این برگه جویای دگرگونی در نگاه به خود است از مسیرهای نامعمول ادبیات، فلسفه و هنر. محملی برای ارائه ی ایده های نو و خلاقیت های تازه.
به مدیریت :
علی پیرنهاد،سولماز نصرآبادی، احمد بدری
#در_لغزندگی_یک_متن _ یاداشتی بر سروده ای از #روح_الله_آبسالان #سولماز_نصرآبادی #بخش_دوم در گزاره ؛« پا بر پدال ها و دست در نقره های مهتاب» با نوعی از راوی مواجه می شوی که حرکت دارد و انگار در تمام این مدت آن چه تماشا کردی گزارشی بوده از محاکات یک دریچه ی متحرک از منظره ای که سال هاست ایستاده یا دریچه ای متحرک پیش از او پس از اتمام تماشای اش دگمه استوپ را زده است تا آمدن دریچه ای دیگر. مانند ما که قرن های متمادی است تماشاگر به خواب رفتن اصخاب کهف هستیم و هر بار به این پلان می رسیم حکم خواب گردهایی را داریم که در خواب آن هفت نفر در ساعت هفت اسیر شده ایم و افتادن بادها و ماشه ها و صدای نفس ها روی پل هایی که هیچ کجای این جهان را به هیچ کجای دیگرش نرسانده اند و یک خفگی موروثی را به طور مکرر پس انداخته اند گریختی جز سرازیر شدن به سوی یک فراموشی خود خواسته نداریم و شاید نام مستعار این فراموشی مرگ است هر کسی که افتادن بادها را ببیند زمان اقامتش به سر رسیده و پایان این را پنج شنبه هایی در حاشیه یک کاغذ بر یقه دیوارهایی که همهمه رفت و آمد ها برای شان حکم گربه ای سیاه در ظلمت شب را دارد اعلام می کنند. آیا دیوارها روزی از جزمیت قضیب خود فرو می افتند؟
_ گفتوگویی است با اسلاوی ژیژک و در تاریخ ۲۷ ژوئن ۲۰۱۸ با عنوان «Getting a Grip on Slavoj Žižek (with Slavoj Žižek)» در وبسایت جیاستور دیلی منتشر شده است. وبسایت ترجمان آن را در تاریخ ۱۴ شهریور ۱۳۹۷ با عنوان «گفتوگو با اسلاوی ژیژک: به من احترام نگذارید، کتابهایم را بخوانید» و با ترجمۀ ابراهیم باسط منتشر کرده است.
_ جایگاه عدد "هفت" در ادب فارسی و فولکلور آمنه حسن زاده جایگاه عدد "هفت" در ادب فارسی و فولکلور ایرانی
متن آبسالان متنی لغزنده است؛ لزج و ممکن است با دست کم گرفتن سطری، خواننده گمراه بشود و ارتباط طولی مخدوش گردد. سطرها دست در یقه هم دارند، راحت الحلقوم نیستند و فهمیدن شان نیازمند تامل است. فهمیدنی که «پل ریکور» آن را پیش از آنکه حالتی از دانستن تعریف کند عیان کردن حالتی از وجود داشتن برای مخاطب می داند شاید بواسطه همین وجود داشتن برای ما است که برخی آثار، ذی شعور شده آگاهانه با خواننده وارد دیالوگ می شوند شاهد زنده این امر همین سطرهاست و تراشه هایی که سایه وار نیمی از ما را به ابهامی می برند تا اندیشیدن قوت گرفته #قلاب بیشتر بگیرد؛
تراشه های سایه نیمی از پیراهن ام را تاریک کرده با این حال از تو می پرسم چگونه است پاره ای از تنت را بیندیشی؟ (مثل شکلی از سطر)
با خواندن «تراشه های سایه/نیمی از پیراهن ام را تاریک کرده» ناخودآگاه به ورطه بینامتنیت پرت می شوی؛کهن الگوی سایه یونگ، رخ می نماید؛ تعارض میان آنچه هستیم و آنچه می خواهیم باشیم اقلیمی از ترس ها و انکارها که در بخش تاریک، تلنبار شده و شاید همان بخش تاریک است که مولف را دست به قلم می کند تا نام برساخته اش را مرکب کند و با همین بخش تاریک به ضمایر اول شخص رنگ بوزد به واک هایی که اگر چه در خفقان نگه داشته شده اند ولی هنوز صدا دارند صدایی آنقدر کله شق که زیر بار رادیکال نرفته و تن به تشییع خودش نداده است.
مولف نه تنها از نیمه تاریک خود نمی گریزد نه تنها سرکوب اش نمی کند بلکه به طور قابل تاملی طرح پرسش کرده است این طرح پرسش به زعم لکان؛ به پرسش کشیدن هر موضعی است زیرا دیالکتیک دقیقا همین خود پرسشگری باز اندیشانه است. این جاست که دیگر از بخش تاریک خود شرمسار نیستی هیچ! در این تاریکی دست به کِشت می زنی و با او می اندیشی و به هویتی که یک عمر بسان پیراهنی تن ات کرده اند شک می ورزی.
متن آبسالان با قید مختص «اصلا» کلید خورده، کلمه ای که قرار نیست نقش دیگری بپذیرد نقش اش اختصاصی است و تاکید بر مکالمه ای درونی به عبارتی خویشتندارانه دارد که اگرچه به ظاهر، دوم شخص است ولی یک مونولوگ؛ واگویه ای در من/با من/از من است. سراینده با ساخت سطر؛ «از ساعت هفت و همان موقع همیشگی» علی الظاهر از بستر و موعدی شناس و معین حرف می زند ولی پشت بند آن؛ با دادن آدرس از پنج شنبه ای در حاشیه کاغذ/تاخیر از خالی میز/در ماهیانی با پیراهن سیاه، مخاطب را متقاعد می کند که ساعت هفت و همان موقع همیشگی صدای صرفا ارتکازی ندارند. متن توانسته خواننده را دو دل کند و تشویق به سرباز زدن از صورت همان موقع همیشگی نماید که نه! اتفاقا همان موقع همیشگی نیست؛ پس زدن پارادایمی از بدیهیات!
ساعت هفت از پنج شنبه ای در حاشیه کاغذ خبر میدهد کاغذی که شاید حاوی نقصان زندگیست سوگواری برای زندگی که میرانده شده! تاخیر از خالی میز است در ماهیانی که ماوای اصلی شان آب است با نشانگانی از روشنی ولی اکنون پیراهن سیاهی که به تن دارند این ماوا بودگی را تکذیب میکند و از واقعه ای دیگر خبر می دهد. ساعت هفت را که اصولا عددی محبوب است تخطئه می کند خالی می کند از مولفه های پیشین! دست به غریب سازی می زند و عدد هفت دیگر آن کمال مطنطن را تداعی نمی کند که خداوند پس از شش روز آفرینش در آن قرار گرفت و هفت را مبارک خواند این عدد در این متن خود آغاز یک توطئه است و بر هم زدن نظمی مسبوق به سابقه. شاید ساعت هفت، ترسیمی از یوحنای لاهوتی باشد که در رویای خود هفت روح و هفت مهر و هفت صورت و برده ای با هفت شاخ و هفت چشم و هفت پیاله زرین و هفت بلا و هفت فرشته را دید که در حضور خدا ایستاده اند و به راستی در حضور خدا ایستادن همانقدر دور و خارج از دسترس است که تعیین صورت قطعی برای هفت در این متن که جانی لغزنده دارد. شاید ترسیم آیه هفتم قوم عاد باشد که هفت شبانه روز به بلا مبتلا شدند بلایی که راه را بر روشنی، تخته قاپو کرده و بایستی کفش آهنی و عصای موسی داشته باشی تا به طرفِ فرعونِ مرگ سرازیر نشوی و در طرفة العینی مصلوب نگردی.
آنچه به ذهن متبادر می شود نامی است که از ماهیان سیاه پوش گرفته شده به مثابه موسی که از نیل گرفته شد این نام قرابتی با اسم اعظم دارد؟ یا یک هجویه است بسان نمایشنامه ابرها اثر آریستوفان که مدهای روشنفکری هم عصر با خود را زیر سوال برد اثری که شاید کهن الگوی سایه را در سقراط به مقام جرح برده است… رویایی که آبسالان با آن دیالوگ دارد، چه بسا همان نامی باشد که مرکب اش ساخته و دارد با آن برای پایداری تعادل، نبرد می کند نبردی که به تمامی نمیتواند فرهیخته باشد و ناگزیر از مرزبندی است گویا رویا، رویا ست و روزها هم خوابه ساعتی شنی هستند که از حجمی به حجم دیگر فررارند و رویا آینه ای شکسته است که این جابه حایی را منکسر ومتکثر می کند.