#برگه_شوندان #بخش_دومخوانشی بر شعر
#صحرا_کلانتریپارودی و آیرونی از
بخش زنانه به ریشخند جامعه مرد سالار می خواهد برسد پس سیمای مرگ را طناز می کند.مولف می داند که باید به نگفته ها برسد تا از نگفتن به فضای خالی از گفت گوی سکوت و فریاد، خش بکشد.
باید قصاب را به زیباترین شکل در ساحت متن در وسط صحنه در یک نمای باز به بازی گرفت.
تصور کنید: نوازنده (قصاب)_ ساطور(آرشه) - زن ( ساز و بساز)
تا سیم های رگ گونه ام بلرزاندت/ در بم ترین حادثه ی ساطور/ در زیرترین درجاتِ انقطاع
این یک نمایش کمدی سیاه از روایت عشق و تنفر است که با فریب شاعر، مرد( هیولا) به کشف و حجاب رضاخانی می رسد.
لطفا مولف را مرده در نظر بگیرید که در خواب ابدی می خواهد چالش مرگ را با کارد، ساطور، دیس و دشنه به نمایشی سوررئال برساند.
از سرنوازی ام
به دست نوازی ام
به گردن نوازی ام
به پا نوازی ام
نمی توان این شعر را بدون خاستگاه جنسی اثر تحلیل کرد.
کاملا وجه اروتیک کار در یک سادیسم جسمانی ما را به یک
بخش سانسور شده از سکس خشن مابین من شاعر با قصاب...ها می رساند...( وجه ذهنی و گفتگوی سایه با خویشتن)
این مواجهه با خویش یک نوع خودزنی و خودآزاری است در جامعه ای که زن همچنان منکوب نتوانستن ها و نبایدهایی است که به قصابان روح ختم می شود....با نرمش هیولاها به یک توهم ساختاری دامن می زند آنجا که شاعر، آگاهانه وهم خود را به یک سناریوی زخم تبدیل می کند.
ای ساطور مورب در شهوت قطعه ها/ ای قطعه ی گم نام در سراشیبی گوشه ها/ ای گوشه ی تنیده به شعله گاه
سوال اساسی این است که صحراکلانتری از کدام زخم عمیق به انفعال فریاد رسیده است؟ طوری که جیغ بنفشش در دلدادگی به ساطورهای نوازنده، به نت سکوت تعبیر می شود و خود شاعر هم با آرامش به این نت سفید و کششی، میزانسنی می دهد که دال بر شهادتی خودخواسته است. در یک هم آغوشی تن به تن، سمبل ها شروه خوان تیغ و جیغ و نعش هستند.
با موسیقی متنی که از لابه لای سنت برای ش گوشه هایی می سازد که خواه نا خواه، انزوایی دهشتناک است و این قصاب حتی می تواند در یک جابجایی؛ راوی باشد که به روح خود چنگ می کشد و با شکنجه گر و نوازشگر؛ یکی می شود.
انگار در یک هم آمیختگی جنسی به هم خوابگی با وجه آنیموس درون ی می رسد؛ اما وجهی که هیولایی است نه هم زادی خوش نشین و هم کیش.
اینگونه در گوشه های ماهورم به حجم اشیاء می پاشمت/ تا از مژه های منتشرت در موسم عضونوازی/ ساز اجاقم را به هزار انگشت رقصیده باشی
دستگاه های موسیقی از حزن انگیزی شور گرفته تا طرب ناکی ماهور و راست پنجگاه ما را به یک گوشه یِ پنهان در همایون می رساند ...گوشه داد و بیداد ..این سلاخی انگار در یک تبارشناسی درد از نوازش و دهش به خشم و خراش رویگردان شده است.
داد سازِ بساز را درآورده تا دروغ وعده و قتال وضع و رنگ آمیز( حافظ) را بشود با جزئیات بیشتر صحنه پردازی کرد.این خشونت زبانی در تاریخ ادبیات هم ریشه دارد اما پرداختن به ریز جنایت ساخته و پرداخته یِ سینمای معاصر است که به شعر تزریق شده است. پرش ها، نماهای باز و بسته؛ از لانگ شات تا کلوز آپ های اکستریوم که در حال درشت نماییِ بدن، صورت و لب های راوی است مرتب در چرخش بدنه و دسته ساز، ابعاد شکنجه گر را با آگراندیسمان، بازسازی می کند.او قرارست بهترین آهنگ ها را بنوازد.ساطور به دست و شقه های گوشت و شقاوت...مثله شدن در یک نمای سه بعدی و نوبت بعدی با نوازنده ی بعدی و بعدی...این یک روند مستمر است و زیبایی با آن عاطفه زنانه مرتب در شکست، شکل عریانیِ بغض و انزجار می گیرد.
دل داده ام به ساطور های نوازنده/ به ردیف قصابان
نوازنده دیو سیرت است و کامجو
مولف، پوست دران و درگیر تخلخل زبان که ناکوک است و در نوازش از میزان خارج می شود. ذبح ناجوانمردانه زن به حکم سنتی قبیله ای؟ حبس و حدس
تراژدی زیبایی که در سراشیبی گوشه ها فرودی زمخت دارد. انگار آرشه ای که به رگ های بدن می کشد هر آن پارگی سیم ها را به فریادی فالش و روح آزار تبدیل می کند.
راوی عشوه گرانه به قاتل روح لبخند می زند و به رقص ساطور بران تن می دهد.
آیا شعر می خواهد به صدای شاعر عرب "که چاقو در دست پدران و برادران در انتظار ماست کسی چه می داند به خاطر ننگ زدایی در کدامین برهوت دفن خواهیم شد" برسد.
می خواهی فاصله بنوازم با میزان های ساطورت/ نت های جمجمه ام را بکشانم به سکوتی پروار/ تا گام ( کام) بگیری...
جلاد ساطور را بر گلوی قربانی می کشد
صدای موسیقی قطع می شود
جلاد مفتخرانه به تصویر برهنه ی راوی می نگرد ساطور را در آشپزخانه آویزان می کند
اجاق را خاموش کرده...
سمفونی مرگ تمام می شود
به واقعیت بر می گردیم
همه اینها اوهام و غیر واقعی بوده و راوی کسی جز خودش را به قتل نرسانده است
نه نغمه ای /نه شادی/ نه سازی
پس زنده باد مرگ/ در تن سلاخی شده
با ساطور های نوازنده ی راک
#کوروش_جوان_روحhttps://t.center/shavandanpage