فلسفه

#جوهر
Канал
Логотип телеграм канала فلسفه
@Philosophy3Продвигать
44,27 тыс.
подписчиков
2,1 тыс.
фото
512
видео
2,14 тыс.
ссылок
@Hichism0 برای تبلیغ به این آیدی پیام دهید کانالهای پیشنهادی @Ingmar_Bergman_7 سینما @bookcity5 شهرکتاب @Philosophers2 ادبیات و فلسفه @audio_books4 کتاب صوتی @Philosophicalthinking فلسفه خوانی @TvOnline7 فیلم و سریال
فلسفه
■ قسمت سیزدهم ■ #رومانتی_سیسم، آخرین دوران فرهنگی بزرگ اروپا” رومانتی سیسم در اواخر قرن هجدهم شروع شد و تا اواسط قرن نوزدهم دوام یافت. گفته می شود رومانتی سیسم آخرین رهیافت مشترک اروپا به حیات بود.در آلمان آغاز شد،و واکنشی بود در مقابل تأکید بی چون و چرای…
■ قسمت چهاردهم ( #هگل)

#فردریش_هگل فرزند خلف #رمانتی_سیسم بود.
او همه ی اندیشه هایی را که در عصر رومانتیک سر برآورده بود یکپارچه کرد و توسعه داد ولی به بسیاری از رومانتیک ها از جمله #شلینگ به دیده ی انتقادی نگریست.
شلینگ مانند دیگر رومانتیک ها می گفت ژرف ترین مفهوم حیات در چیزی است که آن ها #روح_جهانی می خواندند
هگل نیز اصطلاح روح جهانی را به کار گرفت ولی به معنایی کاملا تازه.مقصود او از روح جهانی یا عقل جهانی مجموعه ی تمامی مظاهر انسانی ست،چون فقط انسان است که روح دارد.
چنانچه پیشتر گفتیم #کانت درباره ی #شیء_فی_نفسه سخن گفت.البته منکر شد که بشر بتواند از رازهای درونی طبیعت شناختی روشن پیدا کند ولی پذیرفت که نوعی حقیقت دست نیافتنی وجود دارد.
هگل می گفت «حقیقت ذهنی است» و بدین ترتیب وجود هرگونه حقیقت مافوق یا ماورای عقل انسان را رد می کند.به گفته ی او « هر معرفتی معرفت انسانی است»
“فلسفه هگل چیزی درباره ی ماهیت درونی حیات به ما نمی آموزد ولی یاد می دهد چگونه سودبخش بیندیشیم.”
نظام های فلسفی پیش از هگل همه یک وجه مشترک داشتند،همه می کوشیدند برای شناخت انسان از جهان #ضوابط_جاودان وضع کنند ولی به عقیده هگل مبنای معرفت بشر نسل به نسل تغییر می کند.
اندیشه هایی که با جریان سنت گذشته به ما رسیده اند و نیز شرایط مادی جاری زمان شیوه تفکر ما را رقم می زنند. بنابراین هیچ وقت نمی توان گفت که این یا آن اندیشه همیشه درست است. منتها هر اندیشه ای می تواند از نظرگاه خاصی درست باشد.هگل در زمینه تأملات فلسفی نیز عقل را #پویا و در واقع نوعی فرایند می دانست.
هگل ادعا می کرد که روح جهانی به سوی شناخت بیشتر و بیشتر پیش می رود. به اعتقاد او تاریخ در واقع ماجرای روح جهانی است که به تدریج خودآگاهی می یابد.
به گفته ی او مطالعه تاریخ نشان می دهد که بشریت به سوی تعقل و آزادی بزرگ‌تری در حرکت است.
تاریخ زنجیره ی دراز تأمل و تفکر است.
هر فکر معمولا براساس فکرهای دیگر،فکرهای قبلا پیشنهاد شده پیش می آید. ولی به محض آن که فکری پیشنهاد شد،فکر دیگری آن را نقض می کند،یعنی میان این دو تفکر تناقضی روی می دهد و این تناقض را باز فکر سومی فیصله می دهد-فکر سومی که حائز بهترین نکات هر دو دید پیشین است. هگل این جریان را #فرایند_دیالکتیکی خواند.
پیشتر آوردیم که فلاسفه پیش از سقراط درباره #جوهر_اولیه و تغییر و دگرگونی بحث می کردند بعد #الئائیها ادعا کردند که تغییر ناممکن است.آن ها با وجود ادراک تغییرات از راه حواس خود منکر هرگونه تغییر شدند پس الئائیها ادعایی پیشنهاد کرده بودند-هگل این چنین دیدگاهی را #تز[#برنهاده] می نامید.
ولی هرزمان که ادعایی چنین افراطی پیشنهاد شود ادعای نقیضی در مقابل آن سربر می آورد که هگل آن را #نفی می نامد. نفی فلسفه الئائیها،#هراکلیتوس بود که گفت همه چیز در حال تغییر است. در این میان #امپدوکلس از را می رسد و می گوید بخشی از هردو دعوی درست و بخشی نادرست است. هگل این نقطه نظر را که حد فاصلی است بین دو مکتب فکری #نفی_سلب می خواند.
او این سه مرحله ی #شناخت را #تز،#آنتی_تز و #سنتز[برنهاده،برابرنهاده و هم نهاده] می خواند.
کاربرد دیالکتیک هگل تنها در تاریخ نیست بلکه ما در هر بحث و گفتگویی به شکل دیالکتیکی فکر می کنیم یعنی می کوشیم اشتباهات بحث را دریابیم.هگل این را تفکر منفی می نامید و معتقد بود ما پس از تشخیص اشتباهات نکات درست آن را محفوظ می داریم.

■ دیدگاه هگل در باب #فرد و #اجتماع

هگل می گوید:«فرق میان زن مورد همچون تفاوت حیوان و گیاه است.مردان به منزله حیوانات و زنان به منزله گیاهان اند،چرا که رشد آن ها ملایم تر است و علت این،اتکای آن ها بر احساس است.اگر زنان زمام حکومت را در دست گیرند،کشور بی درنگ به مخاطره می افتد.تحصیلات زنان بیشتر برحسب زندگی است تا دانش اندوزی.مقام مرد از سوی دیگر فقط از طریق ازدیاد تفکر و مساعی فنی بیش از حد کسب می شود.»
هگل برخلاف رومانتیک ها که معتقد به #فردگرایی بودند،عقیده داشت فرد بخشی آنداموار از اجتماع است. عقل یا روح جهانی پیشتر و مهمتر از همه در تأثیر متقابل مردم بر یکدیگر پدیدار می شود.
به گفته ی هگل انسان نمی تواند از جامعه بگسلد و در واقع فرد بدون جامعه نمی تواند روح خود را دریابد.
او سه مرحله برای رسیدن به #خودآگاهی قائل بود؛ روح جهانی ابتدا در فرد به خودآگاهی می رسد.هگل این مرحله را #ذهنی می نامد.
سپس در خانواده،در جامعه مدنی،و در دولت خودآگاهی برتر می یابد.هگل این مرحله را #عینی می خواند.
روح جهانی برترین شکل تحقق خود را در مرحله #مطلق به دست می آورد. هنر، دین و فلسفه جزو این روح مطلق اند.
به اعتقاد هگل #فلسفه والاترین شکل معرفت است،چون در فلسفه روح جهانی به تأثیر خود بر تاریخ می اندیشد شاید بتوان گفت فلسفه آینه ی روح جهانی است.

📚 #دنیای_سوفی
👤 #یوستین_گردر
■ گردآوری #الهام_اولیائی

@Philosophy3
فلسفه
■ قسمت هفتم ■ #دکارت #رنه_دکارت را بی اغراق می توان «پدر فلسفه ی نو» دانست.پس از کشف مجدد انسان و طبیعت در دوران رنسانس،نیاز به گردآوری اندیشه های زمان در یک نظام روشن فلسفی بود و دکارت نخستین نظام ساز بااهمیت آن دوران. منظور از نظام فلسفی،فلسفه ای است که…
■ قسمت هشتم

#اسپینوزا

#باروخ_اسپینوزا از جامعه ی یهودی آمستردام بود ولی به علت دگراندیشی و کجروی تکفیر شد.
او می گفت مسیحیت و یهودیت با احکام جزمی خشک و مناسک صوریْ خود را زنده نگه داشته اند. او نخستین کسی بود که در مورد کتابِ مقدس تفسیرِ به اصطلاح تاریخی-انتقادی به کار برد.
اسپینوزا منکر این شد که کتاب مقدس کلمه به کلمه وحی خداوند است.در هواداری از آرمان آزادی بیان و در مدارای دینی کمتر کسی به قدرت و استحکام اسپینوزا سخن گفته است. او خود را یکسره وقف فلسفه کرد.
ستون های فلسفه اسپینوزا این است که از چشم انداز ابدیت به همه چیز نگاه کند.
به نظر او خدا جهان را نیافرید که خود بیرون آن بایستد بلکه خدا خودِ جهان است. او خدا و طبیعت را یکی دانست و گفت خدا همه چیز است و همه چیز در خداست.
به عقیده او تنها با رهاسازی خویشتن از احساسات و شهوات شخصی،می توان به خوشنودی و نیکبختی دست یافت.
مهم‌ترین اثر او #اخلاق_به_برهان_هندسی بود. منظور از اخلاق در فلسفه،بررسی رفتار اخلاقی برای #نیک_زیستن است.اسپینوزا اخلاق را هم به مفهوم هنر زندگی و هم به مفهوم رفتار اخلاقی به کار می برد.
او نیز مانند #دکارت که روش ریاضی را برای بازاندیشی فلسفی به کار گرفت می خواست با اخلاقیات نشان دهد که زندگی پیرو قوانین کلی طبیعت است.
انسان دو ویژگی یا تجلی خداوند را می شناسد.اسپینوزا آن ها را صفات خدا نامید.
این صفات همان هایی است که دکارت #اندیشه و #بعد خواند.البته که خدا صفات بسیار دیگری نیز دارد ولی اندیشه و بعد تنها صفاتی هستند که بشر می شناسد.
از سوی دیگر،چنانچه پیشتر ذکر شد،دکارت هستی را متشکل از دو جوهر کاملا مجزا یعنی اندیشه و ماده می دانست اما اسپینوزا این تقسیم را رد کرد.به نظر او تنها یک جوهر وجود دارد و آن هستی یگانه ای است که آن را به سادگی #جوهر و گاه #خدا یا #طبیعت خواند.از این رو اسپینوزا را #یکتاگرا می دانند و همین یکی شمردن خدا و طبیعت است که بین او و دکارت و نیز تعالیم یهودی و مسیحی فاصله می اندازد.
اسپینوزا تأکید می ورزید که تنها یک وجود،
کاملا و مطلقا علتِ قائم به ذات است و می تواند با آزادی تام عمل کند.تنها خدا یا طبیعت مبین فرایندی این چنین آزاد و این چنین تصادفی است.انسان در ابتدا آزاد آفریده می شود ولی به تدریج تحت تأثیر اوضاع پیرامون و جامعه از پیشرفت و رشد باز داشته می شود.او می تواند برای آزادی و رهایی از قیود بیرونی بکوشد ولی هیچگاه به اختیار و اراده آزاد دست نمی یابد.او بر آنچه بر بدن اش می گذرد اختیار ندارد چنانکه اندیشیدن خود را برنمی گزیند.پس انسان روح آزاد ندارد و کمابیش در پیکری مکانیکی محبوس است.
به عقیده ی اسپینوزا خدا یا قوانین طبیعت علت درونی هر چیزی است که روی می دهد.
درواقع باور داشت که خدا از راه این قوانین بر جهان فرمان می راند و مفهوم این حرف این است که “همه چیز در جهان مادی به #ضرورت روی می دهد.”
درواقع دید او از دنیای مادی یا طبیعی #جبری است،همان دیدگاهی که مورد توجه #رواقیان قرار داشت.
#اخلاقیات_اسپینوزا به طور مختصر به معنای #پذیرش_خویشتنداری است،اینکه دستخوش احساسات نشویم و با رسیدن به نوعی #ادراک_شهودی از کل طبیعت،باور داشته باشیم که هر چه در جهان رخ می دهد به ضرورت است و تنها در این حالت است که به خوشنودی و نیکبختی واقعی دست می یابیم، این را اسپینوزا “دیدن همه چیز از چشم انداز ابدیت” نامید.

📚 #دنیای_سوفی
👤 #یوستین_گردر
■ گردآوری #الهام_اولیائی

join us : | کانال فلسفه
@Philosophy3
فلسفه
‍ ■ قسمت ششم ■ #عصر_باروک لفظ باروک از واژه ای ست که برای توصیف کردن مرواریدهای نامنظم شکل به کار می رود.برخلاف سبک ساده و موزون هنر رنسانس،بی نظمی ویژگی هنر باروک بود. تضادهای آشتی ناپذیر به طور کلی خصلت بارز قرن هفدهم بود؛از سویی خوشبینی بی وقفه ی رنسانس…
■ قسمت هفتم

#دکارت

#رنه_دکارت را بی اغراق می توان «پدر فلسفه ی نو» دانست.پس از کشف مجدد انسان و طبیعت در دوران رنسانس،نیاز به گردآوری اندیشه های زمان در یک نظام روشن فلسفی بود و دکارت نخستین نظام ساز بااهمیت آن دوران.
منظور از نظام فلسفی،فلسفه ای است که از پایه ساخته شود و به سبب یابی همه ی مسائل فلسفی بپردازد.
#افلاطون و #ارسطو در #دوران_باستان و #قدیس_توماس_آکویناس در #قرون_وسطا بزرگ‌ترین #نظم_سازان بودند.پس از آن رنسانس آمد که انبوهی عقاید کهنه و نو درباره ی طبیعت،علم،خدا و انسان با خود به همراه داشت.تا قرن هفدهم هیچ فیلسوفی درصدد گردآوری افکار تازه در یک نظام فلسفی روشن برنیامد و دکارت نخستین کسی بود که به این کار پرداخت.او بیشتر در اندیشه شناخت یا به عبارتی #معرفت_یقینی بود.
بسیاری از معاصران او در مورد اصول معرفت یقینی ابراز شکاکیت مطلق فلسفی می کردند.از دید آنان انسان باید بپذیرد که هیچ نمی داند ولی دکارت این را قبول نداشت چنان که سقراط شکاکیت سوفسطائیان را نپذیرفت.
دکارت همچون سقراط مطمئن بود که پاره ای شناخت ها تنها از راه عقل به دست می آیند و نمی توان به آنچه در کتب قدیم آمده و آنچه از راه حواس درک می شود استناد کرد.
پس بی شک او با افلاطون نیز هم عقیده بود در این که آنچه را با عقل درمی یابیم واقعی تر است از آنچه با حواس درمی یابیم.
درواقع هر سه ی آن ها بر این باور بودند که میان عقل و هستی پیوندی است و هرچه چیزی بدیهی تر به عقل آدم برسد وجود آن محقق تر است.
به عبارتی دیگر خط مستقیمی ما را از #سقراط و #افلاطون،از طریق قدیس #آگوستینوس،به دکارت می رساند.
این ها همه #عقل_گرایان نمونه بودند و می پنداشتند عقل تنها راه کسب #شناخت است.
دکارت همچنین به این نتیجه رسید که تصور روشن و مشخصی از یک وجود کامل در ذهن خویش دارد و این تصور کامل نمی تواند از کسی که خود ناکامل است برآید پس از وجود خود به وجود خدا پی برد. البته که بسیاری این نتیجه گیری عجولانه را نقطه ضعف او می دانند ولی او این را نتیجه گیری نمی نامید،او در پی اثبات چیزی نبود.به گفته دکارت تصور خدا در ذات ماست.
موضوع دیگری که ذهن او را به خود مشغول می کرد رابطه جسم و روح بود.فیلسوفان تا قرن هفدهم فرق زیادی میان روح و جسم قائل نمی شدند و موجودات را تماما مادی می پنداشتند ولی دکارت مانند برخی فلاسفه همچون افلاطون روح را جدا از ماده می پنداشت،هرچند فیلسوفان قبل او هیچ پاسخی برای چگونگی تقابل این دو نداشتند.
او به دوگونه هستی-یا جوهر- اشاره می کند؛ یکی #جوهر_اندیشه یا نفس و دیگری #جوهر_بعد یا امتداد،یعنی ماده.
#نفس آگاهی محض است ولی #ماده بعد یا امتداد محض است پس می توان آن را به اجزا کوچکتر تقسیم نمود.
او این دو جوهر را مستقل از هم می پندارد هرچند انکار نمی کند که میان نفس و جسم پیوسته کنش و واکنش برقرار است.درواقع نفس که اساسا اندیشه است همواره متأثر از احساسات و شهوات برخواسته از نیازهای جسمی است،هرچند به باور او انسان توانایی غلبه بر این نیازها را دارد و می تواند عقلانی رفتار نماید.نفس در این مفهوم برتر از جسم است.
از دید دکارت هردو جوهر از خدا منبعث می شود چون تنها خداست که مستقل از هرچیز دیگری است.او را از این رو #دوگانه_انگار می خوانند یعنی کسی که شکاف عمیقی بین هستی اندیشه و هستی ماده قائل است.
دکارت ریاضیدان بود؛او را «پدر هندسه تحلیلی» می نامند.او می خواست روش ریاضی را در فلسفه نیز به کار گیرد.به عقیده او هیچ چیزی را مادام که آشکارا و مشخص به حس درک نکرده ایم نمی توانیم بپذیریم و برای انجام این امر چه بسا لازم است که مسائل مطرح شده از جمله پرسش های فلسفی را به کوچکترین اجزا خرد کرد و همه چیز را از نقطه ابتدا تحلیل نمود و در اینجاست که تنها عقل به طور قطع و یقین به مدد می آید.
به عقیده او ابتدا باید به همه چیز شک کرد و سپس از همین نقطه صفر به جلو گام برداشت.او باور داشت که انسان شک می کند و وقتی شک می کند حتما می اندیشد و چون می اندیشد پس حتما موجودی اندیشیده است و با این تحلیل به جمله ی معروف خود رسید؛”می اندیشم پس هستم!”

📚 #دنیای_سوفی
👤 #یوستین_گردر
■ گردآوری #الهام_اولیائی

join us : | کانال فلسفه
@Philosophy3
#فلسفه_چیست؟
قسمت اول

■ بهترین راه نزدیک شدن به فلسفه پرسش در خصوص چند سوال فلسفی ست:
«اینکه جهان چگونه به وجود آمد؟
آیا در پس هرچه روی می دهد اراده یا مقصودی نهان است؟
آیا پس از مرگ حیاتی هست؟»
و پرسش هایی از این دست....
در این بین تنها چیزی که به آن نیاز داریم تا فیلسوف خوبی شویم #قوه_شگفتی است.
#فلسفه،شیوه اندیشیدن کاملا جدیدی ست که از ششصد سال پیش از میلاد مسیح در #یونان آغاز شد.
در یونان باستان تمام رویدادها و سوالات آدمی براساس #افسانه پاسخ گفته می شد.
عامل همه چیز را خدایان می دانستند و هرکدام از خدایان را مسئول رویدادی در جهان پیرامون.
بعدها شهروندان اوقات بیشتری را صرف تفکر در باب رویدادها کردند و #شیوه_فکر_اساطیری به #شیوه_فکر_تجربی_و_عقلی تغییر نمود. فیلسوفان اولیه یونان برای فرایندهای طبیعی توضیح طبیعی به جای توضیح فوق طبیعی یافتند.از این رو آنان را #فیلسوفان_طبیعی می خوانند.
تمام آن ها عقیده داشتند که اصل کلیه تغییرها باید نوعی #جوهر_خاص_اولیه باشد.
در واقع باید “چیزی” باشد که چیزها همه از آن می آیند و همه بدان باز می گردند.
فیلسوفان طبیعی پیشتاز آنچه بعدها #علم نامیده شد بودند.

#فیلسوفان_طبیعی

● سه فیلسوف میلتوسی؛
#تالس؛ او منشأ همه چیز را #آب می دانست و معتقد بود که همه چیز پر از
خداست.
#آناکسیماندروس؛ او معتقد بود چون همه چیزها متناهی هستند پس باید منشأ آن ها چیزی #لامتناهی باشد.
#آناکسیمنس؛ منشأ همه چیز را #بخار یا #هوا می دانست.

#الئائیها:فلاسفه ای از مستعمره یونان به نام الئا؛
#پارمنیدس؛ عقیده داشت هرچه وجود دارد پیوسته وجود داشته است.هیچ چیز نمی
تواند از هیچ به وجود آید و آنچه هست نمی تواند نابود گردد.تغییر به مفهوم واقعی امکان پذیر نیست.او می دانست که طبیعت مدام در حال تغییر است و آن را با حواس خود درک می کرد ولی وقتی ناچار شد بین عقل و محسوسات یکی را برگزیند،جانب #عقل را گرفت.
او و فیلسوفانی که عقل را قوه تشخیص برتر و منشأ شناخت ما از جهان می دانند
#خردگرا خوانده می شوند.

#هراکلیتوس؛
تغییر مدام یا #سیلان را اساسی ترین سرشت طبیعت می دانست.
همان گفته معروف او که« در یک رود دوبار نمی توان پا نهاد» زیرا بار دوم که پا در رود نهم،نه رود همان است نه من.
او #اضداد را ویژگی جهان می دانست،اینکه در برابر هر رویداد و هرخصلت ضد آن هم وجود دارد.« خدا همانا روز و شب،زمستان و تابستان،جنگ و صلح،سیری و گرسنگی است.»
به اعتقاد او حتما نوعی #عقل_کل وجود دارد که آنچه را در طبیعت روی می دهد هدایت می کند. هراکلیتوس در میان اضداد و تغییر مدام طبیعت گونه ای هستی یا #وحدت می دید که مبنای همه چیز است و آن را #خدا یا #لوگوس نامید.

#امپدوکلس؛ چنانچه پیشتر ذکر شد،عقل پارمنیدس حکم می کرد که هیچ چیز نمی تواند تغییر یابد ولی ادراک حسی هراکلیتوس طبیعت را مدام در حال تغییر می داند.
امپدوکلس،سخنی در میانه گفت.در مواردی نظریه اول و در مواردی دیگر نظریه دوم را تأیید می کرد. در واقع او منشأ همه چیز را #چهار_عنصر_اصلی «خاک،هوا،آتش،آب» می دانست.به باور او هیچ چیز اساساً تغییر نمی کند بلکه فرآیندهای طبیعی را ناشی از آمیختن و یا مجزا شدن این چهار عنصر با یکدیگر[در واقع تغییر در نسبت های آن ها] می دانست.
او معتقد بود دو نیروی جداگانه در طبیعت در کار است،#مهر که چیزها را به هم جوش می دهد و #کین که آن ها را از هم جدا می کند.

#آناکساگوراس؛ بر آن بود که طبیعت از ذرات بسیار ریزی تشکیل شده که با چشم دیده نمی شوند.او عامل نظم و نیروی به وجود آورنده حیات را #ذهن یا #شعور خواند.

#دموکریتوس؛ باور داشت که اشیا از قطعات ریز نامرئی جاودانه و تغییرناپذیری به نام #اتم تشکیل یافته اند و طبیعت ترکیبی ست از شمار نامحدودی اتم های مختلف.
او به روح یا نیرویی که بتواند در رویدادهای طبیعت مداخله کند معتقد نبود بلکه به نظر او همه چیز مکانیکی بود .فکر می کرد تنها چیزی که وجود دارد اتم و فضاست و چون به چیزهای مادی باور داشت او را #ماده_گرا نامیدند.
نظریه اتم دموکریتوس فلسفه طبیعی یونان را موقتا پایان داد.

📚 #دنیای_سوفی
👤 #یوستین_گردر
■ گردآوری: #الهام_اولیائی

join us : | کانال فلسفه
@Philosophy3.