📖قسمت بیستم🏷شرط بندی
💰تقريبًا سال 1354 بود. صبح
☀️ يک روز جمعه
☝️ مشغول بازي بوديم. سه نفرغريبه جلو آمدند و گفتند: ما از بچه هاي غرب تهرانيم، ابراهيم کيه!؟
🤔بعد گفتند: بيا بازي سر 200 تومان. دقايقي بعد بازي شروع شد.
🕛 ابراهيم تک و آنها سه نفر بودند، ولي به ابراهيم باختند. همان روز به يكي از محله هاي جنوب شهر رفتيم.
⬇️ سر 700 تومان شرط بستيم. بازي خوبي بود و خيلي سريع برديم.
💪موقع پرداخت پول،
💶 ابراهيم فهميد آنها مشغول قرض گرفتن هستند تا پول ما را جور كنند. يكدفعه ابراهيم گفت :آقا يكي بياد تكي با من بازي كنه. اگه برنده شد ما پول نميگيريم.
🚫 يكي از آنها جلو آمد و شروع به بازي كرد. ابراهيم خيلي ضعيف بازي كرد. آنقدر ضعيف كه حريفش برنده شد!
😳همه آنها خوشحال از آنجا رفتند.
🚶♂️من هم كه خيلي عصباني بودم به ابراهيم گفتم:
😡آقا ابرام، چرا اينجوري بازي كردي؟! باتعجب نگاهم كرد وگفت:
ميخواستم ضايع نشن! همه اينها روي هم صد تومن تو جيبشون نبود!
⛔هفته بعد دوباره همان بچه هاي غرب تهران با دو نفر ديگر از دوستانشان آمدند. آنها پنج نفره با ابراهيم سر 500 تومان بازيکردند.⚅ابراهيم پاچه هاي شلوارش را بالا
⬆️زد و با پاي برهنه بازي ميکرد. آنچنان به توپ ضربه ميزد که هيچکس نميتوانست آن را جمع کند
😳آن روز هم ابراهيم با اختالف زياد برنده شد.
💪 شب
🌙با ابراهيم رفته بوديم مسجد.
🕌 بعد از نماز، حاج آقا احکام ميگفت. تا اينكه از شرط بندي و پول حرام صحبت کرد و گفت: پيامبر(ص) ميفرمايد:"هر کس پولي
💶را از راه نامشروع به دست آورد، در راه باطل و حوادث سخت از دست ميدهد".
❌و نيز فرمودهاند:"کسي که لقمه اي از حرام بخورد نماز چهل شب و دعاي چهل روز او پذيرفته نميشود".
🚫ابراهیم با تعجب به صحبتها گوش ميكرد.
😳 بعد با هم رفتيم پيش حاج آقا وگفت: من امروز سر واليبال 500 تومان تو شرط بندي برنده شدم. بعد هم ماجرا را تعريف کرد و گفت: البته اين پول
💶 را به يك خانواده مستحق بخشيدم! حاج آقا هم گفت: از اين به بعد مواظب باش ، ورزش بکن اما شرط بندي نکن.
⛔هفته بعد دوباره همان افراد آمدند. اين دفعه با چند يار قويتر،
💪بعدگفتند: اين دفعه بازي سر هزارتومان!
😳 ابراهيم گفت: من بازي ميکنم اما شرط بندي نميکنم.
🚫 آنها هم شروع کردند به مسخره کردن و تحريک کردن
😂 ابراهيم و گفتند: ترسيده، ميدونه ميبازه. يکي ديگه گفت: پول نداره و...
ابراهيم برگشت وگفت: شرط بندي حرومه، من هم اگه ميدونستم هفته هاي قبل با شما بازي نميکردم،
❌ پول شما رو هم دادم به فقير، اگر دوست داريد، بدون شرط بندي بازي ميکنيم.که البته بعد از کلي حرف و سخن و مسخره کردن بازي انجام نشد.
🚫٭٭٭
دوستش می گفت: با اينكه بعد از آن ابراهيم به ما بسيار توصيه كرد كه شرطبندي نكنيد. اما يكبار با بچه هاي محله نازيآباد بازي كرديم و مبلغ سنگيني را باختيم!
😔 آخرای بازي بود كه ابراهيم آمد. به خاطر شرط بندي خيلي از دست ما عصباني شد.
😡 از طرفي ما چنين مبلغي نداشتيم كه پرداخت كنيم. وقتي بازي تمام شد ابراهيم جلو آمد
🚶♂️ وتوپ را گرفت.
🏐بعدگفت: كسي هست بياد تك به تك بزنيم؟
از بچه هاي نازيآباد كسي بود به نام ح.ق كه عضو تيم ملي وكاپيتان تيم برق بود. با غرور خاصي جلو آمد وگفت: سرچي!؟
🚶♂️ابراهيم گفت: اگه باختي از اين بچه ها پول نگيري.
⛔او هم قبول كرد.ابراهيم به قدري خوب بازي كرد كه همه ما تعجب كرديم.
😳 او با اختلاف زياد حريفش را شكست داد. اما بعد ازآن حسابي با ما دعوا كرد!
😡٭٭٭
ابراهيم به جز واليبال
🏐در بسياري از رشته هاي ورزشي مهارت داشت.
☝️در کوهنوردي يک ورزشکار کامل بود. تقريبًا از سه سال قبل از پيروزي انقلاب
تا ايام انقلاب هر هفته صبحهاي جمعه با چندنفر از بچه هاي زورخانه ميرفتند
🚶♂️تجريش .نماز صبح را در امامزاده صالح ميخواندند، بعد هم به حالت دويدن
از کوه
⛰بالا ميرفتند. آنجا صبحانه ميخوردند و برميگشتند. فراموش نميكنم.
🚫 ابراهيم مشغول تمرينات كشتي بود و ميخواست پاهايش را قوي كند. از ميدان دربند يكي از بچه ها را روي كول خود گذاشت و تا نزديك آبشار دوقلو بالا برد!
⬆️اين کوهنوردي در منطقه دربند و کولکچال تا ايام پيروزي انقالب هر هفته ادامه داشت.
🔃ابراهيم فوتبال
⚽️ را هم خيلي خوب بازي ميكرد. در پينگ پنگ هم استاد
🎾 بود و با دو دست و دو تا راكت بازي ميكرد وكسي حريفش نبود.
❌ادامه دارد...
#قسمت_بیستم#سلام_بر_ابراهیم #شهید_ابراهیم_هادی #رمان 🔰@quran_sut🔰instagram.com/quran_sut