کانون قرآن و عترت دانشگاه صنعتی شاهرود

#قسمت_هجدهم
Channel
Religion and Spirituality
Education
Social Networks
Other
PersianIranIran
Logo of the Telegram channel کانون قرآن و عترت دانشگاه صنعتی شاهرود
@quran_sutPromote
147
subscribers
2.53K
photos
461
videos
2.24K
links
💠 قالَ رَسُولَ الله: «...إِنِّی تَارِکٌ فیکُمُ الثَّقَلَین کتَابَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَهْلَ بَیتِی عِتْرَتِی..» 🔰 پیج اینستاگرام کانون : 🔹 instagram.com/quran_sut
📖قسمت هجدهم
🏷ورزش باستانی🏅

اوايل دوران دبيرستان بود☝️كه ابراهيم با ورزش باستاني آشنا شد🌹. او شبها🌙به زورخانه حاج حسن ميرفت.حاج حسن توكل معروف به حاج حسن نجار، عارفي وارسته بود.📿 او زورخانه هاي نزديك دبيرستان ابوريحان داشت. ابراهيم هم يكي از ورزشكاران🏆اين محيط ورزشي و معنوي شد. حاج حسن، ورزش را با يك يا چند آيه قرآن شروع ميكرد. سپس حديثي ميگفت و ترجمه ميكرد.📓 بيشتر شبها، ابراهيم را ميفرستاد وسط گود، او يك سوره قرآن، دعاي توسل و يا اشعاري هم در يك دور ورزش،معمولاً در مورد اهل بيت ميخواند و به اين ترتيب به مرشد هم كمك ميكرد.🌷از جمله كارهاي مهم در اين مجموعه اين بود كه؛ هر زمان ورزش بچه ها به اذان مغرب ميرسيد، بچه ها ورزش را قطع ميكردند و داخل همان گود زورخانه، پشت سر حاج حسن نماز جماعت ميخواندند.📿به اين ترتيب حاج حسن در آن اوضاع قبل از انقلاب ، درس ايمان و اخالق را در كنار ورزش به جوان ها مي آموخت. فراموش نميكنم، يكبار بچه ها پس از ورزش در حال پوشيدن لباس و مشغول خداحافظي بودند.👋 يكباره مردي سراسيمه وارد شد! بچه خردسالي👶 را نيز در بغل داشت. با رنگي پريده و با صدائي لرزان گفت: حاج حسن كمكم كن.🙏 بچه ام مريضه، دكترا جوابش كردند.😞 داره از دستم ميره. نَفس شما حقه، تو رو خدا دعا كنيد. تو رو خدا... بعد شروع به گريه كرد.😭 ابراهيم بلند شد و گفت: لباساتون رو عوض كنيد و بيائيد توي گود.☝️ خودش هم آمد وسط گود. آن شب🌃ابراهيم در يك دور ورزش، دعاي توسل را با بچه ها زمزمه كرد.🙏 بعد هم از سوزدل براي آن كودك دعا كرد. آن مرد هم با بچه اش در گوشه اي نشسته بود و گريه ميكرد.😭 دو هفته بعد حاج حسن بعد از ورزش گفت: بچه ها روز جمعه ناهار دعوت شديد! با تعجب پرسيدم: كجا !؟😳
گفت: بنده خدائي كه با بچه مريض آمده بود، همان آقا دعوت كرده. بعد ادامه داد: الحمد الله مشكل بچه اش برطرف شده.😍دكتر هم گفته بچه ات خوب
شده. براي همين ناهار دعوت كرده.🍳 برگشتم و ابراهيم را نگاه کردم.👁مثل کسي که چيزي نشنيده، آماده رفتن ميشد. اما من شک نداشتم، دعاي توسلي که ابراهيم با آن شور و حال عجيب خواند کار خودش را کرده.😍
ادامه دارد...
#قسمت_هجدهم
#سلام_بر_ابراهیم
#شهید_ابراهیم_هادی
#رمان
🔰 @quran_sut
🔰instagram.com/quran_sut
کانون قرآن و عترت دانشگاه صنعتی شاهرود
🌒🌓🌔🌕 🌷💐🌸 🌹 🌺 شاهرخ، حرّ انقلاب اسلامی 1⃣ #ادامه_قسمت_هفدهم ⬅️ #لاهیجان 🗣 میر عاصف شاهمرادی(از هم رزمان شاهرخ) 🔸خیابان خلوت شده بود.با هم رفتیم کلانتری.قرار شد از امشب نیروهای ما به همراهِ مامورها گشت بزنند.به همه دکّه های روزنامه فروشی هم سر زدیم.خیلی…
🌒🌓🌔🌕
🌷💐🌸
🌹
🌺


شاهرخ، حرّ انقلاب اسلامی

1⃣ #قسمت_هجدهم
⬅️ #خستگی_ناپذیر
🗣 جبّار ستوده و رضا کیان پور

🔸اوایل سال ۱۳۵۹ بود.هر روز درگیری داشتیم.مخالفان جمهوری اسلامی هر روز گوشه ای از مرز های ایران،آشوب بر پا می کردند.پس از کردستان و گنبد و سیستان،این بار نوبتِ خوزستان بود.گروه خلقِ عرب با حمایت بعثی های عراق این منطقه را نا امن کردند.شاهرخ که به منطقه ی خوزستان آشنا بود،به همراهِ تعدادی از بچه ها راهی شد.غائله خلقِ عرب مدتی بعد به پایان رسید.رشادت های شاهرخ در آن ایام مثال زدنی بود.

🔸هنوز مشکلِ خوزستان حل نشده بود که دوباره در مناطق غربیِ کشور درگیری ایجاد شد.به همراهِ شاهرخ و چند نفر از دوستان راهیِ قصر شیرین شدیم.این بار وضعیت به گونه ای دیگر بود.نیروهای نفوذیِ عراق همه جا حضور داشتند.در همه ی استان کرمانشاه همین وضعیت بود.هیچ رستورانی به ما غذا نمی داد.هیچ مسافر خانه ای به بچه های انقلابی جا نمی داد.نیرو های نفوذیِ عراق به راحتی از مرز عبور می کردند و سلاح و مهمات را به داخلِ خاکِ ایران منتقل می کردند.

🔸آن ها به چند پاسگاهِ مرکزی نیز حمله کرده و چندین نفر را به شهادت رساندند.محل استقرار ما مسجدی در قصر شیرین بود.بیشتر مواقع به اطرافِ مرز می رفتیم.آن جا سنگر می گرفتیم و در کمینِ نیرو های دشمن بودیم.جنگ رسمیِ عراق هنوز آغاز نشده بود.

🔸نیمه های شب از سنگرِ کمین برگشتیم.آن قدر خسته بودیم که در گوشه ای از مسجد خوابمان برد.دو ساعت بعد احساس کردم کسی مرا صدا می کند.روحانیِ مسجد بود.بچه ها را بیدار می کرد برای نماز جماعت صبح.بلند شدم.وضو گرفتم و در صفِ نماز نشستم.روحانی بار دیگر شاهرخ را صدا کرد.این بار هم تکانی خورد و گفت: چشم حاج آقا چشم! اما خیلی خسته بود.دوباره به خواب رفت! نماز جماعت صبح آغاز شد.فقط شاهرخ در کنارِ صف جماعت خوابیده بود.رکعتِ دوم بودیم که شاهرخ از خواب پرید.بلافاصله بلند شد.کنار من در صفِ جماعت ایستاد و بدون وضو گفت: الله اکبر!!

🔸در نماز هم چرت می زد و خمیازه می کشید.نماز تمام شد.شاهرخ همان جا کنارِ صف دراز کشید و خوابید! نمازِ یک رکعتی،بدون وضو،حالا هم که صدای خُر و پُف او بلند شده.همه بچه ها می خندیدند.ساعتی بعد از خواب پرید.سریع بلند شد و نمازش را خواند.صبحِ فردا وقتی ماجرای نماز صبح را تعریف کردیم چیزی یادش نمی آمد.اصلا یادش نبود که نماز خوانده یا نه! اما گفت: خدا خودش می دونه که دیشب چقدر خسته بودم.

🔸شهریور ۱۳۵۹ آمد تهران.مادر خیلی خوشحال بود.بعد از ماه ها فرزندش را می دید.مادر یک روز بی مقدمه گفت: پسرم تا کی می خوای دنبال کارِ انقلاب باشی.سنِ تو رفته بالای سی سال نمی خوای ازدواج کنی؟! شاهرخ خندید و گفت: چرا،یه تصمیم هایی دارم.یکی از پرستار های مومن و انقلابی هست که دوستان معرفی کردند.اسمش فریده خانم و آدرسش هم اینجاست.بعد برگه ای را داد به مادر و گفت: آخرِ هفته می ریم برای خواستگاری.خیلی خوشحال شدیم.دنبال خرید لباس و ... بودیم.اما ظهرِ روز دوشنبه سی و یکم شهریور جنگ شروع شد.شاهرخ گفت فعلا صبر کنید تا تکلیفِ جنگ روشن بشه.

🆔 @quran_sut
🌸🍀🌺🌹🌷
📝
📖
📚
📔
#راه_زندگی

1⃣ #قسمت_هجدهم
⬅️ #ناگفتنی_ها

💠 شنیده ها و خوانده هایمان بسیار است ، ولی عاقلانه نیست که بلندگوی تکرار شنیده ها و خوانده ها باشیم ، بی آنکه آنچه را که می گویند و‌ می نویسند محک بزنیم و بسنجیم و راست و دروغ آن را ارزیابی کنیم.


🔵 وقتی بازار #شایعه داغ است ، نقل حرف مردم «شایعه پراکنی» می شود.


🔶گرچه #دل میخواهد انسان هرچه را شنید بگوید و ازاین راه برای خود وجهه و عنوانی کسب کند ولی #عقل فرمان درنگ و تأمل می دهد.
باید در پالایشگاه ذهن خود مطالب و شنیده ها را پالایش کنیم، ناسالم ها را دور بریزیم و برای گفتنی ها معیار داشته باشیم.


⚪️ هرچه را مردم به تو گفتند، به مردم بگو و برمگردان که همین در نادانی و حماقت کافی است.
🔰 #امیرالمؤمنین‌(ع)
📚 غررالحکم،جلد۶،صفحه۲۸۱

🌸 @quran_sut
📕 چرا عظمت و ابهت خدا باید در قلب ما نقش ببندد؟!



#قسمت_هجدهم

#عظمت #ابهت #حال_وحوصله #قدرت_ترک_گناه
(در قسمت قبل گفتیم که یکی از کارکردهای مهم نماز خوب این است که عظمت خدا را در دل ما جا بگیرد)




💠 چرا عظمت و ابهت خدا باید در قلب ما نقش ببندد؟ یک دلیلش این است که تا وقتی عظمت خداوند به دل انسان وارد نشود، آن‌طور که باید و شاید دستورات خدا را انجام نمی‌دهد و از فرمان الهی اطاعت نمی‌کند. مثلاً هر وقت حال و حوصله داشت انجام می‌دهد و هر وقت حالش را نداشت انجام نمی‌دهد!

سؤال بعضی‌ها این است که:

ـ حاج آقا من هر کاری می‌کنم نمی‌توانم گناه را ترک کنم، چکار کنم؟!
ـ به خاطر خدا گناه را ترک کن.
ـ به خاطر خدا هم نمی‌توانم ترک کنم.
ـ معلوم می‌شود که از خدا زیاد حساب نمی‌بری. معلوم می‌شود که خدا پیش تو عظمت و ابهتی ندارد که این عظمت باعث شود از دستور خدا اطاعت کنی.


💠 اگر عظمت خدا در جان‌های ما رسوخ کند، آثار و برکات بسیاری به دنبال دارد. درک عظمت خدا غیر از اینکه باعث می‌شود از او اطاعت کنیم و اوامرش را درست و دقیق اجرا کنیم، آثار و برکات دیگری هم دارد که در ادامه برخی از مهم‌ترین آثارش را بیان می‌کنیم.




📌 #ادامه_دارد...


📗 #چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم؟
✍🏻 #استاد_پناهیان ، ص 61
📚 #کتاب_بازی ...


منبع: کانال رسمی #استاد_پناهیان


🔰 @k_e_quran_etrat
رمان دا قسمت 18
@iranhejab
#رمان_صوتی ، #داستان ، #دا
#قسمت_هجدهم

⭕️هر روز یک قسمت از این رمان صوتی را در این کانال بشنوید.

🔰 @k_e_quran_etrat
#رمان_صوتی ، #داستان ، #دا
#قسمت_هجدهم

⭕️هر روز یک قسمت از این رمان صوتی را در این کانال بشنوید.
📌برای شنیدن قسمت های قبلی داستان، هشتگ #دا لمس کنید.


🔰 @k_e_quran_etrat
💠 #داستان

#نوجوان_وهابی
#کاروان_محرم )


#قسمت_هجدهم: ( #کاروان_محرم )



تقرییا هفت ماه از فاطمیه گذشته بود ... و من هفت ماه در چنین وضعیتی زندگی کرده بودم ... حتی تمام مدت تعطیلات، جزء معدود طلبه هایی بودم که توی خوابگاه مونده بودم ... .
دیگه حاجی هم هر بار منو می دید به جای تعریف و تشویق، دعوام می کرد ... شده بود مثل پدری که دلش می خواست یک کشیده آبدار به پسرش بزنه ... حالت ها، توجه و نگرانیش برای من، منو یاد پدرم می انداخت و گاهی دلم شدید براش تنگ می شد ... .
.
در میان این حال و هوای من، محرم هم از راه رسید ... از یک طرف به شدت کنجکاو بودم شیعیان رو توی محرم از نزدیک ببینم ... از طرف دیگه، فکر دیدن قمه زنی از نزدیک و فیلم هایی که دیده بودم به شدت منزجرم می کرد ... این وسط هم می ترسیدم، شرکت نکردنم در این مراسم، باعث شک بقیه بشه .

بالاخره تصمیم گرفتم اصلا در مراسم محرم شرکت نکنم ... هر چه باداباد ... دو شب اول، خودم رو توی کتابخونه و به هوای مطالعه پنهان کردم و زیر چشمی همه رو زیر نظر گرفتم ... موقعی که برمی گشتن یواشکی چکشون می کردم ... همه سالم برمی گشتند و کسی زخمی و خونی مالی نبود ... .

روز سوم، چند تا از بچه ها دور هم جمع شده بودند و درباره سخنرانی شب گذشته صحبت می کردند ... سخنران درباره جریان های فکری و سیاسی حاضر در عاشورا صحبت کرده بود ... خیلی از دست خودم عصبانی شدم ... می تونستم کلی مطلب درباره عاشورا و امام حسین یاد بگیرم که به خاطر یه فکر احمقانه بر باد رفته بود ...

همون شب، لباس سیاه پوشیدم و راهی حسینیه شدم ...


💢اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم...


◀️ #ادامه_دارد ...

✒️ @k_e_quran_etrat