#نقاش_غذا #نویسنده_بانو_اسیه #part7 شاو شد نون تیار کردم بخوردیم بچه هاینا هم امدن و تواب هم بود بچه خوبیه خوب مه نمام
از چهره خو بگم اوتو مقبول بسر رفته ای نیوم که هرکی مر ببینه عاشق مه شه
درکل از چیزی که خدا مر افریده راضیم
و یادمه از چهره او بچه امد
😩چهره مردونه ای
ته ریش دیشت ک از چهره یو معلومه ۲۶ یا هم۲۷ باشه
مچم دگه نظر شخصی منه
ادم هیکلی هست چشما کلون ابرو ها درشت مردونه وی مه چری از او بچه مردم تعریف میکنم
🤦♀😂باز از او جلاد صفت
😐😏ماما: رونیااا کجا غرقی تو
😐_چیی
🙄مادر: ماما تو گفته کار تو ایشتنه
😐_عا خوبه ماما جان
😀ماما: دخترا یکه هستن دگه درسته
طرف مادر خو که نگاه کردم دیدم اشاره بازی دارن
حالی به اینا چی دروغ بگم
اگه بگم ها که مادر مه دروغگو میشن ولی خاطر خودخو هم که شده باید بگم
بلکم ایته دگه خسورنی نیاین
😎😂_نی ماما جان بچه ها هم هست
ماما: چیییی
😳😡 تو خدی بچه ها کار میکنی
_چکار میشه زمانه عوض شده یک دختر میتونه جایی که بچه هم باشع کار کنه
ماما: تو میفهمی چی میگی به خانواده ما ای رسم ها نیع
😡😡مه حتی سارا نگدیشتم مکتب بره باز تو
_او ربط به خودشما داره ماما جان
ولی مه یک دختر مستقلم میتونم بری خو تصمیم بگیرم
😊😌😌مادر: چپ کو رونیا
😥😥_چی چپ کنم همیشع مر چپ میکنن مگه دختر چکاره ک نمیتونه بیرون کار کنه
مه با امی دختر بودنم خرج یک خانواده میدم
تاحال ماما شدن امدن بگن خاهری هم دارم
😡خاهر مه به پول چیزی نیاز داری دخترا تو چیزی ماین
باز وقتی که مه کار میکنم غیرتی میشن
بدن خرج ما که مه کار نکنم
ای کار میکنن
ایته گفتم
مامامه خیلی عصبانی شدن و هرچی از دهنی نا بیرون شد بری مادر مه بگفتن
_بسه دگه ماما خیلی گپ زدن
ماما: تو دختر سگبی پدر خدی ماماخو دهن به دهن میشی
😡😡بخدا ورخزم تور امینجی میکشمم
که تواب و سهراب وخستن جلو پیر خو برگرفتن
مه دختر ناترسی بودم هرچی میگفتن انگارنه انگار که بمه میگفتن
و بلاخره برفتم از خونه ما
مادر من شروع کردن به گریه
_مادر جان گریه نکنن
😢 مادر: چری خدی ماما خو اوتو گپ زدیی
😰😥😓_حق ماما مه بود
مادر مم دگه چیزی نگفتن و برفتیم خاو شدم
حوصله ندیشتم ظرفا بشورم برفتم خاوشدم ..
😴🥱ایته حالمه از همه چیز بهم خورده بود که حال ندیشتم برم رستورانت
مادر: نمیری امروز
_نی مادر
مادر: البت خوب نییی
_نی مادر جان خوبم مام کمی خاوشم
سرخو بگدیشتم و کمی خاو شدم که ماریا سینا بیاورد پیش مه خدی موهامه که ته رو مه ریخته بود بازی میکرد
_اوخخ بخورم تورر
🤦♀😂ماریا: اوویییی بگیریم سینا
😃😂😃مه _بدو بیااا بغل مهه
خدی ماریا و سینا بازی کردم حس خوبی دارم کنار خانواده خو تنها امید مه اینا هستن
مادر: رونیا وخیی بریم خدی تو خونه ماما تو معذرت خاهیی کن
_بخدا بمورم هم نمیرم
😣😣مادر مم که دیدن مه زد کردم چیزی نگفتن
مم دگه چیزی نگفتم
هردم پیش ماریا و سینا بودم از دیدن مه تعجب کرده بودن به خونه
😅😂😂که گوشی مه زنگ امد
مریم بود
_خبی خاهری
مریم: شکر خبی چری نمادیی
_کمی خوب نیوم
مریم: میفهمی چکار شد
🤭😳😳 _چکارشد
🙄🙄مریم: رهام از تو پرسید
😳😳_چی چکاره رهام کیه
🙄مریم: همو بچه
تعجب کردم چری از مه بپرسه کمی دگم گپ زدم و قط کردم
جالب بود از مه چری بپرسه
😳🤦♀😂مادر: میگم رونیا چی پخته کنم چاشت
_یاد برنجا دست پخت شما کردم برنج کنن
😋😋مادر: خبع
برفتن که دیگپخته کنن مم مصروف پاک کاری خونه ها خو شدم
کار مه خلاص شد و برفتم حموم
مادر: اگه رختاخو بیرون نکردی سینا هم بدم بشوری
_باشه بدن
ماریا مم میایم
_خوبه بیا
ماریا سینا بششتیم او هم از اب بازی خوشیو میامد
😂🤦♀ماریا: بسه دگه اور اوکش
😐😀_خوبه سینا او کشیدم بدادم دست مادر خو ماریا هم بششتم بیرون شد
از حموم بیرون شدم موها خو شونه کردم
ببفاتم
بیامادم سر سفره شیشتم خیلی مزه میده نون خدی خانواده خو بخوری
😋