سلام خوش آمادین بهٔ ڪأݩألعأۺڨأݩࢪۅݦأݩఌ✍︎︎
اینجا داستان هایے زندگے افراد را بهٔ نقش میکشیم و بطور رومان پخش میکنیم𖣥シ
در کنار این فعالیت اینجا فعالیت هایے دیگهٔ ای انجام میشهٔ از جملهٔ ☟︎
#پُـروفـایل𓂀
#اِسـتورے𖢅
#ویـدؤ⌘
#آهَـنگ♬
🔻فوری/اولین تصویر از فرد مهاجم انتحاری امروز در وزارت مهاجرین در کابل
🔹منابع معتبر به هرات اکسپلور میگویند که این فرد مهاجم از تلاشی اسکنر رد شده و بمب انتحاری را زیر دست خود به بهانه دست شکسته پلاتین تیر شده پنهان کرده خود را به خلیل الرحمن حقانی رسانده و منفجر میکند
—-لیلا—- به ای قسمت که رسید عسل خیلی گریه کرد دگه گفته نتونست ، دل مه خون شده بود بیخی مر هم گریه گرفته بود کوشش میکردم عسل آرام کنم ، چشما مقبول و کلانیو سرخ شده بود عسل واقعا مقبول بود و با امیر خیلی جوره مقبولی میشد ای فکر خو به زبان آورده گفته مه: باااا عسل جان شما و امیر چی جوره عالی میشین عسل با ای گپ مه گریه یو بند شد با تعجب بمه سیل میکرد سر خو پایین انداخته که مر خنده گرفت اور بغل خو کرده گفتم نشرمين عروس خانم 💋 در اتاق زده شد و وا شد امیر داخل اماد و چشما سرخ عسل دیده اعصابیو خراب شد امیر ؛ چی گپه؟؟؟ مه : فعلا هیچی ولی قراره سر تو خیلی گپ ها بیایه امیر بدون توجه به گپ مه طرف عسل نگاه میکرد امیر : خوبی عسل؟؟؟؟ جااااان عسل 😳 مر خنده گرفته بود برارک مه عاشقه خدا جان 😘😘😘 یک بزدم که عسل بیشتر سرخ شد مه : خوب عسل جان بريم دست و خو بشوريم بریم نان تیار کنیم مه از اتاق بیرون شده بودم که صدا امیر شنیدم امیر : دگه گریه نکنی بار آخر تو باشه 😏🥰 عسل هم دست رو خو ششته با هم پایین رفتیم پشقاب ها کمی با چکه و نعنا تزیین کردم کم کم دیک اماده کردم مه : اگه میفهمیدم شما میایین حتما یک چیز ادلی پخته میکردم عسل : یعنی اینها تو پخته کردی؟؟؟؟؟😳 مه : بلی مه و امیر و آرمان عسل : خوش به حالت مه هیچ صحیح حتی یک تا تخم هم پخته نمیتانم مه : خیره کم کم یاد میگیرین عروس خانم😘 عسل سر خو پایین انداخته گفت عسل : به نظر تو مره خواد بخشید؟ مه : حتما میبخشه هیچ کاری نکردینو او شمار دوست داره حتی طاقت دیدن اشکا شما نداره😜 عسل تیز سر خو بالا کرد مر بیشتر خنده گرفت همه ظرفا تیار کردم و به عسل هم گفتم که مناسبت ای غذا مه چیه او هم خیلی تبریک گفت ، بعد از خوردن نان همه از دستپخت مه خیلی تعریف میکردن ، مه ؛ اگه امیر جان بمه میگفت که مهمان داریم حتما چیز ادلی پخته میکردم اگه کم و کسری بود ببخشین فرهان ؛ ای گپ ها چی است میگی تو زیاد مزه داد تشکر بخدا مگم کاش همی بعضی گکا از خودت یاد بگیره آشپزی ره، و طرف عسل چشمک زد و عسل زیر لب زهر ماری تقدیم برادر خو کرد بعد از ششتن ظرفا همراه عسل چای و میوه خورده اونها اماده به رفتن شدن مه و عسل تصمیم گرفتیم بیشتر با هم دوست باشیم هر چند تفاوت سنی بین ما خیلی بود بعد از جمع کاری بالا رفتم پشت در اتاق امیر تک تک کرده منتظر اجازه بودم که گفت بیا با دیدن مه رو تخت بشیشت مم پیش یو با ناراحتی سر خو پایین انداخته خودی مو ها بازی میکردم امیر : باور کو لیلا هیچ وقت فرصت نشد بخدا ماستم بگم وقتی میدیدم خود تو خیلی غم و درد داری نخواستم از مم سر تو باشه یک نفس عمیق کشیده چپ کرد به دل از بخت بد خو مینالیدم که مثل دگرا خواهرا از اول از عشق برار خو خبر نداشتم اما به زبان هیچ کدام بیان نکردم مه: خیره برار جو غمی نداره فقط او تور خیلی مایه میفهمم تو هم اور خیلی مای اور ببخش گناه او هم نبوده ای پیشنهاد از دوستیو بوده باز بریو حق بدی او یک دختره بلاخره مایه بفهمه که کسی که ایته با جرعت بیاماده ایته گپی بریو میگه آیا به دگه کس هم میگه یا نه امیر دست مه گریف و کف دست مه بوس کرد امیر : مه قربان جوجه خو بشم که ایته گپ ها میزنه ولی میفهمم از ته دل خو از مه قهری به تو حق میدم مر ببخش جان برار مه : نه هیچ گی نیه خیره ، باز هم فکر کو سیل کو به چی تصمیم میرسی شب خوش خواب راحت