شعر دره‌شهر

#نقد
Канал
Логотип телеграм канала شعر دره‌شهر
@shaeraneDareshahrПродвигать
241
подписчик
618
фото
150
видео
137
ссылок
این کانال جهت درج اشعار #شاعران_دره_شهر ساخته شده ودر خدمت این عزیزان خواهد بود. هدف آن آشنایی هرچه بیشتر شاعران این دیار با اشعار دوستان خود و شناسایی چهره های جدید است لطفا اشعار خودرابه آیدی زیر ارسال تا درکانال درج شود با تشکر ادمین👇🏻👇🏻 @shirin0021
⭐️ 21 آبان سالروز_زلزله_کرمانشاە



🔷شعرپاییزاز
#احمد_زینی_وندبا نقد #استاد_نجف_مهدی_پور


            🔸 "زلزله"🔸

پاییز آمد
انار دهان باز کرد
مثل زمین کرمانشاه

سرخ سرخ
چون خون کرد
درزیر آوار

پاییز آمد
انار به سفره یلدا می رود
وخون کرد
مثل همیشه
به سفره زمین

پاییز آمد
سوز  ولرزش برای سرپل وقصرشیرین
وبرکتش برای ......

پاییز آمد
کمک های مردمی گم شد
انبارشد
پا درآورد
رفت تا آنسوی مرزها

پاییر آمد
کودک زلزله
چون درخت انار
لخت لخت شد
بی اینکه" گشت ارشاد" باز خواستش کند
گونه اش به سرخی  دانه انار می ماند

پاییز آمد
کودک زلزله
نه مدرسه دارد
نه لباس
نه کتاب
نه کلاس درس

باز باران بی ترانه
می خورد بربام چادر
می خورد بربام کانکس


#احمد_زینی_وند_ایلامی_کلهر( #ایلامی)




  🔷 #نقد_استاد_نجف_مهدی_پور🔷
👇👇👇👇👇👇

بازباران بی ترانه
نقدفوق العاده قشنگی بود برآوار پاییزگون مشکلات درخزان تدبیرودررویارویی بانبرد زلزله،هرچنددر آغازپاییز زرد گون، انارسرخ،لب شکرینش را گشودویاقوت های درونش دهانمان را آب انداخت صدحیف که این مصادف شد بازمینی که از حسادت انار،اوهم دهان گشود!چه شباهتی !دهان زمین هم قرمز ولی خون آلودچون گرگی درنده؛لب های زمین خون آلود شد. درکرمانشاه زمین خون کردهای انارگون راریخت.چنان خون ریخت که قامت هازردشد وبرگ برگ لباسشان ازتن درآمد.لخت لخت شدندنه از روی ابتذال وهوس که اگر اینگونه بودحتما گشت ارشاد به آنان گیر سه پیچ می داد.همچون درختان زرد اناراز بی رحمی برودت آه زلزله ی پاییززلزله اینسان شده اند.این زلزله هرآن قدر که برای کردهانقمت بود،برای عده ای نعمت به دنبال داشت

🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂🌸
#نقد_سە_شعر_از
#تیرداد_نصری،
#سعید_دارایی
#محمد_رحمی_زاد

هدف ازنقداشعاراین شاعران دراین کانال آشنایی جوانان باشعرکوتاە می باشد تاچراغ راهی باشد بڕای این عزیزان.


🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂


#شعر👇👇👇👇

به‌یکباره
از بنفشه‌ای وسط جوباره‌ی محل
پرسیدم:؟؟؟؟؟؟
گفت:
الحمدالله... الحمدالله
پروانه‌ها خیلی‌هاشان فاحشه شده‌اند
خیلی‌هاشان سنجاق سر.


#تیرداد_نصری


#نقد_و_تحلیل👇👇👇👇


این شعر تکنیکال ترین شعرکوتاه است که اگر قرار باشد به کسی مقام و لقب نخبه بخورد همین اثر شایسته است
چرا که روایت و پیام بلند را در متنی کوتاه به نمایش گذاشته

حذف چند جمله و فعل بی انکه نقصی بر پیکره ی شعروارد شود
و متن و محتوایی چنین از احوال و عصمت به تاراج رفته و معصومیت فراموش بنفشه
و ذات و جوهر و احساس اصیل و زلال و صدالبته باکره و ناب انسان روستا که روحش گره به زلال چشمه سار و همزاد و همذات بنفشه و جویبار است

پرسیدم..و شاعر سوال را حذف میکند
تا مخاطب سوال را از جواب دریابد
و وقتی جواب بنفشه را خواند بداند سوال چه بوده
همین حذف بزرگترین هنر است
و امامتن و پیام که شرح معاصر انسان است
که از طبیعت و سنت زلالی و پاکی به چرخه ی مدرنیته و مصنوعی بودن و لای گلهای پلاسیده و پلاستیکی شهر
همان پروانه هایی که بسیاری شان به شهر رفتن و به نرخ زرق برق ازران نور و نئون ها بسیاری شان فاحشه شدو خیلی هاشان سنجاق سر و
جیب و ....

#احمد_زینی_وند_ایلامی

🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂


#شعر👇👇👇👇

#سکوت

بین دوبال ودوشاخەی درخت
سکوت
بین دوآە ودوقطڕە باڕان
سکوت
بین کلماتی کە تورا یادم می آورند
فقط سکوت
صدایی راآشکارمی کند
کەبین دوچیزپیچیدەاست..

#سعید_دارایی


#نقد👇👇👇👇
سعید متن و محتوا ..نوشتار و زبان خاص خودش را دارد
زبانی سخت آسان ..ساده اما نه ساده نویس
سهل ممتنع..
شاعر بزرگ که گفت سکوت سر شار از سخنان ناگفته ست
حال این سخنان ناگفته را می توان از سکوت اشیا در یک زیر زمین که آدمهایش رفته اند و میتوانی از سکوت اینها گرم گفتگویی قدیم را بشنوی ..
شعر مثل همین است

بین دوبال
دو شاخه
انگار این میان به اندازه ی حجم و حس همین ها
دوقطره باران سکوت
که همان حرف شعر است
بین کلماتی که تورا بیاد می اورند فقط سکوت
تاکید و تایید فقط اوج سخن است
فقط سکوت اینجا حرفش حرف ندارد که سکوت شده است و صدایی را آشکار می کند که بین دو چیز پیچده ست
این شعر چقدر به قلمرویی تازه از لایه ای دیگر از حیات رفت
وکاربرد کلمه که درست جای خودش نشست و متن سعید را شعر کرد
باهمان صدایی که بین دو چیز پیچیده ست

#احمد_زینی_وند_ایلامی



🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂


#شعر👇👇👇👇

من و دریا
باهم حرف زدیم
باهم گریه کردیم
او برای زنی که از اسکله رفت
من برای تو..


#محمد_رحمی_زاد


🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂

#نقد👇👇👇👇

شعر در غیاب کسی
درد دل و گریه ی بین شاعر و دریا ست
در غیاب و نبود کسی حرف می زنند
دریا از زنی که از اسکله رفته
شاعر برای تو که رفته ای
و از قضا هردو یکی هستند
همان زن که از اسکله رفته ست
همان زن است که شاعر هروز به تماشاش در کنار دریا ایستاده بود


#احمد_زینی_وند_ایلامی
#نقد_یک_دوبیتی_از
#حجت_زرینجویی

#شعر:
#حجت_زینجویی

#نقد:
#احمد_زینی_وند

دوبیتی زیبای #لری از #حجت_زرینجو و پاسخ از #رحمان_مریدی و
#احمد_زینی_وند:👇👇👇👇



قوبَه نارم ده ای تَو راحتم کو
ده ای هر شوُ وری رُو راحتم کو

تفنگی ده سرم شَنگ برده وا میل
بَکَش وه ماشَه امشُو راحتم کو


#حجت_زرینجو


🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂


بیا دی رنج بی ور راحتم کو
دِ ئی زندون بی در راحتم کو

طنافم بو, بکش پوتِن د زیر پام
دِ دَس ئی زندگی شَر راحتم کو


#رحمـان_مـریدی


🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂


بیا بئ کِش و بئ دنگ راحتم کو
نکو لنگ دی شووه زنگ راحتم کو

مە کە نومم بیە وە ننگِ دورو
پیایی کو دە ای ننگ راحتم کو


#احمد_زینی_وند_ایلامی


🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂

#نقد👇👇👇👇

شعرچیست؟شعرعکس العمل شاعراست بە آنچە می بیندومی شنودوازطبیعت واطرافش لمس می کند..
یکی ازشاعران ناشناختە اما بزرگ درەشهر #حجت_زرینجویی است کە شعرش حلقەای بین شعرکلاسیک ونواست..
اما کمترکسی درشهرستان کوچکی چون #درەشهراورامی شناسدودرکش می کند.درکنج دل #حجت گناە لربودن است ،گرسنگی ورنجی است کە برگذشتگان رفتە وامروز درلباس دیگر خودنمایی می کند.
حضرت "نو"یا "نان" درادبیات لری رانخستین بار ازاوشنیدم هرچندعطارقرن هاپیش درمصیبت نامە درداستان آن دیوانە دربیان قحطی نیشابورگفتە است:


"در قحطی نیشاپور هفت شبانه روز گردیدم نه صدای اذانی بلند بود نه در هیچ‌مسجدی گشاده آنجا بود فهمیدم اسم اعظم خدا نان است"

حجت شاعر است اماناشناختە ،گنجی است از جواهرات زیباکە تنهاگوشە ای ازآن بیرون افتادە است..این تمجیدنیست ، حقیت است همچنانکە پیشتر درتعریف شعر #زهرا_نوری، #رحمان_مریدی، #سعید_دارایی_و #محمد_رحمیزادگفته ام ..
حجت نگاە نافذی دارد وگوش شنوایی ودیدە ای صدالبتە بینا..حرکتش ازعمق است ..ریشە درگذشتە دارداما درفرسوی حال پروازمی کند..حجت شاعرتوانایی ست..
حجت چون #جعفر_خامنە است. شعرکم دارد اما اشعارش زیباست..می گویندازاستادجعفرخامنە تنها14قطعە شعرماندەاست کەهمە بینظیراند...دردیددیگرهمین جعفراست کەاولین بارشعرنوفارسی گفتە اما نیما آنرابە همە معرفی ومشهورخاص وعام شدەاست.دست مرگ بە جعفرمجال زیباگویی بیشترندادوجوانمرگ شد اما حجت ماجوان است و.....
دراین کانال قصدداریم اشعاری از #حجت را نقدکنیم
ابتدابرای دست گرمی ومقدمە یک دوبیتی ازورا برای نقد انتخاب کردەایم..
من این دوبیتی را
" #بکش_وە_ماشە"نام نهادەام
یک دوبیتی زیباباکلماتی اصیل..
دراین دوبیتی یک تصویرناب شاعرانە زیباهست ... تصویرسری کەدرآن تفنگی فشنگ بە میل بردە وآمادە شلیک است..بهترازاین نمی شودسرکشتگی ودردورنج وخستە بودن ازآن رابە تصویرکشید...
شاعردیگرازدردوفراق ورنج خستە شدە است ازمعشوق می خواهداورا از این سرگشتگی ودردورنج نجات دهد.شیک کندوخلاص..
تفنگی کەقراراست شاعررابکشد دروجودخوداوست ..وجە تمایز همینجاست اگر شاعری دیگربودمی گفت باکمان ابرویت مرابکش ...زبان نوشعر یعنی همین..مصالح شعر دراطراف خود شاعراست...
شروع شعرزیباوپایان آن زیباتراست.. می گوینددردوبیتی تکیە برمصرع آخراست وشاعردراین راە بسیارموفق عمل کردە است..

درودبرحجت عزیز
برای اوآرزوی موفقیت بیشتردارم

واما دوشاعر؛ #رحمان_مریدی و #احمد_زینی_وندبە استقبال ازاودودوبیتی سرودە اندمن قصد نقد این دوبیتی ها رادراین فرصت ندارم اماخواستم این رابگویم کە استقبال بە معنی واقعی یعنی این دودوبیتی چراکە این دوپاسخ نە تقلیدندونەتضمین بلکە اشعاری مستقلند دراستقبال وپاسخ بە شعر
#حجت عزیز..


والسلام

#احمد_زینی_وند_ایلامی
#نقد_شعر_بی_شمس

#شعر:
#محمد_رحمی_زاد

#نقد:
#احمد_زینی_وندایلامی

درست مثل ابر
که نمی دانم دختر آسمان است یا دریا ..
آبیار مزرعه ای شدم
که حاصلم از زخم داس
یک شاخه نی شد
و به خیال اینکه اسبم و
دشت تا دشت در یالی برهنه دویدم
تااز نایم نعره بر آمد
که شمس رفته
و دیگر
شمسی هزاری هم از ظن خود
یارم نمی شود
که من زخم آدمی را
آتشم این بانگ نای
و بادی نیست
تا بدمد و
لیموی لای پیرهنت
انار شود
چه کنم من ماندم و این باد به هر کجا..
که ابرها را به شمال برده

تا باران از اندام لوتم نگذرد

#محمد_رحمی_زاد

#نقد

رحمی زادازشاعران خوب شهرستان واستان است..شعرش وصدالبتە نثرش خواندنی است..درشعرکلامی رمزآلودوکنایی داردهمچون استادش سعیددارایی علاوە براستفادە ازکنایە درشعردرکلمات کم معانی بسیارمی آفریندکەبەاین کاردعلم شعرایجازمی گوینددردرەشهرسعیددارایی ،رحمی زاد،حمزەاولاد،خانم حمیراساربانی،رعناصفی خانی وتاحدودی زهرانوری دراین راە گام برمی دارند.،
واماشعر #بی_شمس
اثرمحمدرحمی زاد،این اسمی است کەمن برآن نهادە ام چراکە شاعرازبی مرادی ومرشدی چون شمس دردنیای شعرخودحرف می زند ش
شمس چراغ راە مولوی بودشعررحمی زادازبی آغازی شروع می می شودبسان ابرکەدرنگاهی هم فرزندآسمان است هم دریا..
بیهودە گام گذاردن درپیچ وخم دنیابسان آبیاری زل (ژل)است درفرهنگ خودمان(لری،لکی وکردی ایلامی وکلهری)شعردرهمین مسیرگام برمی دارد وادامەمی یابد..
دراین گیروداروبودونبود شاعرچون کودکی نی سوار است کەگمان داردنی اسبی است کە برهنەیال دربادبەدویدن مشغول است ونی خوداوست
ازنیستان تامراببریدەاند
کودکی ست بی خیال،سادە وزیبا..امااسبش هرچە باشدنی است کەبازیچە است...
ازآن سوجولان می دهدکە نە اینک چراغ راهی نیست ودشتی کە درٱن جولان دهد..وراهنمایی کەاورابە مقصدرهنمون کندبی پیربی مرادچون مولوی بی شمس
کە گفته اند:
شعریادم نیست می نویسمش

شمس دوم استعارە است وشمسی است هم نام شخص است هم گذرزمان....،نام زنان،دلبران وروسپیان..کە آن هانه یاراومی شوندونە اورابە مقصدمی رسانند..بلکە مشغولش می کنندبە بودن..
هرکسی ازظن خودیاراو وازدرون اواسرارنجستە تکراروردمی شود..

من بە هرجمعیتی نالان شدم
جفت بدحالان وخوشحالان شدم

کە نغمە نی اتش است وبادنیست ومرگ برآن کس کە این آتش رادردل ندارد

آتش است این بانک نای ونیست باد
هرکە این آتش نداردنیست باد

شعربرمدارنمی شودونشدن می چرخد.،شمس نیست..عشق معشوق اورابە جایی نمی رساندوسواربرنی اسبی واقعی رابە تصویرنمی کشد..

شاعردرژانردیگراین فیلم دیگروارداورتیک می شود درحقیقت بادکە ابرهارامی آوردوباران زایش راامابرای شاعربادی نیست تالیموی تن معسوق رابە بلوغ برساند
درآخرعاجزانە اسیرجبرجغرافیاکە هست می شودکەبادهامی ایندوابرهارامی برندبە شمال تاباران ازاندام لوت اونگذردوهموارە تشنە بماندوبێ شمس.
شعررحمی زادشعری است باتصاویر زیباوشاعرانه وپارەهای ناب..
ازتلمیح های شعرمی توان بە داستان شمس ومولوی وبیت آتش است این بانک...اشارەکرد
شعررحمی زادحرکت است
ازبشنوازنی
تا:
درنیابدحال پختە هیچ خام
پس سخن کوتاە بایدوسلام

#احمد_زینی_وند_ایلامی
#مدرسە_و_زبان_مادری

#شعر:
#احمد_زینی_وند_ایلامی


#نقد:
#استاد_احمد_کلهر



مدرسه که آمد
زبان مادری مُرد
من مُردم
تمام جوانان شهر مُردند
پیران ولی هنوز زنده بودند

مدرسه که آمد
"باوه "و"باوک"
شدند"بابا"
"دا" شد "مادر"
"میمی" شد "خاله"
"کچی" شد "عمه"

آه مدرسه که آمد
من همه چیزم را گم کردم
مادرم ،
پدرم
بعدهاگشتم وگشتم
تاپدرم را پیدا کردم
گفت :( "روله"
به این "زل روز"
به این "لیسک افتاو"
توخودت را گم کرده ای
اول خودت را پیدا کن
بعد من را)

به کبیرکوه" نگاه کردم
کور" هم عوض شده بود
درختانش کَم
پرندگانش کَم
کل هاوبزها ومیش هایش کَم
همه چیز گم شده بود

درآیینه نگاه کردم
خودم بودم
پس زنده ام
نفس می کشم
اما فهمیدم خیلی وقت است
که مرده ام
خیلی وقت است


#احمد_زینی_وند_ایلامی

🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂


#نقد👇👇👇

شعرمدرسە کە آمدیکی ازاشعارزیباوکم نظیراستاداحمدزینی ونداست ..شعری باپارە هاناب ،سطرهایی زیباوزبانی نو...


همیشە آمدن چیزی نوکنارگذاشتن چیزکهنە رادرپی دارد..لباس نومی آیدولباس کهنه کنارگذاشتە می شود ..اما زبان چنین نیست ونبایدکنارگذاشتە شود...مدرسە وتحصیل بە زبان فارسی به زبان هاێ محلی ضربە مهلک زد....
مکتب کمترتوانست درتغییر زبان جامعە تاثیر بگذاردامامدرسە برای نابودی زبان های محلی آمد...زبان فارسی هرچندزبانی بیگانە نیست امابرای برخی اززبان هاچون کردی و... تاحدودی بیگانە است بالباسی خاص...زبان های محلی دربرابراین زبان مهاجم استقامت کردندامانتوانستندجلوی اشاعە آن رابگیرندچون حکومت ،قدرت وبەطبع سیاست پشتیبان آن بود..این زبان کم کم جای خودرابازکردوزبان های محلی رابە عقب راند..شاعردراین شعرمی خواهدازاین موضوع ودرد سخن بگوید.
مدرسە کە آمدمن مُردم ،همە جوانان شهر مُردند چراکە زبانشان بەفراموشی سپردە شد
جالب است شاعرمی گویدتمام جوانان شهرمُردنداما پیران زنده ماندند..چرا، چون بەمدرسە نمی رفتند،،..مدرسە بلایی بودبرای کشتن آن ها.مدرسە کرونایی بودکەحکومت برای نابودی زبان های محلی درست کرد.

مدرسە کە آمدباوە بابا،داودالگ مادر،میمی خالە وعمە وکچی عمە شد..
به کلمات نگاە کنیدچقدرتفاوت دارندجزبابابقیه صددرصدمتفاوتندکودکی کە بگویدمادرودرموقع ضرورنگویددایادالگ زبان مادریش کم کم نابودمی شود.
زبان تحصیل کردگان یک روستابازبان تحصیل نکردگان همان روستا درصورت نبود تلویزیون فارسی متفاوت است ..
تادیروز مشگل باآمدن بچە ازمدرسە فارسی‌ بە خانە بازبان مادری حل می‌شداما امروزەمردم دیگرتغییرکردەاند ودرخارج ازمدرسە هم باکودک خودفارسی حرف می زنندوفاجعە اینجاآغازشد.مدرسەیک انقلاب بودبرای ا زبین بردن زبان های محلی و بومی..
شاعرمی گویدمدرسە کە آمد من همەچیزم را گم کردم
پدرم ،مادرم و...که کنایە بەازبین رفتن زبان مادری است..
بعدهاگشتم وگشتم _یعنی بەزبان مادری‌ برکشتم_تاپدرم راپیداکردم
پدرم به من گفت رولە(فرزندم)بەاین زل روز(ستارەی صبحگاهی)وبە این لیسک افتو(نورکامل خورشیددرظهر) توخودت راگم کردەای نە من را..،اول خودت راپیداکن تامرابیابی..اینجاست کەهنرمندی شاعربە زیبایی تمام نمایان می شود
شاعربە کبیرکوه نگاە می کنددنیادرحال تغییراست تادیروزکبیرکوە کل وبززیادی داشت .،درختانش‌ سرسبزوفروان بودند..اماامروزچیزی ازآن هاباقی نماندەاست تکنولوژی واستفادە نادرست ازطبیعت همان بلارابرسرطبیعت آورد کە مدرسە برسرزبان های محلی..
اینجا شاعرباحسرت می گوید همە چیز گم وکم شدە بود
بعدبە آینە نگاە می کند.،آینە ظاهرآنچە را کە هست نشان می دهد...می بیندکە درظاهرزندە است اماخیلی زودمی فهمدکە مُردە است..

مابایدتوجە بیشتری بە زبان مادری خودداشتە باشیم..زبان مادری شناسنامە وناموس ماست..زبان مادری هویت ماست کە نبایدازبین برود
مدرسە ضربه ای مهلک بە زبان ماواردکرداماعلاوە برمدرسە وزبان فارسی تفکرماهم بە این ندانم کاری وپشت پازدن بە زبان مادری کمک کرد.مابە بهانە اینکە می خواهیم فرزندانمان فارسی راخوب حرف‌بزنندبەقهقرارفتیم..نابودی زبان ماوقتی بیشترشد کە فکرکردیم فارسی حرف زدن کلاس دارد..همین کلاس زبانی شلم شوربا بنام فارسی کرمانشاهی بوجودآوردباکلماتی کردی وافعالی فارسی..یک فارسی کە نه فارسی فارسی ست و نە کردی...مامی توانیم هم زبان خودمان راداشتە باشیم وهم زبان رسمی کشور را...
ماباید زبان مادری خودراحفظ کنیم حتی اگرصدزبان بیگانە بیاموزیم


والسلام
#احمدکلهر
#کرمانشاە
#شعر_عشق

#شاعر:
#محمد_ڕحمی_زاد

#نقد:
#احمد_زینی_وند_ایلامی

#شعر
👇👇👇


بی خانه که باشی
بیزار می شوی ازباران..
گرسنگی عشق را
از یاد آدم می برد
من اما بی چتر وسر پناه
با دهان گرسنه عاشقت هستم
وزیر بارانها در کار زیبایی توام
آنقدر که باغ شوی و
من پرنده ای که بال می زند و
شکوفه می پاشد از سبز سر افرازی ات
بر اندام لوت

#محمد_رحمی_زاد

🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂

#نقد:

شعرعشق از محمدرحمی زادازشعرهای خوب شاعراست باتلمیحات زیبا،ایجازدرگفتاروشروع وختام مناسب.

شاعربااستمداد ازدوضرب المثل کە دوتلمیح هستندسخن را آغازمی کند.
تلمیح یعنی اشارە بە ضرب‌المثل‌ ،آیە وداستان های مشهور..تلمیح اول دراین شعر اشاره‌بە ضرب المثل "آدم دربدر وبی سرپناە بدش ازباران می آید."
وتلمیح دوم اشارە بە ضرب‌الامثل "گرسنە‌نشدی تاعاشقی ازیادت برود"دارد.
پس شعرآغازی مناسب وزیباداردوهنرمندانە است.
حال شاعربرای‌ دفاع ازعشق ودرجواب قدماوباخودآگاهی می گوید:هرچند می گویندبی خانە ودربدر بیزارازباران‌ وگرسنە عشق رافراموش می کندباهمە این هاباشکم گرسنە(شاعردهان گڕسنە آوردە کە درست نێست)
ودرزیرباران آنقدر ازعشق بە معشوق می گویم واین کارراادامه می دهم کەمعشوق باغی زیباشود و من پرندە ای که درآن بە پروازدرمی آیدوآنقدر این پرندگی وباغ را گسترش می دهم تاادامە اندام کویر...

زیباتراین نمی شود .کوتاە وموجز...
ارزش واقعی شعڕدرهمین ایجاز است کە شاعرتوانستە درچندمصرع این همە سخن بگوید وفضایی گستردە ڕاایجادکند..فضایی کە گاەشاعران مبتدی باهزاران واژەنمی توانند ایجادکنند.
شاعرشروع خوبی دراین شعرداردوپایان آن هم زیباست.پس شعر شروع وختام مناسبی دارد...شعربادوضرب‌المثل یادو تلمیح شروع می شودوباقدرت عشق‌برخلاف نظرقدما بە پایان می رسد.


برای رحمی زاد عزیز آرزوی موفقیت بیشتردارم.

والسلام
#احمد_زینی_وند_ایلامی
Forwarded from کانال اشعار ونوشتە های احمد زینی وندایلامی(تکا)
🍂🌸🍂🌸
🍂🌸
🍂
🌺 #نقد_متن_ادبی
(#جنگ
#ادبیات
#عشق)

🌼#نویسندە:
#استاد_سعید_دارایی

🌾 #نقد:
#احمد_زینی_وند_ایلامی

🍃 " #جهانی_پیچیده_در
#قنداقه‌ای_رنگی"🍃

چه چیز به این متن قدرت می‌دهد؟ .قدرتی که از آن بر جان روایت‌گرش غم و تردید و بر چشم خواننده‌اش حیرت و اشک می‌نشاند. متنی که بُرنده گی‌اش را از پشت خاکریز تلویح و استعاره و نقاب زیبایی، نه از بوی باروت و شلیک و آتش و پرچم فتح وام گرفته باشد، نه برعکس، این متن به اندازه‌ی بزرگی و سخاوت مردی است که زندگی‌اش را بخشید و از تمام آن فقط به قدر دستمالی برای خود گذاشت که خیسی نم چشمانش را بگیرد و در مقابل دهان‌اش، نفسش را برای باقی روز ها خوشبو کند. از این متن بوی عطر و عنبر می‌آید. بوی شجاعت و صدای مخفی آواز مردهایی که آنقدر در جهان بیرون رو برگرداندند و به عزم کاووش در تو در توی درون سکنی کرده اند که دیگر در مقابل آینه یک خود شده‌اند و یک دیگری.
نه، این فقط زبان نیست که این‌چنین برج و بارویی عظیم از معنی و شکل می‌سازد. این وارونگی جهانی است که در چند خط مثل زلزله روح را می‌لرزاند. هر کلمه که می‌شناختی‌اش، در این متن در ذات و معنی از خود دور می‌شود و به دیگری بدل می‌شود.
مثلا این معامله را ببین که این روز‌ها چه ارزش افزوده‌ی کثیفی از چهار طرف می‌زاید و در این متن که از نوع پایاپای است، چقدر چهره‌اش به دست سعید دارائی مطهر شده. معامله بر سر مالکیت معنا، در محضر ثبت اسناد کلمه. این‌که که کلمه‌ی "کشتن" مصداق و معنی خودش را به ثمن بخل به نام "زندگی" می‌کند و ویرانی از روز چهارده سالگی و به شهادت نگاه و قلب او، ثروت‌اش را به نام مهر، به "آبادانی" می‌بخشد. و آبادانی انسان، که دیگر زمانی به اوج سرسبزی و شکوه و کمال می‌رسد که جان را به مرتبه‌ی مرگی این‌چنین برساند.

ما همه فیلم‌ها و عکس‌های حلبچه را دیده‌ایم.در گیر و دار همان روزها. تقریبا همان موقع‌ها که بوی شیمیایی تا مشام تمام ایران می‌رسید. و خیلی از ما آنقدر خود را از مهلکه دور می دیدم که از پوست‌انداختن آدم‌ها و نگاه‌شان شرمنده می‌شدیم و قادر نبودیم از این پوست‌ریزی ماسکی بسازیم روی صورت کودکی تا نفسی شود برایش. آن روز ها در فاصله بودن از آتش عین ناتوانی بود.
عجیب است امروز هم در مقابل این سطرهای که قبل از آنکه چیزی بگویند، فقط گوشه‌ای از نگفتنی‌ها را بر ملا می‌کنند، همان‌قدر احساس عجز می‌کنیم که آن روز ها.
بگذار در میان این همه ورق‌هایی که این روزها به بطالت یا هرزگی و یا به قصد سود‌آوری سیاه می‌شود، این کلمه‌ها که جهانی را که این روز‌ها از جنگ به خود می‌پیچد را در قنداقه‌ای رنگی بپوشاند. بگذار این "وه که چه رفتنی" بنا به قاعده‌ی "خودی" که این نوشته را آفریده به ضد خود بدل شود و روایت رفتن هم‌چنان ماندگار بماند. بگذار میان این‌همه دفترهای توسری خورده و بد قواره، این متن به زیبایی نقش جهانی شود که ما سوار بر کالسکه‌ای بسته به اسبی نجیب گه‌گاهی برای سیاحت به طواف‌اش بیاییم.

🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂🌸
Forwarded from کانال اشعار ونوشتە های احمد زینی وندایلامی(تکا)
🍂🌸🍂🌸
🍂🌸
🍂
🌺نقد_و_تحلیل_قصه
<< #مزرع_سبز_فلک >>🌺

🌱 #نویسندە:
#استاد_سعید_دارایی

🌼 #نقد_و_تحلیل:
#احمدزینی وند ایلامی ( #تکا)
👇👇👇👇👇

دهکده ای قدیمی است. یادآور گذشته‌ی دور، که هر چقدر هم سخت از آن عبور کرده باشیم باز وقتی باران می‌بارد و بوی خاک بلند می‌شود، حسی ما را بر می‌گرداند به یکی از آن خانه‌های کاه گلی و بوی خوشی در جانمان می دود. عناصر این قطعه به مزرع سبز فلک می‌مانند که در کنار هم جمع شده‌اند و تداعی بهشت نخستین اند که آدم از آن رانده شد، و بیشه‌ی سبز و طویلی که بی‌گمان رودخانه ای زیر دامنش مخفی‌ست‌. این بخش از روایت بی هیچ پنهان کاری تصویری از یک زن یا مادر است و اشاره به رودخانه ای پنهان زیر دامنش، اشاره به زنانگی و جنسیت اش دارد. مرادی که مریدش آدم است. راوی در ادامه می‌گوید وارد جائی باستانی و سبز و زیبا شده است که تا کنون آنجا نبوده است و در حیرت جذب زیبائی‌هایش، ناگهان " او " مهلت نمی‌دهد تا قطره ای جذب جان راوی گردد و صدای شنیدن گلنگدنی او را از پهنای رویای هنوز در چنبره اش نیفتاده، بیرون می‌کشد و متوجه حضور مردی می‌شود که تفنگی در دست دارد. تفنگ هم هم‌چنان که دهکده باستانی است، قدیمی‌ست و کار کردن با آن کند. کسی قلب راوی را هدف قرار گرفته است. چرا؟ و او کیست؟ از کجا آمده است؟ اینها نوشته نشده است ولی کافی‌ست روایت را یک بار بخوانیم تا بار بعد نکات مبهم آن وضوح بیشتری پیدا کند، جوری که ناگفته آشکار گردد، کسی که قلب راوی را هدف گرفته است هیچ‌کسی جز سایه‌ی او نیست. سایه‌ای که با او به گذشته و به دهکده‌ای قدیمی بازگشته است. اما چرا می‌خواهد راوی را بکشد و نه مغزش، که قلبش را نشانه گرفته است. « سر » مرکز اندیشه و تفکر است و منطق و « قلب » مرکز احساسات و غرایز . به نظر من بازگشت به دهکده یک نوع بازگشت به آغاز است و ابتدای غرایز اولیه. چیدمان روایت مو به مو حکایت از مدینه‌ی نخستین دارد. سایه نشانه‌ی هبوط است و بازگشت به زمین. انگار مردی ست که به جهت گرفتن انتقام همسو با راوی که بهشت نخستین‌اش را دوست می‌دارد و هم‌چنان حوایش را، وارد رویای او شده و این بار می خواهد آدم را بکشد!! راوی چیزی نمی‌داند و این نادانی ما را ناگهان به ذهن شفاف کودکانه‌ای اشاره می دهد که هنوز آلوده نشده است. تنها راهی که به ذهن گیر افتاده‌اش می رسد فرار است. زیک زاک زدن در کوچه هائی که آن ها را نمی شناسد و ناگهان در وسط کوچه‌ای زنی ظاهر می‌شود با کوزه‌ای بر شانه و لباسی از رنگ برتن، دقیقا شبیه بیشه ای طویل با رودخانه ای پنهان زیر دامنش. راوی دنبال غرایزش را گرفته و از روی آن فرار می کند و دقیقا به نقطه ای می رسد که غرایزش می طلبند. کوزه نماد جنسیت زنانه است و دلیلی برای فرو نشاندن عطش. شلیک اول به زن می‌خورد ولی راوی چنان به مرگ محتوم خود باور دارد که اول ستون فقرات خود را چک می‌کند و وقتی احساس سوزشی نمی کند بر می‌گردد و زن و کوزه را نقش بر زمین می بیند و آه زنانه ای که با هزار ویک دلیل قادر است راوی را از فرار کردن باز دارد و برگرداند به سمت خویش . از منظر دیگری، شلیک اول که قلب و منطقه ی احساس و اشتیاق راوی را نشان گرفته بود، می خورد به زن . زن دقیقا از همان منبعی می آید که تفنگ آن را هدف گرفته است. زن نماد زایش و به نوعی در این روایت کوتاه نماد سالاری است، که با نمادی از گناه اول و شهوت یکی می شود و با شلیک نخست سقوط می کند. راوی نمی‌تواند زن را رها کند، پس او را به خرابه‌ای می‌کشد . در این بخش غریزه‌ی راوی با زن یکی شده، کنارش دراز می کشد. تفنگ برای بار دوم و این بار با اقتداری بیشتر و نمادین از بالای سقف شلیک می‌شود، اما اندیشه و مغز راوی را هدف قرار می دهد. تکه‌ای که تاویل‌های گوناگونی در حیطه‌ی روانکاوی و انسان شناسی و اسطوره ای قادر به گسترده شدن و بحث فراوانی است. ماجرا، ماجرای نیمه‌ی مردانه‌ی مردی است که نیمه زنانه‌اش را انکار می کند و او را حقیر می دارد. در حالی‌که نیمه‌ی مونث مرد در پی وحدت با آن است. بخش پایانی روایت گنگ است و نمی گوید شلیک دوم قلب زن را می شکافد یا مغز مرد را. جذابیت آنجاست که راوی ابتدای این روایت در انتها بدل به کودکی می شود با هراسی هولناک در دل که انگشتان مادر را می فشارد و می خواهد خود را در بدن زخمی او پنهان سازد. ترس از مرگ که قادر است یک آن مهیب‌ترین افراد را هم بدل به کودکی شیرخواره کند .چشم انداز پایانی همان قدر زیباست که چشم انداز آغازین.

🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂🌸
Forwarded from کانال اشعار ونوشتە های احمد زینی وندایلامی(تکا)
#نقد_شعر_استاد_رحمان_مریدی


🌸 #نقد:
#احمد_زینی_وند_ایلامی( #تکا)

🍃 #اشعار_لکی👇👇

هناسی ئە دل چاکە مەکیشم
لش‌بی‌گیو وە رووی‌خاکە مەکیشم

وە کولم بارصد منصور بی ‌ کس
ئەژی دورون ناپاکە مە کیشم

🍂🍂

ارا سرکویچە ها جارە مەکیشن
جم وجاخی وبازارە مەکیشن

مری ئی بی برا منصور دلمە
کە هونە بی کس ئردارمەکیشن

🍂🍂

یە چن سالە کە هومساییم من و وا
دو سرگردون بی‌جاییم من و وا

نمم ئی کو هتیم وە کو مەچیمن
مدوومن تک و تنییاییم من ‌و وا

🍂🍂

#اشعار_لُری👇👇

هنی بارو شرو کە نم نمی‌تر
ترم کو هە دە سر تا پا کمی‌تر

مە چی آومالک آوبردە ولاتم
بزە بارو و بورم تا چمی تر

🍂🍂

مە ایمشودفتری غم ها دە سینە م
دلم بارونی یە تم ها دە سینە م

مە لو تشنە ترک حردە‌ فراتم
چمتی چن محرم ها ‌دە سینە م

🍂🍂

مە وا غم نسبتی دارم ، چوارشە
دە هرچی عشقە بیزارم ،چوارشه

یە چن سالە کە نیسی بی‌خیالم
پیاکە پارو و پیرارم ، چوارشە

🍂🍂

تشی ون دە کلم وختی هنا کرد
خیال مین دلم شوری وە پا کرد

تموم ساز وبرگ دولتم مُرد
منی ارتش‌وە یە گل کودتا کرد
Forwarded from کانال اشعار ونوشتە های احمد زینی وندایلامی(تکا)
#نقد_شعری_‌از
#بانو_مهناز_کوهی

🔺 #نقد:
#احمد_زینی_وند_ایلامی ( #تکا)

اسیر خاطرە ای بی امان ز یک دختر
نشستە زانوی غم دربغل،دوچشمش تر

نگاەِ او بە کجا خیرە ماندە بودولی
درآن غروبِ غریب وعبوسِ شهریور

کلاغ ها کە پریدند زیرلب می گفت:
کلاغ پَر ، دلِ من پَر ،تمام ِدنیا پَر

غروب ؛ آە دوبارە بە خاطرش آمد
دوچشم ِآبی تنها،دوچشم خیرە بە در

دواضطراب‌قشنگی کە دادمی زد: نە
فقط بە خاطر من عشق را ز یاد نبر

نە لال بودو نەکر ،خب ولی نمی شد گفت
تمامِ عاشقی اش را برای آن دختر

وبعدحسرت آن روزهای دور ، کە کاش
خطوط چهرە ی اورا نکردە بود از بر

کە اینک ازجلوی چشم اوتکان نخورد
دوچشمِ آبی و برقی عجیب زیباتر

فقط همین دووجب اززمین وچشمی خیس
تما م ِسهمش از این جهانِ پهناور


@@@
کنارِ قبر غریبی غروبِ شهریور
نشستە زانوی غم دربغل،دوچشمش تَر


🌺 #رباعی👇👇👇

در مجلسِ کبود وسیە پوشِ ابرها
فریاد رعد وگریە ی خود جوش‌ ‌ِابرها

برق از تمامِ زاویە ها عکس می گرفت
خورشید رفتە بود در آغوشِ ابرها

🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂🍂