اینکه انسانی با این اندیشه که #مالک چیز بزرگی است به خود #غره شود و با این احساس که خیلی #دانا شده، همراهی دیگران را تاب نیاورد، به معنای "یکی انگاری" (Identification) است. و در خودبزرگ بینی ای که در پی این حس می آید، بشر به دورزخ می افتد. زیرا ممکن نیست بشر شبانه روز مانند پیرفرزانه زندگی کند؛ بدل به چیزی می شود میان دیوانه و نعش. مردم چنین می پندارند و حق نیز با آنان است.
مردم #نیچه را #دیوانه می پنداشتند و همیشه واهمه داشتند که در پشت ظاهر او، #جنونی نهفته باشد. او از سردردهای میگرنی شدید رنج می برد، تنها بدنبال #بهبودی بود، جسدی متحرک به شمار می آمد: این شکل و شمایل کسی است که از سوی "آرکتایپ پیر فرزانه" (Senex) بلعیده شده است.
ولی پیر فرزانه باید باید بال داشته باشد، باید قو باشد، نه انسان. نباید راه برود، باید پرواز کند. می دانید که شرقیان بر این باورند که فرزانگانِ به کمال رسیده قادر به #پروازند. این معیار شناسایی آنهاست: تاکسی نتواند پرواز کند، به اوج فرزانگی نرسیده است.
اینکه انسانی با این اندیشه که #مالک چیز بزرگی است به خود #غره شود و با این احساس که خیلی #دانا شده، همراهی دیگران را تاب نیاورد، به معنای "یکی انگاری" (Identification) است. و در خودبزرگ بینی ای که در پی این حس می آید، بشر به دورزخ می افتد. زیرا ممکن نیست بشر شبانه روز مانند پیرفرزانه زندگی کند؛ بدل به چیزی می شود میان دیوانه و نعش. مردم چنین می پندارند و حق نیز با آنان است.
مردم نیچه را دیوانه می پنداشتند و همیشه واهمه داشتند که در پشت ظاهر او، جنونی نهفته باشد. او از سردردهای میگرنی شدید رنج می برد، تنها بدنبال بهبودی بود، جسدی متحرک به شمار می آمد: این شکل و شمایل کسی است که از سوی "آرکتایپ پیر فرزانه" (Senex) بلعیده شده است.
ولی پیر فرزانه باید باید بال داشته باشد، باید قو باشد، نه انسان. نباید راه برود، باید پرواز کند. می دانید که شرقیان بر این باورند که فرزانگانِ به کمال رسیده قادر به پروازند. این معیار شناسایی آنهاست: تاکسی نتواند پرواز کند، به اوج فرزانگی نرسیده است.
{{{ #خان_زادهٔ_سرمایی ـــ #ظلم به #بلوچ ـــ بال و پرِ مردم}}} حکایت های شیرین تاریخی
در گیرودار درگیری #رضا_شاه با #عشایر_جنوب ، #خان_زاده_ای که از همراهان جامانده بود، شبی به یکی از دهات سردسیر #شهر_کرد وارد شد و درخانه چوپانی منزل گرفت. وقت خواب که شد، چون اتاق سرد و بدون رختخواب بود! کشاورز به خان گفت شرمنده ایم که چیزی نداریم. خان گفت: حتی یک رختخواب پشمی یا یک پتوی کاشان هم نیست؟ زارع گفت: حتی چادرشب هم نداریم. سرما فشار آورد، خان گفت: اقلا یک گلیم روی من بیاندازید! زارع با شرمندگی گفت: کاش گلیم داشتیم و ادامه داد که تنها یک شال خر (جُل خر) در طویله هست و دیگر هیچ نداریم. خان خشمگین شد و گفت:خفه شو! شال را بنداز روی پدرت!!، اما سرما دست بردار نبود. نیمه شب که خان به تنگ آمده بود، پاورچین پاورچین به پشت در اتاق زارع رفته و آهسته در را کوفت و با ملایمت گفت: همان را بیار! ولی اسمش را نیار. 😊 حکایتی هم هست مربوط به پوست خیار، و نه خانی آمد و نه خانی رفت که از کفر ابلیس در جنوب ایران مشهورتر است.
************************************* ظلم به بلوچ: مرحوم #محمد_مهران_بروجردی که چند سالی #استاندار#سیستان_و_بلوچستان بود، بارها نقل میکرد که وقتی در سیستان و بلوچستان بین #زارع و #مالک و یا #مستٲجر و #صاحب_ملک ، قرارداد تنظیم و قباله نوشته می شود. در جزءاستثناها و تبصره ها، این جمله معمولی اینطور ضبط میشود: ......هرگونه آفت ارضی و سماوی و #ژاندارمری به عهده مستاجر است!! 😏 (باستانی پاریزی فرمانفرمای عالم، ص۳۶۹) ************************************* می گویند در ایام #مشروطه ، یکروز #میرزا_قاسم_ادیب که کتاب #خارستان از اوست، با #محمد_علی_میرزا_ی#ولیعهد (محمدعلیشاه آینده) و تنی چند از #درباریان صحبت میکرد. #کبوتری در دست داشت، رو به آنها کرد و گفت: کبوتر را می بینید؟ گفتند بلی. پس رهایش کرد و از نظر ناپدید شد! گفت اکنون نیز می بینید؟ گفتند خیر!! بلافاصله کبوتر دیگری خواست و پرهای بالِ آن را با مقراض، قیچی کرد و رهایش نمود. کبوتر که از پرواز عاجز بود، به زمین افتاد. این #معلم_کرمانی رو به درباریان کرد و گفت: #ملت ، مثل این کبوتر است و نباید پر و بالش داد و آزادش گذاشت! (موسی دلشایان، سی گفتار، ص۲۹۳)