جهان شعر و ترجمه

Channel
Logo of the Telegram channel جهان شعر و ترجمه
@jahan_tarjomePromote
7.08K
subscribers
ادمین‌ها: ابوالفضل پاشا و علی‌رضا شعبانی ارتباط و ارسال آثار: @Alirezashabani33
🍂
زندگی سخت است
یا زبانِ چینی؟


#دیوار_نوشته_ترکی   |  #şiir_sokakta
#جهان_شعر_و_ترجمه
🍂🆔 @jahan_tarjome
🍂
من تو را می‌خوانم، به‌ جای همه
به‌خاطرِ نامِ حقیقیِ تو
من تو را می‌خوانم زمانی که تیره‌گی چیره می‌شود
و زمانی که کسی مرا نمی‌بیند،
نام تو را بر دیوارِ شهرم می‌نویسم
نامِ حقیقیِ تو را
نامِ تو را و دیگر نام­‌ها را
که از ترس هرگز بر زبان نمی‌آورم

من نامِ تو را می‌خوانم: آزادی!

شاعر: #پل_الوار [ Paul Eluard / فرانسه، ۱۹۵۲-۱۸۹۵ ]

برگردان: #هلاله_محمدی

#جهان_شعر_و_ترجمه
🍂🆔 @jahan_tarjome‌‌‌
🍂
ای کبوترهای مفلوج
ای درختان بی‌تجربه‌ی یائسه، ای پنجره‌های کور
زیر قلب‌ام و در اعماق کمرگاه‌ام، اکنون
گلِ سرخی دارد می‌روید
گلِ سرخ
سرخ
مثل پیکِ پرچم در
رستاخیز

آه، من آبستن هستم، آبستن، آبستن.

O paralysed pigeons,
O native, infertile trees,
O blind windows,
Below my heart and deep inside my loins
A red rose has begun to grow,
A red rose,
Red as the flags of revolution.

Ah! I am pregnant, pregnant,
I am pregnant.

شاعر: #فروغ_فرخ‌زاد [ ۱۳۴۵ - ۱۳۱۳ ]

برگردان: #احد_قربانی | √●بخشی از شعر «گل قرمز»

#جهان_شعر_و_ترجمه
🍂🆔 @jahan_tarjome
🍂
■گریزان از باران


دست‌ام را بگیر وگرنه خواهم افتاد
وگرنه تک‌تکِ ستاره‌ها خواهند افتاد
اگر شاعرم، اگر مرا می‌شناسی
می‌دانی از باران می‌ترسم
اگر چشم‌های‌ام را به ‌یاد آوردی
دست‌ام را بگیر وگرنه خواهم افتاد
وگرنه مرا، باران مرا با خود خواهد بُرد

اگر شب‌ها صدای تپشی را شنیدی
با تشویش و پریشانی از باران می‌گریزم
از منطقه‌ی «سارای بورنو» عبور می‌کنم
اگر شب باشد و
ماهِ سپتامبر باشد و
خیس شده باشم
اگر مرا ببینی
شاید درک‌ام نکنی و
دل‌گیر شوی و پنهانی گریه کنی
اگر من تنها باشم و
اشتباه کرده باشم
دست‌ام را بگیر وگرنه خواهم افتاد
وگرنه مرا، باران مرا با خود خواهد بُرد

شاعر: #آتیلا_ایلهان [ Attilâ İlhan / ترکیه، ۲۰۰۵-۱۹۲۵ ]

برگردان: #مجتبا_نهانی

📕●از کتاب: #از_بین_تمام_آبی‌ها (معرفیِ جریان‌های شعری و شاعرانِ جریان‌ها)
به کوششِ #ابوالفضل_پاشا و #علی_رضا_شعبانی / #نشر_کتاب_هرمز / چ اول ۱۴۰۲

#جهان_شعر_و_ترجمه
🍂|🆔 @jahan_tarjome
🍂
مادرم
زیباترین شعری‌ست که خداوند
برای من نوشته است...


#دیوار_نوشته_ترکی   |  #şiir_sokakta
#جهان_شعر_و_ترجمه
🍂🆔 @jahan_tarjome
🍂
معلمی نیستم که عاشقی را به تو بیاموزم
ماهی‌ها
برای شناوری در دریا، نیازمند به معلم نیستند
و پرنده‌ها برای پریدن، در بی‌نهایتِ آسمان
تنها شناوری کن
و به تنهایی پرواز
رازِ عشق را در دفاتر ننهاده‌اند...
و سالکانِ بزرگِ طریقتِ عشق
خواندن را نمی‌دانستند...

شاعر: #نزار_قبانی [ سوریه، ۱۹۹۸-۱۹۲۳ ]

برگردان: #امیر_ایجادی

#جهان_شعر_و_ترجمه
🍂🆔 @jahan_tarjome
‍ ‍ 🍂
🍂

         [ داستان پیوپرتک از #آفاق_شوهانی ]


                   همتا

تو کجایی؟
مرا هر کجا که بخواهی می‌توان دید، اما من به پیرزن قول‌هایی داده‌ام؛ در قصه‌اش جنگ‌جویی هستم که باید ناخدا و کشتی‌اش را به آتش بکشم. پیرزن می‌گفت: «ناخدا هم‌خوابه‌ی زنِ جادوگر است». می‌گفت: «واقعیت این است که بیست سال بیش‌تر ندارد ولی جادوگر او را در هیأت پیرزنی در مرز «سارو» و «هاروسکین» رها کرده است». می‌گفت: «چون ناخدا عاشق من بود و می‌خواست با من ازدواج کند».
جادوگر تیرانداز زبردستی بود که در هفت جنگ پیاپی دشمن را به ورطه‌ی هلاکت نشانده و نشان عقرب از ناخدا گرفته بود. ناخدا بعد از هفت حماسه یک دل نه صد دل عاشق جادوگر شده و او را به کابین خود برده بود. پیرزن می‌گفت: «جاشوان در جنگ «هاروسکین» پدر و برادرم را کشتند. زیبایی من فریبشان داد، اسیرم کردند تا با تقدیم من به ناخدا جاه و مقام و هدیه بگیرند. ناخدا غرق زیبایی‌ام شد دل باخت مرا معشوق و انیس خود خواند و از آن زمان به بعد حرمت جادوگر را نگه نداشت و او را از کابین خود به طبقات زیرین کشتی فرستاد. اندوه و بغض و حسادت وجود جادوگر را فراگرفت و با انگشت اشاره مرا به شکل پیرزنی بر سطوح بیرونی کابین کشید. سر و صورت و امعا و احشای مرا بر نقش‌ام حک کرد و بعد دادوفریاد سر داد و به ناخدا گفت: «سرورم شما خواب بودید. پری دریایی خود را به آب‌ها سپرد و حتم دارم تاکنون جان باخته است». ناخدا تعجب کرد و با شک و تردید به جادوگر نگاه کرد. جادوگر گفت: «این پیرزن شاهد اتفاقی‌ست که افتاده است، آی پیرزن به راستی و درستی سخن بگو».
من که تازه‌تازه با دست‌های جادوگر جان گرفته بودم گیج و منگ و بی‌اختیار گفتم: «بله ناخدای زمین و آسمان‌ها! شاه‌ماهی تو به دریای بیکران پیوست. من آشپز پیر کشتی‌ات در پایین‌ترین طبقه‌ی کشتی هستم که برای هواخوری به عرشه آمده‌ام». جادوگر پرده‌ای پیش چشم ناخدا کشید و پیرزن را از کشتی دور کرد. پیرزن آواره‌ی کوه و بیابان شد و پس از سال‌ها سر از قصه‌ی درآوَرْد که من رهگذر آن قصه‌ام و اکنون تن به خواسته‌ی پیرزن داده‌ام و برای به آتش کشیدن کشتی ناخدا و شکستن طلسم جادوگر لشکر و سلاح تدارک می‌بینم. مرا دوباره به زودی خواهی دید.

📕●از کتاب: «چت» / نشر: #شالگردن

🔺لینک خرید این کتاب از سایت نشر شالگردن↓
http://Shalgardanpub.com

#جهان_شعر_و_ترجمه
🍂🆔 @jahan_tarjome
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🍂
ای فسانه! خسانند آنان
که فرو بسته ره را به گل‌زار
َخس به صدسال توفان ننالد
گل ز یک تندباد است بیمار
                  تو مپوشان سخن‌ها که داری...

شاعر: #نیما_یوشیج [ ۲۱ آبان ۱۲۷۶ - ۱۳ دی ۱۳۳۸ ]

🎙●بخشی از شعر «افسانه» با صدای: #احمد_شاملو

#جهان_شعر_و_ترجمه
🍂🆔 @jahan_tarjome
محمدرضا شجریان - خیالت
اتاق سرد آبی
🎼●«خوش آن ساعت»

🎙●با صدای
: #استاد_شجریان

شعر: #باباطاهر

خوش آن ساعت که دیدارِ ته وینم
کمندِ عنبرین تارِ ته وینم

نوینه خرمی هرگز دلِ مو
مگر آن دم که رخ‌سارِ ته وینم

#جهان_شعر_و_ترجمه
🍂|🆔 @jahan_tarjome
🍂
از زیان‌بارترین مواد
بدتر است
آن چشم‌هایت...

#دیوار_نوشته_ترکی   |  #şiir_sokakta
#جهان_شعر_و_ترجمه
🍂🆔 @jahan_tarjome
🍂
نفسی عمیق و قدیمی
به حجمِ خالی همین اتاقِ بزرگ
تا روحِ بارانِ بیرون
برسد تا بنِ ریه‌هام
بوزد بر جدار خشک دل‌ام
و دندان‌های نقره‌یی قطره‌هاش جان‌ام را بگزد

تمنایی آرام و ابرانه
و هر چه دل‌ام خواست می‌خواهم
از جنسِ ابر باشد: نرگسی در آب و گیسویی در باران
و چشم‌هایی
از پشتِ شیشه‌ی بخارآلود،
و ترانه‌یی بخوانم ابری و خیس
برای گلوهای سنگی
در آفتابی که کمی شبنم
از مژه‌های طلاییِ بلندش بچکد.

شاعر: #منوچهر_آتشی [ ۱۳۸۴–۱۳۱۰ ]

#جهان_شعر_و_ترجمه
🍂🆔
@jahan_tarjome
🍂
عشق‌ام را در سرم دفن کردم
و مردم پرسيدند
چرا سرم گل داده‌ است
چرا چشم‌هايم مثلِ ستاره‌ها می‌درخشند
و چرا لب‌هايم از صبح روشن‌ترند

می‌خواستم اين عشق را تکه‌تکه کنم
ولی نرم و سيال بود، دورِ دست‌ام پيچيد
و دست‌هايم در عشق به دام افتادند
حالا مردم می‌پرسند که من زندانیِ کيستم...!

شاعر: #هالینا_پوشویاتوسکا [ Halina Poświatowsk / لهستان، ۱۹۶۷-۱۹۳۵ ]

برگردان: #محسن_عمادی

#جهان_شعر_و_ترجمه
🍂🆔 @jahan_tarjome
Forwarded from هفتاد
‍ ‍ ‍ ‍ 〇🌿
🌿

هر بار که می‌بینم
باید چیز دیگری باشد
مهم‌تر از این‌که
از بالا سپید‌تر به‌نظر برسی
از بغل چروک‌تر
و در امتداد گونه‌ها
گودتر، سیاه‌تر

از وسط، از توازن خارج شده است
و پایین‌تر هر از چندی دو تا یکی
و گاهی
یکی دو تا
و طول بکشد سه تا که باید هل داده شود
حالا تنهایی
یا دو نفری

صحبت از درخت‌هایی ست که هر چه ریشه
تنیده‌اند
شاخه گسترانیده‌اند

تنها اندکی از زمین زیر پای‌شان
و مابقی تمام سایه‌هاشان
بوده‌اند
نبوده‌اند؟

وجلوتر بروی
به اندازه چند فصل / چند عمر
حتی به خاطر نمی‌آید
همین شاخه ها و ریشه ها
همین سپیدی‌ها، چروک‌ها، گودی‌ها

شاعر: #علی_نقویان
از کتاب: #هفت_کیلومتر_شعر

#کانال_شعر_هفتاد
🌿‌|🆔 @haftadpoet
🍂
🍂
🎼●آهنگ: «به نرمی از عشق سخن بگو»
"Speak Softly, Love"

🎙●خواننده
: #یائو_سی_تینگ [ Yao Si Ting / چین، ۱۹۸۳ ]

برگردان: #کامبیز_جعفری‌نژاد

محبوب‌ام! به نرمی از عشق سخن بگو  
بر گرم‌گاه سینه‌‏ات گرم‌ام کن
و با قلب پر مهرت امیدم بخش
حرف‏‌های تو در اعماق جان‌ام می‌‏نشینند
و لحظات اضطراب
لطیف و شکننده ‏آغاز می‌شوند
جهان در دست‌های ماست
و ما عشقی نهان در سینه داریم

روزها شراب رنگ‌اند
و به نور آفتاب گرم گشته‏‌اند
شب‌ها بر خلوت ما سایه افکنده‌‏اند
و ظُلمات‌اند و مخملین

محبوب‌ام! عاشقانه‏‌ها را نرم و آهسته گو
و جز بلند آسمان مباد که زمزمه‏‌ی ما را
حریفی یا غریبی به گوش ایستد
و ما آن عهد‌ها که با  عشق پیوستیم
تا دم مرگ از دل برنداریم
و هستی من از آن تو باد
چرا که عاشقانه به دنیای‌ام پا نهادی
و عشق چندین نرم و زیبا بود

#جهان_شعر_و_ترجمه
‌〇🍂🆔 @jahan_tarjome
🍂
برای عشق متولد شدم
که عشق بدهم و عشق بگیرم.
آما زندگی‌ام گذشت؛
کم‌وبیش بدونِ دل‌دادگی گذشت.
پس بخشیدن را آموختم.

حتا بیابان‌ها را هم
که زیرِ پا گذاشته‌ام
خوار نمی‌بینم.
تنها با چشمانی حیران می‌پرسم:
شما برای کدامین باغ متولد شدید؟

شاعر: #بلاگا_دیمیتروا [ Blaga Nikolova Dimitrova / بلغارستان، ۲۰۰۳-۱۹۲۲ ]

برگردان: #سینا_کمال‌آبادی

#جهان_شعر_و_ترجمه
🍂🆔 @jahan_tarjome
🍂
تو پسِ تمامِ کلمات‌ام هستی
لب‌ریزشان می‌کنی، می‌سوزانی، تهی می‌کنی
تو آبِ دهان‌ام هستی و دهان‌ام
حتا سکوت‌ام از تو مضطرب است.

■شاعر: #آلن_برن [ Alain Borne / فرانسه، ۱۹۶۲-۱۹۱۵ ]

■برگردان: #اصغر_نوری | √●بخشی از یک شعر

#جهان_شعر_و_ترجمه
🍂|🆔 @jahan_tarjome
🍂
🍂
عشق و شعر

تویی همان آوا
که پاسخ می‌دهی
به ندای من
بی این صدا
هیچ شعری نمی‌تواند
مجذوب خود کند
پژواکی را
که می‌آمیزد
زمزمه‌ی عشاق را
به غبارِ قرون.

تو همانی
که با او
واژه به واژه
می‌بافم
اندامِ سرودمان را
و پیوند می‌گیرم با او
و قیاس می‌کنم
قیاس‌ناپذیرِ همیشه‌پابرجا را،
با سِحری ناپایدار
که قادر به مردن نیست.

به چشم‌ام
تو کنتس طرابلسی
همان‌گونه که گرگ‌بانوی پُنُتیه
و من از راه جاده‌های انتاکیه
عازمِ زیارت‌ام
آن‌جا که لابه‌لای سنگ‌های پروانس
به هیأتِ گرگ درآمده‌اند خنیاگران

معمایی تو
از دور می‌بینی
که می‌آیم، اما
عریان می‌شوی بی‌پروا:
عشق و شعر ناگزیرند…

شاعر: #آندره_ولتر (#آندره_ولته)
[ André Velter / فرانسه، ۱۹۴۵ ]

برگردان: #سارا_سمیعی

#جهان_شعر_و_ترجمه
🍂🆔 @jahan_tarjome‌‌
🍂
در تو چهره‌یی‌ست
در تو چهره‌یی‌ست از گیاه و نقره، از گیاه و سنگ!

من اگر تو بودم، آه...
بی‌نیاز بودم از لباس
جامه‌یی از آفتاب داشتم
تو چنان شکفته‌یی که کوه در شکوه
نام را که برگزید؟
خاک را که نام داد؟
اسم را که بر درخت‌ها گذاشت؟
من اگر بخوانمت کلام
واژه در دهانِ من تمام می‌شود
آب و آتش و گیاه!
این تویی؟
این تویی کمند در میانِ یالِ سرکشِ سفیدِ اسب؟
این تویی؟ تو اسب؟

شاعر: #منصور_اوجی [ ۱۴۰۰-۱۳۱۶ ]

#جهان_شعر_و_ترجمه
🍂🆔 @jahan_tarjome
Forwarded from داروگ (Darvag)
🍂🍂


🔶کوچه‌ها از عابرانِ پیاده خالی‌ست

🔷شعرهایی از: #محمد_الماغوط

🔷زندگی‌نامه و برگردانِ شعرها  از: #نیما_غلام‌رضایی

«محمد احمد عیسی الماغوط» شاعر، نویسنده، نمایش‌نامه‌نویس و روزنامه‌نگارِ سوری از پیش‌گامانِ شعر منثورِ عرب بود که مانندِ دو هم‌وطنِ دیگرش، نزار قبانی و آدونیس، سال‌ها دور از وطن‌اش زنده‌گی کرد. برخی از صاحب‌نظران ماغوط را نخستین شاعرِ عرب می‌دانند که بی‌نیاز از وزن و قافیه به قله‌ی شعرِ معاصرِ عرب رسیده است. شعرِ ماغوط شعری مضمون‌محور است که با استفاده از تشبیه و استعاره و در برخی موارد زبانی گزنده و یا طنز خواننده را جذب می‌کند. ماغوط گذشته از وجه‌ی شاعری‌اش در زمینه‌های دیگر ادبی نیز فعال بود؛ مخصوصن در زمینه‌ی نمایش‌نامه‌نویسی و طنز از پیش‌گامانِ طنز در ادبیاتِ عرب به‌شمار می‌آید که این جنبه از کار او در شعرهای‌اش نیز برجسته است. ماغوط در سالِ 1934 به دنیا آمد و تا سالِ 2006 که بر اثرِ سکته‌ی قلبی درگذشت، حدودِ نیم قرن – از سالِ 1959 که اولین مجموعه‌ی شعرش منتشر شد – در زمینه‌های مختلفِ ادبی فعالیت کرد که حاصل‌اش ده‌ها اثرِ ارزش‌مند است که نام او را برای همیشه در تاریخِ ادبیاتِ عرب جاودانه کرده است.

از آثارِ مهم و شناخته‌شده‌ی ماغوط می‌توان به کتاب‌های زیر اشاره کرد:
مجموعه‌ی شعر: اندوهی در مه‌تاب/ اتاقی با هزاران هزار دیوار/  شادمانی پیشه‌ی من نیست
نمایش‌نامه‌: گنجشکِ گوژپشت/ دلقک/ نَرموره
طنز: آلیس در سرزمینِ عجایب/ به وطنِ خود خیانت خواهم کرد


1
در رثای بدر السیاب

آیا روی قوطی‌های توتونِ خالی نقاشی می‌کنی؟
درختان، رودخانه‌ها و کودکانی شادمان؟
و آن‌ها را صدا می‌کنی: «ای کشورِ من»؟
اما این چه وطنی‌ست؟
که رفت‌گرها آن را با زباله‌ها در آخرِ شب جارو می‌کنند؟
با مرگِ خود زنجیربند شو، ای احمق!
با سنگ، دندان و پنجه از آن دفاع کنید
چه چیزی را می‌خواهی ببینی؟
کتاب‌های تو در پیاده‌رو فروخته می‌شود
عصای تو در دست وطن شده است.
ای بدبخت، در زنده‌گی و مرگِ خودش.
قبرِ آرامِ تو مانندِ لاک‌پشتی‌ست
که هرگز به بهشت ​​نخواهد رسید.
بهشت برای دونده‌گان و دوچرخه‌سواران است؟



2
پیاده‌روها را بردارید،
دیگر هدفی ندارم که برای‌اش تلاش کنم.
همه‌ی خیابان‌های اروپا را در تخت‌خواب‌ام گشت‌ام.
با زیباترین زنانِ تاریخ رابطه داشت‌ام در حالی‌که در زاویه‌یی از کافه بی‌حس نشسته بودم.
به وطنِ کوچک، دوست‌داشتنی و ببرِ کشنده‌ی من بگویید.
که من انگشتِ اشاره‌ی خودم را مانندِ یک دانش‌آموز بالا می‌برم .
خواهانِ مرگ یا رفتن هست‌ام.
ولی چند آهنگِ قدیمی، از روزهای کودکی
نزدِ وطن‌ام به یاد دارم.

من الان آن را می‌خواهم.
سوارِ قطار نخواهم شد.
خداحافظی نمی‌کنم.
مگر این‌که آن آهنگ‌ها را مانندِ الف‌با حرفی پس از حرف به من برنگردانند.
و نقطه‌یی پس از نقطه.
و اگر او نمی‌خواهد مرا ببیند.
یا در برابرِ عابران از بحث با من دوری می‌کند.
بگذار از پشتِ دیوار مرا خطاب کند.

یا بگذار که آن‌ها را در یک کوله‌ی قدیمی جلوی یک آستانه یا پشتِ یک درخت بگذارد.
مانندِ یک سگ نفس‌زنان به‌سوی آن‌ها می‌روم و آن‌ها را بر می‌دارم.
تا زمانی که مفهومِ آزادی در زبان‌ام
برای من مانند یک صندلیِ کوچکِ اعدام متصور می‌شود.
به این تابوتِ پهن شده تا سواحلِ اقیانوسِ اطلس(خاورمیانه و شمالِ آفریقا) بگویید.
من هزینه‌ی یک دست‌مال را هم ندارم که برای‌ات زاری کنم.
از محلِ سنگ‌سارها در مکه.
تا سالن‌های رقصِ گرانادا.

زخم‌هایی شکسته در موی سینه.
و مدال‌هایی که فقط قلاب از آن‌ها باقی مانده است.
بیابان‌ها فاقدِ گل هستند.
در زندان‌ها دیگر کسی درخواستِ کمک نمی‌کند.
کوچه‌ها از عابرانِ پیاده خالی‌ست.
چیزی جز گردوغبار نیست.
مانندِ سینه‌ی یک کشتی‌گیر بالا و پایین می‌شود.
ای ابرها فرار کنید
پیاده‌روهای وطن‌ام
دیگر حتا لایقِ گل هم نیست‌اند.



3
این عراقی‌ست که مانندِ شمشیری از کمربندم آویزان است.
مرا ببخش سرورم، من در بیناییِ خودم دچارِ مشکل هست‌ام، همان‌طور که می‌دانی همه‌ی مسایل و جریانات را افسرده‌کننده، ناچیز و بی‌ارزش می‌بینم.
ولی با چشمانِ سبزت نگاه کن
ای نواده‌ی تمدن‌های تدمر(سوریه) و سومر(عراق) و باقی‌مانده‌یی مثلِ گودی‌های نورانی مانندِ یاقوت.
به این اشک‌های ریخته‌شده در پاکتِ نامه‌ها نگاه می‌کنم.
در موردِ منتظر بودن، این یک اتفاق نیست چیزی‌ست که با آن زندگی می‌کنیم،
مانندِ چسبی در کفِ پا و یک زشتی در لوله‌ی توپ.
خاکسترِ قهرمانان مانندِ سیگاری در جاسیگاری‌ات می‌افتد، ای بزدل و ترسو...



◼️لطفن ادامه‌ی ترجمه را در داروگ پانزدهم بخوانید.

◼️به نقل از: جلد پانزدهم کتاب داروگ، پاییز ۱۴۰۲


🌱🍃https://t.center/darvagmagezine

🍂🍂
🍂
هرگز نمی‌خواهم
دو چشم‌ام در هیچ فضایی
شناور شود آه
مگر در چشمانِ تو،

برای عشق و اشیاء‌ش
هیچ آشکارگی نمی‌خواهم
نه نسبتی نه پیوستگی
و نه هیچ هویتی نمی‌طلبم هرگز

هیچ نمی‌خواهم مگر
این آشفتگی‌‌های بی‌مهار را
من‌ و تو
زبان‌هایی باشیم
و اعضای‌مان الف‌بای آن باشد.

شاعر: #آدونیس [ سوریه، ۱۹۳۰ ]

برگردان: #حسین_مکی‌زاده

#جهان_شعر_و_ترجمه
🍂|🆔 @jahan_tarjome
Telegram Center
Telegram Center
Channel