شعر دره‌شهر

#محمد_رحمی_زاد
Канал
Логотип телеграм канала شعر دره‌شهر
@shaeraneDareshahrПродвигать
241
подписчик
618
фото
150
видео
137
ссылок
این کانال جهت درج اشعار #شاعران_دره_شهر ساخته شده ودر خدمت این عزیزان خواهد بود. هدف آن آشنایی هرچه بیشتر شاعران این دیار با اشعار دوستان خود و شناسایی چهره های جدید است لطفا اشعار خودرابه آیدی زیر ارسال تا درکانال درج شود با تشکر ادمین👇🏻👇🏻 @shirin0021
گل بودی در ابتدا
روی کوهسار از توسفید
شیرینی کندو در دهانت
زنبورها از لبت شهد می بردند
عمر بهار اما اجازه نداد
پروانه بمانم بر دور گونه هات...
ناگهان در چشم یک آهو به شهر گریختی
به چهارخانه ی خالی پیرهن
چنگ پلنگ های پتو افتادی ..

#محمد_رحمی_زاد
#برشی_از_یک_شعر


@shaeraneDareshahr
بی خانه که باشی
بیزار می شوی ازباران..
گرسنگی عشق را
از یاد آدم می برد
من اما بی چتر وسر پناه
با دهان گرسنه عاشقت هستم
وزیر بارانها  در کار زیبایی توام
انقدر که تو باغ شوی
و من پرنده ای
که از سبز سر افزازی ات
شکوفه می  برد
و دانه می پاشد بر اندام کویر

#محمد_رحمی_زاد


@shaeraneDareshahr
بی خانه که باشی
بیزار می شوی ازباران..
گرسنگی عشق را
از یاد آدم می برد
من اما بی چتر وسر پناه
با دهان گرسنه عاشقت هستم
وزیر بارانها در کار زیبایی توام
انقدر که تو باغ شوی
و من پرنده ای
که از سبز سر افزازی ات
شکوفه می برد
و دانه می پاشد بر اندام کویر

#محمد_رحمی_زاد


@shaeraneDareshahr
Forwarded from شعر دره‌شهر
تقصیر پدرم بود
گفت:تو دیگر برای خودت
مردی شده ای
مجبور شدم ده سالگی بزرگ شوم
وبا انگشتم
بجای نقاشی
ماشه رابکشم
#محمد_رحمی_زاد
برشی از یک شعر

@shaeraneDareshahr
مثل روزهای اول جنگ ..
دست و دلت می لرزد

سنگر می گیری .. باچنگ و دندان که
دست هیچ کس به گرد پایش نرسد
کم کم مثل روز های آخر جنگ می شود
دیگر دلت نمی لرزد
  خانه ای  آرام که  از ظاهرت پیدا نیست  بچه هات کجا مفقود شده اند .
سخت تر از اینها
چیزی ست که روز اول و آخر ندارد
انگار نه خشتی بوده نه هرگزخاک و خانه ای..
انگار از اول نبوده ای  یا اصلا باد تورا برده باشد
چیزی  که مثل هیچ نیست
مثل روزهایی که
دیگر خودت هم نمیدانی
مثل چیست عشق!


#محمد_رحمی_زاد



@shaeraneDareshahr
بی خانه که باشی
بیزار می شوی ازباران..
گرسنگی عشق را
از یاد آدم می برد
من اما بی چتر وسر پناه
با دهان گرسنه عاشقت هستم
وزیر بارانها در کار زیبایی توام
انقدر که تو باغ شوی
و من پرنده ای
که از سبز سر افزازی ات
شکوفه می برد
و دانه می پاشد بر اندام کویر

#محمد_رحمی_زاد


@shaeraneDareshahr
عمارت کوچکی در بیراهه ی مرزم
پنجره برای عبور یک فراری باز می کنم
پرده برای یک پناهنده می کشم
هیچکس در دلم آمنیت ندارد


#محمد_رحمی_زاد



@shaeraneDareshahr
بی خانه که باشی
بیزار می شوی ازباران..
گرسنگی عشق را
از یاد آدم می برد
من اما بی چتر وسر پناه
با دهان گرسنه عاشقت هستم
وزیر بارانها در کار زیبایی توام
انقدر که تو باغ شوی
و من پرنده ای
که از سبز سر افزازی ات
شکوفه می برد
و دانه می پاشد بر اندام کویر

#محمد_رحمی_زاد


@shaeraneDareshahr
گل بودی در ابتدا
روی کوهسار از توسفید
شیرینی کندو در دهانت
زنبورها از لبت شهد می بردند
عمر بهار اما اجازه نداد
پروانه بمانم بر دور گونه هات...
ناگهان در چشم یک آهو به شهر گریختی
به چهارخانه ی خالی پیرهن
چنگ پلنگ های پتو افتادی ..

#محمد_رحمی_زاد
#برشی_از_یک_شعر


@shaeraneDareshahr
اسم کوچکش را نمی گویم
از گلهای خندان همین مدرسه بود
او در کتابخانه تربیت می شد و
ما بقی که ما بودیم
زیر باران به ترتیب قد تنبیه می شدیم
اوکه انار داشت همه را شیرین کام
و ما که نداربودیم به سر بازی رفتیم
بعد به چند نفر که اتفاقی در عکس کنار
سلبریتی ها افتاده بود بارها بله گفت...
پله های شهر برقی نبود
و برا ترقی کوتاه آمد ..
کوهنورد هم شد
تا در غارهای بین راه به رسم اجدادش
ببوسد و بوسیده شود
گله ای بخوابد
تا یک خاطره خوش
از هماغوشی
در بلندترین نقطه ی دنیا با او باشد...

ما عهد بستیم و مردانی شرور شدیم
مرزها رابستیم و به خانه برگشتیم
اما شهر ما برای همیشه
جنگ را
به ناز و عشوه ی چند نفر فاحشه باخت.


#محمد_رحمی_زاد

@shaeraneDareshahr
"روزهای برفی فرشته"



ترکه توی دست آقای  کرمی رقصید: وای به  حال هر کی درسو نخونده باشه ..
بهت سردی کلاس را گرفت.چشمها در آخرین تقلا کتاب علوم را ورق زد.پشت نیمکت ها انگار  عده ایی آماده ی  محاکمه  بودیم
سرم به سمت فرشته چرخید و قندیل جهان در دلم آب شد.مثل همیشه سرخ شدو گوشه ی آستینو گاز گرفت تا فوار ه نزند خون از  انار .... 
اسم هاخواند شد:  محمود جمشیدی ... زهره نعمتی ..مینا دارابی .. ..نادر مرادی ..محمد رحمی زاد..فرشته...................
برف  در سردی عالم گیر دی می بارید و آبادی  زیر آواری از سفید در عزلت خویش فرورفته بود .از پنجر ه در خلایی با بال سارهای روی درخت رفتم تا دور ..تادور تر از خواب جهان ..تا بزنم به جاده ایی در مه ..به شانه رود تا دریا..تادر سماع جنگل  بزنم به بالاتر از جبر ..سبز تر از  دانستن جای  وزغ ...عمیق تر از قضیه تبخیر  آب و علوم ..و..کودکی   مسخ مقابل ترکه ...  کرمی با مشت به میز کوبید : همه ی سوالات جواب همه رو میخوام  هر کی بلد ه این طرف بقیه بیرون .بچه ها یکی یکی   راه سالنو پیش گرفتند.... من ماندم واشاره انگشت وسوال../؟؟.. ای کاش جواب تمام سوالات هستی به همین آسانی بود....با جواب آخرین  سوال، تر که توی دستم گذاشت : 

و گفت آفرین ..همه را بزن ...چشمم به فرشته افتاد زیر هرم نگاهم جمع شد ولب   را گزید تا شعله ی شرم و نار نپیچد به همه ....باترس و تردید روبه معلم گفتم :نه آقا نمی تونم کسی رو بزنم...
..که در رقص ترکه وتاب چکمه ی کرمی بیرون افتادم تاحیاط در تکرار بشین برپا...غلت ...سینه خیز..
داغی تنم ..خونم ..جنونم ..آمیخت به سپیدای برف که خنک بتراود روزی در هر چه سرخ آبادی برای دهان ناز فرشته...ساعت از یک گذشته بود   که  نعش نیمه جانم  کنار آقای هاشمی  در  دفتر مدرسه  بود  دستی به سرم کشید: پسرم تو محصل خوبی هستی  حرف معلمو گوش کن ...حواست سر کلاس جمع باشه  ......هنوز گوشه حیاط منتظر من اشک می ریخت.باهم در ریلی موازی  راه افتادیم  تنها هر گاهی نگاهی  ودر زل زدنی  به بهم گره می خوردیم وبه آخر راه آبادی رسیدیم
ا نجا که خانه ما چند تپه دور تر از آبادی بود در تکان دست فرشته دور و دورتر .. تامثل نقطه ای در برف از نگاه فرشته گم شدم  ...سالها از آ ن سال میگذرد و ما بزرگ شد ه ایم..
من آوار ه ی شهرها 
..فرشته آموزگار هما ن مدرسه است .. بچه ها می گویند:
خانم  معلم فرشته روزهای برفی سوال نمی پرسه  ...همه ش  پشت پنجر ه رو به  برف  صو رت شو از اشک پاک می کنه...

#محمد_رحمی_زاد


@shaeraneDareshahr
بعد از سه ماه سر ما و تاریکی با اولین آفتاب بهار سینه ی خاک را گرم یافت و به راه افتاد. هوا جان می داد برای رفتن تا دورتر از دورها.درپیچ و خم راه از میان علفهای سبز و باران خورده گذشت.
باهر قدم دوبال آرزو می کرد و لا اقل پایی که مجبور نباشد برای چند گام و گردنه این همه دراه باشدتا از یک پل عبور کند.
توی همین فکرها بود وزیر مژگان گرم و طلای آفتاب گیج خورد و با حسی در خلا به شکاف باریک بین دو سنگ افتاد ..پهلو چپ و راست کرد و فهمید که روی تن یکی هم شکل و شمایل و همرنگ خودش افتاده...
..شرم کرد ولی سیاه که باشی هیچکس نمی داند صورتت سرخ شده..
/کنار کشید و هر دو به هم خیره شدند.. در یک نگاه یک دل نه صددل عاشق شد.ساعاتی در سکوت گذشت بعد گفت: بگذار صدایت کنم . نگاه معنادار معشوق یعنی :تو سرت به جایی خورده وگرنه می فهمیدی که هیچ کسی در اوضاع ما دم از عشق نمی زنه و عاشق نمیشه...ما همه یک نام و نشان داریم.
. و نباید عاشق بشیم !!
هیچ نمی پرسی چرا؟چون بیچاره ایم و همه هم قد و قواره و همرنگ .. همه برابر اصل همیم .....
.عاشق گفت اما همیشه یه راه و چاره ای هست
اصلا بعد ازین با نام یک گل صدات می کنم .....می برم و تن و اندامتو می مالم به لاله های کوهی تا روی سیاهی تنت خال قرمز بگیره ...بعد می برم گونه هات و به رنگ یاس سفید می مالم تا هیچ وقت گمت نکنم ....
..معشوق گفت :و .. عاشق و معشوق شانه به شانه ی هم راه افتادند.
.اماتنها کمی دورتر از سنگ، همین که پابه راه گذاشتند و چند قدم بعد به لانه ای بر خوردند
ودرخیل عظیم وسیاه مورچگان گم شدند..


#محمد_رحمی_زاد


@shaeraneDareshahr
پاییز یا بهار
ابری یا آفتابی
چه فرق می کند ؟
برای شما و اینهمه شاعر
هوا همیشه چند نفره ست....
دم ازعشق و تنهایی نزنید


#محمد_رحمی_زاد


@shaeraneDareshahr
دوری از من
اینقدر که *ماکاندو*
به دهکده ی ما
از بازوی برهنه ی یک دختر لندنی
تاپیرهن مادرم دوری..
نقشه تا می کنم به خیال وصل ات...

یادت به نزدیک تر از ساحل می رسد
که تو یکی از چشمهای منی
دیواری به کوتاهی بینی
نگذاشت یکبار یگدیگر را ببینیم
تعریف دوری
دیگر اینجا تا آن سر دنیانیست
یک قدمی ما
مثل پشت روی آینه ...
یکی از ما مدام روبه دیوار است..
.با اینهمه اندام تو
تنها پدیده ی نادر و آرام دنیاست
و همیشه غریق همین اقیانوسم

#محمد_رحمی_زاد

پ ن:ماکاندو دهکده‌ی دور از همه جای هستی
ساخته ی دست و قلم جادویی مارکز در صد سال تنهایی مارکز



@shaeraneDareshahr
هوایم ابریست
پیرهنت را بردار
آفتابی و آبی شو
رنگ دیگری به آسمان نمی آید

2



گفت : جهانم باتو آبی رنگ است
پرنده ام به آسمان
ماهی به دریا


3




به چشم سیاه اش اجازه داد آبی نگاه کند
پای دریا به خانه م باز شد
4





بااین چشم سیاه
گیسوی سیاه
روسری آبی نپوش

خانه ویران های ساحل می ترسیم
که دریا خیال طوفانی شدن دارد

#محمد_رحمی_زاد

@shaeraneDareshahr
با اینهمه حرف
اینهمه شعر نمی شود گاهی
گاهی فقط دوستت دارم


#محمد_رحمی_زاد


@shaeraneDareshahr
از فدائیان خلق زیبایی
یکی منم
که در نهضت سبز پروانه
بر گونه ی گلی از کوهسار
شهید شدم


#محمد_رحمی_زاد


@shaeraneDareshahr
از گذشته ای دور می آیم
جایی که شیرین سر چشمه ای
و شهد می ریزد از لبت بر دامنه
کودکان برهنه‌ی چشمم
زبان زنبور نابلدند
کوهی که در اندامت ایستاده
پرنده می خواهد
از پای تو به بالا برف است
گمم در ارتفاع وحشی کندوهات
دستم بگیر
تا گلهای بوسه را
از کمرگاهت
به گردنه و گونه ی ماه برسانم

#محمد_رحمی_زاد


@shaeraneDareshahr
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
از تراشه ی داس و چخماق
به دادخواهی دشت ها فرود آمدیم
به شهر بر خوردیم
برجهایی به مرز بندی آسمان
عده ای منحرف شدند
چند تن جاده را پیش گرفتیم
در آتش گلوله و باروت خونمان باران شد

#محمد_رحمی_زاد

#دکلمه:
#روح‌اله_نجفی

@shaeraneDareshahr
Ещё