آمین

#جلال_آل‌_احمد
Канал
Искусство и дизайн
Социальные сети
Семья и дети
Новости и СМИ
Персидский
Логотип телеграм канала آمین
@aminhaghrahПродвигать
767
подписчиков
7,58 тыс.
фото
860
видео
1,77 тыс.
ссылок
درباره ی اجتماع، فرهنگ، هنر و هرچه که دغدغه‌ی روزانه است. ارتباط با آمین: @aminhaghrah1
در باب درگذشت جلال!
مکتب اسلام، ش ۱۱۸ مهر ماه ۱۳۴۸

• منبع: کتابخانه تخصصی تاریخ اسلام و ایران
#جلال_آل_احمد
@aminhaghrah

بلبشوی کتابهای درسی
#جلال_آل_احمد. از نشریات علم و زندگی. دی ۱۳۳۹

@aminhaghrah
آمین
• دیدار #جلال_آل_احمد و غلامحسین #ساعدی از دانشگاه تبریز در تصویر دکتر نابدِل، احمد دامود و فرج سرکوهی (که آن‌زمان دانشجوی علوم اجتماعی بود) هم حاضراند... #سند @aminhaghrah

بر روی پله های سازمان هنری دانشجویان در ردیف اول از راست نفر دوم احمد دامود، خانم میوایان از اعضای انجمن، دکتر ترابی، دکتر نابدِل، غلامحسین #ساعدی، دولت آبادی در پشت سر ساعدی و در کنار او #فرج_سرکوهی .در کنار ساعدی #جلال_آل_احمد، دانشجوئی به‌ نام غلامحسنی و در کنار او بهجت (استاد سنتور) بهروز دهقانی، کاظم سعادتی

#سند
@aminhaghrah

دیدار #جلال_آل_احمد و غلامحسین #ساعدی از دانشگاه تبریز
در تصویر دکتر نابدِل، احمد دامود و فرج سرکوهی (که آن‌زمان دانشجوی علوم اجتماعی بود) هم حاضراند...

#سند
@aminhaghrah
Forwarded from اتچ بات
▪️
از سیمین به جلال...
شاید من خیال می‌ورزیدم!

محبوب بی‌همتای من، شوهر عزیز و نازنین من، کاغذ کوتاه چهار صفحه‌ای‌ات که در جوف آن عکسها و کاغذهای قبلی ویکی و نیرّ را گذاشته بودی رسید و چشمم را روشن کرد. از این که در کاغذهای قبلی بی‌تابی کرده‌ام مرا ببخش. وقتی دیر نامه می‌نویسی یا نامه‌ات نمی‌رسد هزار فکر بی‌جا می‌کنم، هزار خیال می‌بافم، چون اینجا تنهای تنها هستم و بعد کاغذ تو که می‌رسد مثل آبی که روی آتش بریزند آرام می‌شوم...

بعد از ظهر همان‌طور که دراز کشیده بودم به یاد خودم، یعنی در نظر خودم مجسم کردم روزی را که به ایران وارد خواهم شد. همه چیز را در نظر آوردم و یکهو به خودم آمدم دیدم اشک از چشمهایم جاری است. از خودم خنده‌ام گرفت. کی من باورم می‌شد تو را اینقدر دوست دارم؟ راستی چرا تو را به این حد دوست می‌دارم؟ خیلی دلم می‌خواهد این احساس را تجربه کنم، ببینم از چه چیز تو اینقدر خوشم آمده است؟...
از همه چیزت خوشم آمده است، از جسمت و از روحت هر دو؛ جسمت به من لذت می‌بخشد و روحت روحم را نوازش می‌دهد. به همین دلیل ِ توافق روحی و جسمی و مادی و معنوی است که این همه دوستت دارم. آیا تو هم مرا اینقدر دوست داری؟

من زیبایی تو را ندارم. مرگِ من راست بگو تو هم از من لذت می‌بری؟ یا فقط چون در من موارد قابل دوست داشتن هست و لذت دوست داشتن هست، لذت جسمی را فدای لذت روحی کرده‌ای؟ عزیزم نمی‌دانم مقصودم را می‌فهمی؟ مقصودم این است که راستش من همیشه در این دو سال و نیمه زندگیمان خیال می‌کرده‌ام و هنوز هم تا حدی به این خیال هستم که نکند من آن لذت لازم را به جلال نداده باشم، نکند که من او را از فرصت جوانی کردن و با دختر بیست ساله عروسی کردن باز داشته باشم، نکند او به واسطه‌ی شخصیت من، به واسطه‌ی لیاقت و قابلیت من پا به روی امیال و هوسهای جوانی‌اش گذاشته باشد و بعد پشیمان بشود. مخصوصا وقتی هم بچه‌دار نشدیم این خیال در من قوت گرفت.
شاید من خیال می‌ورزیدم ، ولی این بیم همیشه در من بوده است...


فرازی از نامه‌ی #سیمین_دانشور به #جلال_آل_احمد . ۱۸ نوامبر ۱۹۵۲ | ۲۷ آبان ۱۳۳۱، استنفورد

@aminhaghrah
▪️
وقتی سیمین، وفاداری‌اش را به جلال اثبات می‌کند!

از نامه‌های #سیمین_دانشور به #جلال_آل_احمد، در سفر به امریکا، ۲۴آبان ۱۳۳۱، استنفرد. منتشر شده در کتابی با همین نام. نشر نیلوفر.

#روایت
#کتاب
@aminhaghrah
▪️
گفتم «سنگی بر گوری» را چاپ نکن!

وقتی خیلی رفیق شدیم غالبا داستان‌هایش را با هم می‌خواندیم. این آخری‌ها می‌گفتم بعضی داستان‌ها را چاپ نکن. مثلا درباره کتاب «سنگی بر گوری» گفتم نگذار منتشر شود. گفت: "نه، منتشر نمی‌کنم. این حدیث دل است." بعد از مرگ او، برادرش این کتاب را منتشر کرد...

در این کتاب مطالبی درباره زندگی شخصی‌اش داشت که بیش‌ از حد خصوصی بود، آن هم در ایران؛ حرف زدن از این‌طور چیزها هنوز رسم نشده بود. این کتاب بعد از جلال چاپ شد. برادرش برای اینکه با نام جلال برای خودش اسمی و رسمی پیدا کند، این کتاب را منتشر کرد. می‌خواست بگوید من برادر جلالم و حساب اعتبار و آبروی او را نکرد....


[ گفت‌وگو با #عبدالله_انوار درباره #جلال_آل‌_احمد | شماره ۱۱۷ مجله‌ی کرگدن ]

@aminhaghrah
Forwarded from اتچ بات
▪️
جلال هاله داشت!
سخنرانی براهنی در سالگرد جلالآل احمد

بعضی از اشخاص هاله دارند. جلال، چکیده و فشرده تمام تجربه‌های این سی سال اخیر، هاله داشت. این هاله از تار و پود درخشان تجربه بافته شده بود و به دور سرش، در خلال کلماتش، در قلمش که خونی بود دمادم جوشان و در تب خستگی‌ناپذیر نفسش چرخ می‌زد. این هاله از ایثار تن و جان جلال به خلق برافراشته شده بود و من و دوستانم چه خوشبخت بودیم وقتی که او بود و وقتی که او رفت انگار ما وارد تنگنایی در تاریکی و کسوف شدیم و من لباس سیاهی را که از زیر تن بر جانم پوشیده‌ام هنوز نمی‌توانم به کنار بگذارم.
 
جلال از طبقه متوسط بپاخاست ولی به زودی دریافت که سرنوشت جامعه باید به وسیله طبقه زحمتکش تعیین شود. خود را به سوی این طبقه با ایثار تمام یله کرد و سرنوشت خود را در سرنوشت این طبقه دید. بدا به حال جامعه‌ای که قشر روشنگر طبقه متوسطش بخواهد از پلکان رفاه بالا برود و در میان اشراف و سرمایه‌داران جولان دهد و بدا به حال طبقه متوسطی که هدفش فقط این باشد که از طریق مکیدن خون زحمتکشان در انبوهی از سرمایه بخواهد فرو بخزد. وقتی که طبقه متوسط و روشنفکر طبقه متوسط، از طبقات پایین برید دیگر با جامعه‌ای سر وکار دارید که تنها مکتبش به قول علمای جامعه فاشیسم است ولی وقتی که روشنفکر طبقه متوسط مثل جلال از رفاه بورژوایی برید حتی از سوداهای خود طبقه متوسط برید و به سوی مردم زحمتکش آمد و کوشید آن‌ها را درک کند و اگر آرمان‌ها و حقیقت‌های آدم در طبقه زحمتکش و هم در طبقه متوسط گرفت و آنها را دگرگون کرد وظیفه خود را انجام داده است. جلال این شیفته بزرگ آزادی، این حرمت‌گذار به حقوق محرومان این مجموعه، خصال درخشان انسانی، این شاخص برافراشته شجاعت، مردی بود از نوع دوم یعنی درست در برابر زورمندان و پولداران می‌ایستاد و از حقوق خلق دفاع می‌کرد و غربزدگی او بیانیه محکوم‌کننده شرق است علیه غرب، دفاعیه خشماگینی است برخاسته از حلقوم شرق عقب نگه‌داشته علیه غرب چپاولگر.
 
یک سر عصیانی از این دست، از نظر سنت عصیان برمی‌گردد به قلب تاریخ به یمگان و الموت و سر دیگرش می‌رسد به میرزا آقاخان و سید جمال و آخر سر به سید ما جلال یعنی اگر سنتی از این دست هم تخته قاپو بشود به راستی که ما در مداری از حیرانی و پوچی رها خواهیم شد و آن وقت حتی کسی بر مزار عزیزان ما نماز هم نخواهد گذاشت.
 
جلال ریشه داشت، در زبان و در زمان، در تاریخ و در زمین، در سنت و در تجدد و لحنی پیمبرانه داشت. طوری حرف می‌زد که انگار همه چیزش را همگان می‌شنوند و لبیک می‌گویند. در نوشتن درست به قلب هدف می‌زد و چه بسیار که من درست پس از خواندن مقاله‌ای از او دست به قلم برده‌ام چراکه خروش قلمش مسری بود و مثل نخستین بانگ خروسی پیشقدم در سپیده‌دم بود تا خروس‌های دیگر بانگ بردارند و پرده‌های ظلمت را بشکافند.
 
در همه چیز بی‌تکلف بود. می‌دانست که رقیب ندارد ولی چنان انعطافی داشت که حتی از یک بچه هم چیز یاد می‌گرفت. «کارنامه سه ساله» اش را بنگرید. هر کلمه‌اش تندری است از عصیان و در «ارزیابی شتابزده» اش عبور کنید انگار با توفانی از حرکت روبرو هستید و نگاه کنید در «نفرین زمین» که بدعتی است درخشان در شناسایی خلق‌و‌خوی روستائیان و حرکاتشان و بنگرید «مدیر مدرسه» اش را که پرخاشی است به سیستم آموزشی. و از این پس چهار سال سکوت چه بگویم که تسلی‌بخش دوستانش پس از این مصیبت سکوت چهار ساله‌اش باشد...


[ سخنرانی #رضا_براهنی در مراسم بزرگداشت چهارمین سال خاموشی #جلال_آل‌_احمد | مسجد فیروزآبادی | ۱۸شهریور ۱۳۴۸ ]

•• منبع: تاریخ ایرانی

@aminhaghrah
▪️
[ یوش ]
به کوشش: #سیروس_طاهباز
با مقدمه: #جلال_آل_احمد

از این‌جا بگیرید و بخوانید▼

@aminhaghrah
آمین
Photo

کتابِ #جلال_آل_احمد به روایت اسناد ساواک را می‌خوانم. مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات منتشر کرده.
نکات جالبی هست درباره‌ی خود جلال و اندیشه‌هایش و هم جریانات چپ در دهه‌ی چهل. تا این‌جا برای من اما این دو سند از نظرات جلال درباره‌ی رابطه با #اسرائیل بیشتر جلب توجه کرد. فکر می‌کنم برای خیلی‌ از مریدانش غیرقابل باور و شوکه کننده باشد!

#سند
#کتاب
@aminhaghrah
▪️خاکسپاری #فروغ
[ ۲۴بهمن ۱۳۴۵ ]
#جلال_آل_‌احمد؛ وسط و مرتضی #ممیز ( بدون سبیل) در سمت چپ تصویر مشهود‌اند.

عکس: یحیی دهقانپور

@aminhaghrah
Ale Ahmad va Shikh Fazlollah
Hezarkhani
▪️چرا #جلال آل احمد از شخصیتی چون #شیخ_فضل_الله_نوری قهرمان ساخت؟

[ از مصاحبه منوچهر #هزارخانی با #ضیا_صدقی | پروژه #تاریخ شفاهی هاروارد | ۱۹۸۴ | پاریس ]

منبع: کانال تاریخ شفاهی

#صدا
@aminhaghrah
Forwarded from اتچ بات
▪️ضیا_موحد از #جلال می گوید!

آلاحمد آدمی بود که بی‌حساب و کتاب حرف می‌زد و اشتباهات فراوانی هم مرتکب می‌شد.

● بخش سیاست‌پیشگی او دقیقا دور از مسائل روشنفکری بود. آدمی است که به‌راحتی هوچی‌گری می‌کند. به راحتی غرق شدن "صمد بهرنگی" و خودکشی تختی را می‌اندازد گردن رژیم... کار دیگری که آلاحمد می‌کرد این بود که اشتباهاتی مرتکب می‌شد و راه‌هایی می‌رفت که دلش نمی‌پسندید. بعد برای این‌که از گناه کرده خودش را تبرئه کند، ماجرا را می‌انداخت گردن رژیم. می‌نوشت که من با دستگاه شرکت نفت مخالفم اما اشتباه کردم چک گرفتم... برای اینکه یک‌جوری بگوید من با اکراه این چک را گرفته‌ام. خب اینکه دیگر با اکراه و رضا ندارد!! تازه یک تحقیقی کرده‌ای و آن‌ها هم در مقابل، یک پولی به تو داده‌اند، دیگر این همه سروصدا ندارد.

● کتاب "سنگی بر گوری" خیلی کتاب حقیری بود. برداشت‌هایی که می‌کند و حرف‌هایی که می‌زند نشان‌دهنده یک ذهن کاملا عقب‌افتاده است. حرف‌هایی که راجع به #سیمین_دانشور و آن پزشک می‌زند به گونه‌ای است که اگر آدمی کمی اهل تفکر باشد، چنین حرف‌هایی نمی‌زند.

● یکی از مشخصات آلاحمد چیزی است که غربی‌ها لغت "اروگنس" را برایش به کار می‌ برند... یعنی ادعای زیاد کردن. آلاحمد مصاحبه‌ای که با شمیم بهار کرده در "اندیشه و هنر" می‌گوید: در ادبیات فرانسه چیزی نمی‌گذرد که من ندانم. این یک حرف کاملا اغراق‌آمیز است.

● در مورد اطلاعات فلسفی هم نه تحصیلات فلسفی داشت و نه با استناد به نوشته‌هایش مطالعات عمیقی در فلسفه داشت. مفهوم غربزدگی هایدگر را هم نفهمیده‌بود.

● وقتی می‌خواست از کلیت اسلامی دفاع کند، نطق امام خمینی را سانسور می‌کرد... اصولا زندگی آلاحمد یک زندگی اسلامی نبود... او دین را چون حربه‌ای برای سقوط شاه می‌خواست. آلاحمد خیال می‌کرد تمام شر عالم زیر سر شاه است. خیال می‌کرد اگر شاه سقوط کند دیگر کافی است.

● اگر آلاحمد زنده می‌ماند، پس از انقلاب گرفتار شرایط دهه ۶۰ می‌شد.»

● تمام اعتبار آلاحمد به خاطر فرانسه بلد بودن و چیزی نوشتن به سبک غربی بود. آلاحمد چیزی به جز آن توشه‌ای که از مارکسیسم و نظریه‌های غربی که درباره داستان بود نداشت! سرمایه آلاحمد چیزی بود که از غرب آمده‌بود. آلاحمد چندان اطلاعاتی از سنت ما نداشت.»

آلاحمد یک متفکر نبود. او از سیاست شروع کرده و به سیاست ختم کرده. این وسط هم یک مقداری کارهای ادبی کرده و گرنه اندیشمندی که غرب و فرهنگ غرب را خوب بشناسد و انتقادهایش عمیق باشد، نه چنین نبود.

● روشنفکر آدمی است منتقد، منصف، راستگو و صمیمی. اما سیاست‌پیشه، به اقتضای سیاست پایین و بالا می‌رود، احتمالا دروغ هم می‌گوید، احتمالا هوچی‌گری هم می‌کند. آلاحمد این دو چیز را با هم دارد. آن‌چه کار آلاحمد را بارز کرده‌است، نثرش است، به خصوص در "مدیر مدرسه" یا "غربزدگی"؛ نثری که قابل تقلید هم نیست...

[ از گفتگوی ضیا موحد با روزنامه شهروند امروز | ۱۳۸۶ ]

#جلال_آل_احمد
#اندیشه
#تاریخ
@aminhaghrah
Forwarded from عکس نگار
🔹 نامه ی اول:
محبوب بی همتای من، شوهر عزیز و نازنین من ، کاغذ کوتاه چهار صفحه ای ات که در جوف آن عکسها و کاغذهای قبلی ویکی و نیرّ را گذاشته بودی رسید و چشمم را روشن کرد. از این که در کاغذهای قبلی بی تابی کرده ام مرا ببخش. وقتی دیر نامه می نویسی یا نامه ات نمی رسد هزار فکر بیجا می کنم، هزار خیال می بافم، چون اینجا تنهای تنها هستم و بعد کاغذ تو که می رسد مثل آبی که روی آتش بریزند آرام می شوم...بعد از ظهر همان طور که دراز کشیده بودم به یاد خودم ، یعنی در نظر خودم مجسم کردم روزی را که به ایران وارد خواهم شد. همه چیز را در نظر آوردم و یکهو به خودم آمدم دیدم اشک از چشمهایم جاری است. از خودم خنده ام گرفت . کی من باورم می شد تو را اینقدر دوست دارم؟ راستی چرا تو را به این حد دوست می دارم؟ خیلی دلم می خواهد این احساس را تجربه کنم ، ببینم از چه چیز تو اینقدر خوشم آمده است؟ ... از همه چیزت خوشم آمده است، از جسمت و از روحت هر دو ؛ جسمت به من لذت می بخشد و روحت روحم را نوازش می دهد. به همین دلیل ِ توافق روحی و جسمی و مادی و معنوی است که این همه دوستت دارم. آیا تو هم مرا اینقدر دوست داری؟ من زیبایی تو را ندارم. مرگ من راست بگو تو هم از من لذت می بری؟ یا فقط چون در من موارد قابل دوست داشتن هست و لذت دوست داشتن هست ، لذت جسمی را فدای لذت روحی کرده ای؟ عزیزم نمی دانم مقصودم را می فهمی ؟ مقصودم این است که راستش من همیشه در این دو سال و نیمه زندگیمان خیال می کرده ام و هنوز هم تا حدی به این خیال هستم که نکند من آن لذت لازم را به جلال نداده باشم، نکند که من او را از فرصت جوانی کردن و با دختر بیست ساله عروسی کردن باز داشته باشم، نکند او به واسطه شخصیت من ، به واسطه لیاقت و قابلیت من پا به روی امیال و هوسهای جوانی اش گذاشته باشد و بعد پشیمان بشود. مخصوصا وقتی هم بچه دار نشدیم این خیال در من قوت گرفت. شاید من خیال می ورزیدم ، ولی این بیم همیشه در من بوده است...

[ از نامه‌ی سیمین دانشور به جلال آل احمد | ۲۷ آبان ۱۳۳۱ | استنفورد ]

🔹نامه دوم:
عزیزم، جلال زود رنجم ، جلال آتشین مزاجم ، واقعا از تو گله مندم. کاغذهای اخیرت در خراب کردن روحیه ام معجزه کرده اند. از لوس آنجلس که آمدم، نه، در همان لوس آنجلس که بودم کاغذ آبادانت را زیارت کردم که از دشنام و غلط کردی وغیره مالامال بود و اینجا هم که آمدم دو کاغذ دشنام آمیز تلخ در اول و یک کاغذ سراپا دشنام هم دیروز دریافت داشتم. اگر رسم روزگار این است که باشد. ما شنیده بودیم که معمولا پدر مادر و خواهر و برادر و زن و شوهر کسانی که در غربت هستند ، کسان غربت زده و تنهای خود را تسلی می دهند ، مخصوصا که غربت و در سرزمین بیگانه بودن و تمام زندگی را جور دیگر یافتن خود به خود روحیه آدم را تضعیف می کند و غربت زده ها از عزیزان خود تسلی ، دل دادن و جرات بخشیدن توقع دارند، توقع که نه ، احتیاج دارند. اگر کارد به استخوانم نرسیده بود یعنی واقعا نامه هایت روحیه ام را خراب خراب نکرده بود ، هزگز نمی نوشتم، ولی این چهار ماه ، کاغذهای عزیزت را همه را با هم یک دور خواندم و دیدم همه دست کم از اضطراب ، نگرانی، بدبینی و افسردگی مالامالند. شاید بگویی نامه های من بدتر باشند. ولی این را بدان که من صد یک حالات روحی ام را ، صد یک آنچه از فراق تو می کشم، صد یک بحران روحی خود را برای تو نمی نویسم، زیرا می دانم فایده ای ندارد غیر از این که تو را آتشی تر ، عصبانی تر و محزون تر بکند. ولی تو با آن قلم صمیمی و قوی ات چنان آتش به جانم می زنی که تقریبا بعد از هر کاغذت می نشینم و سیر گریه می کنم و چند روز هم مشغول مبارزه با اثرات کاغذت هستم تا کاغذ جدیدت می رسد. نمی گویم ننویس و نمی گویم خودت را به من نشناسان یا دوریی کن و یا درددل با من نکن. می دانم اگر با من درد دل نکنی کسی را نداری که حرفها را در میان بگذاری، ولی کمی هم به من رحم کن. غلطی است که کرده ام و اتفاقی است افتاده، آیا سزاوار است هی به رخ من بکشی و این فداکاری را که کرده ای و مرا اجازه داده ای با اخم و گنده گویی از دل من در بیاوری؟ ...

[ از نامه‌ی سیمین دانشور به جلال آل احمد | ۱۷دی ۱۳۳۱ | استنفورد ]

#نامه
#کتاب
#سیمین_دانشور
#جلال_آل_احمد
@aminhaghrah
Forwarded from عکس نگار
‍ ۸ اردیبهشت، ۹۶امین سالروز #سیمین_دانشور (۱۳۰۰-۱۳۹۰) نویسنده و مترجم ایرانی بود.
نامه های او به همسرش «جلال» را می خواندم. دانشور، قطعن چهره ای شایسته و نخبه‌ در ادبیات معاصر ایرانی ست و هیچ از همسرش #جلال_آل_احمد کم ندارد اگر بیشتر ندارد. اما این نامه ها جلوه ای دیگر (سویه ای شخصی اما هولناک) از احوالات و روابط دو سیمای پرجذبه و موثر و شهره‌ی ادبیات ایرانی را به نمایش می گذارند.
غریبانه ها (نامه ها) ی «سیمین» و «جلال» در روزهای دوریِ تحصیل سیمین در امریکا، به سال ۱۳۸۳ در سه جلد توسط انتشارات نیلوفر منتشر شد.
دو نامه را از آمین بخوانید 🔻

#کتاب
#ادبیات
@aminhaghrah
🔻به گزازش مهر، پوستر #جایزه جلال آل احمد به عنوان گرانترین جایزه ادبی کشور، در حالی منتشر شده است که به نظر می‌رسد ایرادات شکلی در طراحی آن مورد توجه قرار نگرفته است.

مهمترین ایراد فاحش در پوستر، استفاده از عبارت انگلیسی «jala e aleahmad»، به شکلی واضح اشتباه و ناشی از درک ناصحیح طراح از زبان انگلیسی است. به عبارت دیگر حرف «e» در این عبارت که معادل علامت کسره فارسی است، در نگارش انگلیسی درج نمی‌شود و در مواردی معدود نیز در میان دو خط تیره درج می‌شود.

به این اعتبار عبارت صحیح برای درج نام جلال آل احمد به زبان انگلیسی «jalal al-e-ahmad» و یا استفاده از عبارت «jalal al ahmad» است.
#پوستر #ادبیات #جلال_آل_احمد #جایزه_ادبی
@aminhaghrah