|
#قسمت_51_رمان_مدافع_عشق🥰🌱ومرا پشت سرت به اشپزخانه میکشی. کنار میز می ایستیم و تو مستقیم به چشمانم خیره میشوی
سرم را پایین میندازم.
_ ریحانه؟اول بگو ببینم از من ناراحت که نشدی ؟
سرم را به چپ و راست تکان میدهم.
تبسم شیرینی میکنی و ادامه میدهی
_ خدا رو شکر. فقط میخوام بدونم از صمیم قلبت راضی به اینکار هستی.
شاید لازمه یه توضیحاتی بدم..
من خودخواه نیستم که بقول مادرم بخوام بدبختت کنم!
_ میدونم..
_ ا گر اینجا عقدی خونده شه دلیل نمیشه که اسم منم حتمن میره تو شناسنامه ات
با تعجب نگاهت میکنم
_ خانومی! این عقد دائم وقتی خونده میشه بعدش باید رفت محضر تا ثبت شه
ولی من بعد از جاری شدن این خطبه یراست میرم سوریه
دلم میلرزدو نگاهم روی دستانم که بهم گره شده سرمیخورد.
_ من فقط میخواستم که... که بدونی دوست دارم. واقعا دوست دارم.
ریحانه الان فرصت یه اعترافه.
من از اول دوسـت داشـتم! مگه میشـه یه دختر شـیطون و خواسـتنی رودوسـت نداشـت؟اما میترسـیدم... نه ازینکه ممکنه دلم بلرزه و
بزنم زیر رفتنم! نـه!... بخاطر بیماریم! میدونســـــتم این نامردیه در حق تو! اینکه عشـــــقو از اولش درحقت تموم میکردم! الان مطمعن باش نمیزاشتی برم!
ببین... اینکه الان اینجا وایسادی و پشت من محکمی. بخاطرروندطی شده اس. ا گر از اولش نشون میدادم که چقدر برام عزیز ی
حس میکنم صدایت میلرزد
_ ریحانه ... دوســت نداشــتم وقتی رفتم تو با این فکربرام دسـ ـت تکون بدی که" من زنش نبودمو نیسـ ـتم" ما فقط سـ ـوری پیشهم
بودیم
دوست دارم که حس کنی زن منی! ناموس منی. مال منی
خانوم ازدواج قراردادی ما تا نیم ساعت دیگه تموم میشه و تو رسما و شرعا... و بیشتر قلبا میشی همسرهمیشگی من!
حالا ا گر فکر میکنی دلت رضا به این کار نیست! بهم بگو
حرفهایت قلبم را از جا کنده. پاهایم ســســت شــده.طاقت نمیاورم و روی صـندلی پشـت میزوا میروم. تواز اول مرا دوســت داشــتی...
نگاهت میکنم و تو از بالای ســـر با پشـت دسـتت صـ ـ ـورتم را لمس میکنی. توان نگه داشـــتن بغضـــم را ندارم. سـرمرا جلومی اورم و
میچســبانم به شــکمت... همانطور که ایسـ ـتاده ای سـ ـرمرادراغوش میگیری. به لباسـ ـت چنگ میزنم و مثل بچه ها چندبار پشـ ـتهم
تکرار میکنم
_ توخیلی خوبی علی خیلی...
سرم را به بدنت محکم فشار میدهی
_ خب حالاعروس خانوم رضایت میدن؟
به چشمانت نگاه میکنم و با نگرانی میپرسم
_ یعنی نمیخوای اسمم بره تو شناسنامه ات؟
_ چرا... ولی وقتی بر گشتم! الان نه! اینجوری خیال منم راحت تره. چون شاید بر..
حرفت را میخوری، از زیربازوهایم میگیری و بلندممیکنی
_ حالا بخند تا ...
صدای باز شدن در می اید،حرفت را نیمه رها میکنی و از پنجره اشپزخانه به حیاط نگاه میکنیم
مادر و پدرم امدند بسرعت از آشپزخانه بیرون میرویم و همزمان با رسیدن ما راهرو پدر و مادر منم میرسند
⭕️کپی رمان ممنوع⭕️♡⊱|
@Majnone_Roghayeh315