📖قسمت بیست و هشتم
🏷معلم نمونه
❣ابراهيم ميگفت: اگر قرار است انقلاب پايدار
✌بماند و نسل هاي بعدي هم انقلابي باشند
✅.بايد در مدارس فعاليت کنيم، چرا كه آينده مملکت
🏞 به كساني سپرده ميشودکه شرايط دوران طاغوت
❌را حس نكرده اند!وقتي ميديد اشخاصي که اصلاً انقلابي نيستند
❌، به عنوان معلم به مدرسه ميروند
🚶♂️خيلي ناراحت ميشد
😔. ميگفت: بهترين و زبده ترين نيروهاي انقلابي
🌹 بايد در مدارس و خصوصاً دبيرستانها باشند!
🌺براي همين، کاري کم دردسر را رها کرد
🙌و به سراغ کاري پر دردسر رفت
🚶♂️، با حقوقي کمتر!
⬇️اما به تنها چيزي که فکر نميکرد
❌ماديات بود
🌹ميگفت: روزي را خدا ميرساند.
☝️ برکت پول
💶مهم است.کاري هم که براي خدا باشد
☝️برکت دارد.به هر حال براي تدريس
📖در دو مدرسه
🏬مشغول به کار شد. دبير ورزش شد
✅ در دبيرستان ابوريحان(منطقه14 )ومعلم عربي در يکي از مدارس راهنمائي محروم
🏚(منطقه15 )تهران.تدريس عربي ابراهيم زياد طولاني نشد.
❌ از اواسط همان سال ديگر به مدرسه راهنمائي نرفت!حتي نميگفت که چرا به آن مدرسه نميرود
🌺يک روز مدير مدرسه راهنمائي پيش من آمد.
🚶♂️با من صحبت کرد و گفت: تو رو خدا، شما که برادرآقاي هادي هستيد با ايشان صحبت کنيد که برگردد مدرسه!
🙏😔 گفتم: مگه چي شده؟!
😳کمي مکث کرد و گفت: حقيقتش، آقا ابراهيم از جيب خودش پول
💶ميداد به يکي از شاگردها تا هر روز زنگ اول براي کلاس نان
🍞 و پنير
🧀بگيرد! آقاي هادي نظرش اين بود که اينها بچه هاي منطقه محروم
🏚هستند. اکثراً
سر کلاس گرسنه هستند.
😋 بچه گرسنه هم درس را نميفهمد.
❌ مدير ادامه داد: من با آقاي هادي برخورد کردم.
😠 گفتم: نظم مدرسه ما را به هم ريختي،
😠در صورتي که هيچ مشکلي براي نظم مدرسه پيش نيامده بود.
❌ بعد هم سر ايشان داد زدم
🤬و گفتم: ديگه حق نداري اينجا از اين کارها را بکني.
🚫آقاي هادي از پيش ما رفت.
🚶♂️بقيه ساعتهايش را در مدرسه ديگري پرکرد.
⏱حالا همه بچه ها و اوليا از من خواستند
🙏که ايشان را برگردانم.
🌺همه از اخلاق و تدريس ايشان تعريف ميکنند.
🌹 ايشان در همين مدت كم، براي بسياري از دانش آموزان بيبضاعت و يتيم مدرسه،
🏚 وسائل تهيه کرده بود
✅که حتي من هم خبر نداشتم.
🙄با ابراهيم صحبت کردم. حرفهاي مدير مدرسه را به او گفتم. اما فايدهاي نداشت
❌. وقتش را جاي ديگري پر کرده بود.
⏱ ابراهيم در دبيرستان ابوريحان، نه تنها معلم ورزش، بلکه معلمي براي اخلاق و رفتار بچه ها بود.
🌷دانش آموزان هم که از پهلواني ها و قهرماني هاي معلم
💪 خودشان شنيده بودند شيفته او بودند.
❤درآن زمان كه اكثر بچه هاي انقلابي به ظاهرشان اهميت نميدادند
❌ابراهيم با ظاهري آراسته وكت
👔 وشلوار به مدرسه ميآمد
🚶♂️.چهره زيبا و نوراني،
🌺 کلامي گيرا و رفتاري صحيح،
✅از او معلمي کامل ساخته بود.در کلاسداري بسيار قوي بود،
💪 به موقع ميخنديد.
✅به موقع جذبه داشت. زنگهاي تفريح را به حياط مدرسه ميآمد.
🚶♂️اکثر بچه ها در كنارآقاي هادي جمع ميشدند. اولين نفر
☝️ به مدرسه ميآمد
🚶♂️و آخرين نفر خارج ميشد
🚶♂️و هميشه در اطرافش پر از دانش آموز بود
🌹 در آن زمان که جريانات سياسي فعال شده بودند، ابراهيم بهترين محل را براي خدمت به انقلاب انتخاب کرد.
✅فراموش نميكنم، تعدادي از بچه ها تحت تاثير گروههاي سياسي قرار گرفته بودند
🌷. يك شب آنها را به مسجد
🕌دعوت كرد.با حضور چند تن از دوستان انقلابي و مسلط به مسائل، جلسه پرسش و پاسخ راه انداخت.
🔃آن شب همه سؤالات بچه ها جواب داده شد.
✅ وقتي جلسه آن شب
🌃 به پايان رسيد ساعت دو نيمه شب بود!
🕝سال تحصيلي 59-58 آقاي هادي به عنوان دبير نمونه
✅ انتخاب شد. هر چندکه سال اول و آخر تدريس او بود.اول مهر 59 حكم استخدامي ابراهيم برای منطقه 12 آموزش و پرورش تهران صادر شد، اما به خاطر شرايط جنگ
☄ديگر نتوانست به سر كلاس برود.
❌ درآن سال مشغوليت هاي ابراهيم بسيار زياد بود؛
⬆️تدريس در مدرسه، فعاليت در کميته، ورزش باستاني وكشتي، مسجد و مداحي در هيئت و حضور در بسياري از برنامه هاي انقلابي و...که براي انجام هر كدام از آنها به چند نفر احتياج است!
ادامه دارد...
#سلام_بر_ابراهیم#شهید_ابراهیم_هادی#رمان#قسمت_بیست_هشتم☑@quran_sut☑instagram.com/quran_sut