فلسفه و هنر

#معرفت_مطلق
Канал
Логотип телеграм канала فلسفه و هنر
@art_philosophyyПродвигать
1,96 тыс.
подписчиков
1,01 тыс.
фото
622
видео
26
ссылок
◽#هنر اگرچه نان نمیشود اما شراب زندگیست❤ ◽که میشود وسط وان دچار #فلسفه شد که زیر آب رفت واقعأ خفه شد ◻️نتیجه آمیزش #فلسفه و #هنر زیباییست هبوطِ زیبایی در دنائت دنیا شگرفترین تضاد عالم است که سبب عصیان است و عصیان گرچه پلید، مسبب تعالیست... «هنر اول»
فلسفه و هنر
▪️ #آلن_بدیو فیلسوف فرانسوی در حیطهٔ فلسفهٔ قاره ای معاصر و فعال سیاسی @art_philosophyy
🔺فلسفه براي مبارزان: رابطه اسرارآميز #فلسفه و #سياست


پيش از آنکه به سراغ رابطه خارق اجماع ميان فلسفه و سياست برويم، مايلم چند سوال ساده درباره آينده خود فلسفه مطرح کنم. سخنم را با اشاره به يکي از استادانم يعني لويي آلتوسر آغاز مي‌کنم. براي آلتوسر، تولد مارکسيسم مساله ساده‌اي نيست.

تولد مارکسيسم در گرو دو انقلاب است، دو واقعه فکري عظيم. رويداد اول علمي است. #مارکس علمي درباره تاريخ خلق کرد که نامش «ماترياليسم تاريخي» است. رويداد دوم ماهيتي فلسفي دارد. مارکس و چند متفکر ديگر جرياني تازه در فلسفه به راه انداختند که نامش «ماترياليسم ديالکتيکي» است. مي‌توان گفت که ظهور فلسفه‌اي نو ضرورت مي‌يابد تا تولد يک علم جديد را توضيح داده و به پيدايش آن کمک کند.

آغاز رياضيات شرط ظهور فلسفه #افلاطون بود و فيزيک #نيوتن شرط ظهور فلسفه #کانت.
هيچ مساله غامض و پيچيده‌اي در اين‌باره وجود ندارد. اما در اين بستر، مي‌توان به چند نکته مختصر و مفيد درباره آينده فلسفه اشاره کرد. مي‌توانيم سخن‌مان را با بررسي اين نکته آغاز کنيم که آينده فلسفه اصولاً وابسته به خود فلسفه و تاريخ فلسفه نيست، بلکه در گرو رويدادهايي تازه در بعضي قلمروهاست که بي‌واسطه ماهيت فلسفي ندارند.

به طور مشخص، فلسفه وابسته به رويدادهايي است که تعلق به قلمرو علم دارند: براي مثال، #رياضيات براي افلاطون و دکارت و لايب‌نيتس؛ #فيزيک براي کانت و وايتهد و پوپر؛ #تاريخ براي هگل و مارکس؛ #زيست‌شناسي براي نيچه و برگسن و دلوز.

من کاملا با اين گفته موافقم که فلسفه وابسته است به قلمروهاي غيرفلسفي که به نظرم مي‌توان آنها را «شروط فلسفه» ناميد: بايد يادآور شوم که من شروط فلسفه را به آمد‌و‌شدهاي علم محدود نمي‌کنم. من مجموع بس گسترده‌تري را پيش مي‌نهم که در آن چهار نوع متفاوت از شرط‌ها مطرح مي‌شود: قطعاً علم اولينِ اين شروط است، ولي بايد به #سياست و #هنر و #عشق نيز اشاره کرد. از اين‌رو، کار خود من، براي مثال، وابسته است به  مفهوم تازه‌اي از نامتناهي، و همچنين اشکال تازه سياست انقلابي، اشعار عالي مالارمه و رمبو و پسوآ و ماندلشتام يا والاس استيونس و نثر ساموئل بکت و تصويرهاي تازه از عشق که در بستر #روانکاوي به ظهور رسيده‌اند و در عين حال دگرگوني کامل تمامي سوال‌هاي راجع به تمايلات جنسي و جنسيت.

به‌همين دليل مي‌توان گفت آينده فلسفه وابسته به اين است که بتواند رفته رفته خود را با تغيير و تحول شروط خود سازگار کند. بدين‌اعتبار مي‌توان اضافه کرد که فلسفه همواره در وهله دوم مي‌آيد؛ فلسفه همواره بعد1 از راه مي‌رسد، يعني پس از و به دنبالِ نوآوري‌ها و ابداع‌هاي غيرفلسفي.

نتيجه‌گيري #هگل نيز بر اين نکته صحه مي‌گذارد.
براي او، فلسفه پرنده حکمت يا مرغ دانايي است: #جغد_مينروا. اما جغد فقط در ساعت‌هاي پاياني روز بال پرواز مي‌گشايد. فلسفه رشته‌اي است که پس از روز معرفت مي‌آيد، پس از روز آزمايش‌هاي مربوط به زندگي واقعي- هنگامي که شب فرا مي‌رسد. از قرار معلوم، بدين‌سان مساله آينده فلسفه حل مي‌شود.

دو حالت را مي‌توان تصور کرد. حالت اول: طلوع تازه آزمايش‌هاي خلاق در زمينه‌هاي علم و سياست و هنر يا عشق نزديک است و بنابراين بايد منتظر تجربه شامگاهي تازه براي فلسفه باشيم. حالت دوم: تمدن ما فرسوده و به آخر خط رسيده و آينده‌اي که مي‌توان تصور کرد تاريک و غم‌انگيز است، آينده‌اي پيوسته تيره‌و‌تار. بدين‌سان، فلسفه در آينده آهسته در شبي تيره جان خواهد سپرد.

فلسفه بدل خواهد شد به آنچه بکت در سرآغاز داستان مصاحب، يکي از متن‌هاي درخشانش، نوشته است: «صدايي در تاريکي به گوش آدم مي‌رسد». صدايي بي‌معنا و بي‌مقصد.
در واقع، از هگل تا آگوست کنت، و سپس از نيچه تا هايدگر و دريدا و حتي ويتگنشتاين و کارنپ، بارها و بارها به ايده فلسفي مرگ محتمل فلسفه بر مي‌خوريم- دست‌کم مرگ فلسفه در قالب کلاسيک يا متافيزيکي‌اش. آيا من که شهرت دارم به تحقير فرم مسلط زمانه و نقد تند‌و‌تيز از کاپيتوپارلمانتاريسم، قصد دارم درباره پايان ضروري فلسفه و لزوم غلبه بر آن موعظه کنم؟! مي‌دانيد که من چنين موضعي ندارم.

درست برعکس، من همانگونه که در اولينمانيفست فلسفه نوشتم، متعهدم به امکان اينکه فلسفه بايد «يک گام به جلو بردارد». دليلش اين است که تز رايج در مورد مرگ متافيزيک معضلات و مشکلات بسياري دارد، منظور همان تز پست‌مدرن راجع به فائق آمدن بر عنصر فلسفي از راه رمان و به ياري فعاليت‌هاي فکري دورگه‌تر، مختلط‌تر و با جزميّت کمتر است. مشکل اول که شايد بيش از حد فرمال باشد، از اين قرار است: حالا ديگر مدتهاست که ايده پايان فلسفه ايده‌اي نوعاً فلسفي بوده است. وانگهي غالباً ايده‌اي مثبت بوده. از نظر هگل، فلسفه به پايان خود رسيده چرا که قادر است به آن چيزي دست يازد که #معرفت_مطلق است...!


آلن بدیو


ادامه در پست های بعدی...

@art_philosophyy