Volupté(جستارهایی درباره‌ی هنر و فرهنگ)

#موریس_بلانشو
Канал
Логотип телеграм канала Volupté(جستارهایی درباره‌ی هنر و فرهنگ)
@volupteПродвигать
1,17 тыс.
подписчиков
1,48 тыс.
фото
7
видео
22
ссылки
"نقطه‌ی آغازين هميشه كامجویی(وولوپته) است؛ تكانه‌ی لذتی كه در رويارويی با اثر هنری به انسان دست می‌دهد. بعد منتقد گامی جلوتر می‌گذارد تا چرايی اين لذت را تحليل كند." https://www.instagram.com/volupte_art_and_culture?igsh=Z ادمین: @hoomanh71
بین انسان و انسان نه خدا وجود دارد, نه ارزش, نه طبیعت, این رابطه‌ی عریان, بدون اسطوره, عاری از مذهب, خالی از احساس, بدون هیچ‌گونه توجیه است, نه به لذت منتهی می‌شود و نه شناخت رابطه‌ای است خنثی یا همان خنثی بودن رابطه است.

(موریس بلانشو, گفت‌وگوی بی‌پایان)
...
بلانشو استدلال می‌کند که اولین و آخرین کاری که ما با《دیگری》می‌کنیم این است که او را به یک شی تبدیل می‌کنیم. و به نوبه‌ی خود ما برای یک‌دیگر تبدیل به اشیا می‌شویم. در این مورد, ما ایده‌ی اجتماع درون‌ماندگار را می‌یابیم, یعنی اجتماعی که در دنیای اشیا زندگی می‌کند. اجتماعی که افراد بشر را در حد روابط علمی پایین می‌آورد. من در این جهان به توانایی‌هایم فکر می‌کنم و سپس در بازار خدمات و احساسات آن‌ها را عرضه می‌کنم. در این‌جا ما خودمان را نه تنها به عنوان دیگری, بلکه به عنوان واحدهای اقتصادی‌ای درک می‌کنیم که در محدوده‌ی روابط روزمره می‌گنجد, روابط روزمره‌ی داد و ستد. این کاهش در ایده‌ی اجتماع مدرنِ عرضه‌کنندگان خدمات یا سهام‌داران بیان شده است و می‌توان دید که چنین ایده‌ای از جامعه, سیاست را _ به عنوان قلمروی ارتباط معنادار انسانی _ به نفع اقتصاد کنار می‌زند.

متن: موریس بلانشو, اولریش هاسه و ویلیام لارج

#موریس_بلانشو #اولریش_هاسه #ویلیام_لارج

@volupte
بلانشو نابودی مؤلف در زیر بار خواست نوشتار را با اسطوره‌ی یونانی《اُرفه》شرح می‌دهد. در این اسطوره آمده است که ارفه به《هادس》(دنیای زیرزمینی مردگان) می‌رود تا زن‌اش《اُریدیس》را به زندگی بازگرداند. موسیقی ارفه چنان هادس را تکان می‌دهد که خدای عالم ارواح به او اجازه می‌دهد زن‌اش به عالم زندگان بازگردد, مشروط به این که ارفه در هنگام بازگشت رو برنگرداند و به اریدیس نگاه نکند. آن‌ها تا حدی صعودشان را کامل کرده بودند, تا این که ارفه که همه‌ی وجودش از نگرانی پر شده بود به عقب نگاه کرد تا ببیند آیا زن‌اش هنوز پشت سر او است یا نه, و این‌گونه تعهدش را شکست و اریدیس برای همیشه در عالم ارواح ناپدید شد.

بلانشو می‌گوید که ظاهراً در این اسطوره‌ی یونانی ارفه به دلیل بی‌صبری‌اش مجازات می‌شود, اما نباید فراموش کنیم که ارفه یک شاعر است و از قبل آشنایی عمیقی با مرگ دارد. در اشعاری که او می‌نویسد اریدیس از قبل ناپیدا است و شاعر بودن خود به معنای مسحور گشتن از فقدانی است که کلمات آن را ممکن می‌سازند. عشق ارفه, حتی قبل از فرو رفتن او به عالم پایین, پیشاپیش با نبود همسرش مشخص می‌شد, بنابراین نگاه او به پشت سر تنها تأییدی بر این نکته تلقی می‌شود. در این لحظه همسرش ناپدید می‌شود و کلام راهی نمی‌یابد تا آن‌چه را ما انتظار داریم, نشان دهد.
...
این ناکامی چیزی نیست که تنها هنگام نوشتن حادث شود, این ناکامی اساساً به هرگونه نوشتار تعلق دارد. در پایان این اسطوره‌ی یونانی _ آن‌چه بعضی اوقات در واگویه کردن آن از یاد رفته _ تکه‌تکه شدن بدن ارفه و انداخته شدن آن به رودخانه است که اتفاق می‌افتد. وقتی سر جدا گشته از تن بر امواج رودخانه بالا و پایین می‌رود هنوز از اریدیس می‌خواند. ادبیات زبانی است که دیگر بر لبان موجود زنده جاری نمی‌شود.

متن: موریس بلانشو, اولریش هاسه و ویلیام لارج

#موریس_بلانشو #اولریش_هاسه #ویلیام_لارج

@volupte
ما می‌خواهیم اثر بازنماییِ چیزی باشد, می‌خواهیم معنایی بدهد. از این رو می‌خواهیم برای مثال, انگاره‌ی قصر در رمان قصر فرانتس کافکا سمبول خودکامگی باشد, می‌خواهیم کارکرد استعاره‌ها در ادبیات کارکردی روشن و ساده همانند کارکرد یک مفهوم باشد که در آن گربه به معنای گربه است. این رمان اولین بار پس از مرگ کافکا در سال هزارونهصدوبیست‌وشش منتشر شد. این رمان روایت داستان زندگی شخصی به نام ک است که به طور پایان‌ناپذیر در جست‌وجوی یک قصر است, اما مانند هر داستان دیگر کافکا کاری در آن انجام نمی‌شود, اگر کار کردن را به معنای ایجاد مفهومی پایدار بدانیم. بلانشو می‌نویسد که این رمان بی‌نهایت بیشتر و بی‌نهایت کمتر از تفاسیری است که درباره‌اش نوشته‌اند. انگاره‌ی قصر به جای آن که عامل وحدت اثر باشد, عامل تفرق آن و تجربه‌ی غیاب معنا است. قصر در مرکز رمان کافکا قرار دارد, اما هرچه ک خودش را به آن نزدیک می‌کند, قصر از او دورتر می‌شود. (با بررسی دقیق‌تر به نظر می‌رسد این قصر چیزی جز مجموعه‌ای درهم‌ریخته از بناهای روستایی نباشد), و همین‌گونه است که مرکز اثر خود را از خواننده دور می‌کند.

متن: موریس بلانشو, اولریش هاسه و ویلیام لارج

#موریس_بلانشو #کافکا #اولریش_هاسه #ویلیام_لارج

@volupte
به عقیده‌ی بلانشو منتقد وظیفه‌ای دوگانه دارد. او باید متن را تأویل کند, اما همچنین باید نشان دهد که تأویل‌اش تأویل کارآمدی نیست. از منظر فرمالیسم یا ساختارگرایی, زبان وسیله‌ی توضیح است. حال آن که زبان ادبیات نزد بلانشو سد راه هر شرح و تبیینی است:《به راستی ادبیات موضوع نقد می‌ماند, اما نقد ادبیات را آشکار نمی‌کند》.

متن: موریس بلانشو, اولریش هاسه و ویلیام لارج

#موریس_بلانشو #اولریش_هاسه #ویلیام_لارج

@volupte