💠#با_شاهنامه_آهسته_و_پیوسته🔺یادداشت (١٧٢)
🟧#ساسانیانپادشاهی یزدگرد
رزم رستم با سعد وقاص
🔷دکتر
#بتول_فخراسلامرزم آغاز می گردد و ناگاه گَردی برمی خیزد و خروش و
سنان های الناس بمْیان ِ گَرد
تو گفتی ستاره ست بر لاژوَرد...
سه روز اندر آن جایگه بود جنگ
بر ایرانیان بر، ببود آب، تنگ
ایرانیان و اسب ها بسیار تشنه اند و گِل تر می خورند و
#رستم و
#سعد از قلبگاه به یک سو می تازند و با هم می جنگند و
#رستم شمشیر برمی فرازد تا سر
#سعد را ببُرد؛ ولی از گرد برخاسته یک لحظه او را نمی بیند و
#سعد بر سرِ تَرگ او تیغ می زند و بر بر و گردنش نیز و تن جنگی ِ
#رستم فرخ زاد بر خاک می افتد. ایرانیان تن فتاده ی پهلوان سپاه را می بینند و می گریزند و گروهی هم از تشنگی بر اسب می میرند...
سپاه ایران به سوی شاه می آیند که در آن هنگام در
#بغداد بود.
#فرخ زاد ِ هرمزد از اروندرود به
#کَرخ می رود و می جنگد و دشمنان را از بغداد بیرون می راند. سپس نزد شاه ایران می رود و به او می گوید که
توی یک تن و دشمنان سدهزار
میان ِ جهان چون کنی کارزار؟!
برو تا سوی بیشه ی ناروَن
جهانی شود بر تو بر انجمن
#یزدگرد می پذیرد و فردای آن روز با بزرگان و خردمندان رایزنی می کند.
#فرخ زاد می گوید که شاه به بیشه ی نارون برود که در
#آمل و
#ساری بندگان شاه بسیارند و لشکر که فراهم شد، بازگردد. همگان می پسندند؛ ولی شاه می گوید در دل من اندیشه ی دیگری ست :
بزرگان ایران و چندین سپاه
برو بوم آباد و تخت و کلاه،
سرِ خویش گیرم، نمانم به جای
بزرگی نباشد، نه مردی، نه رای!
مرا جنگ دشمن بِه آید ز ننگ
یکی داستان زد برین بر پلنگ،
که "خیره به بدخواه منمای پشت
چو پیش آیدَت روزگار درشت!"
سپس ادامه می دهد بهترست سوی
#خراسان روند که لشکر فراوانی آن جا دارند؛ بزرگان ترک و خاقان چین نیز همراهی خواهند کرد؛ # ماهوی سوری نیز مرزبان و کنارنگ
#مرو ست و پیشکار شبان های ماست.
حال که بی ارز را ارز و نام دادیم،اگرچه بی مایه است، ولی برآورده ی بارگاه من ست.
#فرخ زاد پاسخ می دهد که به بدگوهران ایمن مشو! شاه تصمیم می گیرد که از بغداد به سمت خراسان برود و بزرگان و دهقانان نزد وی می روند و می گویند ما همراه تو می آییم. تا گرگان پیش می روند و شهریار ایران برای
#ماهوی سوری نامه ای می نویسدکه رستم فرخ زاد در جنگ کشته شده است و
تو با لشکرت رزم را ساز کن
سپه را برین بر هم آواز کن
من پس از یک هفته از
#نشابور به سوی
#مرو خواهم آمد و به خاقان چین کس فرستم تا سپاه فراوان دهد.
◾️◽️◾️استاد
#خالقی مطلق در کتاب ارزشمند
#یادداشت های شاهنامه، جلد ١١،صفحه ی ٢٩١ و ٢٩٠ آورده اند:
"...به گزارش # طبری پس از آن که رستم سپاه را می آراید، برای او سایبانی می زنند و او بر تخت می نشیند. در واپسین روز جنگ بادی سخت می وزد و سایبان رستم را می شکند... رستم زیر سایه ی یک استر و بار آن پناه می گیرد. درین هنگام
#هلال بن علفه بی آن که رستم را ببیند، ریسمان بار استری را که رستم در زیر آن پناه برده بود، با شمشیر می بُرد. بار استر بر روی رستم می افتد و پشت او می شکند...هلال [رستم] را می کشد و فریاد بر می آورد که رستم کشته شد...
طبری چنین گزارش کرده است که او [سعد] در جنگ قادسیه به علت دُمَل و عِرق النسا (سیاتیک...) اصلا به تن خود در جنگ شرکت نکرد؛ بلکه خالد بن عُرفُطه را جانشین خود نمود و خود در بام کاخی به روی شکم خوابید... از بالای بام نبرد را تماشا می کرد...
تنها چیزی که در توصیف شاهنامه از نبرد رستم و سعد با واقعیت تاریخی همخوانی دارد، همان وزیدن باد سخت است. بدین ترتیب رستم محتملا و سعد به حتم در جنگ به تن خود شرکت نکرده بودند، بلکه بیشترتماشاگر بودند تا چون جنگ به پایان رسید، اگر بخت با آنهابود، فرمانروایی کنند، وگرنه بگریزند... ".
در صفحه ی ٢٨٩ همین جلد آمده است :
" از میان" غنایمی" که از جنگ ها به این مسلمان [مغیره] رسیده بود، یکی نیز
#پیروز مشهور به
#ابولوءلوءه بود.
#پیروز اصلا از مردم
#نهاوند بود... درباره ی
پیروز گزارش کرده اند که چون اسیران نهاوند را به مدینه آورده بودند، دست بر سر آنها می کشید و می گفت:
" عُمَر جگرم را خورد "...
◾️سرگذشت مغیره... نشان می دهد که چگونه مردی شیاد... از یک سو با وجود ثروت هنگفتی که در زمانی کوتاه از "غنائم" به دست آورد، باز روزی دو درم هم از غلام خود... می گرفت و دست به زنا می زد؛ ولی از سوی دیگر با فریبکاری و دین فروشی در پیشگاه
#یزدگرد و
#رستم و فرمانروایان نهاوند و اصفهان پیوسته از بی اعتباری این جهان و روی کردن بدان جهان دم می زد و از سخنان پیامبر اسلام (ص) نقل می کرد و امام مسجد مسلمانان بود."
💠#بنیاد_فردوسی_مشهد💠#كانون_شاهنامه_فردوسي_توس
🆔 http://bonyadferdowsitous.ir/🆔https://t.center/bonyadeferdowsitous🆔https://www.instagram.com/bonyadeferdowsitous🆔https://w