📖قسمت هجدهم🏷ورزش باستانی
🏅اوايل دوران دبيرستان بود
☝️كه ابراهيم با ورزش باستاني آشنا شد
🌹. او شبها
🌙به زورخانه حاج حسن ميرفت.حاج حسن توكل معروف به حاج حسن نجار، عارفي وارسته بود.
📿 او زورخانه هاي نزديك دبيرستان ابوريحان داشت. ابراهيم هم يكي از ورزشكاران
🏆اين محيط ورزشي و معنوي شد. حاج حسن، ورزش را با يك يا چند آيه قرآن شروع ميكرد. سپس حديثي ميگفت و ترجمه ميكرد.
📓 بيشتر شبها، ابراهيم را ميفرستاد وسط گود، او يك سوره قرآن، دعاي توسل و يا اشعاري هم در يك دور ورزش،معمولاً در مورد اهل بيت ميخواند و به اين ترتيب به مرشد هم كمك ميكرد.
🌷از جمله كارهاي مهم در اين مجموعه اين بود كه؛ هر زمان ورزش بچه ها به اذان مغرب ميرسيد، بچه ها ورزش را قطع ميكردند و داخل همان گود زورخانه، پشت سر حاج حسن نماز جماعت ميخواندند.
📿به اين ترتيب حاج حسن در آن اوضاع قبل از انقلاب ، درس ايمان و اخالق را در كنار ورزش به جوان ها مي آموخت.
❤ فراموش نميكنم، يكبار بچه ها پس از ورزش در حال پوشيدن لباس و مشغول خداحافظي بودند.
👋 يكباره مردي سراسيمه وارد شد! بچه خردسالي
👶 را نيز در بغل داشت. با رنگي پريده و با صدائي لرزان گفت: حاج حسن كمكم كن.
🙏 بچه ام مريضه، دكترا جوابش كردند.
😞 داره از دستم ميره. نَفس شما حقه، تو رو خدا دعا كنيد. تو رو خدا... بعد شروع به گريه كرد.
😭 ابراهيم بلند شد و گفت: لباساتون رو عوض كنيد و بيائيد توي گود.
☝️ خودش هم آمد وسط گود. آن شب
🌃ابراهيم در يك دور ورزش، دعاي توسل را با بچه ها زمزمه كرد.
🙏 بعد هم از سوزدل براي آن كودك دعا كرد. آن مرد هم با بچه اش در گوشه اي نشسته بود و گريه ميكرد.
😭 دو هفته بعد حاج حسن بعد از ورزش گفت: بچه ها روز جمعه ناهار دعوت شديد! با تعجب پرسيدم: كجا !؟
😳گفت: بنده خدائي كه با بچه مريض آمده بود، همان آقا دعوت كرده. بعد ادامه داد: الحمد الله مشكل بچه اش برطرف شده.
😍دكتر هم گفته بچه ات خوب
شده. براي همين ناهار دعوت كرده.
🍳 برگشتم و ابراهيم را نگاه کردم.
👁مثل کسي که چيزي نشنيده، آماده رفتن ميشد. اما من شک نداشتم، دعاي توسلي که ابراهيم با آن شور و حال عجيب خواند کار خودش را کرده.
😍ادامه دارد...
#قسمت_هجدهم#سلام_بر_ابراهیم #شهید_ابراهیم_هادی #رمان 🔰 @quran_sut🔰instagram.com/quran_sut