#برگه_شوندان✔️دست از جهان شستن
#حسین_رسول_زادهاگرچه مفهوم رسیدن را «پاها» به ذهن متبادر میکند اما انسان از طریق «دستهایش» به جهان میپیوندد. از طریق دستها ست که دیگری را در آغوش میکشیم، از او استقبال میکنیم، بدرقهاش میکنیم و یا حتا تهدیدش. به نوشتهی هایدگر:
«انسان مشخصا از طریق دستهایش عمل میکند زیرا "دست" همراه "کلمه" وجه تمایز بنیادین انسان است. تنها موجودی مانند انسان که دارای کلمه است میتواند - و باید - دارای دست باشد. از طریق دست، نیایش... صورت میگیرد. همینطور خوشامد گفتن به کسی و سپاس از او. افزون بر این ها کار٫ دست ، کاردستی و ابزارسازی است، دست دادن پیمانها را محکم و قطعی میکند...».
و اضافه میکند:
«تنها آنجا که آشکارسازی و پنهانکاری در میان باشد، دست بهمثابه دست وجود دارد. هیچ حیوانی دست ندارد و دست، هرگز از پنجه و چنگ و چنگال ریشه نمیگیرد».
و در خاتمه:
«ذات انسان به دست است».
انسان از طریق دستهایش به جهان متصل میشود و حالا باید دست از جهان «بشوید» زیرا جهان آلوده است و از طریق دستها ست که آلودگیهایش را به او انتقال میدهد. اما چرا؟
حکمی که کاشف آلودگی جهان است، نمیگوید این، جهان نیست که دستها را آلوده ساخته بلکه این دستها ست که جهان را آلوده کرده است. دستی که جهان را آلوده کرده اینک به دست جهان آلوده میشود. به گفته ژان ژاک روسو "همه شوربختیهای انسان از روزی شروع شد که او بر تکه زمینی دست گذاشت و گفت اینجا مال من است". اما به گمانم این هنوز آغاز شوربختی انسان نبود. سیهروزی انسان از زمانی آغاز شد که سوار بر شانههای طبیعت، به طبیعتی که در مقابلش گسترده بود، چشم دوخت، با دستهایش او را تهدید کرد و گفت: ترا رام خواهم کرد!
پنجهها، چنگها و چنگالها (= حیوانات) به طبیعت آسیب نمیرسانند، آنها در طبیعت زندگی میکنند. لیکن به گمان انسان، دستهای او از چنان قدرتی برخوردار است که میتواند طبیعت را به سلطهی خویش در آورد.
به طوری که در اسطورههای دینی نیز روایت شده، انسان پیشتر هم به ساحت طبیعت تجاوز کرده بود (= با خوردن سیبی که نباید میخورد) و حاصل این تجاوز، تبعید انسان به این جهان بود. با این همه این جهان هنوز برای او فرصتی بود. اما دستی که سیب را از طبیعت دزدیده بود، در این جهان نیز به طبیعت دستدرازی کرد چندان که سودای چیرگی بر طبیعت به نابودی آن منجر شد. اکنون دست انسان، آلوده به نابود جهان، او را وارد عصری کرده که ژان بودریار آن را « عصر پساافراط» نامیده است. و عصر افراط «حاصل هجوم مدرنیته» و متضمن «افراط عقلانیت» بود.
دورانی که در نابودی جهان، افراط را به حد اعلا رساندیم به گونهای که به گمان لیوتار "انسان دیگری از متن این جهان نابود، بود یافته است: نا انسان"!
و جهانی چنین؛ متهم است دستهای انسان را آلوده میکند. اکنون انسان باید دست از جهان بشوید تا آلوده نشود. جهانی که به دست انسان آلوده شده بود علیه او به پا خاسته و آدمی میخواهد با شستن دستهایش در برابر جهانی که از دست داده است، از خود رفع مسئولیت کند. اما او خود به تعبیر بودریار ویروسی غیر عقلانی شده «که به شفافیت جهان آسیب زده است».
اکنون انسانی که سودای به زیر آوردن «چرخ نیلوفری» را دنبال میکرد تا بر فراز طبیعت، به جای زیستن در طبیعت -- به قول هایدگر -- آن را تغییر دهد، و در حالی که دیگر باور کرده بود به « غولی» بدل شده است، در برابر ویروسی کوچک، به خانهها عقب نشسته است. زمانی نیچه خطاب به انسان گفت «خودت را باد نکن، کوچکترین سوزن ترا میترکاند» و امروز گویی همان روزی ست که باید درنگی کنیم و به دستهایمان خیره شویم، و باز به گفتهی نیچه "با زمین صادق باشیم".
#منابع:
_در باره دست و ماشین تحریر/ مارتین هایدگر
_رسالهای در باره پدیدههای افراطی / ژان بودریار
_پرسش از تکنولوژی/ مارتین هایدگر
_لیوتار و ناانسان/ استوارت سیم
_حکمت شادان / نیچه
https://t.center/shavandanpage