#برگه_شوندان #ناقوس#امیرتیمور_زحمتکش فصل ' آنگاه میشکنَد که آن زن به زانو !
درد آنجا میگیرد ،
تیغ به نافِ طبل میسُرَد / واژنی واژگون میسُراید /
در اردوگاه های در اردوگاه / دهان به دهان خواندم ،
مثلِ فراعنه بر ستارگان شیفت شدم
از زمانِ قلع
تا بداههی این جهان !
مارشِ کاج در پایگسترانِ کلاغ .
مادر
به نیمهی تردید خواب است !
گویی شفیرهی چاقِ مومیایی
شَهد به گُرده تبعیدم میتَراود ؛
طفلم
چو تودهی تنیده تمساح به صبح ریخته /
بزرگ شده
حالا اینجاست
آقای خرگوش
آقای عقرب ! /
ساندویچ سندروم را غارت میکنم
سَرَم به کِرمچالهام بَند است
زنم
سیگارهای نصفه نیمهی فوبیا ست
در ابهام شب خاموش شده
سیگارهای ته کشیده تاک است
او
در آقای منفرد دویده
خوابِ تناسخِ جمهوری دیده
حالا اینجاست
جریان ناشناسِ پلانکتون
و تشریفاتِ آقای وال ... !
از دو خواب ' ای فاختهی انقلابیِ من
هر دو بام سَر میزنم
با ققنوسات که قافیه ساختم
بعد
بر زنانِ درباری قرائت کردم
باز
خیابان
هر دو نامش من بودم
حال
کبک هر دو سَرَش ! .
✔️نگاهی_به_شعر
#ناقوسشعر
#امیرتیمور_زحمتکش تراکمی وهم انگیز از کلمات است که در ظاهر امر به چیزی اشاره ندارند. با این حال روایتگر نوعی دیگر از زایش است.
صدایی در بی نامی از مکانی نامکشوف، شنیده یا نشنیده. زبان شعر های زحمتکش را میتوان دل سپرده به جریان شعر چندصدایی دانست که آن را در ذیل مکتب پساساختارگریی می شود طبقه بندی کرد. شعری گریزان از تک مرکزیتی و چند کانونی که همواره در پی انکار خود است. به گفته ی بلانشو :
"یک زبان شعری خاص که هم از چنگ مولف می گریزد و هم مخاطبان. "
شعر و در کل هر ترکیبی که متولد میشود در حال بازآفرینی زبان است و کارهای زحمتکش از این قاعده مستثنا نیست.
" فصل آنگاه می شکند که آن زن به زانو! درد آنجا می گیرد
تیغ برناف طبل می سرد
واژنی
واژگون می سراید... "
در
#ناقوس ما به تمامی با یک زایش مواجهیم. زنی که به زانو در می آید. تیغ بر نافش که بسان طبلی است سر می خورد. طبلی که از نشانگان میان تهی بودن است و آن درد و زحمت و زخم برای تولد فرزندی است که نیست.
به سان خود شعر که هر چه بیشتر بخوانی اش چیزی فراچنگ نمی آید. و این از قدرت شعر است که گریزان از هر گونه بیانگری است.
به این گزاره ها توجه کنید :
"مارش کاج در پای گستران کلاغ
مادر به نیمه ی تردید خواب است
گویی شفیره ی چاق مومیایی
شهر برگرده تبعید می تراود..."
اگر بپذیریم صدای شعر عیان کردن اندیشههای شاعر نیست راحت تر با این گزاره ها ارتباط میگیریم. چرا که هدف رسیدن به آن لحظه تولد است. آنجا که شعری از نو ساخته میشود. به مثابه مادری که در انتظار آمدن فرزند دردی آنچنان طاقت فرسا را متحمل میشود. هم او که بسان آن شفیره ی چاق مومیایی شدهای سالهاست که مرده است. شاعر در اینجا به هیئت مادری درآمده که در لحظه زایش می میرد و با خلق شعری تازه خود را در جهانی دیگر باز می یابد:(طفلکم به مانند توده ی تنیده ی تمساح به صبح ریخته...)
کارکرد زبان در کارهای زحمتکش به شکلی نیست که اثر را به یک فرآورده ی دم دستی و فست فودی برای هضم راحت مبدل کند. همانطور که قبلا هم گفتم دوری از بیانگری و همچنین سویه ی غیر پراتیکی از شاخصههای اصلی این آثار است. در اینجا به ناگزیر سخنی دیگر از بلانشو را نقل میکنم آنجا که می گفت:
"ما به خاطر کم آگاهی نیست که قادر به درک متن نیستیم بلکه به این خاطر است که مقاومت متن در برابر درک و فهم، به ذات تجربیِ خواندن تعلق دارد"
این نقل قول را به این دلیل اینجا آوردم تا بتوانم به گزاره های بعدی شعر هم اشارهای کوتاه بکنم:
"ساندویچ سندروم را غارت می کنم
سرم به کرم چاله هایم بند است
زنم
سیگارهای نهفته نیمهجان فوبیاست
در ابهام شب خاموش شده"
به نظر میرسد این زنجیره میتواند تا ابد ادامه یابد. کلماتی که از کارکرد خود در دلالت جهان بازمانده اند. واژگانی که ارجاعی به جهان ندارند و در برابر تفسیر مخاطبان از خود مقاومت نشان می دهند.
در نهایت با سخنی از ناباکوف سخنم را پایان می دهم:
" ادبیات آن جایی ساخته نشد که گرگی به دره آمد و چوپانی فریاد زد" گرگ"
ادبیات آن جایی ساخته شد که گرگی به دره نیامد و چوپانی فریاد زد؛ گرگ "
#روح_الله_آبسالانhttps://t.center/shavandanpage