آمین

#صمد_بهرنگی
Канал
Искусство и дизайн
Социальные сети
Семья и дети
Новости и СМИ
Персидский
Логотип телеграм канала آمین
@aminhaghrahПродвигать
767
подписчиков
7,58 тыс.
фото
860
видео
1,77 тыс.
ссылок
درباره ی اجتماع، فرهنگ، هنر و هرچه که دغدغه‌ی روزانه است. ارتباط با آمین: @aminhaghrah1
از راست:
#صمد_بهرنگی و بهمن شفیعی جهان
از صفحه‌ی آرش عاشوری‌نیا

@aminhaghrah

در زندان اوین پاسبانی بود آذربایجانی، که نصف وقت کار می‌کرد. روزی که غلامحسین #ساعدی را شلاق زده بودند، برای این که پاهایش ورم نکند، این پاسبان آنها را ماساژ می‌داد. غلامحسین را نمی‌شناخت و فقط می‌دانست که دکتر است.
از او می‌پرسد: تو چه کار کرده‌ای که این‌طور تو را زده‌اند؟ #صمد_بهرنگی یا #ساعدی را خوانده‌ای؟


• منبع: کتاب خاطرات مصطفی خلجی از دوران زندان، ۱۳۴۶
• طرح از: حسن نوزادیان

@aminhaghrah
▪️
مرگ خیلی آسان می تواند به سراغ من بیاید، اما من تا می توانم زندگی می کنم، نباید به پیشواز مرگ بروم.
البته اگر یک وقتی ناچار با مرگ روبرو شوم که می‌شوم، مهم نیست. مهم این است که زندگی یا مرگ من، چه اثری در زندگی دیگران داشته باشد...

#صمد_بهرنگی
ماهی سیاه کوچولو
@aminhaghrah
▪️
ای‌کاش این هیولا هزار سر می‌داشت...
یادداشت احمد #شاملو برای صمدبهرنگی

با موج های ارس | یادنامه #صمد_بهرنگی | انتشارات آبان | ۱۳۵۷

@aminhaghrah
▪️
آقای چوخ بختیار!

#صمد_بهرنگی
#روایت
@aminhaghrah
آمین
Ba moojhaye aras. Yadnameh samad..pdf
▪️
دستخط #صمد_بهرنگی
[ از داستان ماهی سیاه کوچولو ]

#سند
@aminhaghrah
Ba moojhaye aras. Yadnameh samad..pdf
1.6 MB
▪️
با موج های ارس...
یادنامه #صمد_بهرنگی

با مقالاتی از:
محمود دولت آبادی، بهرام رضاین، قدمعلی سرامی، احمد شاملو، اسد بهرنگی، غلامحسین ساعدی، احمد بصیری.

انتشارات آبان | ۱۳۵۷
به بهانه‌ی ۲تیر (زادروز صمد)

#کتاب #PDF
@aminhaghrah
▪️
با موج های ارس...
یادنامه #صمد_بهرنگی

با مقالاتی از:
محمود دولت آبادی، بهرام رضاین، قدمعلی سرامی، احمد شاملو، اسد بهرنگی، غلامحسین ساعدی، احمد بصیری.
انتشارات آبان | ۱۳۵۷

به بهانه‌ ۲تیر ( زادروز صمد) بخوانید▼

@aminhaghrah
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
▪️
نسخه‌ی انگلیسی #کتاب «ماهی سیاه کوچولو» از #صمد_بهرنگی، با طراحی #فرشید_مثقالی، در بازار کهنه‌فروش‌های پاریس!

منبع: اینستاگرام منصور ضابطیان

#ویدئو
@aminhaghrah
Forwarded from اتچ بات
▪️
هروقت به کتابفروشی می‌آمد، کارش این بود که مواظب خرید دانش‌آموزان باشد. نمی‌گذاشت بچه‌ها #کتاب مبتذل عشقی بخرند. یادم نمی‌رود که صمد روزی به کتابفروشی آمده بود، به جوانی که می‌خواست کتاب جنایی بخرد خیلی اصرار کرد که منصرف بشود، جوان نپذیرفت. اصرار صمد فایده‌ای نکرد.
صمد چون معلم بود می‌دانست که چطور حرف بزند. هرطوری بود آدرس جوان را گرفت. جوان کتاب دلخواه خود را خرید و رفت، ولی صمد کتاب‌هایی که می‌خواست او بخواند را خودش خرید و برای جوان پست کرد. همین جوان، بارها به کتابفروشی آمد و سراغ صمد را گرفت. ولی صمد رفته بود...صمد به ارس پیوسته بود...

[ خاطره‌ی #خسرو_گلسرخی از #صمد_بهرنگی ]

@aminhaghrah
اولدوز گفت: ننه کلاغه دزدی چرا؟
گناه دارد.
ننه کلاغه گفت: بچه نشو جانم، گناه چیست؟ گناه این است که دزدی نکنم تا خودم و بچه‌هایم از گرسنگی بمیریم. گناه این است که صابون بریزد زیر پا و من گرسنه بمانم، من دیگر آنقدر عمر کرده‌ام که این چیزها را بدانم.
این را هم تو بدان که با این نصیحت‌های خشک و خالی نمی‌شود جلوی دزدی را گرفت. تا وقتی که هرکس برای خودش کار می‌کند دزدی هم خواهد بود.

[ اولدوز و کلاغ‌ها | #صمد_بهرنگی ]

#کتاب
#روایت
@aminhaghrah
Forwarded from عکس نگار
س- شما با «صمد بهرنگی» هم آشنایی داشتید؟ چون آل احمد می‌نویسد که خبر مرگ صمد را هم شما به ایشان دادید. آقا واقعاً صمد بهرنگی تا آنجایی که خاطرتان شما را یاری می‌کند به دست ساواک کشته شده بود؟
ج- من حقیقت قضیه را بگویم. آشنایی من با صمد بهرنگی در سطحی است که من او را از بچگی می‌شناختم. صمد محصل دانشسرای مقدماتی بود و من اصلاً نمی‌شناختمش، مثل هزاران نفر دیگر، توی کتابخانه آمد با ترس و لرز، من آنجا بودم دیدم یک بچه‌ی جوانی آمد و لباس ژنده‌ای تنش است و «چه باید کرد» چرنیشفسکی را می‌خواهد…

س- در کتابخانه کجا آقا؟
ج- یک کتابفروشی بود.

س- کتابفروشی روبروی دانشگاه، یکی از آن کتابفروشی‌ها؟
ج- نه، تبریز را می‌گویم. کتابفروشی «معرفت» بود. حتی گفت که این را می‌خواهم و یارو گفت همچین کتابی نیست. من تعجب کردم که این بچه چه جوری می‌خواهد این را. بعد صدایش کردم، ترسید. من یک مقداری از کتابهایم را از قبل از ۲۸ مرداد قایم کرده بودم توی صندوق و توی یک باغ چال کرده بودیم. گفتم من دارم و با من راه افتاد و آمد، یعنی از وقتی که محصل بود من او را شناختم تا دم مرگش.
این قضیه اینکه صمد را ساواک کشته به نظر من اصلاً واقعیت ندارد. صمد توی رودخانه ارس افتاد و مرده و آدمی‌که با او همراه بوده و بعنوان عامل قتلش می‌گویند یک افسر وظیفه بوده که من بعداً او را هم دیدم و این آدمی‌بود که با سعید سلطانپور کار می‌کرد و موقعی که سه نفری آمده بودند در تبریز و کمیته چیز را تشکیل داده بودند یکی از آنها همان آدم بود که با صمد بود. صمد آنجا مرده بود و بعد این شایعه را در واقع آل احمد به دهان همه انداخت. برای اینکه یکی از خصلت‌های عمده جلال آل احمد، من نمی‌گویم بد است یا خوب است و شاید هم اصلاً خوب است، یک حالت Myth ساختن است و Myth پروری است. و وقتی Myth می‌سازد می‌تواند مثلاً دشمن را بیشتر بترساند. ولی نوشته یادم هست، که نمی‌دانم صمد مرده در چیز یا کشته شده. و این قضیه یواش یواش تبدیل شد به یک نوع چطور بگویم، اغراق گویی، نه در مورد صمد بلکه در مورد خیلی دیگران. خوب خود آل احمد وقتی مرد، من این را می‌دانم که دقیقاً تهدیدش کرده بودند که به هند تبعیدت می‌کنیم. خوب توی اسالم سکته کرد و همه جا باز پر شد که او را کشتند و آنوقت یک محیط شهیدپروری دست شد.

س- صمد بهرنگی آیا هیچوقت کارهای ادبی و کارهای سیاسی اش را به شما نشان می‌داد؟
ج- آره، من الان فراوان نامه از او دارم که حد و حساب ندارد. یک مقدار زیادی از آنها پیش یکی از دوستانم در آمریکا است که فعلاً آدرسش را ندارم. صمد کار سیاسی که به آن معنی نمی‌کرد. یعنی توی حزب باشد. ولی تاندانس سیاسی خیلی شدیدی داشت.

س- به چه سمتی؟
ج- خب معلوم است، به اصطلاح معروف اندکی چپ بود و این چپ بودن هم اندکی تمایل به شوروی هم تویش بود. منتهی صمد اصلاً فوق العاده ذهن شفافی داشت. یکبار که مثلاً یک جوری رویش فکر می‌کرد دیگر جزمی‌نبود و روز بعد هم از زاویه دیگر می‌خواست نگاه بکند. صمد هیچوقت کار ادبی و این چیزهایش را بعنوان کار جدی نمی‌گرفت بلکه فکر می‌کرد که با این قضیه می‌تواند افکارش را چیز بکند…

س- منتشر بکند.
ج- یعنی در واقع نقش عمده‌ای که صمد داشت بعداً هم کلیشه‌برداری و نمونه‌برداری و تقلید از او شد، برای بار اول مثلاً بعد از ۲۸ مرداد یک معلم تبدیل شد به مبلغ. یعنی در واقع مبلغ و معلم را با هم ادغام کرد و به این دلیل بود که فکر می‌کرد که… مثلاً یکبار آمده بود پیش من و می‌گفت مثلاً چکار بکنیم برای بچه‌ها و اینها. گفتم که خب خودت یک چیزی بنویس و خودت ببر بخوان. بعد قصه نویسی را از آنجا شورع کرد. آره کارهایش را من همه اش می‌دیدم.

س- شایع است که آن کار معروفش را که «ماهی سیاه کوچولو» است پیش شما آورد و شما آن را به سیروس طاهباز دادید که آن را به اصطلاح به فارسی نویسی درست در بیاورد که قابل انتشار باشد. آیا این موضوع حقیقت دارد؟
ج- این به آن صورتش نه. ماهی سیاه کوچولو را برای مجله آرش فرستاده بود یک داستان کوتاهی بود که در مجله آرش می‌بایست چاپ بشود، داستان خوبی بود. آنوقت همزمان با آن موقع کانون پرورش فکری تشکیل شده بود. سیروس طاهباز گفت که آره می‌شود این را آنجا به صورت کتاب درآورد. آنکه می‌گویند فارسی‌اش را درست کرد و درست نکرد نه، هر کاری را آدم ادیت می‌کند. هر مزخرفاتی را من بنویسم می‌گویم که شما ببینید که فارسی‌اش درست است یا نه چهار کلمه اینور و آنور صاف و صوف بشود، تقریباً حرف ربط و حرف اضافه از همدیگر تفکیک بشود، جابجا نشده باشد و اینها. در همین حدود بود و درست موقعی منتشر شد که صمد مرده بود.

[ از گفتگوی ضیاء صدقی با غلامحسین #ساعدی درباره #صمد_بهرنگی | ۱۶فروردین ۱۳۶۳ | پاریس ]

#گفتگو
@aminhaghrah
▪️
همه اش که نباید ترسید!
راه که بیفتیم
ترسمان می ریزد...

[ دوم تیر، #صمد_بهرنگی ۷۸ ساله می شود ]

#سند
@aminhaghrah