فلسفه و هنر

#مارکس
Канал
Логотип телеграм канала فلسفه و هنر
@art_philosophyyПродвигать
1,96 тыс.
подписчиков
1,01 тыс.
фото
622
видео
26
ссылок
◽#هنر اگرچه نان نمیشود اما شراب زندگیست❤ ◽که میشود وسط وان دچار #فلسفه شد که زیر آب رفت واقعأ خفه شد ◻️نتیجه آمیزش #فلسفه و #هنر زیباییست هبوطِ زیبایی در دنائت دنیا شگرفترین تضاد عالم است که سبب عصیان است و عصیان گرچه پلید، مسبب تعالیست... «هنر اول»
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#فیلم

🎥 فیلم مستند #مارکس_فراری ساختهٔ نیما برازنده
▪️تهیه شده در شبکه ایران اینترنشنال


#زیرنویس_فارسی

@art_philosophyy
فلسفه و هنر
🔺فلسفه براي مبارزان: رابطه اسرارآميز #فلسفه و #سياست پيش از آنکه به سراغ رابطه خارق اجماع ميان فلسفه و سياست برويم، مايلم چند سوال ساده درباره آينده خود فلسفه مطرح کنم. سخنم را با اشاره به يکي از استادانم يعني لويي آلتوسر آغاز مي‌کنم. براي آلتوسر، تولد مارکسيسم…
🔺بخش دوم

از نظر #مارکس، جاي فلسفه به معناي تفسير جهان را مي‌توان داد به کوششي ملموس و انضمامي‌تر براي تغيير همين جهان.

براي #نيچه، فلسفه قديم مظهر قسمي انتزاع يا تجريد سلبي است که بايد نابود شود تا راه براي ايجاب زنده و اصيل باز شود: راه براي گفتن «آريِ» بزرگ به هر آنچه زنده است و هستي دارد. و گرايش تحليلي مي‌گويد عبارات متافيزيک کاملاً مهمل‌اند، پس بايد واسازي شوند و جاي خود را به قضيه‌ها و گزاره‌هاي روشن بدهند و در ذيل پارادايم منطق مدرن جاي گيرند. در همه اين موارد مي‌بينيم اعلام‌هاي بزرگ مرگ فلسفه در‌ کل يا مرگ متافيزيک به طور خاص غالباً وسايلي بلاغي‌اند براي گشودن مسيري نو، معرفي هدفي نو، در درون خود فلسفه.
بهترين راه براي اينکه بگوييم «من فيلسوفي جديدم»، احتمالاً اين است که به تاکيد زياد بگوييم: «فلسفه به آخر خط رسيده، فلسفه مرده است!

بنابراين با کار من چيزي سراپا نو آغاز مي‌شود. نه فلسفه، بلکه تفکر! نه فلسفه، بلکه نيروي حيات! نه فلسفه، بلکه يک زبان عقلي نو! و در واقع، نه فلسفه قديم، بلکه فلسفه جديد که از قضاي روزگار اتفاقاً فلسفه من است».

بعيد نيست که آينده فلسفه همواره شکل يک رستاخير به خود گيرد. فلسفه قديم، مثل انساني پير و کهن، مي‌ميرد؛ ليکن اين مرگ به واقع تولد انسان جديد است، تولد فيلسوف جديد. اما رابطه نزديکي وجود دارد ميان رستاخيز و بي‌مرگي، ميان بزرگ‌ترين تغيير قابل تصور، يعني گذار از مرگ به زندگي، و غياب مطلق هرگونه تغيير، آن‌هم زماني که خود را به دست طرب ناشي از نجات و رستگاري مي‌سپاريم. شايد تکرار موتيف پايان فلسفه که گره مي‌خورد با موتيف مکرر آغازي نو براي تفکر نشانه بي‌تحرکي بنيادين خود فلسفه باشد.
شايد فلسفه همواره بايد تداوم خود، ماهيت تکرارشونده خود را، زير بيرق جفت دراماتيک تولد و مرگ قرار دهد

حال مي‌توانيم برگرديم به #آلتوسر. آلتوسر است که مي‌گويد فلسفه وابسته به #علم است، اما در عين حال بحث بي‌اندازه غريبي را مطرح مي‌کند که به موجب آن فلسفه اصلاً تاريخ ندارد: فلسفه همواره يک چيز است و همان است که هميشه بوده. در اين صورت، مساله آينده فلسفه به واقع آسان مي‌شود: آينده فلسفه همان گذشته آن است.

حيرت‌آور است که آلتوسر، اين #مارکسيست بزرگ، بدل مي‌شود به واپسين مدافع مقوله قديمي و مدرسي قسمي فيلوسوفيا پرنيس، فلسفه به منزله تکرار محض همان، تکرار همان چيزي که همواره بوده، فلسفه‌اي به سبک نيچه در مقام تکرار ابدي همان. ولي اين #همان واقعا يعني چه؟ چيست اين همان‌بودنِ همان که معادل است با تقدير غيرتاريخي فلسفه؟ اين سوال برمان مي‌گرداند به بحث قديمي راجع به ماهيت حقيقي فلسفه.

به صورت سردستي، مي‌توان تمايز گذاشت ميان دو گرايش در اين بحث. براي گرايش اول، فلسفه اساساً وجهي انعکاسي از #شناخت است: شناخت حقيقت در قلمرو نظر، شناخت ارزش‌ها در قلمرو عمل.
و ما بايد فرآيندي را سر و سامان بدهيم که اين دو فرم بنيادين شناخت به ياري آن تحصيل مي‌شوند و انتقال مي‌يابند. بدين‌قرار فرم مناسب فلسفه فرم مدرسه است. بر اين پايه، فيلسوف پروفسور است، مانند کانت، هگل، هوسرل، هايدگر و خيلي‌هاي ديگر من‌جمله خودم. کار فيلسوف مي‌شود سازمان‌دهي انتقال عقلاني و بحث منطقي در بابِ سوال‌هاي مربوط به حقيقت و ارزش. و راستش را بخواهيد فرم مدرسه را خود فلسفه ابداع کرده است، دست‌کم از زمان يونانيان قديم. بنا بر امکان دوم، فلسفه در واقع شکلي از شناخت نيست، خواه نظري خواه عملي.
فلسفه عبارت است از تغيير مستقيم فاعل بشري(سوژه)، بفهمي نفهمي تبديل ريشه‌اي، از بيخ‌و‌بن دگرگون‌شدن – زير و زبر شدن کل هستي و حيات آدمي. در نتيجه، فلسفه بسيار نزديک مي‌شود به دين، گيرم که ابزار کار فلسفه چيزي به غير از بحث و استدلال عقلاني نباشد. بسيار نزديک مي‌شود به عشق، البته بدون پشتوانه ستيزه‌جوي ميل؛ بسيار نزديک مي‌شود به تعهد سياسي، منتها بدون قيد و بند يک سازمان متمرکز و داراي مرکز؛ بسيار نزديک مي‌شود به شناخت و دانش علمي، اما بدون فرماليسم رياضيات يا وسايل تجربي و فني فيزيک؛ از نظر اين گرايش دوم، فلسفه بالضروره موضوعي نيست متعلق به مدرسه، تعليم و تربيت، پروفسورها و مساله انتقال معارف.

فلسفه عبارت است از خطاب آزاد و رايگان يک تن به يک تن ديگر. همچون سقراط که در کوچه-خيابان‌هاي آتن به جوانان خطاب مي‌کرد، همچون دکارت که براي شاهزاده خانم اليزابت بوهمي نامه مي‌نوشت، همچون نوشته‌هاي ژان ژاک روسو در اعترافات؛ يا همانند شعرهاي نيچه و رمان‌ها و نمايشنامه‌هاي ژان پل سارتر؛ يا مثلاً نمايشنامه‌ها و رمان‌هاي خودم، ببخشيد که اين مثالم کمي رنگ و بوي خودشيفتگي دارد؛ و البته سبک آري‌گويانه و مبارزه جويانه‌اي که به نظرم حتي در پيچيده‌ترين نوشته‌هاي فلسفي‌ام موج مي‌زند. جور ديگر بگوييم.


🗒فلسفه براى مبارزان (رابطه اسرارآميز فلسفه و سياست
✍️آلن بديو

@art_philosophyy
ادامه🔻
فلسفه و هنر
▪️ #آلن_بدیو فیلسوف فرانسوی در حیطهٔ فلسفهٔ قاره ای معاصر و فعال سیاسی @art_philosophyy
🔺فلسفه براي مبارزان: رابطه اسرارآميز #فلسفه و #سياست


پيش از آنکه به سراغ رابطه خارق اجماع ميان فلسفه و سياست برويم، مايلم چند سوال ساده درباره آينده خود فلسفه مطرح کنم. سخنم را با اشاره به يکي از استادانم يعني لويي آلتوسر آغاز مي‌کنم. براي آلتوسر، تولد مارکسيسم مساله ساده‌اي نيست.

تولد مارکسيسم در گرو دو انقلاب است، دو واقعه فکري عظيم. رويداد اول علمي است. #مارکس علمي درباره تاريخ خلق کرد که نامش «ماترياليسم تاريخي» است. رويداد دوم ماهيتي فلسفي دارد. مارکس و چند متفکر ديگر جرياني تازه در فلسفه به راه انداختند که نامش «ماترياليسم ديالکتيکي» است. مي‌توان گفت که ظهور فلسفه‌اي نو ضرورت مي‌يابد تا تولد يک علم جديد را توضيح داده و به پيدايش آن کمک کند.

آغاز رياضيات شرط ظهور فلسفه #افلاطون بود و فيزيک #نيوتن شرط ظهور فلسفه #کانت.
هيچ مساله غامض و پيچيده‌اي در اين‌باره وجود ندارد. اما در اين بستر، مي‌توان به چند نکته مختصر و مفيد درباره آينده فلسفه اشاره کرد. مي‌توانيم سخن‌مان را با بررسي اين نکته آغاز کنيم که آينده فلسفه اصولاً وابسته به خود فلسفه و تاريخ فلسفه نيست، بلکه در گرو رويدادهايي تازه در بعضي قلمروهاست که بي‌واسطه ماهيت فلسفي ندارند.

به طور مشخص، فلسفه وابسته به رويدادهايي است که تعلق به قلمرو علم دارند: براي مثال، #رياضيات براي افلاطون و دکارت و لايب‌نيتس؛ #فيزيک براي کانت و وايتهد و پوپر؛ #تاريخ براي هگل و مارکس؛ #زيست‌شناسي براي نيچه و برگسن و دلوز.

من کاملا با اين گفته موافقم که فلسفه وابسته است به قلمروهاي غيرفلسفي که به نظرم مي‌توان آنها را «شروط فلسفه» ناميد: بايد يادآور شوم که من شروط فلسفه را به آمد‌و‌شدهاي علم محدود نمي‌کنم. من مجموع بس گسترده‌تري را پيش مي‌نهم که در آن چهار نوع متفاوت از شرط‌ها مطرح مي‌شود: قطعاً علم اولينِ اين شروط است، ولي بايد به #سياست و #هنر و #عشق نيز اشاره کرد. از اين‌رو، کار خود من، براي مثال، وابسته است به  مفهوم تازه‌اي از نامتناهي، و همچنين اشکال تازه سياست انقلابي، اشعار عالي مالارمه و رمبو و پسوآ و ماندلشتام يا والاس استيونس و نثر ساموئل بکت و تصويرهاي تازه از عشق که در بستر #روانکاوي به ظهور رسيده‌اند و در عين حال دگرگوني کامل تمامي سوال‌هاي راجع به تمايلات جنسي و جنسيت.

به‌همين دليل مي‌توان گفت آينده فلسفه وابسته به اين است که بتواند رفته رفته خود را با تغيير و تحول شروط خود سازگار کند. بدين‌اعتبار مي‌توان اضافه کرد که فلسفه همواره در وهله دوم مي‌آيد؛ فلسفه همواره بعد1 از راه مي‌رسد، يعني پس از و به دنبالِ نوآوري‌ها و ابداع‌هاي غيرفلسفي.

نتيجه‌گيري #هگل نيز بر اين نکته صحه مي‌گذارد.
براي او، فلسفه پرنده حکمت يا مرغ دانايي است: #جغد_مينروا. اما جغد فقط در ساعت‌هاي پاياني روز بال پرواز مي‌گشايد. فلسفه رشته‌اي است که پس از روز معرفت مي‌آيد، پس از روز آزمايش‌هاي مربوط به زندگي واقعي- هنگامي که شب فرا مي‌رسد. از قرار معلوم، بدين‌سان مساله آينده فلسفه حل مي‌شود.

دو حالت را مي‌توان تصور کرد. حالت اول: طلوع تازه آزمايش‌هاي خلاق در زمينه‌هاي علم و سياست و هنر يا عشق نزديک است و بنابراين بايد منتظر تجربه شامگاهي تازه براي فلسفه باشيم. حالت دوم: تمدن ما فرسوده و به آخر خط رسيده و آينده‌اي که مي‌توان تصور کرد تاريک و غم‌انگيز است، آينده‌اي پيوسته تيره‌و‌تار. بدين‌سان، فلسفه در آينده آهسته در شبي تيره جان خواهد سپرد.

فلسفه بدل خواهد شد به آنچه بکت در سرآغاز داستان مصاحب، يکي از متن‌هاي درخشانش، نوشته است: «صدايي در تاريکي به گوش آدم مي‌رسد». صدايي بي‌معنا و بي‌مقصد.
در واقع، از هگل تا آگوست کنت، و سپس از نيچه تا هايدگر و دريدا و حتي ويتگنشتاين و کارنپ، بارها و بارها به ايده فلسفي مرگ محتمل فلسفه بر مي‌خوريم- دست‌کم مرگ فلسفه در قالب کلاسيک يا متافيزيکي‌اش. آيا من که شهرت دارم به تحقير فرم مسلط زمانه و نقد تند‌و‌تيز از کاپيتوپارلمانتاريسم، قصد دارم درباره پايان ضروري فلسفه و لزوم غلبه بر آن موعظه کنم؟! مي‌دانيد که من چنين موضعي ندارم.

درست برعکس، من همانگونه که در اولينمانيفست فلسفه نوشتم، متعهدم به امکان اينکه فلسفه بايد «يک گام به جلو بردارد». دليلش اين است که تز رايج در مورد مرگ متافيزيک معضلات و مشکلات بسياري دارد، منظور همان تز پست‌مدرن راجع به فائق آمدن بر عنصر فلسفي از راه رمان و به ياري فعاليت‌هاي فکري دورگه‌تر، مختلط‌تر و با جزميّت کمتر است. مشکل اول که شايد بيش از حد فرمال باشد، از اين قرار است: حالا ديگر مدتهاست که ايده پايان فلسفه ايده‌اي نوعاً فلسفي بوده است. وانگهي غالباً ايده‌اي مثبت بوده. از نظر هگل، فلسفه به پايان خود رسيده چرا که قادر است به آن چيزي دست يازد که #معرفت_مطلق است...!


آلن بدیو


ادامه در پست های بعدی...

@art_philosophyy
▪️یکی از پرطرفدارترین محصولات شکلاتی پرفروش در سراسر اروپای مرکزی، با نام تجاری کیندر سورپرایز، تخم‌مرغ‌های شکلاتی توخالی‌ای هستند که ورق‌های آلومینیومی رنگی و براقی آنها را در برگرفته‌اند. وقتی کسی پوشش شکلات را برمی‌دارد و تخم‌مرغ را می‌شکند، اسباب‌بازی پلاستیکیِ کوچکی (قسمت‌های تشکیل‌دهندهٔ یک اسباب‌بازی) را داخل آن پیدا می‌کند. کودکی که این تخم‌مرغ شکلاتی را می‌خرد معمولاً با هیجان و به سرعت پوست شکلات را پاره می‌کند البته این عجله نه برای خوردن شکلات بلکه برای دیدن محتوی درون شکلات شکسته است که خوردنش به بعد از رؤیت اسباب‌بازی موکول می‌شود.

آیا این مصداق مناسبی نیست برای آنچه تحلیلگر فرانسوی، #ژاک_لاکان می‌گوید: «تو را بسیار دوست دارم اما به نحوی غیرقابل‌توصیف چیزی را در درون تو بیش از خودت دوست دارم، بنابراین نابودت می‌کنم.»

آیا حقیقتاً این اسباب‌بازی همان ابژهٔ کوچک a نیست؟ ابژه‌ای کوچک در مرکز آرزوی ما، گنجی نهان، در کانون آنچه آرزو داریم.
این فضای تهی در مرکز آرزوهای ما گویای شکافی ساختاری است که برحسب آن هیچ محصولی آن خواستهٔ حقیقی ما نیست و هیچ‌چیزی پاسخگوی توقعاتی نیست که خودش و تصورش برای ما به وجود آورده است. در آغاز دهه 70، لاکان با استمداد از مفهوم ارزش اضافیِ #مارکس و عاملیت آن در نظام سرمایه‌داری، ابژهٔ کوچک a را همان کیفِ اضافی می‌شمارد. #کیف_بردن_از_هیچ!

کیف بردن از شیئی خاص که نیازی ویژه را برطرف می‌کند؛ اما همزمان وعدهٔ چیزی بیشتر را می‌دهد، لذتی ژرف که در فانتزی رخ می‌دهد. تمام تبلیغات ناحیهٔ تخیل را نشانه‌گیری می‌کنند و اسباب‌بازی پلاستیکی نتیجهٔ اشاعهٔ این شعار اسرارآمیز بیهوده است:
«با محصول ما، نه تنها شکلاتی خوشمزه می‌خورید بلکه اسباب‌بازی پلاستیکی (کاملاً بی‌مصرفی) نیز خواهید داشت.»

تخم‌مرغ شکلاتی کیندر فرمولی ارائه می‌کند برای تمامی محصولاتی که وعدهٔ چیزی «بیشتر» را می‌دهند. مثلاً یک دستگاه پخش DVD بخرید و پنج عدد DVD رایگان هدیه بگیرید. یا در نمونه‌ای صریح‌تر «با خرید این خمیردندان از یک‌سوم حجم بیشتر بهره ببرید.»
عملکرد این واژهٔ «#بیشتر» جبران فقدانِ واژهٔ «#کمتر» است تا جایگزینی برای این حقیقت باشد که یک محصول هرگز وعدهٔ خود را عملی نمی‌کند!

به بیانی دیگر، ما با کالای حقیقی به معنای محصولی که نیازی به موارد جانبی ندارد و هر آنچه وعده داده است را در بردارد و شعارش این است که "به همان میزان که هزینه می‌کنید به دست می‌آورید، نه کمتر و نه بیشتر"، سر و کار نداریم!


🗒لذت بردن از هیچ
اسلاوی ژیژک
@art_philosophyy
▪️در باب سبک مانیفست کمونیست


سخت است تصور این‌که چند صفحه نوشتهٔ فاخر بتواند دست تنها جهان را متحول کند. در نهایت،تمامی آثار دانته برای بازگردانی یک امپراتوری مقدس رومی به دولت‌شهرهای ایتالیا کفایت نکرد. اما در بزرگداشت مانیفست کمونیست 1848، متنی که بی‌شک تاثیر عظیمی در تاریخ دو قرن داشته است،من بر این عقیده‌ام که باید آن را از دیدگاه کیفیت ادبی‌اش، یا دست‌کم—حتی اگر به زبان اصلی آلمانی خوانده نشود—از دیدگاه مهارت‌های فوق‌العادهٔ بلاغی و ساختار مباحثش باز خوانی نمود.

در سال 1971 لودُویکو سیلوای ونزوئلایی کتاب کوتاهی به‌نام #سبک_ادبی_مارکس (Marx’sLiteraryStyle) منتشر کرد (ترجمه ایتالیایی آن به سال 1973 انتشار یافت.) فکر نمی‌کنم این کتاب دیگر در بازار موجود باشد، اما چاپ دوباره  آن ارزشمند خواهد بود. سیلوا در این کتاب پیشرفت تربیت ادبی مارکس را ردیابی می‌کند (تعداد کمی خبر دارند که او #شعر هم نوشته است، البته به‌گفتهٔ آن‌هایی که خوانده‌اند اشعار #افتضاح)، و در پی بررسی جزء به جزء کل آثار او است. عجیب آن‌که وی فقط چند سطر را به #مانیفست اختصاص می‌دهد، شاید به این خاطر که اثری خیلی شخصی نبوده است. جای تاسف دارد، زیرا این اثر متن خارق‌العاده‌ای است که با مهارت لحن آیرونیک و آخرالزمانی،شعارهای نیرومند و توضیحات روشن را به تناوب به کار می‌گیرد، و (اگر جامعه سرمایه‌دار واقعاً در فکر انتقام‌جویی به‌خاطر قیام‌هایی باشد که این چند صفحه بر انگیخته است) حتی امروز کتاب باید به‌مثابهٔ متنی مقدس در آژانس‌های تبلیغاتی خوانده شود.

کتاب مانند سمفونی پنجم بتهوون با ضرب‌آهنگ #کوبنده‌ای آغاز می‌شود: «‌شبحی دارد اروپا را فرا می‌گیرد‌»
(فراموش نکنیم که هنوز به‌شکوفایی رمان گوتیک دورهٔ ماقبل رمانتیک و رمانتیک نزدیک هستیم و  وجود اشباح جدی گرفته می‌شوند). به‌دنبال آن تاریخ مبارزهٔ طبقاتی با دیدی گسترده از روم باستان تا تولد و رشد بورژوازی می‌آید، و صفحات اختصاص یافته به پیروزی به‌دست آمده به‌دست این طبقه جدید «‌انقلابی‌»، حماسه‌ای اساسی را تشکیل می‌دهد که به‌زعم حامیان تشکیلات بازار آزاد تا به امروز معتبر باقی مانده است. می‌توان دید (منظورم از دیدن در این‌جا در واقع دیدن به معنای #سینماتوگرافیک آن است) این نیروی توقف‌ناپذیر که با نیاز به بازارهای جدید برای کالاهایش برانگیخته می‌شود، همهٔ دنیا از آب و خاک را در بر گرفته است ( و تا آن‌جا که به من مربوط می‌شود، این‌جا مارکس یهودی مسیانیک به شروع سِفر پیدایش فکر می‌کند)، نیرویی که کشورهای دوردست را دگرگون می‌کند و مضمحل می‌سازد به این خاطر که قیمت‌های پایین محصولات، به توپخانه سنگینش بدل شده است، و همین امر است که به این نیرو امکان می‌دهد که هر دیوار چینی را فرو ریزد و حتی بربرهایی را به تسلیم وادارد که بیشترین تنفر را نسبت به خارجی‌ها دارند؛ نیرویی که شهرها را برپا می‌کند و آن‌ها را به‌مثابهٔ نماد و بنیاد قدرتش توسعه می‌دهد؛ چند ملیتی و جهانی(globalized) می‌شود و حتی ادبیاتی بین‌المللی و نه ملی را ابداع می‌کند.

در پایان این مدح و ستایش (که مجاب‌کننده نیز هست و تا مرزهای تحسینی صادقانه پیش می‌رود)، ناگهان به برگردانی دراماتیک بر می‌خوریم، جادوگر می‌فهمد که دیگر توان کنترل نیروهای نهانی‌ای که خود فراخوانده است را ندارد، فاتح با تولید اضافیِ (overproduction) خویش خفه می‌شود و مجبور می‌شود که حفار گورش— یعنی پرولتاریا—را از گرده‌اش بیرون کِشد.

این نیروی جدید اکنون وارد صحنه می‌شود: در ابتدا آشفته و پریشان، در نقش تخریب‌گر ماشین‌آلات ظاهر می‌شود، و سپس در دستان #بورژوازی به‌مثابهٔ گروه‌های ضربت به‌جنگ با دشمنِ دشمن‌اش(سلطنت‌های مطلق، ملاکان، خرده بورژوازی) مورد استفاده قرار می‌گیرد، تا کم‌کم صنعت‌گران، مغازه‌داران، زمین‌دارانِ روستایی که زمانی رقیب‌اش بودند و اکنون به‌دست بورژوازی به پرولتاریا بدل شده‌اند را در خودجذب کند. هنگامی‌که کارگران به‌لطف نیروی دیگری که بورژوازی برای منفعت خودش گسترش داده، یعنی ارتباطات، سازمان‌دهی یابند، قیام بدل به مبارزه می‌شود. و این‌جاست که مانیفست مثال راه‌آهن‌ها را ذکر می‌کند، اما نویسندگان در عین‌حال به رسانهٔ جمعیِ جدید می‌اندیشند (فراموش نکنیم که #مارکس و #انگلس در خانوادهٔ مقدس(The Holy Family) توانستند از تلویزیون آن زمان—رمان سریالی—به‌مثابهٔ مدلی برای تخیل جمعی استفاده کنند، و ایدئولوژی آن را با استفاده از همان زبان و موقعیت‌هایی که سریال‌ها متداول کردند، مورد نقد قرار دهند.)


🗒در باب سبک مانیفست کمونیست
اُمبرتو اکو

@art_philosophyy
ادامه🔻
🔺بازآفرینی نیچه

#نیچه فیلسوفی‌ ضد #فمینیست‌ بود که‌ هیتلری‌ها مصادره‌اش‌ کردند. پس‌ چرا اکنون‌ باب‌ روزترین‌ فیلسوف‌ است‌؟ چه‌ شد که‌ جوانان‌ با چنین‌ سرعتی‌ از #مارکس‌ به‌ نیچه‌ رفتند؟

کنفرانسی‌ علمی‌ درباره‌ نیچه‌ برپا می‌کنید، و می‌بینید مانند کنسرت‌ راک‌ مردم‌ هجوم‌ می‌آورند. نگاهی‌ به‌ یکی‌ از کتاب‌فروشی‌های‌ تخصصی‌ می‌اندازید، و می‌بینید رساله‌های‌ چاپ‌ شده‌ دکتری‌ درباره‌ نیچه‌ از در و دیوار می‌بارند.

«نیچه‌ برای‌ مبتدیان‌» اکنون‌ در دست‌ است‌؛ «نیچه‌ رمان‌نویس‌» در معرض‌ فروش‌ است‌؛ و تیشرت‌ نیچه‌ با بعضی‌ از کلمات‌ قصار او اخیراً به‌ بازار آمده‌ است‌.
این‌ امر برای‌ بعضی‌ اسباب‌ نگرانی‌ بوده‌ است‌.

منتقد فقید، َلن‌_بلوم‌، در ۱۹۸۷ در جدل‌نامه‌ دست‌راستی‌ و پرنفوذش‌، تحمیق‌ آمریکاییان‌ ، درباره‌ سقوط‌ دانشگاه‌های‌ آمریکا، گناه‌ را یکسره‌ از تأثیر نیچه‌ دانست‌، و شرح‌ داد که‌ او چگونه‌ زبان‌ مردم‌ آن‌ کشور را آلوده‌ است‌، و تعبیرهایی‌ مانند کاریزما، سبک‌ زندگی‌، تعهد و هویت‌ که‌ حتی‌ جزء زبان‌ عامیانه‌ شده‌اند همه‌ از نیچه‌ آمده‌اند.

چندی‌ پیش‌ بالاترین‌ مقام‌ روحانی‌ انگلستان‌، سراسقف‌ کنتربری‌، نیز در خطابه‌ای‌ تلویحاً نیچه‌ را نشانه‌ گرفت‌، و اظهار تأسف‌ کرد از اینکه‌ «مصطلحات‌ سنتی‌ بحث‌های‌ اخلاقی‌ ــ از قبیل‌ گناه‌، فضیلت‌، خوب‌، بد، حق‌، ناحق‌، درست‌، خداشناس‌، پرهیزگار ــ اکنون‌ در معرض‌ شک‌ و بدگمانی‌ شدید قرار گرفته‌اند.» حمله‌ شدید سراسقف‌ متوجه‌ پیدایش‌ و گسترش‌ نسبی‌گرایی‌ اخلاقی‌ بود و «جهانی‌ که‌ در آن‌ “حق‌” و “ناحق‌” و “درست‌” و “نادرست‌” جای‌ استوار گذشته‌ را از دست‌ داده‌اند، و هر کس‌ شخصاً تشخیص‌ می‌دهد که‌ از نظر خودش‌ چه‌ چیز حقیقت‌ دارد.»
او نگفت‌ که‌ چه‌ بخشی‌ از گناه‌ را باید به‌ پای‌ چه‌ کسی‌ نوشت‌،

ولی‌ اَلن‌ بلوم‌ با بصیرت‌ و هوشمندی‌ به‌ این‌ روند عجیب‌ اشاره‌ کرد که‌ نیچه‌ اکنون‌ در جناح‌ چپ‌ بیش‌ از جناح‌ راست‌ نام‌آور و پر نفوذ شده‌ است‌.

چگونه‌ شد که‌ این‌ فیلسوف‌ آلمانی‌، یکصد سال‌ پس‌ از مرگ‌، از بوته‌ فراموشی‌ به‌ چنین‌ مقام‌ شامخ‌ و والای‌ شگفتی‌آوری‌ رسید؟

زمانی‌ بود که‌ نیچه‌ را دجّال‌ و پدر معنوی‌ هیتلری‌ها و زهر کشنده‌ فمینیست‌ها می‌دانستند. البته‌ تقصیر او نبود که‌ خواهرش‌ الیزابت‌ با موسولینی‌ مکاتبه‌ می‌کرد و پیرو هیتلر شد. نیچه‌ هنگامی‌ در سال‌ ۱۹۰۰ درگذشت که‌ قرن‌ بیستم‌ هنوز درست‌ آغاز نشده‌ بود و حوادث‌ هولناک‌ آن‌ به‌ وقوع‌ نپیوسته‌ بود.

امروز با وجود آن‌ دو جمله‌ مشهور «به‌ دیدار #زنان‌ می‌روی‌؟ #تازیانه‌ را فراموش‌ مکن‌»، عده‌ای‌ از فیلسوفان‌ فمینیستِ معاصر حاضرند او را تبرئه‌ کنند.

#فردریش‌_نیچه‌، فیلسوف‌ گهگاهی‌ آلمانی‌، بی‌آنکه‌ به‌ شهرت‌ و ثروت‌ برسد در ۱۸۸۹ دیوانه‌ شد. در ۱۸۴۴ به‌ دنیا آمد، در طول‌ دوره‌ای‌ بیست‌ ساله‌ چند کتاب‌ فلسفی‌ نوشت‌، و از ده‌ سال‌ پیش‌ از مرگ‌، همیشه‌ در اتاقی‌ به‌ سر می‌برد که‌ خواهرش‌ درِ آن‌ را قفل‌ می‌کرد.

با این‌ همه‌، در فاصله‌ آغاز جنون‌ تا شروع‌ جنگ‌ جهانی‌ اول‌ در ۱۹۱۴ نیچه‌ یکی‌ ازپرنفوذترین‌ فیلسوفان‌ جهان‌ شد. هیچ‌ #هنرمندی‌، اعم‌ از نویسنده‌ و آهنگساز و نمایشنامه‌نویس‌ در اروپا نبود که‌ در برابر او سر به‌ احترام‌ فرود نیاورد.

#مالر آهنگساز آلمانی‌ #دیلیوس‌ آهنگساز انگلیسی‌ استریندبرگ‌ و برنارد شاو نمایشنامه‌نویسان‌ سوئدی‌ و ایرلندی‌ #ژید و #مان‌ رمان‌نویسان‌ فرانسوی‌ و آلمانی‌ #زیگموند_فروید روانکاو اتریشی‌ #ماکس‌_وبر جامعه‌شناس‌ آلمانی‌ #پروست‌ و #جویس‌ رمان‌نویسان‌ فرانسوی‌ و ایرلندی‌ همه‌ به‌ افسون‌ او گرفتار آمدند. امروز درک‌ اقبالی‌ که‌ در آن‌ عصر به‌ نیچه‌ می‌شد، دشوار نیست‌. او‌ با اخلاق‌ خفقان‌آور بورژوازی‌ آن‌ روزگار دشمن‌ بود، لذت‌های‌ شدید و عمیق‌ حسی‌ را می‌ستود، و، چنانکه‌ یکی‌ از مورخان‌ تاریخ‌ هنر متذکر شده‌ است‌، از «موسیقی‌ و رقص‌ و هیجان‌های جنسی و نفرت‌ از رزم‌ و جنگ‌» تجلیل‌ و تمجید می‌کرد. بی‌جهت‌ نبود که‌ چنان‌ تأثیر نیرومندی‌ در فوتوریست‌ها داشت‌. شور و شعف‌ او حتی‌ امروز مدرن‌ و مدرنیستی‌ به‌ نظر می‌رسد. ولی‌ در عین‌ حال‌، عده‌ای‌ در او به‌ چشم‌ کاهن‌ اعظم‌ پسامدرنیسم‌ نیز می‌نگرند. حتی‌ با گذشت‌ یک‌ قرن‌، نیچه‌ سخنگوی‌ عصر پاره‌ پاره‌ ما و بیانگر دغدغه‌های‌ آن‌ است‌.

در دهه‌ ۱۹۳۰، هیتلری‌ها او را نیز مانند بسیاری‌ از مشاهیر گذشته‌ آلمان‌ مصادره‌ کردند. در جهان‌ انگلیسی‌ زبان‌ (ولی‌ نه‌ در دیگر جاها) نیچه‌ بی‌آبرو شد و به‌ محاق‌ کامل‌ رفت‌...

@art_philosophyy
ادامه🔻