Volupté(جستارهایی درباره‌ی هنر و فرهنگ)

#آدورنو
Канал
Логотип телеграм канала Volupté(جستارهایی درباره‌ی هنر و فرهنگ)
@volupteПродвигать
1,17 тыс.
подписчиков
1,48 тыс.
фото
7
видео
22
ссылки
"نقطه‌ی آغازين هميشه كامجویی(وولوپته) است؛ تكانه‌ی لذتی كه در رويارويی با اثر هنری به انسان دست می‌دهد. بعد منتقد گامی جلوتر می‌گذارد تا چرايی اين لذت را تحليل كند." https://www.instagram.com/volupte_art_and_culture?igsh=Z ادمین: @hoomanh71
آدورنو راهِ لوکاچ را در ربط دادن نظریه‌ی فتیشیسمِ کالایی به نظریه‌ی شیء‌شدگی، برای افاده‌ی معنای چگونگی از دست رفتن آزادی ذهنی‌مان به سبب بخشیدن آن به اشیاءِ بیرون از خودمان، ادامه داد. لوکاچ گفته بود که مردم، پس از آنکه آزادی‌شان بیرون می‌ریزد و در اشیاء متجسم می‌شود، شیءشده می‌شوند: آزادی‌شان به اشیائی منتقل می‌شود که نماینده‌ی آن‌ها هستند و این اشیاء آزادی آن‌ها را می‌گیرند. نهادها، قوانین و روابط _ همه مستعدِ شی‌ءشدگی‌ای هستند، که معنای انسانی را از دنیا می‌گیرد، زیرا که روابط مکانیکی میان اشیاء را در جای روابط آزاد میان انسان‌ها می‌نشاند. هنر هم شیءشده است، و افزونه‌ای تزئینی بر انبار کالاهای بورژوایی می‌شود، و بدین‌ترتیب ماهیت اصیل خودش به‌مثابه یک ابزار انتقاد را از دست می‌دهد.

با کنار هم آوردن دو ایده‌ی فتیشیسم کالایی و شی‌ءشدگی به این نتیجه می‌رسیم که، در یک فرهنگ کاپیتالیستی، روابط آزاد میان سوژه‌ها،  که رضایت انسانی ما بر آن استوار است، زیر روابط عادی میان ابژه‌ها گم می‌شود و روابط میان ابژه‌ها جایگزین آن‌ها می‌شود. این شکلِ جدی بیان این نکته بود _ اما فلسفه‌ی کلاسیک آلمان می‌گوید: در فرهنگ توده‌ایِ کاپیتالیسم سوژه به ابژه تبدیل می‌شود و ابژه‌ها سوژه می‌شوند! عجیب نیست که آدورنو معتقد بود که توانسته است از سدّ نقابِ فرهنگِ توده‌ای بگذرد و در واقعیتِ پنهانِ پشتِ آن نظر اندازد. و اوست که زبان مغلقِ سوژه و ابژه را در مطالعه‌ی سنت کلاسیک موسیقی وارد می‌سازد.

متن: متفکران چپ نو، راجر اسکروتن، ترجمه‌ی بابک واحدی، انتشارات مینوی خرد

#آدورنو #لوکاچ #راجر_اسکروتن

@volupte
نزد هایدگر، حیات سیاسی دموکراسی‌های لیبرال و دولت‌های توتالیتر، هر دو، همگن با آن
《عنان‌گسیختگیِ تکنولوژیک》ی بود که در نظرِ او ذاتِ عصرِ مدرن را تشکیل می‌داد. تفاوتِ میانِ این دو واقعاً اهمیتی نداشت. در مقابل، من می‌خواهم بگویم تقابل دموکراسی و تمامیت‌خواهی نزدِ ما اساسی‌ترین بحثِ فکری‌ای‌ست که ممکن است با آن مواجه شویم. ما باید از تلقیِ مشترک میانِ هایدگر و آدورنو و نیز بسیاری از نویسندگان مارکسیست‌مشربِ معاصر دست بشوییم که می‌گویند پدیده‌ای به نام《مدرنیته》وجود دارد که دموکراسیِ بورژوایی و تمامیت‌خواهی را یک‌جا در بر می‌گیرد و این‌که می‌توان درکی فلسفی از این پدیده به دست آورد که تمایزِ این دو شکلِ حیاتِ سیاسی در آن رفع شده است.

یکی از شیوه‌های طرحِ این نکته آن است که هرچند هایدگر تنها تصادفاً یک نازی بود، دیویی ذاتاً یک سوسیال‌دموکرات بود. اندیشه‌ی او، اگر که از سیاستِ سوسیال‌دموکرات گسسته می‌شد، از هرگونه نکته‌ای خالی بود. پراگماتیسمِ او تلاشی بود برای کمک به حصولِ بیش‌ترین شادکامی برای بیش‌ترین افراد از طریقِ تسهیلِ تغییرِ زبان، عادت‌ها، و نهادهایی که سدِ راهِ آن شادکامی می‌شوند. هایدگر به این تلاش بی‌اعتنا بود چونان تلاشی که دیگر می‌توانیم جدی‌اش نگیریم.

متن: جستارهایی درباره‌ی هایدگر، دریدا و دیگران، ریچارد رورتی، ترجمه‌ی مرتضی نوری، نشر شب‌خیز

#هایدگر #جان_دیویی #آدورنو #ریچارد_رورتی

@volupte
پیشفرض اساسی آدورنو این بود که ایدئولوژی, در معنای دقیق کلمه, صرفا نظامی است مدعی حقیقت _ یعنی ایدئولوژی دروغ خشک و خالی نیست بلکه دروغی است که مدعی راست گرفته شدن است. اما ایدئولوژی تمامت خواه دیگر چنین ادعا و تظاهری ندارد, دیگر حتی واضعان این ایدئولوژیها هم نمی‌خواهند که کسی آنها را جدی بگیرد _ ایدئولوژی تمامت خواه صرفا ابزاری است خارجی در جهت اهداف سودجویانه; حکومت این ایدئولوژی نه ناشی از حقانیت آن بلکه مدیون سودجویی و خشونتی غیرایدئولوژیک است.

متن: عینیت ایدئولوژی, اسلاوی ژیژک
تصویر: آدورنو

#ژیژک #آدورنو

@volupte
نظریه‌های لوکاچ و آدورنو، که رابطه‌ای جدلی با یکدیگر دارند، هر دو جنبش‌های آوانگارد را یکی از نقاط محوری بررسی خود قرار می‌دهند۔ این مسئله‌ای درخور توجه است که هر دوی این نویسندگان ارزش ویژه‌ای برای این برهه از تاریخ هنر قائل می‌شوند: آدورنو ارزشی مثبت (هنر آوانگارد به عنوان پیشرفته‌ترین مرحله‌ی هنر)، و لوکاچ اررشی منفی (هنر آوانگارد به مثابه‌ی انحطاط). نمی‌توان این قضاوت‌ها را که از دل کشمکش‌های فرهنگی - سیاسی دهه‌های بیست و سی بیرون آمدند از نظریه‌های آن‌ها جدا ساخت۔

متن: نظریه‌ی هنر آوانگارد، پیتر بورگر

#بورگر #لوکاچ #آدورنو

@volupte
همرنگ جماعت نشدن به ناتوانی اقتصادی و ضعف معنوی ترجمه می‌شود. بدین ترتیب، برای این که صنعت فرهنگ درست عمل کند، نیازی نیست مردم حقیقتا دروغ‌ها و گزافه‌گویی‌هایش را بپذیرند؛ همین کافی است که به جای محرومیت اجتماعی، سرگرم شدن را ترجیح دهند. همان‌طور که آدورنو بعدها می‌گوید، اگر صنعت فرهنگ تضمین دهد که اوقات خوشی را برای مصرف کنندگان فرهنگی، حتی اگر زود گذر باشد رقم بزند، آنان فریبی را که به هر حال بر آن‌ها آشکار است دوست خواهند داشت. به این معنا، صنعت فرهنگ مصرف کنندگان خود را تولید می‌کند. این صنعت انسان‌ها را به صورتی قالب ریزی می‌کند که به شکلی بی‌وقفه در هر محصولی بازتولید شوند.


متن: تئودور آدورنو/ ماکس هورکهایمر - فیلسوفان سینما


#آدورنو #هورکهایمر


@volupt
یک موسیقیدان جاز که سرگرم نواختن قطعه‌ای جدی است، مثلاً یکی از ساده‌ترین قطعات بتهوون، به صورتی غیرارادی ضرب آن را دستکاری می‌کند و اگر از او بخواهیم تا قسمت‌بندی عادی ضرب قطعه را رعایت کند، با تبختر به ما لبخند خواهد زد. این همان «طبیعت یا ماهیتی» است که، پیچیده شده به لطفِ تقاضاهای گزاف و دائمی این یا آن رسانه‌ی خاص، سبک جدید را بر می‌سازد و خود نوعی «نظام برساخته از فقدان فرهنگ است، که می‌شد حتی نوع خاصی از ”وحدت سبک“ را بدان نسبت داد به شرط آنکه سخن گفتن از توحش دارای سبک به واقع معنا و مفهومی دربر داشت.»

متن: صعنت فرهنگ‌سازی، هورکهایمر و آدورنو

#هورکهایمر #آدورنو

@volupte
همه‌ی تصویرهای کافکا ملال‌آور و درب‌وداغان است، حتی تصویرهای بلندپروازانه‌اش. بویی که در آثار کافکا استشمام می‌شود، بوی نای تخت‌خواب‌هاست؛ رنگ سرخی تشک‌هایی است که ملحفه‌های‌شان گم شده؛ ترسی که او پدید می‌آورد، ترس از استفراغ است. با این همه اغلب چیزهایی که در آثارش می‌بینیم، عکس‌العمل نسبت به قدرت بی‌حدومرز است.
بنیامین این قدرت، قدرت پدرسالارانِ خشمناک را، «انگلی» دانسته است. زیرا از همان موجود زنده‌ای که بارش را می‌کشد، تغذیه می‌کند. اما انگل به نحوی خاص جا عوض کرده است؛ گرگور زامزا (قهرمان مسخ) سوسک می‌شود، نه پدر وی. نه قدرتمندان، بلکه قهرمانان درمانده‌ی داستان زائد به نظر می‌رسند؛ در واقع آنان میان خرت‌وپرتهایی می‌لولند که دیرزمانی است خرج خود را درآورده‌اند و اینک با دوام‌آوردن ورای عمر خود حیات قهرمانان را، گویی صدقه بدهند، تأمین می‌کنند.

متن: تئودور آدورنو - یادداشت‌هایی درباره کافکا

#آدورنو #کافکا #والتر_بنیامین

@volupte
نوع بشر در سیر تاریخی- جهانی روشنگری بیش از پیش از خاست‌گاه‌های خود فاصله گرفته است و با این‌همه نتوانسته است دغدغۀ بازگشت اسطوره را از میان بردارد. جهان مدرن و یکسره عقلانی شده فقط به ظاهر از خود افسون زدایی کرده است اما در باطن گرفتار نفرین شیطانیِ شی وارگی و انزوا و تنهایی کشنده شده است. آثار فلج کنندۀ این رهاییِ کور و بی سامان گویای انتقامجویی نیروهای ازلی در حق آدمیانی است که می خواستند خود را رها سازند اما ناکام ماندند. دغدغۀ چیرگی بر نیروهای طبیعیِ بیرونی، ذهنیت را در مسیری سازنده قرار داده است که نیروهای مولد را صرفاً در خدمت صیانت نفس به اوج می رساند، حال آن‌که نیروهای آشتی و همزیستی را که از صِرف صیانت نفس فراتر می روند تحلیل می برد. نماد روشنگری همواره عبارت بوده است از چیرگی بر طبیعت و محیط بیرونیِ تبدیل شده به اُبژه و طبیعت درونیِ سرکوفته.
بدین سان، هورکهایمر و آدورنو همان مضمون گفتۀ مشهور ماکس وبر را تکرار می کنند که می پنداشت ایزدان عهد باستان که از آنها افسون زدایی شده است در سیمای نیروهای غیرشخصی از گورهایشان سربرمی آورند تا کشمکش سازش ناپذیر میان اهریمنان را از سر گیرند.

متن: یورگن هابرماس-در هم تنیدگیِ اسطوره و روشنگری

#هابرماس #آدورنو #هورکهایمر #اسطوره

@volupt