#نقاش_غذا #نویسنده_بانو_اسیه #part21نون مادر مه و خدی صالحه تیار کردن بخوردیم
و صالحه برفت که ظرفا بشوره
مادر: رامین نوبت تونه که پا تو بند کنم
_هههه البت برار مه مرغیه پای بند کنن
🫢🤭رامین: برار کلون تر تونم
😐😐_هههه بین برارا ای گپا نیه
😂 رامین: مه نامزاد دار نمیشم وقته هنوز
_خیره مادر مه عروس کنن
😂😂😂مه به خونه شخصیت دگه ای دارم خیلی شوخ هستم
مادر:
🤦♀😂از دست تو رهام
صالحه: خوب شد رهامبیاماد بخدا مخو ساعت مه تیره خدیو
_
😎😂 سلام سلام
صالحه:
😏😂😂لالا
کاینات: لالا رهام
_جان
کاینات: تلویزون خراب شده بمه تیار میکنی کارتونی ببینم
_باشه صبا تیار میکنم جیگرلالا خو
مادر: خب رامین چی میگی دختری زیر چشم داری ؟
رامین: نی ندارم هرجا خود شما میرن
._توکه نماستی
🙄😃😃میوه خورده امدم روی جایم کمی به فکر رفتم
فکر رونیا جالبه دختر به او معصومی
پشت چهره خو کارای شیطانی بکنه
ولی چری حس میکنم اشتباه میکنم
نه اشتباه چی همه چی علیه ای هست
پیدا کردن او مخدر ها دیدنش با میران
نمیشه مه غلط ببینم
با همی فکرا خاب شدم
صبح وقت بیدار شدم گوشی مه زنگامد
الیاس بود مر به تولد همسر خو دعوت کرد
و جشن هم به رستورانت گل سرخ بود رستورانت رونیا اینا
به خودم رسیدم چن جایی کار دیشتم کارا ها خو خلاص
کرده رفتم وقتی اونجی رسیدم
محمد دم پزیرایی بود و از لیست که مه دیدم اسم مه نوشته نبود و
یک جنگجال راه انداختم که الیاس و
رونیا هردو امدن و بعد ای که رونیا فهمید دوست الیاس هستم چیزی نگفت
در اصل مه و الیاس هردو به ای ماموریت انتخاب شدیم
ای جشن هم یکی از
نقشه های ما بود و همچنان تولد همسری
باید پیاده میکردیم به ای جشن چن تا از نفریای میران هم بودن که خب زیر نظر داشتم اونا چیکار میکنن و کجا میرن
دوتا دیدم مواد میفروختن اما نتونستم چیزی بگم کمی اعصابم خراب شد
رفتم پشت رستورانت
رونیا اونجی ایستاده
کمی باهم جرو بهث کردیم گوشی خو دادم دستی که چراغ گوشی طرف مه بگیره تا برق وصل کنم
و یادم رفت گوشی از دستی بگیرم
داخل مهمونی شدم که
نفر میران از رستورانت بیرون رفت
و مم مجبور به تعقیبی از رستورانت بیرون بشم
جای که رفت خوب یادداشت کردم و دوباره امدم رستورانت
ماستم ماشین پارک کنم که رونیا دیدم مایع بره خونه خو
گپای مادر رونیا شنیدم
و بری گفتم تور میرسونم اول مخالفت کرد
بعد که گفتم خوب نیه یک دختر ای وقت شب تنها بره
خودیو هم قبول کرد کل راه ازو سوال پرسیدم سوال های که داخل ذهن مه جا گرفته بود
و او هم یک یکی جواب میداد
فهمیدم پدر نداره با یک خاهر و برار دوساله خو زنده گی میکنه
و بلاخره رسیدیم
چون چند بار اور تعقیب کردم خونه اینا بلد بودم بدون ای که ادرس بگه
وقتی متمعین شدم خونه رفت ماشین حرکت دادم و رفتم پیش الیاس
الیاس: چی شده معلومات پیدا کردی
_ها یک خونه بود رفت اونجی
الیاس: خیلی خوبه پس جم کنیم بریم
_باشه بگیر کلید موتر خو
الیاس: پیش تو باشه مه خدی نازیلا میرم
_خوبه
یک دفه ای دست خو به کیسه خو کردم گوشی مه
_گوشی مه نیه الیاس