#رستم_فرخ_زاد نامه ای برای برادر می نویسد و از " بودنی" ها و آینده می گوید و خود را گرفتار اهریمن می خواند و از دیدن و دریافتن بودنی ها و تقدیر سخن می گوید و آرزو می کند که کاش این خرد و آگاهی را نمی داشت و از برادر می خواهد که جان و سر خویش را برای شاه ایران هدیه کند که خود در #قادسی کشته خواهد شد :
♦️ دریغ این سر و تاج و این داد و تخت دریغ این بزرگی و این فرّ و بخت!
♦️کزین پس شکست آید از تازیان ستاره نگردد مگر بر زیان!...
♦️چو با تخت، منبر برابر کنند همه نام، بوبکر و عُمّر کنند
♦️ برَنجَد یکی، دیگری برخورَد به داد و به بخشش کسی ننگرد!...
♦️شود بنده ی بی هنر، شهریار نژاد و بزرگی نیایَد به کار!...
♦️ از ایران و از تُرک و از تازیان نژادی پدید آید اندر میان،
♦️ نه دهقان، نه تُرک و نه تازی بُوَد سخن ها به کردار ِ بازی بُوَد...
♦️چنان فاش گردد غم و رنج و شور، که رامش به هنگام ِ بهرام ِ گور!...
♦️زیان ِ کسان از پیِ سود ِ خویش بجویند و دین، اندر آرَند پیش!
♦️نباشد بهار از زمستان، پدید نیارَند هنگام ِ شادی، نَبید!
♦️بریزند خون از پی ِ خواسته شود روزگار ِ بد، آراسته!...
♦️تو را ای برادر، تن آباد باد دلِ شاه ِ ایران به تو شاد باد...
همچنین نامه ای بر حریر سپید می نویسد و سوی #سَعد وَقّاص می فرستد و از او می پرسد که شاهش کیست و چنین بی شرمی ها برای چیست :
♦️ به نانی تو سیری و هم گرسَنه نه پیل و نه تخت و نه بار و بُنه!...
♦️ بدان چهره و زاد و آن مهر و خوی چنین تاج و تخت آمَدَت آرزوی؟!
♦️ جهان گر بر اندازه جویی همی سخن بر گزافه نگویی همی،
و از او می خواهد تا سخنگویی بفرستد تا دریابد که رایش چیست و چه کسی از وی خواسته تا تاج و تخت کیان بجوید و به ایران بتازد.
♦️ که تخت ِ کیان، چون نباشد نژاد، نجوید خداوند ِ فرهنگ و داد!
نامه را به #پیروزِ شاپورِ فرخ نژاد می دهد تا نزد فرمانده ی سپاه عرب ها، #سَعد وقاص ببرد. سعد هم نامه ای به تازی می نویسد و از پیغامبر هاشمی و توحید و قرآن و وعد و وعید و بهشت و جوی شیر می گوید و این که اگر شاه، دین آنها را بپذیرد، دو جهان از آن ِ اوست و " شفیع از گناهش، محمد بُوَد" و با #شُعبه مُغیره می فرستد.
از ایران نامداری به راه نزد پهلوان سپاه ایران می آید و می گوید که فرستاده ای پیر و سست که نه اسبی دارد و نه چشمی درست، آمده و نامه ای دارد. #شعبه می آید و بی آن که از روی جامه ای که برایش گسترده اند، بگذرد، بر خاک می نشیند و به پهلوان سپاه نمی نگرد و رستم به وی می گوید که "جان شاد دار و به دانش، روان و تن آباد دار!" شعبه نیز پاسخ می دهد که " اگر دین پذیری، علیک السلام"! #رستم_فرخ_زاد نیز چنین می گوید :
♦️ مرا گر محمد بُوَد پیشرو به دین کهن گویم، ار دین ِ نو:
همی کژّ پرگارِ این کوژپشت بخواهد همی بود با ما درشت...
بگویش که" در جنگ مُردن به نام بِه از زنده، دشمن بدو شادکام"!