شعر دره‌شهر

#جنگ
Канал
Логотип телеграм канала شعر دره‌شهر
@shaeraneDareshahrПродвигать
239
подписчиков
618
фото
150
видео
137
ссылок
این کانال جهت درج اشعار #شاعران_دره_شهر ساخته شده ودر خدمت این عزیزان خواهد بود. هدف آن آشنایی هرچه بیشتر شاعران این دیار با اشعار دوستان خود و شناسایی چهره های جدید است لطفا اشعار خودرابه آیدی زیر ارسال تا درکانال درج شود با تشکر ادمین👇🏻👇🏻 @shirin0021
Forwarded from کانال اشعار ونوشتە های احمد زینی وندایلامی(تکا)
🍂🌸🍂🌸
🍂🌸
🍂
🌺 #نقد_متن_ادبی
(#جنگ
#ادبیات
#عشق)

🌼#نویسندە:
#استاد_سعید_دارایی

🌾 #نقد:
#احمد_زینی_وند_ایلامی

🍃 " #جهانی_پیچیده_در
#قنداقه‌ای_رنگی"🍃

چه چیز به این متن قدرت می‌دهد؟ .قدرتی که از آن بر جان روایت‌گرش غم و تردید و بر چشم خواننده‌اش حیرت و اشک می‌نشاند. متنی که بُرنده گی‌اش را از پشت خاکریز تلویح و استعاره و نقاب زیبایی، نه از بوی باروت و شلیک و آتش و پرچم فتح وام گرفته باشد، نه برعکس، این متن به اندازه‌ی بزرگی و سخاوت مردی است که زندگی‌اش را بخشید و از تمام آن فقط به قدر دستمالی برای خود گذاشت که خیسی نم چشمانش را بگیرد و در مقابل دهان‌اش، نفسش را برای باقی روز ها خوشبو کند. از این متن بوی عطر و عنبر می‌آید. بوی شجاعت و صدای مخفی آواز مردهایی که آنقدر در جهان بیرون رو برگرداندند و به عزم کاووش در تو در توی درون سکنی کرده اند که دیگر در مقابل آینه یک خود شده‌اند و یک دیگری.
نه، این فقط زبان نیست که این‌چنین برج و بارویی عظیم از معنی و شکل می‌سازد. این وارونگی جهانی است که در چند خط مثل زلزله روح را می‌لرزاند. هر کلمه که می‌شناختی‌اش، در این متن در ذات و معنی از خود دور می‌شود و به دیگری بدل می‌شود.
مثلا این معامله را ببین که این روز‌ها چه ارزش افزوده‌ی کثیفی از چهار طرف می‌زاید و در این متن که از نوع پایاپای است، چقدر چهره‌اش به دست سعید دارائی مطهر شده. معامله بر سر مالکیت معنا، در محضر ثبت اسناد کلمه. این‌که که کلمه‌ی "کشتن" مصداق و معنی خودش را به ثمن بخل به نام "زندگی" می‌کند و ویرانی از روز چهارده سالگی و به شهادت نگاه و قلب او، ثروت‌اش را به نام مهر، به "آبادانی" می‌بخشد. و آبادانی انسان، که دیگر زمانی به اوج سرسبزی و شکوه و کمال می‌رسد که جان را به مرتبه‌ی مرگی این‌چنین برساند.

ما همه فیلم‌ها و عکس‌های حلبچه را دیده‌ایم.در گیر و دار همان روزها. تقریبا همان موقع‌ها که بوی شیمیایی تا مشام تمام ایران می‌رسید. و خیلی از ما آنقدر خود را از مهلکه دور می دیدم که از پوست‌انداختن آدم‌ها و نگاه‌شان شرمنده می‌شدیم و قادر نبودیم از این پوست‌ریزی ماسکی بسازیم روی صورت کودکی تا نفسی شود برایش. آن روز ها در فاصله بودن از آتش عین ناتوانی بود.
عجیب است امروز هم در مقابل این سطرهای که قبل از آنکه چیزی بگویند، فقط گوشه‌ای از نگفتنی‌ها را بر ملا می‌کنند، همان‌قدر احساس عجز می‌کنیم که آن روز ها.
بگذار در میان این همه ورق‌هایی که این روزها به بطالت یا هرزگی و یا به قصد سود‌آوری سیاه می‌شود، این کلمه‌ها که جهانی را که این روز‌ها از جنگ به خود می‌پیچد را در قنداقه‌ای رنگی بپوشاند. بگذار این "وه که چه رفتنی" بنا به قاعده‌ی "خودی" که این نوشته را آفریده به ضد خود بدل شود و روایت رفتن هم‌چنان ماندگار بماند. بگذار میان این‌همه دفترهای توسری خورده و بد قواره، این متن به زیبایی نقش جهانی شود که ما سوار بر کالسکه‌ای بسته به اسبی نجیب گه‌گاهی برای سیاحت به طواف‌اش بیاییم.

🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂🌸
Forwarded from کانال اشعار ونوشتە های احمد زینی وندایلامی(تکا)
🍂🌸🍂🌸🍂
🍂🌸
🍂

#جنگ_ادبیات_عشق

اين روزها در خود به كاوشم. خودی كه گاه غرور بخشيده، و گاه تا مرزهای نوميدی تحقير كرده است.
اينكه سرانجام هر انسانی بايد خود را در برابر خود قرار دهد و بعد در برابر جهان، جهانی كه هر خودی را به چالش گرفته است.
من بشخصه طالب سه چيز بوده‌ام: جنگ، ادبيات، و عشق.
از نشاندن جنگ بر تارك طلب‌هام معذورم، كه تعريف من از آن بسيار متفاوت با برداشت نامباركی است كه ناگزير به دنبال می‌آيد.
- چطور می‌شود در بطن «ويرانی» «آبادانی» جان خويش را جشن گرفت؟
اين خود معرفتی عظيم بر خويشتنی است كه در آغاز اين سطور از آن نالیدم.
من در چه جايگاهی از اين طلب نشسته‌ام؟
در چهارده‌سالگیِ آذرخش‌واری كه تا ابد مرا در برق خود گرفت و خرمن‌هايم را همه شعله‌ور كرد.
كجای جنگ با خودم رو در رو شدم تا به محكی جانانه از خود دست برآورم؟
اين‌كه ترس از بنياد در من فرو ريخت؟
اين‌كه غريزه‌ی كشتن پاياپای با غريزه‌ی حيات بخشيدن در من تجلی كرد؟
اين‌كه بس بسيار دوشادوش مرگ در ميدان‌های مين دويدم و هر بار پيش افتادم و مستانه قاه قاه سردادم؟
اما اين‌ها بسنده نيست اگر به روايتی ديگر بنشينم. روايتی از يك من ِ«ديگر»:
كسي را می‌شناختم كه مصر مملكتی بود – خراب شد – اين خراب را من به نام «آبادی» ممهور می‌كنم. در بمباران حلبچه بی‌درنگ ماسكش را بر صورت پسربچه‌ای كشيد و خود نشست با دستمالی جلو دهان، ساعت‌ها بر رنج بشر گريست. ده سال رنج را مثل صلیب بر جان پاک خود تحمل كرد. شکایتی نکرد. خنديد. رفت.
وه که چه رفتني!
ترديد من به خوديت‌ام اين‌جا اندوه‌بار می‌شود. من اگر بودم؟ اطميناني نيست!
آن ساقی ِ تمامی ِ ساقی‌ها كه جام به دست سربريده‌گان همی دهد.
سربريده‌گان!
اين‌جاست كه اين «خود» از مرتبتی پوشالی به ژرفنای دروغ می‌غلتد.
می‌غلتم؟

#استاد_سعید_دارایی

🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂🌸