خدی مریم نصف راه امدم و ازو جدا شدم همیشه ارزو دیشتم که یک روزی بخو رستورانت بزنم و خودم اداره کنم کاش به ارزو خو برسم و خانواده خو از فقیری نجات بدم البته اوتو فقیر هم نبودیم خدارشکر دست ما به کاسه ما بود
صبح وقت میرفتم عصر میامادم
که دیدم دم خونه ما کوشا رنگ ب رنگ گدیشتع هست در خونه وا کردم
ماما مه خدی دوتا زنکا خو بودن
خدی همه خوش امدی کردم برفتم رختا خو بدر کنم
اینا دگه از کجا بدرشدن😩کی حوصله مهمون داره
مم دختر کسلی😃
برفتم خدی مادر خو کمک کردم و امدم پیش مهمونا ماما مه دوتا زن دارن و ۹ تا دختر و بچه و از قرار معلوم بمه امدن به خسورنی بری بچه خو تواب مه کلا از خانواده مادری و پدری بد میبرم چون به وقت سختی ها مار یکه گدیشتن 😐😐