|#ادامه✍🏻
|#قسمت_50_رمان♥️هردو با هم سلام و عذرخواهی میکنندبابت اینکه دیر رسیدند. چنددقیقه که میگذرد از حالت چهره هایمان میفهمند خبرایـی شده.
مادرم در حالی که کیف دستی اش را به پدرم می دهد تا نگه دارد میگوید
_ خب... فاطمه جون گـفتن مراسم خاصی دارید مثل اینکه قبل از رفتن علی اقا
و بعد منتظر ماند تا کسی جوابش را بدهد.
تو پیش دستی میکنی و با رعایت کمال ادب و احترام میگویـی
_ درسته! قبل رفتن من یه مراسمی قراره باشه... راستش...
مکث میکنی و نفست را با صدا بیرون میدهی
_ راستش من البته با اجازه شما و خانواده ام... یه عاقداوردم تا بین منوتک دخترتون عقددائم بخونه! میخواستم قبل رفتن...
پدرم بین حرفت میپرد
_ چیکار کنه؟
_ عقد دائم....
اینبار مادرم میپرد
_ مگه قرار نشده بری جنگ؟...
_ چرا چرا! الان توضیح میدم که...
باز پدرم بادلخوری و نگرانی میگوید
_ خب پس چه توضیحی!... پسرم ا گر شما خدایـی نکرده یچیزیت...
بعد خودش حرفش را به احترام زهرا خانوم و حسین اقا میخورد.
میدانم خونشـــان در حال جوشـــیدن اســـت اما ا گر داد و بیدادنمیکنند فقط بخاطر حفظ حرمت اســـت و بس! بعد از ماجرای دعوا و
راضی کردنشان سر رفتن تو... حاال قضیه ای سنگین تر پیش امده.
لبخند میزنی و به پدرم میگویـی
_ پدرجان! منو ریحانه هردو موافقیم که این اتفاق بیفته. این خطبه بین ما خونده شه. اینجوری موقع رفتن من...
مادرم میگوید
_نه پسرم! ریحانه برای خودش تصمیم رفته
و بعد به جمع نگاه میکند
_ البته ببخشیدا ما اینجور میگیم. بالاخره دختر ماست. خامه...
زهراخانوم جواب میدهد
_ نه! باور کنیدما هم این نگرانی ها روداریم... بالاخره حق دارید.
تو میخندی
_ چیز خاصی نیست که بخواید نگران شید
قرار نیست اسم من بره تو شناسنامه اش!
هروقت بر گشتم این کارو میکنیم...
پدرم جوابش را میدهد
_ خب ا گر طول کشید...دختر من باید منتظرت بمونه؟
احساس کردم لحن ها دارد سمت بحث و جدل کشیده میشود. که یک دفعه حاج اقادر چارچوب درهال میاید
_ سلام علیکم! "این را خطاب به پدر و مادرم میگوید"
عذر میخوام من دخالت میکنم. ولی بهتر نیست با ارامش بیشتری صحبت کنید؟
_ و علیکم السلام! حاج اقا یچیزی میگین ها...دخترمه
حاج اقا_ میدونم پدر عزیز... من تو جریان تمام اتفاقات هســتم ازطرف آســیدعلی..
ولی خب همچین بیراهم نمیگه ها! قرار نیســت
اسمش بره تو شناسنامش که..
مادرم_ بالاخره دختر من باید منتظرش باشه!
⭕️کپی رمان ممنوع⭕️♡⊱|
@Majnone_Roghayeh315