیز‌تر, و البته خطرناک‌تر, مبارزه‌ی او علیه نژادپرستی در خود فرانسه بود, خصیصه‌ای بارز و دائمی در صحنه‌ی سیاست داخلی کشور فرانسه که مشخصاً جمعیت پرشمار مهاجران آفریقای شمالی را هدف قرار می‌داد. دریدا اما رودرروی اعتراضات شدید و خشم‌آلود مخالفان ایستاد و برای اعطای حق رأی به مهاجران مبارزه کرد.

متن: آشنایی با دریدا, پل استراتن

#دریدا #پل_استراترن

@volupte
یکی از ژرف‌ترین پیش‌فرض‌های پنهان اندیشه‌ی غربی آن قانون بنیادین منطق است که اغلب به‌عنوان طرد شق سوم از آن یاد می‌شود. این اصل با اصل همانستی (این همانی) پیوند دارد, و کهن‌ترین صورت آن, که توسط ارسطو بیان شده, از این قرار است: 《میان تصدیق و تکذیب, چیزی وجود ندارد.》به بیان دیگر, یک گزاره یا درست است یا نادرست. یعنی نمی‌تواند هیچ‌کدام نباشد یا هر دو باشد.
...
دریدا اعلام داشت که اندیشه‌ی غربی, و به ‌خصوص فلسفه, بر بنیان مفهوم دوگانه‌ای که در قانون طرد شق ثالث نهفته استوار شده است‌ تعریف ما از مفاهیم مبتنی است بر تقابل. یک گزاره یا درست است یا غلط. یک چیز یا زنده است یا مرده. یک مکان یا درون است یا بیرون, یا بلند است یا پست, یا بالا است یا پایین, یا چپ است یا راست. و به همین ترتیب: مثبت/ منفی, نیک/ بد, کلی/ جزئی, ذهن/ جسم, مذکر/ مؤنث _ و چنین بود که ما تجربه‌هامان را تفکیک و طبقه‌بندی کردیم تا به آن‌ها معنا بخشیم. ایراد بدیهی‌ای که به این روش وارد است این است که در هر یک از این تقابل‌ها معنای هر یک از دو طرف به معنای طرف دیگر وابسته است. به بیان دیگر, این فرآیندی در خود گرفتار (دوری) است: یعنی به‌جای آن‌چه ادعای تعریف‌اش را دارد به خودش بازمی‌گردد. از نظر دریدا, این امر نشان‌گر کاستی‌ای گوهری در این قوانین, و براهین و دلایل‌شان است.

متن: آشنایی با دریدا, پل استراتن

#دریدا #پل_استراترن

@volupte
فوکو:《لذت بردن به این سادگی‌ها نیست... آرزو می‌کنم روزی از زیاده‌روی (اُوردوز) در لذت _ هر لذتی که باشد _ بمیرم. چون فکر می‌کنم که لذت بردن بسیار دشوار است و من همیشه این احساس را دارم که نمی‌توانم لذت حقیقی, لذت تام و تمام, را تجربه کنم و برای من, این لذت با مرگ پیوند دارد.》

مصاحبه‌کننده:《چرا این حرف را می‌زنید؟》

فوکو:《چون فکر می‌کنم آن نوع لذتی که به نظر من لذت حقیقی است, آن‌چنان عمیق, آن‌چنان شدید, و آن‌چنان نفس‌گیر است که نخواهم توانست از آن جان سالم به در برم. خواهم مرد.》

متن: آشنایی با فوکو, پل استراترن

#فوکو #پل_استراترن

@volupte
Ещё