مدافعان حضرت زینب سلام الله علیها🖤🖤🖤

#دفاع
Канал
Логотип телеграм канала مدافعان حضرت زینب سلام الله علیها🖤🖤🖤
@modafehanzynabПродвигать
256
подписчиков
26,2 тыс.
фото
7,73 тыс.
видео
836
ссылок
وقتی که طفل کوچکتان باب حاجت است پس گردش زمین و زمان کار #زینب است جهت تبادل باادمین کانال هماهنگ کنید وقتی که طفل کوچکتان باب حاجت است پس گردش زمین و زمان کار #زینب است جهت تبادل باادمین کانال هماهنگ کنید @Kkjhyygf کپی حلال باذکرصلوات 🌱
🦋🕊🦋🕊
🕊🦋🕊
🦋🕊
🕊
هوالشق
رمان مدافع عشق
پارت40
یکنان تستبرمیدارم،تندتندرویشخامهمیریزمو بعدمربای لبالو

ا را به ن

ا اضافهمیکنم. از شپزخانه

ا بیرون می یم

ا و با قدمهای
بلند سمتاتاق خواب میدوم. روبروی ینه

ا ی دراور ایستاده ای ودکمههای پیراهن سفیدرنگترا میبندی. عصایتزیربغلتچفت
شده تا بتوانی صاف بایستی. پشتسرممحمدرضا چهاردستو پا وارداتاق میشود. کنارت می ایستم و نان را سمتدهانتمی
ورم

ا ..
_بخور بخور!
لبخندمیزنی و یک از بزرگاز صبحانه ی سرسری ات میزنی.
_هووووم! مربا!!
محمدرضا خودشرا بهپایتمیرساندو به شلوارت چنگ میزند. تالشمیکندتا بایستد. زور میزندو این باعثقرمزشدن پوستسفید
و لطیفش میشود. کمی بلندمیشودو چندثانیهنگذشتهبا پشتروی زمین می افتد!هردو میخندیم! حرصش میگیرد،جیغمیکشدو
یکدفعهمیزندزیر ریه. بستن دکمهها را رها میکنی، خم میشوی و او را از روی زمین برمیداری. نگاهتان درهم ره میخورد.
چشمهای پسرمان با تومونمیزند... محمدرضاهدیههمان رفیقی استکهروبهروی پنجره ی فوالدششفای بیماری ات را تقدیم زند ی
مان کرد... لبخندمیزنم و نون تسترادوباره سمتدهانتمیگیرم. صورتترا سمتم برمیگردانی تا باقیمانده صبحانهات را بخوری
کهکوچولوی حسودمان ریشترا چنگ میزندو صورتترا سمتخودشبرمیگرداند. اخم غلیظ و بانمکی میکندودهانش ر ا باز
میکندتا ازت بگیرد.
میخندی و عقچنگهش میداری
_موششدیا.. !!
با پشتدستلپهای ویزون

ا و نرممحمدرضا را لمس میکنم
_خچبچهذوق زده شدهدارهدندوناشدر میاد
_نخیرمموششده!!
سرت را پایین می وری،

ا دهانترا روی شکم پسرمان میگذاری و قلقلکش میدهی
_هامهامهامهااااام.... بخورمتورو!
محمدرضا ریسهمیرودودر

اغوشتدستو پا میزند.
لثههای صورتی رنگش شکاف خورده و سردو تادندان ریزو تیزازلثههای فکپایینش بیرون زده. انقدر شیرین و خواستنی استکه
اهی میترسم نکنداو را بیشتراز من دوستداشتهباشی. روی دودستتاو را باالمیبری و میچرخی. اما نه خیلی تند!درهردور
لنگ میزنی. جیغمیزندو قهقههاشدلم را اب میکند. حس میکنم حواستبهزمان نیست، صدایتمیزنم!
_علی!دیرت نشه!؟
روبهرویم می ایستی و محمدرضا را روی شانهات میگذاری. اوهم موهایترا از خدا خواستهمیگیردو باهیجان خودشرا باالپایین
میکند.
لقمهات رادردهانتمیگذارمو بقیهدکمههای پیرهنترا میبندم. یقهات را صاف میکنم ودستی بهریشتمیکشم.
تمام حرکاتم را زیرنظرداری. و من چقدر لذت میبرمکه حتی شمارشنفسهایم بازرسی میشوددر چشمهایت! تمامکهمیشودقبایترا
از روی رخت

اویزبرمیدارمو پشتتمی ایستم. محمدرضا را روی تختمان میگذاری و اوهم طبق معمول غرغرمیکند. صدای کودکانه
اشرادوستدارمزمانی کهبا حروف نامفهومو واج های کشیده سعی میکندتماماحساسنارضایتی اشرا بما منتقل کند
قبا را تنتمیکنم و از پشتسرمرا روی شانهات میگذارم...
#رامش

ا !
شانههایتمیلرزد! میفهمم کهداری میخندی.همانطور کهعبایترا روی شانهات میندازممیپرسم
_چرا میخندی؟؟
_چون تواین تنگی وقتکهدیرم شده، شما از پشتمیچسبی! بچتم از جلوبا اخم بغل میخواد
روی پیشانی میزنم
#اخ_وقت!
سریععبا را مرتچمیکنم. عمامه ی مشکی رنگترا برمیدارمو مقابلتمی ایم. لچبهدندان میگیرمو زیر چشمی نگاهتمیکنم
_خچاینقد#سیدما خوبه..
همهدلشون تندتند#عشق_بازی میخواد
سرت را کمی خم میکنی تا راحتعمامهرا روی سرت بگذارم..
چقدر بهتمیاد!
ذوق میکنم ودورت میچرخم... سرتا پایترا برانداز میکنم... توهم عصا بدستسعی میکنی بچرخی!
دستهایم را بهم میزنم
_وای سیدجان عالی شدی!!!
لبخنددلنشینی میزنی و رو بهمحمدرضا میپرسی
_تو چی میگی بابا؟بم میادیا نه؟
خوشگله؟....
اوهم باچشمهای ردو مژههای بلندشخیره خیره نگاهتمیکند
طفلی فسقلی مان اصلن متوجه سوالتنیست!
کیفترادستتمیدهم و محمدرضا رادر

اغوشمیگیرم.همانطور کهاز اتاق بیرون میروی نگاهتبهکمدلباسمان می افتد... غم به
نگاهتمیدود!دیگر چرا؟...
چیزی نمیپرسم و پشتسرت خیره بهپای چپتکهنمیتوانی کامل روی زمین بگذاری حرکتمیکنم
سه سال پیشپای اسیچدیده ات را شکافتندو تل

ا بستند!
میله ی

اهنی بزر ی کهبهبرکتوجودشنمیتوانی درستر اه بروی! سه سال عصای بلندی رفیق شبانهروزی ات شده!
دیگرنتوانستی بروی #دفاع_ازحرم...
زیادنذر کردی... نذر کرده بودی کهبتوانی مدافعبشوی!... امامرئوف هم طوردیگر جواب نذرت راداد! مشغول حوزه شدی و
بالخره لباساستادی تنتکردند! سرنوشتترا خدا از اول جوردیگرنوشتهبود. جلوی در ورودی که
میرسی #الحول_والقوه_االبااللهمیخوانم و ارام سمتتفوت میکنم.
به قلم: محیا سادات هاشمی
🕊
🦋🕊
🕊🦋🕊
🦋🕊🦋🕊
#تنها_میان_داعش

#17

💠 ما زن‌ها همچنان گوشه آشپزخانه پنهان شده و دیگر کارمان از ترس گذشته بود که از وحشت اسارت به دست #داعشی‌ها همه تن و بدن‌مان می‌لرزید.

اما #غیرت عمو اجازه تسلیم شدن نمی‌داد که به سمت کمد دیواری اتاق رفت، تمام رخت‌خواب‌ها را بیرون ریخت و با آخرین رمقی که به گلویش مانده بود، صدایمان کرد :«بیاید برید تو کمد!»

💠 چهارچوب فلزی پنجره‌های خانه مدام از موج #انفجار می‌لرزید و ما مسیر آشپزخانه تا اتاق را دویدیم و پشت سر هم در کمد پنهان شدیم.

آخرین نفر زن‌عمو داخل کمد شد و عمو با آرامشی ساختگی بهانه آورد :«اینجا ترکش‌های انفجار بهتون نمی‌خوره!»

💠 اما من می‌دانستم این کمد آخرین #سنگر عمو برای پنهان کردن ما دخترها از چشم داعش است که نگاه نگران حیدر مقابل چشمانم جان گرفت و تپش‌های قلب #عاشقش را در قفسه سینه‌ام احساس کردم.

من به حیدر قول داده بودم حتی اگر داعش شهر را اشغال کرد مقاوم باشم و حرف از مرگ نزنم، اما مگر می‌شد؟

💠 عمو همانجا مقابل در کمد نشست و دیدم چوب بلندی را کنار دستش روی زمین گذاشت تا اگر پای داعش به خانه رسید از ما #دفاع کند. دلواپسی زن‌عمو هم از دریای دلشوره عمو آب می‌خورد که دست ما دخترها را گرفت و مؤمنانه زمزمه کرد :«بیاید دعای #توسل بخونیم!»

در فشار وحشت و حملات بی‌امان داعشی‌ها، کلمات دعا یادمان نمی‌آمد و با هرآنچه به خاطرمان می‌رسید از #اهل_بیت (علیهم‌السلام) تمنا می‌کردیم به فریادمان برسند که احساس کردم همه خانه می‌لرزد.

💠 صدای وحشتناکی در آسمان پیچید و انفجارهایی پی در پی نفس‌مان را در سینه حبس کرد. نمی‌فهمیدیم چه خبر شده که عمو بلند شد و با عجله به سمت پنجره‌های اتاق رفت.

حلیه صورت ظریف یوسف را به گونه‌اش چسبانده و زیر گوشش آهسته نجوا می‌کرد که عمو به سمت ما چرخید و ناباورانه خبر داد :«جنگنده‌ها شمال شهر رو بمبارون می‌کنن!»

💠 داعش که هواپیما نداشت و نمی‌دانستیم چه کسی به کمک مردم در محاصره #آمرلی آمده است. هر چه بود پس از ۱۶ ساعت بساط آتش‌بازی داعش جمع شد و نتوانست وارد شهر شود که نفس ما بالا آمد و از کمد بیرون آمدیم.

تحمل اینهمه ترس و وحشت، جان‌مان را گرفته و باز از همه سخت‌تر گریه‌های یوسف بود. حلیه دیگر با شیره جانش سیرش می‌کرد و من می‌دیدم برادرزاده‌ام چطور دست و پا می‌زند که دوباره دلشوره عباس به جانم افتاد.

💠 با ناامیدی به موبایلم نگاه کردم و دیگر نمی‌دانستم از چه راهی خبری از عباس بگیرم. حلیه هم مثل من نگران عباس بود که یوسف را تکان می‌داد و مظلومانه گریه می‌کرد و خدا به اشک #عاشقانه او رحم کرد که عباس از در وارد شد.

مثل رؤیا بود؛ حلیه حیرت‌زده نگاهش می‌کرد و من با زبان #روزه جام شادی را سر کشیدم که جان گرفتم و از جا پریدم.

💠 ما مثل #پروانه دور عباس می‌چرخیدیم که از معرکه آتش و خون، خسته و خاکی برگشته و چشم او از داغ حال و روز ما مثل #شمع می‌سوخت.

یوسف را به سینه‌اش چسباند و می‌دید رنگ حلیه چطور پریده که با صدایی گرفته خبر داد :«قراره دولت با هلی‌کوپتر غذا بفرسته!» و عمو با تعجب پرسید :«حمله هوایی هم کار دولت بود؟»

💠 عباس همانطور که یوسف را می‌بویید، با لحنی مردد پاسخ داد :«نمی‌دونم، از دیشب که حمله رو شروع کردن ما تا صبح #مقاومت کردیم، دیگه تانک‌هاشون پیدا بود که نزدیک شهر می‌شدن.»

از تصور حمله‌ای که عباس به چشم دیده بود، دلم لرزید و او با خستگی از این نبرد طولانی ادامه داد :«نزدیک ظهر دیدیم هواپیماها اومدن و تانک‌ها و نفربرهاشون رو بمبارون کردن! فکر کنم خیلی تلفات دادن! بعضی بچه‌ها میگفتن #ایرانی‌ها بودن، بعضی‌هام می‌گفتن کار دولته.» و از نگاه دلتنگم فهمیده بود چه دردی در دل دارم که با لبخندی کمرنگ رو به من کرد :«بچه‌ها دارن موتور برق میارن، تا سوخت این موتور برق‌ها تموم نشده می‌تونیم گوشی‌هامون رو شارژ کنیم!»

💠 اتصال برق یعنی خنکای هوا در این گرمای تابستان و شنیدن صدای حیدر که لب‌های خشکم به خنده باز شد.

به #همت جوانان شهر، در همه خانه‌ها موتور برق مستقر شد تا هم حرارت هوا را کم کند و هم خط ارتباط‌مان دوباره برقرار شود و همین که موبایلم را روشن کردم، ۱۷ تماس بی‌پاسخ حیدر و آخرین پیامش رسید :«نرجس دارم دیوونه میشم! توروخدا جواب بده!»

💠 از اینکه حیدرم اینهمه عذاب کشیده بود، کاسه چشمم لرزید و اشکم چکید. بلافاصله تماس گرفتم و صدایش را که شنیدم، دلم برای بودنش بیشتر تنگ شد.

نمی‌دانست از اینکه صدایم را می‌شنود خوشحال باشد یا بابت اینهمه ساعت بی‌خبری توبیخم کند که سرم فریاد کشید :«تو که منو کشتی دختر!»...


#ادامه_دارد


نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
#تنها_میان_داعش

#13

💠 شاید اگر این پیام را جایی غیر از مقام #امام_حسن (علیه‌السلام) خوانده بودم، قالب تهی می‌کردم و تنها پناه امام مهربانم (علیه‌السلام) جانم را به کالبدم برگرداند.

هرچند برای دل کوچک این دختر جوان، #تهدید ترسناکی بود و تا لحظه‌ای که خوابم برد، در بیداری هر لحظه کابووسش را می‌دیدم که از صدای وحشتناکی از خواب پریدم.

💠 رگبار گلوله و جیغ چند زن پرده گوشم را پاره کرد و تاریکی اتاق کافی بود تا همه بدنم از ترس لمس شود. احساس می‌کردم روانداز و ملحفه تشک به دست و پایم پیچیده و نمی‌توانم از جا بلند شوم.

زمان زیادی طول کشید تا توانستم از رختخواب جدا شوم و نمی‌دانم با چه حالی خودم را به در اتاق رساندم. در را که باز کردم، آتش تیراندازی در تاریکی شب چشمم را کور کرد.

💠 تنها چیزی که می‌دیدم ورود وحشیانه #داعشی‌ها به حیاط خانه بود و عباس که تنها با یک میله آهنی می‌خواست از ما #دفاع کند. زن‌عمو و دخترعمو‌ها پایین پله‌های ایوان پشت عمو پناه گرفته و کار دیگری از دست‌شان برنمی‌آمد که فقط جیغ می‌کشیدند.

از شدت وحشت احساس می‌کردم جانم به گلویم رسیده که حتی نمی‌توانستم جیغ بزنم و با قدم‌هایی که به زمین قفل شده بود، عقب عقب می‌رفتم.

💠 چند نفری عباس را دوره کرده و یکی با اسلحه به سر عمو می‌کوبید تا نقش زمین شد و دیگر دست‌شان را از روی ماشه برداشتند که عباس به دام افتاده بود.

دستش را از پشت بستند، با لگدی به کمرش او را با صورت به زمین کوبیدند و برای بریدن سرش، چاقو را به سمت گلویش بردند. بدنم طوری لمس شده بود که حتی زبانم نمی‌چرخید تا التماس‌شان کنم دست از سر برادرم بردارند.

💠 گاهی اوقات #مرگ تنها راه نجات است و آنچه من می‌دیدم چاره‌ای جز مردن نداشت که با چشمان وحشتزده‌ام دیدم سر عباسم را بریدند، فریادهای عمو را با شلیک گلوله‌ای به سرش ساکت کردند و دیگر مانعی بین آن‌ها و ما زن‌ها نبود.

زن‌عمو تلاش می‌کرد زینب و زهرا را در آغوشش پنهان کند و همگی ضجه می‌زدند و #رحمی به دل این حیوانات نبود که یکی دست زهرا را گرفت و دیگری بازوی زینب را با همه قدرت می‌کشید تا از آغوش زن‌عمو جدایشان کند.

💠 زن‌عمو دخترها را رها نمی‌کرد و دنبال‌شان روی زمین کشیده می‌شد که ناله‌های او را هم با رگباری از گلوله پاسخ دادند. با آخرین نوری که به نگاهم مانده بود دیدم زینب و زهرا را با خودشان بردند که زیر پایم خالی شد و زمین خوردم.

همانطور که نقش زمین بودم خودم را عقب می‌کشیدم و با نفس‌های بریده‌ام جان می‌کَندم که هیولای داعشی بالای سرم ظاهر شد. در تاریکی اتاق تنها سایه وحشتناکی را می‌دیدم که به سمتم می‌آمد و اینجا دیگر آخر دنیا بود.

💠 پشتم به دیوار اتاق رسیده بود، دیگر راه فراری نداشتم و او درست بالای سرم رسیده بود. به سمت صورتم خم شد طوری که گرمای نفس‌های #جهنمی‌اش را حس کردم و می‌خواست بازویم را بگیرد که فریادی مانعش شد.

نور چراغ قوه‌اش را به داخل اتاق تاباند و بر سر داعشی فریاد زد :«گمشو کنار!» داعشی به سمتش چرخید و با عصبانیت اعتراض کرد :«این سهم منه!»

💠 چراغ قوه را مستقیم به سمت داعشی گرفت و قاطعانه حکم کرد :«از اون دوتایی که تو حیاط هستن هر کدوم رو می‌خوای ببر، ولی این مال منه!» و بلافاصله نور را به صورتم انداخت تا چشمانم را کور کند و مقابلم روی زمین نشست.

دستش را جلو آورد و طوری موهایم را کشید که ناله‌ام بلند شد. با کشیدن موهایم سرم را تا نزدیک صورتش بُرد و زیر گوشم زمزمه کرد :«بهت گفته بودم تو فقط سهم خودمی!» صدای نحس عدنان بود و نگاه نجسش را در نور چراغ قوه دیدم که باورم شد آخر اسیر هوس این #بعثی شده‌ام.

💠 لحظاتی خیره تماشایم کرد، سپس با قدرت از جا بلند شد و هنوز موهایم در چنگش بود که مرا هم از جا کَند. همه وزن بدنم را با موهایم بلند کرد و من احساس کردم سرم آتش گرفته که از اعماق جانم جیغ کشیدم.

همانطور مرا دنبال خودش می‌کشید و من از درد ضجه می‌زدم تا لحظه‌ای که روی پله‌های ایوان با صورت زمین خوردم.

💠 اینبار یقه پیراهنم را کشید تا بلندم کند و من دیگر دردی حس نمی‌کردم که تازه پیکر بی‌سر عباس را میان دریای #خون دیدم و نمی‌دانستم سرش را کجا برده‌اند؟

یقه پیراهنم در چنگ عدنان بود و پایین پیراهنم در خون عباس کشیده می‌شد تا از در حیاط بیرون رفتم و هنوز چشمم سرگردان سر بریده عباس بود که دیدم در کوچه #کربلا شده است...


#ادامه_دارد


نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
💢 #کلام_شهید

فرازی زیبا از وصیت نامه بسیجی غواص #شهید_منصور_الماسی :

🖌...معبودم الله ، مکتبم اسلام ، کتابم قرآن ، حزبم حزب‌الله و رهبرم روح الله است.
سپاس و شکر پروردگاری را که مرا در این زمان که دوران شکوفایی اسلام است و به دست رهبر انقلاب جلوه گر شده ، آفرید.
مادرم ! من در جبهه عروسی کردم و عروس من سنگر است و لباس دامادی ام کفن و منزلم قبر است و هدیه عروسم گلوله و تور عروسم خون است.
آرزو داشتم در حجله بختم به سعادت برسم ،
رهبرم گفت که در سنگر عشقم به شهادت برسم...

🌺 روحش شاد و نامش جاوید

🇮🇷 شیر مرد زنجانی ، بسیجی غواص #شهید_منصور_الماسی از رزمندگان سلحشور و حماسه ساز #استان_زنجان در دوران دفاع مقدس بود که بهمن ماه ۱۳۶۴ در عملیات پیروزمند #والفجر_هشت در منطقه عملیاتی #اروندرود در کسوت غواص خط شکن #گردان_حضرت_علی_اصغرع #لشگر_۳۱_عاشورا به آرزوی دیرینه خود رسیده و سبکبال و خونین پیکر تا محضر دوست پرواز کرد .

#دفاع_مقدس
#عملیات_والفجر_۸
#غواصان_شهید_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده ابم
🍃💐🍃
‍ پاسدار بسیجی #شهید مدافع حرم«احمد اعطایی» متولد 7 شهریور 1364 و ساکن محله فلاح تهران بود و #مهندسی برق می‌خواند.
🍃🍃
ایشان #داوطلبانه برای #دفاع از #حرم عقیله بنی هاشم⚘و مردم مظلوم سوریه، راهی آن دیار می‌شود که در 21 آبان ماه 94 و آخرین روز ماه محرم الحرام، همراه با سه تن دیگر از دوستانش«سید مصطفی موسوی»، «مسعود عسگری» و «محمدرضا دهقان امیری» به #شهادت می‌رسد.
🍃🍃
|| یاد #شهدا با ذکر
یک شاخه گل صلوات⚘||
🍃🍃
#احمد خیلی #مهربان بود و #ولایت مدار! یعنی همه می‌دانستند که #احمد #ولایتی است و به خاطر #ولایت، حاضر بود قید منی که خواهرش بودم را بزند! کلاً همینطور بود و سر #اعتقاداتش مادر و خواهر و همسر #نمی‌شناخت!
🍃🍃
#محمد آن چنان #عاشق #شهادت بود که مکرراً از پدر و مادر و همسرش درخواست می کرد که برای #شهادتش دعا کنند و می گفت دعا کنید تا من نیز #شهید شوم تا اینکه از رفیقانم جا نمانم.
🍃🍃
#محمد با #دفاع از حرم #عمه سادات (س)⚘ و همچنین #سامرا(حرم امامین عسکریین)⚘ عشق خود را به#اهل بیت (ع)⚘ نشان داد.#آخرین اعزام او در #دفاع از حرم #حضرت زینب (س)⚘ در آذر ماه#1394 بود.
🍃🍃
سرانجام در روز چهارشنبه 23 دی ماه #1394 قبل از #اذان ظهر در منطقه #خان طومان حلب بر اثر #اصابت ترکش خمپاره از #ناحیه #شاهرگ و #پهلو به آرزوی دیرینه اش رسید و به #دایی #شهیدش ملحق شد و در روز جمعه 25 دی ماه 1394 در #بهشت زهرا⚘ قطعه 50 (مدافعان حرم) ردیف 115 شماره 18 به خاک سپرده شد.
🍃🍃
#محمد با #جانفشانی اش اثبات کرد که چه زیبا از قدیم گفته اند: حلال زاده به #دایی اش می رود چرا که حتی این دو #شهید از #یک #ناحیه نیز به فیض #شهادت رسیده اند.
🍃🍃
#محمد بر سر #مسائل #فقهی و #حلال و #حرام به ویژه مسئله #خمس #حساس بود تا آنجا که غذای هر مجلسی را استفاده نمی کرد تا آن که مطمئن شود که #خمس آن داده شده است.
🍃🍃
#محمد از آنجایی که #علاقه زیادی به #مادر سادات#حضرت زهرای مرضیه (س)⚘و خانواده سادات داشت از خانواده خود درخواست داشت تا از خانواده سادات همسری برای او انتخاب کنند. او در مهرماه 1392 با همسری فاضله از خانواده سادات ازدواج کرد.
🍃🍃
همزمان با ظهور داعش و نا امنی اطراف #حرم عمه سادات (س)⚘ از آنجایی که #عشق وصف ناشدنی به
#حضرت زینب (س)⚘ داشت، #عاشق#دفاع از حریم #عمه سادات (س)⚘ شد. و مکرراً #عازم آن# مکان مقدس جهت #دفاع از حرم گردید.
🍃🍃
از #اعتقاداتش برایم گفت که: «#حفظ انقلاب بستگی دارد به #حفظ اسلام.
#حب اهل بیت⚘مرز نمی‌شناسد. اگر ما برای #دفاع از #آل‌الله نرویم نمی‌شود اسم‌مان را مسلمان بگذاریم.»
🍃🍃
#احمد خیلی خوب بود. حیف بود که به مرگ طبیعی بمیرد. از #شهادتش و از اینکه به خواسته درونی‌اش رسید، خوشحالم.😭
🍃🍃
نمی‌خواستم شرایط من و زندگی پا‌گیرش کند. دخترمان فاطمه سه ساله بود و دختر دوممان هم در راه بود،در حالی که #پدرش را ندید😔. #احمد وقت رفتن به من گفت مراقب خودت و دخترها باش.😔
🍃🍃
همه کارها را انجام داد. همه وام‌ها و حساب‌ها را تسویه کرد. همه وسایل من را آماده کرد. همه وسایل خانه را شست و تمیز کرد. 😭
🍃🍃
حتی برای #فرزندمان که هنوز به #دنیا #نیامده #همه چیز حتی پوشک را هم #خرید.😭 قرار بود اول یا دوم شهریورماه به خانه جدیدمان برویم که خبر #شهادتش را در همان روز برای‌مان آوردند😭
🍃🍃
#احمد قبل از رفتن به من گفت معلوم نیست که من به خانه جدید بروم، می‌دانست که این رفتن را بازگشتی نیست اما من متوجه نشدم.نمی‌دانستم #اولین اعزامش #آخرین اعزامش خواهد بود😭
🍃🍃
به روایت از همسر#شهید :
#احمد پسر خاله مادرم بود، آشنایی ما از طریق خانواده‌ها صورت گرفت. مراسم ازدواج‌مان را بسیار ساده و سنتی در 12 مرداد ماه 1388 برگزار کردیم

#احمد زمانی که به خواستگاری من آمد از نبودن‌هایش برایم بسیار گفت. از #شهادت و #شهدا برایم گفت. گفت که مرگ با #شهادت را می‌پسندند. اینگونه بود که متوجه شدم او اهل #ماندن #نیست.😔
🍃🍃
از لحاظ روحی خوب می‌شناختمش، می دونستم که کسی نیست که کنار بایستد و خودش را سرگرم کارهای جانبی کند. #شجاعت و #دلاوری‌اش را می‌شناختم و مطمئن بودم که خودش را به #جبهه نبرد می‌رساند و شاید دیگر باز‌نگردد😭
🍃🍃
هفت روزی از رفتنش می‌گذشت و دل در دل نداشتم. گویی 70سال برایم گذشته بود. دلهره داشتم. رفتن #همسرم به جمع #مدافعان حرم، با باقی نبودن‌هایش تفاوت داشت.😭
🍃🍃
#احمد #عاشق #ولایت فقیه♡ بود. برخی از دوستانش برای #دفاع از #حرم رفته بودند و او هم قصد رفتن داشت. با من خیلی حرف زد و من را از مسیری که قرار بود برود آگاه کرد.
🍃🍃
مدافعان حضرت زینب سلام الله علیها🖤🖤🖤
#تلنگرانه‍💔 فضای مجازی را دوست ندارم ! -آمده بودیم بجنگیم پاتک خوردیم! -آمده بودیم مفید باشیم دچارِ سرگردانی شدیم -آمده بودیم خوبی ها را جار بزنیم اسیرِ بدی هایش شدیم -آمده بودیم یار گیری #برای_مهدی(عج) واردِ ارتش شیطان شدیم! -آمده بودیم ندانسته ها را…
🔻فعالان فضای مجازی بیکار نیستند !😒
گاهی از ما پرسیده مےشود که:
چرا اینقدر برای فضای مجازی وقت مےگذارید، مگر بیکارید؟
💎ما در فضای مجازی به دنبال #تفریح و سرگرمی نیستیم.
💎به دنبال پر کردن اوقات #فراغت هم نیستیم .
💎به دنبال #اسم و رسم نیستیم.
💎به دنبال التماس دعا از #مسؤلین نیستیم.
💎به دنبال #ریا و خودنمایی و تظاهر نیستیم.

💎نگاه ما به فضای مجازی #متفاوت است .

💎ما فضای مجازی را یک #جبهه جنگ مےدانیم.
💎جنگ همیشه با #شلیک توپ و تفنگ نیست .
💎فضای مجازی میدان #مبارزه است و مبارزه بوده و هست و خواهد بود ، فقط شکل و نوع آن تفاوت کرده است .

💎مبارزه مرد مےخواهد نه انسان #بیکار.

همانطور که در دوران جنگ مسلحانه و به تعبیری " #جنگ_سخت" مردانی حضور یافتند که :
خانواده داشتند،
درس و دانشگاه داشتند،
کار و زندگی داشتند.
بیکار نبودند ، ولی بزرگترین کارشان شد #دفاع از اسلام و انقلاب و از همه چیز خود گذشتند و #ایثار نمودند.

اکنون نیز در میدان " #جنگ_نرم" باید حضور یافت. ما که لیاقت بیش از این را نداریم و از هیچ چیزمان نگذشتیم جز اوقات فراغت خود برای دفاع به حد توان و وسع خود.

💠لا یکلف الله نفسا الا وسعها

به فرموده رهبر انقلاب #امام_خامنه_ای:

💠فضای مجازی به اندازه #انقلاب_اسلامی اهمیت دارد و عرصه فرهنگی عرصه #جهاد است.
اگر از فضای مجازی غافل شویم اگر نیروهای مؤمن و انقلابی این میدان را خالی کنند مطمئنا #ضربه خواهیم خورد.
هر کس به اندازه وسع و #توان و هنر خود باید در این میدان حضور یابد .

1⃣گاهی انسان حرف حق را مےتواند با استدلال قوی و با زبان شیوا و هنرمندانه بیان کند که این حرف به گوش و چشم هزاران و شاید میلیونها مخاطب برسد .
2⃣گاهی شاید ما حرفی برای گفتن نداشته باشیم اما مےتوانیم انعکاس کارهای خوب و هنری دیگران در فضای مجازی بشویم .
3⃣گاهی با یک کلام ، یک جمله مےتوانیم باعث تقویت روحیه جناح مؤمن انقلابی فعال در فضای مجازی بشویم.

به اعتقاد من ، امروزه ذکر مستحبی بعد از نماز ما ، کار فرهنگی و جهادی در #فضاےمجازی است...مقام معظم رهبرى
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
کانال شهدای سوادکوه/ استخرسر (بصیرت، روشنگری)
حضرت امام سجاد علیه السلام فرمود:
کشته شدن عادت ما و شهادت کرامت ماست.
بحار الانوار ج ۴۵ حدیث ۱۱۸
( لحظاتی معنوی در کانال شهدا)
وداعی دیگر با شهید تفحص شده
لشکر فاطمیون💔
🍃🍃

#پیکر پاک #شهید مدافع حرم فاطمیون «محمد صدیق رضایی»
در جریان عملیات تفحص کشف و هویت او شناسایی شد.
🍃🍃

#شهید محمد صدیق رضایی متولد سال 1346 و از #نخستین رزمندگان #فاطمیون بود که راهی#دفاع از حریم اهل بیت(ع)⚘ شد.
🍃🍃
او در 31 فروردین 1394 در استان درعای #سوریه، طی #عملیات بصری الحریر به مقام #شهادت نائل آمد.
🍃🍃
#شهید رضایی سال #92 رهسپار #سوریه شد. او با داشتن #شغلی آزاد و #درآمدی نسبتاً خوب، از #همسر و #پنج فرزندش #دل کند و به راهی رفت که #بازگشتی برایش #مقدر #نبود.
🍃🍃
#شهید رضایی بارها و بارها رهسپار #جبهه مقاومت اسلامی شد و در مناطق مختلفی از کشور #سوریه حضور یافت.
🍃🍃
به روایت ازمادر#شهید:
دختر همسایه رو براش خواستگاری کردم و مهر امسال جشن عروسی اش بود. #10 روز از عروسی اش گذشته بود که به #مأموریت رفت. برای #دفاع از #حرم بی بی زینب (س)⚘ راهی #سوریه شد و بعد از چند روز به #آرزویش رسید.
🍃🍃
وقتی با #پیکر #تازه دامادم مواجه شدم😭 که# تیر به #پشت گردن و #پهلوهاش اصابت کرده بود، حالم دگرگون شد😭. مثل حال همه پدر و مادرها مویه می کردم اما #قشنگ ترین حرفم این بود: مادر #سلامم را به #خانم زینب (س)⚘ برسان و #شفیع ما باش، پسرم همیشه می گفت دعا کنید من #شهید شوم و باعث #افتخارم است #پسرم #فدایی خانم زینب(س)⚘ شد، من #حضور #پسر #شهیدم را همیشه حس می کنم کل خانواده خوابش را دیدند، #پسرم در هر دو سرا #دستگیرمان است😭.
🍃🍃
#شهید مدافع حرم
تازه دامادشهید،#هادی شجاع 💔
🍃🍃
در ۲۳ آبان ماه سال ۱۳۶۸ درتهران،چهاردانگه اسلام شهر متولدشد.
متاهل بود و تازه داماد
۱۰#روز پس از #ازدواج به #سوریه اعزام شد و#چندروزبعدهم به #شهادت رسید.
🍃🍃
سه خواهروبرادربودند،ایشان فرزند اول خانواده بود.
خانواده اش بسیارمذهبی و متدین بودند، از کودکی در مساجد و حسینیه ها #فعالیت می کرداز ابتدا #با#خدا و بانماز بود از اول #راه #خدا را شناخت،مادرش همیشه از #خدا می خواستند فرزندانشون، کنیزان و نوکران
#اهل بیت⚘ باشند. از بچه 7 ساله تا پیر 80 ساله همه #شهید را به #نیکی می شناختند. پدرش وعمویش،#رزمنده دفاع مقدس بودندو در #جبهه حضور داشتند و این باعث شده بود ایشان از #کودکی با #دفاع از #دین و #ناموس خو بگیرد.
🍃🍃
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💌بسمـ رب الشـهدا..

#مهمـان‌کانال 🌷

🕊به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید_ذوالفقار_محمدی

◇بسم الله الرحمن الرحیم◇

🍃به پرچم مزین شده با نامِ #زینب(س) خیره شده ام، روضه ها جلوی چشمانم جان میگیرد و دلم پر میکشد به روزی که #عباس(ع) صدا زد: "برادر، برادرت را دریاب" چشمانم بارید برای کمر خمیده #اربابم حسین(ع) اما جگرم سوخت برای زینب(س)، برای خیمه ای که دیگر #علمداری نداشت و خدا میدانست بی عباس چه خواهند کرد.

🍃قرن ها گذشت و #کربلا نه از یادها رفت و نه از دلها، عشق غریب کربلا شعله میکشید و پرتوی جاودانگی اش فروزان‌تر میشد. این بار هم یزیدیانی از جنس همان روزهای کربلا، زینبیه را هدف گرفتند و خیالِ #اسارت_حرم، لشکرشان را به هلهله انداخته بود اما زهی خیال باطل! #جوانانی که هرکدامشان در خلوت های خویش به عباس(ع) اقتدا کرده بودند حال زمان #دفاع برایشان مقدر شده بود و چه فرصتی از این دلچسب‌تر؟!

🍃سربازانی که به #ایرانی ها ختم نشدند بلکه لشکری ساخته شد با نام #فاطمیون و شیرمردانی چون #ذوالفقار_محمدی را پیشکش حضرت زینب(س) کرد. ذوالفقار همچون نامش، شمشیر بُرَّنده ای شد و پس از بریدن طناب های #دنیوی، پله های عاقبت بخیری را یک به یک طی کرد. حرف‌ها را به جان خرید و به پای دفاع از حرم #آبرو فدا کرد. جوانِ رشید #افغانستانیِ فاطمیون سربلند شد و نهایتِ بندگی‌اش ختم به بهترین مرگ ها شد!

🍃ذوالفقار ایستاد پای امام زمانش و چنان مردانه مدافعِ دختر مولایمان #علی شد که حال در صحرای محشر روسفید است و باعث افتخار...

♡ذوالفقارِ حرم، #شهادت گوارای وجود آسمانی ات♡

نویسنده : #اسماء_همت

🕊به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید_ذوالفقار_محمدی

📅تاریخ تولد : ۱۳۶۸

📅تاریخ شهادت : ۲ آذر ۱۳۹۴

📅تاریخ انتشار : ۲ آذر ۱۴۰۰

🥀مزار شهید : بهشت زهرا

🕊محل شهادت : سوریه

#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
شاید برای ما خیلی سخت باشد که با وجود #سه بچه #خردسال، بتوانیم شرایط این #شهید را برای هجرت از کشور و به آغوش کشیدن خطر درک کنیم. حال آنکه در برابر سخنان مادر خود، که ایشان را برای سفرهای مکرر به سوری نهی می‌کند می‌گفت:

#پسرم هیچ‌گاه #جهاد را #فدای #منافع #شخصی خود نکرد و هیچ‌گاه #مأموریت و کار #دفاع از انقلاب را به #موضوعات زندگی و مادی گره نمی‌زد و #اولویت او #دفاع از #انقلاب بود.
🍃🍃
#نحوه#شهادت 😭
#پسرم #مأموریت پیدا می‌کند در برابر کمین‌های داعشی‌ها -که این منطقه راناامن کرده بودند، به منطقه عازم و ضمن شناسایی، آن منطقه را #پاکسازی کند.
🍃🍃
به همین دلیل در آن منطقه #حضور پیدا می‌کند و در #کمین داعش قرار گرفته و توسط #موشک «کورنت» مورد #اصابت قرار می‌گیرد و در این این حادثه دو #فرد سوری و یک #فرد روسی و همچنین یکی از #همرزمانش #شهید می‌شوند.
🍃🍃
#موشک زمانی که به آنها #اصابت می‌کند #حسن آقا از ناحیه #پهلو، #شکم و #کمر #آسیب جدی می‌بیند و حتی #یک دست او #جدا می‌شود.😭 #خداوند را سپاسگزارم که #حسن به آرزوی خود رسید.
🍃🍃
#پسرم ،در روز #عاشورا و #فتنه ۸۸ در برابر هلهله‌های یزیدیان که در میدان ولیعصر و سایر نقاط تهران جمع شده بودند، #حضور پیدا کرد و متأسفانه مورد #ضرب و#شتم قرار گرفت.😭
🍃🍃
در روز #عاشورا همچون #ارباب⚘ خود با #سنگ، #چوب و #ضربات #مشت و #لگد یزیدیان آن‌چنان #آسیب می‌بیند که یزیدیان گمان می‌کنند #جان خود را از دست داده و در گوشه میدان ولیعصر ایشان را #رها می‌کنند.
🍃🍃
در حالی که حکمت الهی این چنین بود که #پسرم باید #جان خود را در مقابله با #داعش از دست می‌داد.😭
🍃🍃
علاوه بر #دفاع از حریم #ولایت و #کشور پس از ظهور داعش به #سوریه سفر کرد و #دفاع از #حرم حضرت زینب سلام الله علیها⚘ را یکی از #وظیفه‌های خود می‌دانست.
🍃🍃
با وجود آنکه #سه کودک #خردسال داشت اما #عشق و #علاقه به #شهادت، او را در این مسیر #مردد نکرد.
🍃🍃
به مناسبت #سالروز #تولد
#شهید عباس دوران🍃🍃
🎂🎂🎂🎂

#شهید عباس دوران...

○می توان گفت #عباسِ دوران خودش بوده است. زیرا پیرو حرف #امام برای دفاع از کشور و ایستادن در مقابل #ظلم، جانش را هم فدا کرده است.
🍃🍃

○عاشق همسر و فرزندش بوده است اما در لا به لای #دلتنگی هایش که برای همسرش مکتوب کرده است، جمله ای زیبا خودنمایی می کند."جنگ جنگ است و زن و بچه هم سرش نمی شود."
🍃🍃
○او، #خلبان قهرمانی است که در طول دو سال #جنگ بیش از ۱۲۰ پرواز موفق داشته است. در# آخرین پروازش که هدف بمباران پایگاه هوایی الدوره بوده است. پس از انجام #عملیات برای نقض ادعای دشمن مبنی بر #امن بودن منطقه و برگزاری کنفرانس سران غیرمتعهدها، به سوی هتل محل برگزاری کنفرانس حرکت کرده و با اصابت #هواپیمایش به هتل، مانع از برگزاری اجلاس می شود و شهد #شهادت نصیبش می گردد.
🍃🍃
○این روزها، #انقلاب به #شهید دوران هایی نیاز دارد تا #دفاع کنند از #خاک میهن و در مقابل دشمن قد علم کنند. نیاز دارد به جنسی از این #شهید که خود را #مسئول بداند در مقابل #هزینه ای که برای تحصیلش از #بیت_المال خرج شده است. این روزها نیاز داریم به #قهرمانانی چون او که تمام زندگیشان را فدای حرف های امام و #رهبرشان♡ کنند.
🍃🍃
○حال از او #نامی جاویدان مانده است و همسرش که دلتنگی هایش را #بغض می کند و پسرش که از #پدر چیزی به یاد ندارد جز #پیکری که بعد از #۲۰ سال #انتظار برگشت و تشیبع شد. حال او برای جبران تمام سال هایی که از نعمت #پدر محروم بوده، نام #فرزندش را #عباس نهاده است.
🍃🍃
☆باشد که پیرو راهشان باشیم☆

نویسنده : #طاهره_بنائی_منتظر

به مناسبت سالروز #تولد #شهید_عباس_دوران
🍃🍃
تاریخ تولد :۲۰ مهر ۱۳۲۹.شیراز

تاریخ #شهادت : ۳۰ تیر ۱۳۶۱

تاریخ انتشار : ۱۹ مهر ۱۴۰۰

مزار #شهید : شیراز 

محل #شهادت : بغداد
🍃🍃

||#یاد#شهید یه شاخه گل #صلوات⚘||
شاید برای ما خیلی سخت باشد که با وجود #سه بچه #خردسال، بتوانیم شرایط این #شهید را برای هجرت از کشور و به آغوش کشیدن خطر درک کنیم. حال آنکه در برابر سخنان مادر خود، که ایشان را برای سفرهای مکرر به سوری نهی می‌کند می‌گفت:

#پسرم هیچ‌گاه #جهاد را #فدای #منافع #شخصی خود نکرد و هیچ‌گاه #مأموریت و کار #دفاع از انقلاب را به #موضوعات زندگی و مادی گره نمی‌زد و #اولویت او #دفاع از #انقلاب بود.
🍃🍃
#نحوه#شهادت 😭
#پسرم #مأموریت پیدا می‌کند در برابر کمین‌های داعشی‌ها -که این منطقه راناامن کرده بودند، به منطقه عازم و ضمن شناسایی، آن منطقه را #پاکسازی کند.
🍃🍃
به همین دلیل در آن منطقه #حضور پیدا می‌کند و در #کمین داعش قرار گرفته و توسط #موشک «کورنت» مورد #اصابت قرار می‌گیرد و در این این حادثه دو #فرد سوری و یک #فرد روسی و همچنین یکی از #همرزمانش #شهید می‌شوند.
🍃🍃
#موشک زمانی که به آنها #اصابت می‌کند #حسن آقا از ناحیه #پهلو، #شکم و #کمر #آسیب جدی می‌بیند و حتی #یک دست او #جدا می‌شود.😭 #خداوند را سپاسگزارم که #حسن به آرزوی خود رسید.
🍃🍃
#پسرم ،در روز #عاشورا و #فتنه ۸۸ در برابر هلهله‌های یزیدیان که در میدان ولیعصر و سایر نقاط تهران جمع شده بودند، #حضور پیدا کرد و متأسفانه مورد #ضرب و#شتم قرار گرفت.😭
🍃🍃
در روز #عاشورا همچون #ارباب⚘ خود با #سنگ، #چوب و #ضربات #مشت و #لگد یزیدیان آن‌چنان #آسیب می‌بیند که یزیدیان گمان می‌کنند #جان خود را از دست داده و در گوشه میدان ولیعصر ایشان را #رها می‌کنند.
🍃🍃
در حالی که حکمت الهی این چنین بود که #پسرم باید #جان خود را در مقابله با #داعش از دست می‌داد.😭
🍃🍃
علاوه بر #دفاع از حریم #ولایت و #کشور پس از ظهور داعش به #سوریه سفر کرد و #دفاع از #حرم حضرت زینب سلام الله علیها⚘ را یکی از #وظیفه‌های خود می‌دانست.
🍃🍃
با وجود آنکه #سه کودک #خردسال داشت اما #عشق و #علاقه به #شهادت، او را در این مسیر #مردد نکرد.
🍃🍃
#شهید ترور و تنها #استاندار
#شهید کشور ،علی اخوین انصاری
🍃🍃
در سال 1323 در يك خانواده مذهبی در شهرستان رودسر ، استان گیلان متولدشد.

پس از گذراندن تحصیلاتش تادیپلم وارد وارد دانشکده افسری شد، ولی به خاطر #فعالیت‌های #سیاسی و #مذهبی از آن دانشکده اخراج و به آموزگاری روی آورد.
🍃🍃
ایشان پس از ده سال معلمی توانست همزمان دروس دانشگاهی را ادامه داده و فارغ‌التحصیل شود.
🍃🍃
در سال 1354 برای ادامه تحصیل به #آمریکا رفت و تاپایان #دوره دکترا، تحصیلاتش را گذراند، اما به دلیل پیروزی انقلاب اسلامی، #دفاع از رساله #دکترای را ناتمام گذاشت و به ایران بازگشت.
🍃🍃
در سال 1355، سفری به لبنان داشت و با #شهید چمران و#امام موسی صدر دیدار کرد، در سال 1358، عهده دار #استانداری گیلان شد.
🍃🍃
Ещё