💠#با_شاهنامه_آهسته_و_پیوسته
✅یادداشت (۶٨)
🔶#ساسانیان
اردشیر بابکان
داستان شاپور و دختر مهرک نوش زاد
♦️#دکتر_بتول_فخراسلام🔷#اردشیر بابکان برای# شاپور، فرهنگیان می آورد:
نبشتن بیاموختش، پهلوی
نشستِ سرافرازی و خسروی
همان جنگ را گردکرده عنان
ز بالا به دشمن نمودن، سنان
ز می خوردن و بخشش و کار ِ بزم
سپه جُستن و کوشش و ساز ِ رزم
🔷سپس بر دینار، سکه و نقش ِ نام خود و روی دیگرش، نام وزیر خردمند را می گذارد که نامش#گران_خوار بود.
سپس # گندشاپور را می سازد و همواره شاپور مانند وزیری در کنارش بود.
🔷روزی جوانی گرانمایه را نزد ستاره شناس دانایی در هند می فرستد و پیام می دهد که
به اختر نگه کن که تا من ز جنگ
کی آسایَم و کشور آرَم به چنگ؟
و گر نیست این، تا نباشم به رنج
براین گونه نپراگَنَم نیز گنج
🔷#کید_هندی به اسطرلاب و اختر می نگرد و پاسخ می دهد که اگر تخمه ی # مهرک نوش زاد با نژاد تو برآمیزد،
نشیند به آرام بر تخت ِ شاه
نباید فرستاد هر سو سپاه
🔷#اردشیر هنگامی که چنین سخنی را می شنود،
فرستاده را گفت : هرگز مباد
که من بینم از تخم مهرک، نژاد
🔷به سوی#
جهرم سوارانی را می فرستد تا دختر مهرک را بیابند و نابود سازند. دختر مهرک می گریزد و به خانه ی مهتر ِ دهی پناه می برد و در آن جا می بالد و مورد لطف قرار می گیرد.
🔷روزی
#شاپور به همراه
#اردشیر و سواران برای شکار راهی می شوند و به آن ده می رسند و
#شاپور داخل باغی می گردد.
یکی دختری دید بر سان ِ ماه
فروهشته از چرخ، دَلوی به چاه
🔷دختر به شاپور می گوید ستور تشنه است و آب به او خواهد داد. ولی شاپور به دختر می گوید سواران همراهش خود از چاه، آب خواهند کشید. دختر بر لب جوی می نشیند و کمی دور می شود.
یکی از پرستندگان می آید و به سختی دلو آب را از چاه، بالا می کشد و روی در هم می کشد.
#شاپور او را سرزنش می کند که نیرو و توانش کمتر از زن ست!
🔷#شاپور ریسمان را از او می گیرد و دلو را بالا می آورد و دختر می گوید:
به نیروی شاپور ِ شاه اردشیر
شود بی گمان آب، در چاه، شیر!
🔷#شاپور از دختر می خواهد که خود را معرفی کند و دختر در آغاز خود را فرزند مهتر ده می خواند؛ ولی
#شاپور می گوید:
کشاورز را دختر ِ ماه روی
نباشد بدین روی و این رنگ و بوی!
🔷و سپس دختر زینهار و امان می خواهد که گزندی به جانش نرسد. و خود را دختر # مهرک نوش زاد معرفی می کند. شاپور او را از مهتر ده، خواستگاری می کندو با هم پیوندی برقرار می کنند.
🔷پس از گذشت روزگاری، دختر مهرک،. پسری زیبا به دنیا می آورد و نامش را # اورمَزد می گذارد و تا هفت سالگی ش، از هر کسی او را نهان می دارند.
🔷#اردشیر هفت روزی به شکار می پردازد و شاپور نیز همراه اوست. ناگاه
#اورمزد خسته از آموختن، پنهانی به میدان شاه اردشیر می آید؛ در حالی که دردست کمان و دو چوبه تیر دارد. چند کودک دیگر نیز با گوی و چوگان می آیند و همان لحظه
#اردشیر و موبد موبدان و... به نزدیک ایوان می رسند. کودکی چوگان می زند و گوی، به نزدیک شاه می رسد. هیچ کس پیش نمی رود؛ مگر
#اورمزد و گوی را از پیشِ نیا بر می دارد و باز می گردد.
🔷#اردشیر از موبد از نژاد کودک می پرسد و موبد اظهار بی اطلاعی می کند. شاه از خود کودک می پرسد و
#اورمزد نیز با شهامت می گوید:
منم پورِ شاپور کو پور ِ توست
ز فرزندِ مهرک، نژاد ِ درست!
🔷#شاپور را فرا می خواند و هراسان پسر نزد پدر می رود.
#اردشیر می خندد و می گوید: فرزند را پنهان مدار!
#شاپور ماجرا را از آغاز ِ آشنایی می گوید و
#اردشیر #اورمزد را در آغوش می گیرد و کودک را می نوازد و او را گوهرباران می نماید و به درویش و خردمند بسیار بخشش می کند و به بزرگان می گوید که از سخن دانای ستاره شمار نمی توان گذشت.
💠#بنیاد_فردوسی_مشهد💠#كانون_شاهنامه_فردوسي_توس
🆔 http://bonyadferdowsitous.ir/🆔https://t.center/bonyadeferdowsitous🆔https://www.instagram.com/bonyadeferdowsitous🆔https://www.aparat.com/BonyadeFerdowsiMashad