.
#داستان_کوتاه
فقر چیزکیکی من
(داستانی از نیویورکر)
نویسنده: هاروکی موراکامی
مترجم: اکرم موسوی
اسمش را گذاشته بودیم «محلهی مثلثی». به نظرم اسم دیگری برازندهاش نبود. منظورم این است که آن ناحیه شکل یک مثلث کامل بود، انگاری که یک نفر آن را به آن شکل درآورده بود. من و او آنجا، در آن محل زندگی میکردیم، حوالی سال ۱۹۷۳ یا ۷۴.
وقتی میگویم «محلهی مثلثی» ذهنتان سمت دلتا یا چنین چیزی نرود. محلهی مثلثیای که ما در آن زندگی میکردیم باریکتر از این حرفها بود، بیشتر شبیه یک قاچ. مثلاً یک چیزکیک دایرهای دستنخورده را در نظر بگیرید و با چاقو به دوازده قسمت مساوی تقسیمش کنید، مثل صفحهی ساعت. مسلماً حالا دوازده برش مثلثی دارید که زاویهی رأس هر کدام ۳۰ درجه است. یکی از این برشها را بردارید و در پیشدستی بگذارید و همانطور که چایتان را جرعهجرعه مینوشید، به دقت وراندازش کنید. آن سر نازک برش باریک کیک را میبینید؟ محلهی مثلثی ما دقیقاً همین شکلی بود.
شاید بپرسید: «حالا یک چنین تکهزمین عجیبوغریبی به این شکل از کجا آمده بود؟» شاید هم نپرسید. چه بپرسید چه نپرسید فرقی نمیکند، چون جواب این سوال را نمیدانم. از در و همسایهها پرسوجو کردم ولی تنها چیزی که دستگیرم شد این بود که این محل از خیلی خیلی وقت پیش مثلثی بوده، الان هم هست، و احتمالاً بعدها و بعدها هم مثلثی خواهد بود. انگار مردم آنجا دلشان نمیخواست حرفی دربارهی محلهی مثلثی بزنند یا حتی به آن فکر کنند. حرف زدن دربارهی آن مثل این بود که داری از زگیل پشت گوششان میپرسی. بهتر بود حرفی دربارهاش نزنی. احتمالاً هم علتش شکل عجیبوغریبش بود.
در امتداد هر دو طرف محلهی مثلثی خطوط راهآهن بود، یکی خط راهآهن همگانی و دیگری خصوصی. دو خط تا قسمتی به موازات هم پیش میرفتند، بعد درست در نوک قاچ یک دوراهی تشکیل میدادند، طوری بود که انگار یکدیگر را دریده و با زاویههای عجیبوغریبی از هم منشعب میشدند، یکی به سمت شمال میرفت و دیگری به سمت جنوب. الحق که منظرهی تماشاییای بود! هر وقت به قطارهایی که ویژویژکنان از نوک محلهی مثلثی میگذشتند خیره میشدم، احساس میکردم روی پل فرماندهی ناوشکنی ایستادهام که دارد با تکهتکه کردن امواج اقیانوس مسیرش را باز میکند.
از لحاظ سکونتپذیری، محلهی مثلثی افتضاح بود. دلیلش اول از همه، این میزان صدای واضح بود. اما چه انتظاری دارید؟ زندگی کردن در محلی که بین دو خط راهآهن گیر افتاده مگر میشود گوشخراش نباشد؟
متن کامل این داستان، در سایت پیرنگ از طریق لینک زیر در دسترس است:
https://www.peyrang.org/1689/
#هاروکی_موراکامی
@peyrang_dastan
www.peyrang.org
http://instagram.com/peyrang_dastan/