آمین

#سیمین_دانشور
Канал
Искусство и дизайн
Социальные сети
Семья и дети
Новости и СМИ
Персидский
Логотип телеграм канала آمین
@aminhaghrahПродвигать
767
подписчиков
7,58 тыс.
фото
860
видео
1,77 тыс.
ссылок
درباره ی اجتماع، فرهنگ، هنر و هرچه که دغدغه‌ی روزانه است. ارتباط با آمین: @aminhaghrah1
▪️
کمی فکر کن!
وقتی خیلی نرم شوی همه تو را خم می‌کنند...


سو و شون
#سیمین_دانشور #روایت
@aminhaghrah
▪️
آیا درخت هستیم که چون نمی‌توانیم متحرک باشیم، باید جفای تبر و جور اره را تحمل کنیم؟

از نامه #ابراهیم_گلستان به #سیمین_دانشور

@aminhaghrah
Forwarded from اتچ بات
▪️
در مورد #سیمین_دانشور صحبت‌هایم را کرده‌ام. از داستان‌های ایشان خوشم نمی‌آید... خانم دانشور وحشت دارد که یک کتابی بماند ولی نباید وحشت داشته باشد. اشکالی ندارد یک نویسنده «یک‌کتابی» باشد. البته دانشور بیش از یک کتاب دارد. چند داستان کوتاه درخشان دارد. تجدید چاپ داستان‌های بیست‌سی‌سال پیش و ضعیف فایده‌ای ندارد. همه دارند او را تحسین می‌کنند. من هم همین طور. چون استاد همه ما هستند ولی من ضعفش را می‌گویم. خواننده‌هایش هم بیخودی به او تعارف نکنند.

در مورد #محمود_دولت_آبادی... «جای خالی سلوچ» را تأیید می‌کنم البته با دویست صفحه حذف! بقیه کارهایش بی‌ارزش است، یعنی کار اساسی نیست. در مورد کلیدر گفتم، امروز هم تثبیت شده، نقالی و زیاده‌گویی است. قرن هجدهمی است. کار بعدش هم شکست مطلق بود، یعنی «روزگار سپری شده مردمان سالخورده» به نظر من «روزگار سپری شده» رمان‌نویس بود. دولت آبادی به جای اینکه برگردد و به شیوه‌های من داستان بنویسد، باید جای خالی سلوچ را ادامه می‌داد. متأسفانه بی‌دلیل مَرعوب من شد. خواست تکنیک تازه‌ای به کار ببرد در حالی که اصلا این کاره نیست. جای خالی سلوچ دولت آبادی جزو بهترین داستان‌های ایرانی است. دولت آبادی یک داستان‌نویس ایرانی است و من با او هیچ مشکلی ندارم.

اما کار #رضا_براهنی اصلا برای من جدی نیست. کتاب اخیرش را من تا صفحه پنجاه خواندم و دیدم کلا زیاد است. بعد دوستان به من گفتند بقیه‌اش را بخوان. حالا می‌گویم چشم؛ بقیه‌اش را هم می خوانم ولی پنجاه صفحه اول زائد است. بی‌معنی است. ساده‌ترین معیار من برای خواندن داستان این است که اول ببینم نویسنده فارسی می‌داند یا نه. بعد نگاه می‌کنم ببینم چقدر زیادی نوشته، کار آخیر آقای براهنی همین پنجاه صفحه‌ای که خواندم از هر سه سطر دو سطرش اضافی است و واقعا می‌توانم ثابت کنم. من به خود براهنی هم گفته‌ام که چرا هُل می‌زنی؟ چرا این قدر پرگویی می‌کنی و چرا اینقدر پُر می‌نویسی؟ چرا در هر مجله باید عکست باشد؟ شعرت باشد؟ چرا هر سال باید یک کار جدیدی در بیاوری؟ ممکن است بگویند به خاطر زندگی و مالیات و این حرفها، ولی من می‌گویم برای امرار معاش، شغل‌های دیگری هم وجود دارد که شرافتمندانه‌تر است. اینها به نظر من دلیل نمی‌شود. من در ادبیات بی‌رحمم و با کسی تعارف تکه پاره نمی‌کنم. وقتی می‌گویم پنجاه صفحه این رمان زیادی است، واقعا زیادی است. بعد داخل متن که می‌شوم می‌بینم دعوایی را که با من دارد، در داستان می‌خواهد تصفیه کند. اسم کاراکترش را می‌گذارد هوشنگ. چهره‌اش را هم وصف می‌کند و بعد حرف‌هایی را هم به او نسبت می‌دهد...


[ از گفتگوی میترا شجاعی با #هوشنگ_گلشیری
هیولای درون | نشریه دنا؛ مهر ماه ۱۳۷۹؛ شماره ۸ ]

@aminhaghrah
Forwarded from اتچ بات
▪️
از سیمین به جلال...
شاید من خیال می‌ورزیدم!

محبوب بی‌همتای من، شوهر عزیز و نازنین من، کاغذ کوتاه چهار صفحه‌ای‌ات که در جوف آن عکسها و کاغذهای قبلی ویکی و نیرّ را گذاشته بودی رسید و چشمم را روشن کرد. از این که در کاغذهای قبلی بی‌تابی کرده‌ام مرا ببخش. وقتی دیر نامه می‌نویسی یا نامه‌ات نمی‌رسد هزار فکر بی‌جا می‌کنم، هزار خیال می‌بافم، چون اینجا تنهای تنها هستم و بعد کاغذ تو که می‌رسد مثل آبی که روی آتش بریزند آرام می‌شوم...

بعد از ظهر همان‌طور که دراز کشیده بودم به یاد خودم، یعنی در نظر خودم مجسم کردم روزی را که به ایران وارد خواهم شد. همه چیز را در نظر آوردم و یکهو به خودم آمدم دیدم اشک از چشمهایم جاری است. از خودم خنده‌ام گرفت. کی من باورم می‌شد تو را اینقدر دوست دارم؟ راستی چرا تو را به این حد دوست می‌دارم؟ خیلی دلم می‌خواهد این احساس را تجربه کنم، ببینم از چه چیز تو اینقدر خوشم آمده است؟...
از همه چیزت خوشم آمده است، از جسمت و از روحت هر دو؛ جسمت به من لذت می‌بخشد و روحت روحم را نوازش می‌دهد. به همین دلیل ِ توافق روحی و جسمی و مادی و معنوی است که این همه دوستت دارم. آیا تو هم مرا اینقدر دوست داری؟

من زیبایی تو را ندارم. مرگِ من راست بگو تو هم از من لذت می‌بری؟ یا فقط چون در من موارد قابل دوست داشتن هست و لذت دوست داشتن هست، لذت جسمی را فدای لذت روحی کرده‌ای؟ عزیزم نمی‌دانم مقصودم را می‌فهمی؟ مقصودم این است که راستش من همیشه در این دو سال و نیمه زندگیمان خیال می‌کرده‌ام و هنوز هم تا حدی به این خیال هستم که نکند من آن لذت لازم را به جلال نداده باشم، نکند که من او را از فرصت جوانی کردن و با دختر بیست ساله عروسی کردن باز داشته باشم، نکند او به واسطه‌ی شخصیت من، به واسطه‌ی لیاقت و قابلیت من پا به روی امیال و هوسهای جوانی‌اش گذاشته باشد و بعد پشیمان بشود. مخصوصا وقتی هم بچه‌دار نشدیم این خیال در من قوت گرفت.
شاید من خیال می‌ورزیدم ، ولی این بیم همیشه در من بوده است...


فرازی از نامه‌ی #سیمین_دانشور به #جلال_آل_احمد . ۱۸ نوامبر ۱۹۵۲ | ۲۷ آبان ۱۳۳۱، استنفورد

@aminhaghrah
▪️
وقتی سیمین، وفاداری‌اش را به جلال اثبات می‌کند!

از نامه‌های #سیمین_دانشور به #جلال_آل_احمد، در سفر به امریکا، ۲۴آبان ۱۳۳۱، استنفرد. منتشر شده در کتابی با همین نام. نشر نیلوفر.

#روایت
#کتاب
@aminhaghrah
▪️
سیمین، سانسور و جلال!

منیرو روانی‌پور:
"‏آخرین باری که #سیمین_دانشور را دیدم تو خونهٔ خودش بود، داشت روی نامه‌های جلال به خودش کار می‌کرد و یک‌جاهایی رو سانسور می‌کرد با مداد. جا خوردم، گفت جوری خط نمی‌زنم که اصلش معلوم نباشه. اون‌وقت زل زد تو چشمم و گفت می‌دونی این‌قدر مشروب خورد که ترکید، من به مردم چی می‌تونم بگم؟..."

•• توضیح:
کتاب نامه‌های #سیمین_دانشور و _جلال_آل‌_احمد را مسعود جعفری جزی تدوین و تنظیم و نشر نیلوفر در سه جلد منتشرش کرده است.


@kaaghaz
@aminhaghrah
▪️
گریه نکن خواهرم، در خانه‌ات درختی خواهد رویید و درخت‌هایی در شَهرت و بسیار درختان در سرزمینت. و باد پیغام هر درختی را به درخت دیگر خواهد رسانید و درخت‌ها از باد خواهند پرسید: در راه که می‌آمدی، سَحَر را ندیدی؟...

[ سووشون | #سیمین_دانشور ]

#کتاب
#روایت
@aminhaghrah
اندوه از ترس بهتر است، چونکه ترس همیشه آدم را حقیر می‌کند، در حالی که اندوه غنی‌اش می‌سازد...

[ بنال وطن | #آلن_پیتون | مترجم: #سیمین_دانشور ]

#کتاب
#روایت
@aminhaghrah
Forwarded from اتچ بات
▪️ضیا_موحد از #جلال می گوید!

● آل‌احمد آدمی بود که بی‌حساب و کتاب حرف می‌زد و اشتباهات فراوانی هم مرتکب می‌شد.

● بخش سیاست‌پیشگی او دقیقا دور از مسائل روشنفکری بود. آدمی است که به‌راحتی هوچی‌گری می‌کند. به راحتی غرق شدن "صمد بهرنگی" و خودکشی تختی را می‌اندازد گردن رژیم... کار دیگری که آل‌احمد می‌کرد این بود که اشتباهاتی مرتکب می‌شد و راه‌هایی می‌رفت که دلش نمی‌پسندید. بعد برای این‌که از گناه کرده خودش را تبرئه کند، ماجرا را می‌انداخت گردن رژیم. می‌نوشت که من با دستگاه شرکت نفت مخالفم اما اشتباه کردم چک گرفتم... برای اینکه یک‌جوری بگوید من با اکراه این چک را گرفته‌ام. خب اینکه دیگر با اکراه و رضا ندارد!! تازه یک تحقیقی کرده‌ای و آن‌ها هم در مقابل، یک پولی به تو داده‌اند، دیگر این همه سروصدا ندارد.

● کتاب "سنگی بر گوری" خیلی کتاب حقیری بود. برداشت‌هایی که می‌کند و حرف‌هایی که می‌زند نشان‌دهنده یک ذهن کاملا عقب‌افتاده است. حرف‌هایی که راجع به #سیمین_دانشور و آن پزشک می‌زند به گونه‌ای است که اگر آدمی کمی اهل تفکر باشد، چنین حرف‌هایی نمی‌زند.

● یکی از مشخصات آل‌احمد چیزی است که غربی‌ها لغت "اروگنس" را برایش به کار می‌ برند... یعنی ادعای زیاد کردن. آل‌احمد مصاحبه‌ای که با شمیم بهار کرده در "اندیشه و هنر" می‌گوید: در ادبیات فرانسه چیزی نمی‌گذرد که من ندانم. این یک حرف کاملا اغراق‌آمیز است.

● در مورد اطلاعات فلسفی هم نه تحصیلات فلسفی داشت و نه با استناد به نوشته‌هایش مطالعات عمیقی در فلسفه داشت. مفهوم غربزدگی هایدگر را هم نفهمیده‌بود.

● وقتی می‌خواست از کلیت اسلامی دفاع کند، نطق امام خمینی را سانسور می‌کرد... اصولا زندگی آل‌احمد یک زندگی اسلامی نبود... او دین را چون حربه‌ای برای سقوط شاه می‌خواست. آل‌احمد خیال می‌کرد تمام شر عالم زیر سر شاه است. خیال می‌کرد اگر شاه سقوط کند دیگر کافی است.

● اگر آل‌احمد زنده می‌ماند، پس از انقلاب گرفتار شرایط دهه ۶۰ می‌شد.»

● تمام اعتبار آل‌احمد به خاطر فرانسه بلد بودن و چیزی نوشتن به سبک غربی بود. آل‌احمد چیزی به جز آن توشه‌ای که از مارکسیسم و نظریه‌های غربی که درباره داستان بود نداشت! سرمایه آل‌احمد چیزی بود که از غرب آمده‌بود. آل‌احمد چندان اطلاعاتی از سنت ما نداشت.»

● آل‌احمد یک متفکر نبود. او از سیاست شروع کرده و به سیاست ختم کرده. این وسط هم یک مقداری کارهای ادبی کرده و گرنه اندیشمندی که غرب و فرهنگ غرب را خوب بشناسد و انتقادهایش عمیق باشد، نه چنین نبود.

● روشنفکر آدمی است منتقد، منصف، راستگو و صمیمی. اما سیاست‌پیشه، به اقتضای سیاست پایین و بالا می‌رود، احتمالا دروغ هم می‌گوید، احتمالا هوچی‌گری هم می‌کند. آل‌احمد این دو چیز را با هم دارد. آن‌چه کار آل‌احمد را بارز کرده‌است، نثرش است، به خصوص در "مدیر مدرسه" یا "غربزدگی"؛ نثری که قابل تقلید هم نیست...

[ از گفتگوی ضیا موحد با روزنامه شهروند امروز | ۱۳۸۶ ]

#جلال_آل_احمد
#اندیشه
#تاریخ
@aminhaghrah
Forwarded from عکس نگار
🔹 نامه ی اول:
محبوب بی همتای من، شوهر عزیز و نازنین من ، کاغذ کوتاه چهار صفحه ای ات که در جوف آن عکسها و کاغذهای قبلی ویکی و نیرّ را گذاشته بودی رسید و چشمم را روشن کرد. از این که در کاغذهای قبلی بی تابی کرده ام مرا ببخش. وقتی دیر نامه می نویسی یا نامه ات نمی رسد هزار فکر بیجا می کنم، هزار خیال می بافم، چون اینجا تنهای تنها هستم و بعد کاغذ تو که می رسد مثل آبی که روی آتش بریزند آرام می شوم...بعد از ظهر همان طور که دراز کشیده بودم به یاد خودم ، یعنی در نظر خودم مجسم کردم روزی را که به ایران وارد خواهم شد. همه چیز را در نظر آوردم و یکهو به خودم آمدم دیدم اشک از چشمهایم جاری است. از خودم خنده ام گرفت . کی من باورم می شد تو را اینقدر دوست دارم؟ راستی چرا تو را به این حد دوست می دارم؟ خیلی دلم می خواهد این احساس را تجربه کنم ، ببینم از چه چیز تو اینقدر خوشم آمده است؟ ... از همه چیزت خوشم آمده است، از جسمت و از روحت هر دو ؛ جسمت به من لذت می بخشد و روحت روحم را نوازش می دهد. به همین دلیل ِ توافق روحی و جسمی و مادی و معنوی است که این همه دوستت دارم. آیا تو هم مرا اینقدر دوست داری؟ من زیبایی تو را ندارم. مرگ من راست بگو تو هم از من لذت می بری؟ یا فقط چون در من موارد قابل دوست داشتن هست و لذت دوست داشتن هست ، لذت جسمی را فدای لذت روحی کرده ای؟ عزیزم نمی دانم مقصودم را می فهمی ؟ مقصودم این است که راستش من همیشه در این دو سال و نیمه زندگیمان خیال می کرده ام و هنوز هم تا حدی به این خیال هستم که نکند من آن لذت لازم را به جلال نداده باشم، نکند که من او را از فرصت جوانی کردن و با دختر بیست ساله عروسی کردن باز داشته باشم، نکند او به واسطه شخصیت من ، به واسطه لیاقت و قابلیت من پا به روی امیال و هوسهای جوانی اش گذاشته باشد و بعد پشیمان بشود. مخصوصا وقتی هم بچه دار نشدیم این خیال در من قوت گرفت. شاید من خیال می ورزیدم ، ولی این بیم همیشه در من بوده است...

[ از نامه‌ی سیمین دانشور به جلال آل احمد | ۲۷ آبان ۱۳۳۱ | استنفورد ]

🔹نامه دوم:
عزیزم، جلال زود رنجم ، جلال آتشین مزاجم ، واقعا از تو گله مندم. کاغذهای اخیرت در خراب کردن روحیه ام معجزه کرده اند. از لوس آنجلس که آمدم، نه، در همان لوس آنجلس که بودم کاغذ آبادانت را زیارت کردم که از دشنام و غلط کردی وغیره مالامال بود و اینجا هم که آمدم دو کاغذ دشنام آمیز تلخ در اول و یک کاغذ سراپا دشنام هم دیروز دریافت داشتم. اگر رسم روزگار این است که باشد. ما شنیده بودیم که معمولا پدر مادر و خواهر و برادر و زن و شوهر کسانی که در غربت هستند ، کسان غربت زده و تنهای خود را تسلی می دهند ، مخصوصا که غربت و در سرزمین بیگانه بودن و تمام زندگی را جور دیگر یافتن خود به خود روحیه آدم را تضعیف می کند و غربت زده ها از عزیزان خود تسلی ، دل دادن و جرات بخشیدن توقع دارند، توقع که نه ، احتیاج دارند. اگر کارد به استخوانم نرسیده بود یعنی واقعا نامه هایت روحیه ام را خراب خراب نکرده بود ، هزگز نمی نوشتم، ولی این چهار ماه ، کاغذهای عزیزت را همه را با هم یک دور خواندم و دیدم همه دست کم از اضطراب ، نگرانی، بدبینی و افسردگی مالامالند. شاید بگویی نامه های من بدتر باشند. ولی این را بدان که من صد یک حالات روحی ام را ، صد یک آنچه از فراق تو می کشم، صد یک بحران روحی خود را برای تو نمی نویسم، زیرا می دانم فایده ای ندارد غیر از این که تو را آتشی تر ، عصبانی تر و محزون تر بکند. ولی تو با آن قلم صمیمی و قوی ات چنان آتش به جانم می زنی که تقریبا بعد از هر کاغذت می نشینم و سیر گریه می کنم و چند روز هم مشغول مبارزه با اثرات کاغذت هستم تا کاغذ جدیدت می رسد. نمی گویم ننویس و نمی گویم خودت را به من نشناسان یا دوریی کن و یا درددل با من نکن. می دانم اگر با من درد دل نکنی کسی را نداری که حرفها را در میان بگذاری، ولی کمی هم به من رحم کن. غلطی است که کرده ام و اتفاقی است افتاده، آیا سزاوار است هی به رخ من بکشی و این فداکاری را که کرده ای و مرا اجازه داده ای با اخم و گنده گویی از دل من در بیاوری؟ ...

[ از نامه‌ی سیمین دانشور به جلال آل احمد | ۱۷دی ۱۳۳۱ | استنفورد ]

#نامه
#کتاب
#سیمین_دانشور
#جلال_آل_احمد
@aminhaghrah
Forwarded from عکس نگار
‍ ۸ اردیبهشت، ۹۶امین سالروز #سیمین_دانشور (۱۳۰۰-۱۳۹۰) نویسنده و مترجم ایرانی بود.
نامه های او به همسرش «جلال» را می خواندم. دانشور، قطعن چهره ای شایسته و نخبه‌ در ادبیات معاصر ایرانی ست و هیچ از همسرش #جلال_آل_احمد کم ندارد اگر بیشتر ندارد. اما این نامه ها جلوه ای دیگر (سویه ای شخصی اما هولناک) از احوالات و روابط دو سیمای پرجذبه و موثر و شهره‌ی ادبیات ایرانی را به نمایش می گذارند.
غریبانه ها (نامه ها) ی «سیمین» و «جلال» در روزهای دوریِ تحصیل سیمین در امریکا، به سال ۱۳۸۳ در سه جلد توسط انتشارات نیلوفر منتشر شد.
دو نامه را از آمین بخوانید 🔻

#کتاب
#ادبیات
@aminhaghrah
#نقاشی سه زن #شاعر ایرانی؛
#فروغ
#سیمین_دانشور
#سیمین_بهبهانی
روی دیواری در سانفرانسیسکو.

[ شقایق سیروس، نقاش ایرانی متولد ۱۹۸۷، آفریننده این اثر است ]

#زنان
@aminhaghrah
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
۱۸ اسفند، پنجمین سال درگذشت بانو #سیمین_دانشور است.
در این #ویدئو که چلچراغ منتشر کرده او از وضعیت ترجمه‌ها و کلاه‌هایی که سرش گذاشته‌اند می‌گوید!

#ادبیات
#زنان
@aminhaghrah