#برگه_شوندان عنکبوت ها ، تار می تنند/تار می تنند
دور چشم هایی که از تو
به من ارث رسیده است سرباز
حالا این تارها
بندِ همان اشک هایی شدند
که سعی دارند هر پنجشنبه ، تو را
از گور برخیزانند و به گور برگردانند
وفادارانه از درختی به درخت دیگر می پریدند
و در نبود پاهایت
و در رفت و آمد دست هایت
مرا نوازش کنان به رختخواب می بردند
و از رختخواب پایین می آوردند
گاهی شاه توتی توی مشت هایم می گذاشتند
که من گرسنه شعر نگویم
جایت خالی تفنگ ات هنوز که هنوز است
از دیوار به سمتم شلیک می کند
از دیوار برایم سلام نظامی می فرستد
و نمی گذارد/ جعبه ی مداد رنگی هایم خالی بمانند
اینجا زنگ ها
اینجا رنگ ها
اینجا بوسیدنِ لب های بیمارگونه ام را منع کرده اند
و می گویند پیگرد قانونی دارد
قانونی که قایق تو را
در دریایی دور غرق کرده باشد/دوست ندارم
قانونی که صدایت را مخابره نکند
قانونی که قانونِ عاشقان نباشد/دوست ندارم
قانونی که نگذارد پیراهن دکمه هات را...
حالا آغوش به آغوش
حالا کیپ تا کیپ پنجره خوابیده ام
و نمی گذارم باران بیاید
امشب لبخند بزن سرباز...
#زینب_فرجیhttps://t.center/shavandanpage