رفیق شهیدم

#گریه
Channel
Logo of the Telegram channel رفیق شهیدم
@Refighe_Shahidam313Promote
573
subscribers
12.7K
photos
11.3K
videos
1.69K
links
دلبسته‌دنیا‌که‌عاشق‌شهادت‌نمیشود🥀 رَفیقِ‌شهیدم‌یه‌دورهمیه‌خودمونیه خوش‌اومدی‌رفیق🤝🫀🥀 تاسیس²¹/⁰²/¹³⁹⁸ کپی‌آزاد‌✌صلوات‌هدیه‌کردی‌چه‌بهتر📿✌️ کانال‌ایتامون‌ 👇 https://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4 خادمین 👇 @Someone_is_alive @Mortezarezaey57
🎗یک روز در ایام تحصیل در نجف‌اشرف،
پس از اقامه‌ی نماز پشتِ‌سر
#آیت‌الله‌مدنی
دیدم که ایشان شدیداً دارند #گریه می‌کنند
و شانه‌هایشان از شدت گریه تکان می‌خورد!
رفتم پیش آیت الله مدنی و گفتم:
ببخشید،
اتفاقی افتاده که این طورشما به‌گریه افتاده‌اید؟
ایشان فرمودند:
یک لحظه، #امام‌زمان‌عج‌ را دیدم
که به پشت‌سرِ من اشاره نموده و فرمودند:
آقای مدنی، نگاه کن!
#شیعیانِ من بعداز #نماز،
سریع می‌روند دنبال کارخودشان
و هیچکدام برای #فرج من دعا نمی‌کنند.
انگار نه انگار که امام زمانشان غایب است!
و من از این گلایه امام‌زمان-عج‌ به گریه افتادم...!

-آیت‌الله‌مجتهدی‌تهرانی-ره
میگن عشقی که به #گریه رسیده باشه
هرگز دروغ نبوده ...
امام #حسین عزیزم ❤️‍🩹
من خیلی برات گریه کردم خیلی...😭
حاج حسین یکتا:
مشکل اینه که ما دیگه #گریه_انقطاع نداریم...
که ما دیگه خدایا #خسته شدیم!
ما #تورو میخوایم!
از #شیطون خسته شدیم...
از #خودمون خسته شدیم...
.
اصلا از #رفیقای بی مرام که مارو هل میدن تو #گناه خسته شدیم...
از #محیط کوفتی خسته شدیم...
ما تورو میخوایم...
.
به #خدا بگیم!!
خدایا ما خسته شدیم،از بس که #شیطون ما رو زده زمین...
سر زانوهامون #زخم شده...
ما یه خنک #نسیم تورو میخوایم...
بچه ها برای این چیزا #گریه کنید...
.
🔴حضرت زهرا(س) #سیاسی_ترین زن تاریخ بشر هستند #گریه_های_سیاسی و #شهادت حضرت زهرا(س) در متن و صحنه ی سیاست رخ داد.دردهای حضرت زهرا(س) ناشی از #درک او بود؛ درک او از #آینده_ای که مردم داشتند برای خودشان می ساختند..

🔻علت #مظلومیت حضرت،
#ضعف_فهم_سیاسی مردم بوده است.
آقای جهانگیری حالا که رد صلاحیت شدند، گفتند اکنون تکلیف از من ساقط است!

خیلی هم خوب، دو ماااااه وقت دارید برای #کولبران که برایشان #گریه کردید، کار کنید و مشکلاتشان را سامان دهید، امیدواریم در زمان تحویل دولت حداقل این یک #مشکل حل شده باشد!
دمدمه های #صبح از خواب بیدار شد؛
تا چشمش به سپیدی #فجر افتاد با تأثر سر بر زانو گذاشت و #گریست!
علت گریه اش را پرسیدم، گفت:
«نمازم #قضا شده.»
.
گفتم:
«ولی هنوز تازه #اذان صبح را گفته اند؛ تا #طلوع آفتاب خیلی وقت هست.»
.
مجددا صدایش به #گریه بلند شد و گفت:
«نماز #شبم قضا شد.»
.
"شهید محمد هاشمی"
.
سردار کجایی؟
خیلی چیزها اینجا عوض شده؛
چه قدر بی تفاوت و فراموش‌کار شده ایم؟
.
صبح می آییم ساعت می زنیم!
عصر می رویم ساعت می زنیم!
و گزارش کار پر می کنیم...
این روزها همه چیز با دلار بالا و پایین می‌رود!
و آبی و قرمز و چپ و راست هنوز دعوا دارند!
.
و من دارم رو به #آسمان؛
رو به تو!
درد دل می‌کنم...
.
درد دلم نباید رنگ و بوی سیاسی به خود بگیرد
چون که درد من خط و ربط نیست
درد من #صراط_مستقیم است...
که از میان جهنم مدینه عبور می کرد
و به چاه تنهایی مولا ختم می شد...
.
دیگران هیاهوی ریاست داشتند و قلب شان از شوق بیت المال ورم کرده بود؛
علی(ع) #رنج فقرا داشت...
و دلش کباب از شب های بی ‌نان ‌شان...
.
سردار!
من هیچ وقت به راست و چپ نگاه نکرده‌ام!
من ته دلم را با #خدا صاف کرده‌ام...
و تو که آن بالا نشسته‌ای می‌دانی چه خبر است...
.
بگذرم سردار!
این #درد دل من تنها نیست؛
درد دل بچه هایی ست که هنوز بوی #باروت می‌دهند...
که مثل مولا درد دل شان را به چاه می گویند و یا گوشه ای از «ساسان» -چه نازـ خوابیده اند...
.
.
جنگ #بهشت انس بود و #جهنم آتش!
چه فایده که «اپوزیسیون» را طرد کنیم ولی نام یاران امام زمان گمنام باشد...

#گمنامی راز عجیبی ست!
گمنامی یعنی مثل «حاج احمد متوسلیان» هنوز که هنوز است نامعلوم باشی...
گمنامی یعنی مثل «باکری» جنازه ات هم برنگردد...
یعنی بدن نیمه جان بچه های #هویزه زیر شنی تانک ها له شود!
و آخ شان هم ضبط نشود...
گمنامی یعنی شبانه به فقرا نان و خرما بدهی و نفرین و ناسزا تحویلت بدهند...
گمنامی یعنی اشک های ممتد امام(ره) در قبول قطعنامه...
گریه های تلخ بچه ها روز پذیرش آتش بس...
.
می خواهم راز صداقت بچه ها را از تو بپرسم سردار؛ چون خیلی ها دوست دارند #اصول را اصلاح کنند و #اصلاح را اصل و یا #معتدل باشند!
.
باشد...
ولی بیا بهشان بگو حرف شان را در باب #ولایت همیشه صریح بگویند...
.
.
حرف هایم به درازا نکشد!
دلت را به درد نیاورم!
فقط از این می ترسم نکند جرعه ای را که «امام(ره)» از «جام زهر» نوشید!
«آقا» هم بنوشد...
.
اما نه، سردار من!
ستاره هایی هنوز هستند که دور «آقا» جمع شده اند و به چشمان نافذش نگاه می‌کنند؛
مثل همان موقع ها که گوش به زنگ دم در #قرارگاه جمع می شدید و آماده می شدید برای عملیات...
.
.
سردار من!
بالاخره یک روز «آقا» می آید؛
اما کاش تو هم بیایی!
همه تان برگردید!
و منِ بچه شیعه سرم را روی دامن غریب ترین پسر فاطمه بگذارم و قرنی بغض و هشت سال #گریه را خالی کنم...
.
#آه!
چه قدر اشک چیز خوبی ست!
اگر اشک نبود؛
فاطمه(س) چه طور می توانست حرف هایش را با علی(ع) بزند؟
.
اگر اشک نبود؛
علی(ع) چگونه می فهماند دردهای او را فهمیده است؟
.
اگر اشک نبود؛
دست های عباس(ع) را چه کسی غسل می داد؟
.
اگر اشک نبود؛
مشک بچه ها را چه کسی پرآب می کرد؟
.
اگر اشک نبود؛
لب های سکینه با چه خیس می شد؟
#زینب چه می کرد؟
.
.
آه چقدر دیدن «امام زمان(ع)» زیباست!
من خواب دیده ام روزی او می آید!
و به خانواده #شهدا دلداری می دهد!
بچه های شهدا دستش را می بوسند!
.
حاج #همت برمی گردد!
و همه ی احمد های #متوسلیان...
حسین های خرازی...
و مهدی های باکری...
دوباره صف می گیرند!
برای #شهادت...
@Refighe_Shahidam313
رفیق شهیدم
Photo
سینه تان بوی #شهادت ندهد #شهید نمی شوید

#همرزم_شهید:
در حال رفتن به #حرم_حضرت_زینب (س) بودیم که #حسین شروع کرد از شهادت گفتن.
می گفت:
اگه می خواهید شهید بشوید باید #خالص باشید،
به #مادیات #دنیوی #دل نبندید که میان سینه تان را بو می کنند اگه بوی شهادت می داد به بالا می برند.

اول باید از خود #بی_‌بی_زینب (س) و #ائمه_اطهار #طلب کنید
و دوم اینکه از همه چی این دنیا #پدر #مادر #زن و #بچه و #دارایی هایت #دل بکنی.
چون شهادت آسان نیست و شهادت را به هر کسی نمی دهند.
تنها کسانی به این #درجه_والا دست پیدا می کنند که #سعادت و #لیاقت اش را داشته باشند.

از #ماشین پیاده شدیم اشک در چشمانش #حلقه زده بود.
مسافت کمی را طی کردیم که رسیدیم به درب ورودی #حرم.
از #بازرسی که رد شدیم تا چشمش به #گنبد افتاد شروع کرد زار زار #گریه کردن.
بعد اینکه #زیارت کردیم و خواستیم برگردیم پاهایش شل شده بود.
نمی توانست راه بره.
می گفت: چجوری از این جا دل بکنم.
آخرش هم #برات_شهادت را همان شب گرفت.

#ارادت_خاصی به #علی_ابن_موسی_الرضا (ع) داشت که شب شهادتش هم مصادف شد با سالروز شهادت امام رضا (ع).
خیلی #صاف و #ساده و #اهل_اشک و #گریه بود.
هر زمان با خودش #خلوت می کرد به یک جا خیره می شد و اشک می ریخت.

#کپی_مطالب_با_ذکر_صلوات_نثار_شهدا_آزاد

┄┅══❁🍃🌺🍃❁══┅┄
@Refighe_Shahidam313
┄┅══❁🍃🌺🍃❁══┅┄
رفیق شهیدم
Photo
#خاطره
#خاطرات

حاجتم را از امام رضا (ع) گرفت

#دوست_شهید:
کارهای اعزامش جور نمی شد،
احساس من این بود که همه یک جوری دست به سرش می کنند از این موضوع خیلی ناراحت بود،
یکبار گفت:
دیگر به هیچ کس برای رفتن به #سوریه رو نمی زنم.
آن روز وقتی به #حرم_حضرت_رضا (ع) وارد شدیم
حال عجیبی داشت.
چشم هایش برق خاصی داشت.
وارد #صحن که شدیم رو به #حرم #سلام داد،
تا #پنجره_فولاد #گریه کنان با حالت تند راه می رفت،
خودش را چسباند به پنجره فولاد،
از قسمت خانم ها می دیدمش که زار می زد و می گفت:
ببین آقا دیگه #سرگردون شدم،
برای #دفاع از حرم #آواره ی شهرها شدم،
#رسوا شدم،
تو #مزار_شهدا انگشت نما شدم.
طاقت نیاوردم رفتم داخل حرم،
دلم خیلی برایش سوخت، یک #زیارت_نامه از طرف خودم برایش خواندم.
آمدم داخل صحن دیدم کمی آرام شده است.
نشسته بود رو به روی پنجره فولاد،
نزدیکش شدم بهم #لبخند زد، #تعجب کردم،
گفت:
حاجتم را گرفتم تا ماه دیگر #اعزام می شوم،
شک نکن.

محکم شده بود.
گفت:
امام رضا (ع) پارتی ام شد.
درست ماه بعد اعزام شد همانطور که امام رضا (ع) بهش گفته بود.

#کپی_مطالب_با_ذکر_صلوات_نثار_شهدا_آزاد

┄┅══❁🍃🌺🍃❁══┅┄
@Refighe_Shahidam313
┄┅══❁🍃🌺🍃❁══┅┄
⭕️ مسأله #گریه نیست... مسأله #سیاسی است...

🔸امام حسين با عده كم همه چيزش را فداى اسلام كرد؛ مقابل يك امپراتورى بزرگ ايستاد و «نه» گفت؛ هر روز بايد در هر جا اين «نه» محفوظ بماند. و اين مجالسى كه هست مجالسى است كه دنبال همين است كه اين «نه» را محفوظ بدارد.

💬 بچه ها و جوان هاى ما خيال نكنند كه مسأله، مسأله «ملتِ گريه» است! اين را ديگران القا كردند به شماها كه بگوييد «ملتِ گريه»! آنها از همين گريه ها مى ترسند، براى اينكه گريه اى است كه گريه بر مظلوم است؛ #فرياد_مقابل_ظالم است. دسته هايى كه بيرون مى آيند، مقابل ظالم قيام كرده اند. اين ها را بايد حفظ كنيد. اين ها شعائر مذهبى ماست كه بايد حفظ بشود. اينها يك شعائر سياسى است كه بايد حفظ بشود. بازيتان ندهند اين #قلم_فرساها!

🔗 صحيفه امام، ج۱۰، ص۳۱۶

🔸مسأله، مسأله گريه نيست. مسأله، مسأله تباكى نيست. مسأله، مسئله سياسى است كه ائمه ما با همان ديد الهى كه داشتند، مى خواستند كه اين ملتها را با هم بسيج كنند، اينها را يكپارچه كنند تا آسيب پذير نباشند.

🔗 صحیفه امام ، ج۱۳، ص ۳۲۳

#هیئت #هیئت_سکولار #روضه_زنده

@Refighe_Shahidam313
#حدیث
#حدیث_روز

🏴 #امام_رضا سلام الله علیه:

♦️چون #ماه_محرم
می رسید،
کسی پدرم را #خندان نمی دید
و #غم و #افسردگی
بر او غلبه می یافت
تا آن که ده روز از محرّم می گذشت ،
روز #دهم_محرّم
که می شد ،
آن روز ،
روز #مصیبت و #اندوه و #گریه پدرم بود.

📚 امالی صدوق ،

🍃🌺🌸🍃🌺🌸🍃🌺🌸🍃

#محرم
#عزا
#ماتم
#عاشورا
#کربلا
#کوفه
#کپی_مطالب_با_ذکر_صلوات_نثار_شهدا_آزاد

┄┅══❁🍃🌺🍃❁══┅┄
@Refighe_Shahidam313
┄┅══❁🍃🌺🍃❁══┅┄
خودم
پسرم را به #خاک سپردم

ا#مادر_شهید می‌گوید:
«وقتی #جنازه را آوردند، سه روز در #نهر_خیّن در #شلمچه مانده بود.
سه روز هم در #معراج‌_الشهدا نگه داشته بودند تا پدرش از #جبهه برگردد.
یک روز هم طول کشید تا کارهای #تشییع و #تدفینش انجام شود.
یعنی جمعاً 7 روز از شهادتش می‌گذشت.
#کاسه سر محمد خالی بود و فقط #صورت داشت.
توی کاسه خالی سرش، پر بود از #پنبه که #دندان‌ها و #زبانش لابه‌لای پنبه‌ها بود.

جنازه را خودم توی #قبر گذاشتم و خودم تلقینش را خواندم.
وقتی دستم را از زیر سرش برداشتم، #خون تازه دستم را رنگین کرد.
دستم را نشان جمعیت دادم و گفتم: ببینید بعد از هفت روز خون تازه از سر محمدم جاری است.
اما #گریه نکردم.
محکم و استوار همه کارهایش را انجام دادم و آمدم بیرون.
بعد هم که #دفن شد، روی قبر ایستادم و با #استعانت از #عمه‌ام #حضرت_زینب سلام‌الله علیها، سخنرانی کردم.
به این #امید که در ساعات آخر عمر ما خانم از ما راضی باشد.»

جالب اینجاست که خودش قبل از #اعزام آخر به #دامادمان گفته بود که این #قبر من است و دقیقا در همان نقطه به خاک سپرده شد

#شهادت
#شهیدانه
#شهادت
#عاشقانه
@Refighe_Shahidam313
#برو_بچه_جان!

#مادر_شهید نوجوان قمی
از روزی که محمد برای آخرین بار خانه را ترک کرد، می‌گوید:
«وقتی آماده شد که برود، نگاهی به من کرد و گفت: محمدت را خوب نگاه کن. چیزی نگفتم
نگاهش کردم
از نگاه قاطعم فهمید که اهل #گریه و #زاری نیستم
رفت و در #قاب در خانه قرار گرفت.
بلند گفت:
دیدار ما به قیامت.
محمدت را نگاه کن!
گفتم: برو بچه‌جان! تو را به #علی_‌اکبر #امام_حسین علیه‌السلام بخشیدم.
رفت و کمی آن‌طرف‌تر ایستاد.
باز گفت: رفتم‌ ها! نمی‌خواهی محمدت را برای بار آخر نگاه کنی؟
داد زدم: برو بچه! تو را به #قاسم و #علی_‌اصغر بخشیدم.
قرار نیست وقتی چیزی را دادم، پس‌اش بگیرم.
رفت. 21 روز بعد، خبر #شهادتش را آوردند.
در حالی که 16 سال و 3 ماه داشت.


❤️❤️❤️❤️
چنین مادرهایی ما داریم ک حتی برای کشور ناموس اهل بیت از جون خودشون فرزنداشون میگذرن

ـعاشـ💖ـقتونم مادران عزیز😍😍
#مادر
#فرزند
#پسر
#مادر_و_فرزند
#مادرانه

❤️❤️❤️
┄┅══❁🍃🌺🍃❁══┅┄
@Refighe_Shahidam313
┄┅══❁🍃🌺🍃❁══┅┄
#وصیت_‌های_سحرگاهان

#خانم_منتظری
با #نقل #خاطرات آن شب می‌گوید: 
«محمد گفت که من دیگر از #جبهه برنمی‌گردم
و این #آخرین_دیدار ماست.

به #احتمال زیاد #جنازه من برنمی‌گردد
و ممکن است اگر برگشت، سر نداشته باشم.
فقط #دعا کن که از #امام_حسین علیه‌السلام جلو نیفتم.
اگر #شهید شدم و راضی بودی،
آن کفنی را که از #مکه برای خودت آورده‌ای
و با آب #زمزم شست‌وشویش داده‌ای،
به تنم بپوشان و #شال_سبزی را که از #سوریه آورده‌ای به گردنم بیاویز.
#گریه نکن
و اگر گریه کردی جلوی چشم دیگران نباشد.
در تنهایی هر چه خواستی گریه کن.»

قرص و محکم، تمام حرف‌هایش را شنیدم. #صبح شده بود. #نماز خواندیم و رفتیم دنبال کار و بارمان.»
#وصیت
#وصیتنامه
#وصیت_نامه
┄┅══❁🍃🌺🍃❁══┅┄
@Refighe_Shahidam313
┄┅══❁🍃🌺🍃❁══┅┄
رفیق شهیدم
Photo
#زندگی
#زندگینامه
#زندگی_نامه

  #گریه_سحرگاه
 
#مادر_شهید #محمد_معماریان
می‌گوید:

«محمد، 8 سال داشت.
یک روز #صبح از #خواب #بیدار شده بود و #گریه می‌کرد.
تعجب کردم.
فکر کردم خواب بدی دیده یا جایی از بدنش درد می‌کند.

کنارش رفتم و نوازشش کردم.
گفتم: چرا گریه می‌کنی؟
گفت:
هوا روشن شده و من نمازم را نخوانده‌ام.
انگار خواب #مرگ رفته‌ام که #نمازم #قضا شد.

در حالی که محمد فقط 8 سال داشت،
اما نمازش هیچ‌ وقت قضا نمی‌شد.»
وای به حال ما که کوچیکترین گناهمون قضا کردن #نماز هامونه

😔😔😔

اسمش را در #بسیج نمی‌نوشتند

#خانم_منتظری
ادامه می‌دهد:
«خودم مدت‌ها #سابقه #مسئولیت در #بسیج را داشتم
و #پایگاه_حضرت_زهرا سلام‌الله علیها در #قم را مدیریت می‌کردم.

ولی اسم #محمد را در بسج نمی‌نوشتند و می‌گفتند سن‌اش کم است.
خودم دستش را گرفتم و به پایگاه بسیج رفتم.
گفتم:
حالا یک بچه‌ای هم می‌خواهد #پناهنده #اسلام شود، شما نگذارید. ⁉️

دوست دارید ما مادرها بچه‌هایمان را توی #بغل بگیریم؟
پس چه کسی از این #مملکت #مواظبت کند؟
اصرار کردم.
قبول نمی‌کردند.
گفتم:
#امام_حسین علیه‌السلام هم زن و بچه‌اش را به #کربلا برد و #فداکاری کرد.
حالا شما این پسر #نوجوان را قبول نمی‌کنید،
روز #قیامت جواب #سید_الشهدا علیه‌السلام را چه خواهید داد؟
به هر زحمت و زوری بود، اسم او را در پایگاه #بسیج_مسجد_المهدی_قم نوشتند.
تقریبا 13 ساله بود که پایش به جبهه باز شد.
در حالی که پدرش هم از پنج سال قبل در جبهه خدمت می‌کرد.»

┄┅══❁🍃🌺🍃❁══┅┄
@Refighe_Shahidam313
┄┅══❁🍃🌺🍃❁══┅┄
این #جمله بر سر برگ تمام دفترهایش دیده می‌شد:
«می‌خواهم لحظه‌ای فراموش نکنم که در #محضر خداوند هستم و هیچ‌گاه #گناه نکنم.»

یک شب سر نماز، سجده‌اش خیلی طولانی شد و حسابی گریه کرد.
بلندش کردم.
گفتم «مامان، تو را به #خدا این همه گریه نکن.
آخر تو چه ناراحتی داری؟» با چشم‌های مشکی و قشنگش که از شدت #گریه #سرخ شده بود. گفت:
«مامان، برای امام خمینی گریه می‌کنم، امام تنهاست. به امام خیلی فشار می‌آید. به خاطر جنگ، مملکت خیلی مشکل دارد.

...
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
📹 ببینید| اقتدار ایران در بازدارندگی

🔺تنها ملتی هستیم که آمریکایی‌ها مقابل ما زانو زدند و عذرخواهی کردند؛ اتفاقی که تا پیش از این در جهان سابقه نداشته است!

📽 کلیپ #گریه_وحشت سوپرکماندوهای آمریکایی در پنجه ایران

شرط اقتدار اقتصادی ما چیست؟
کناره‌گرفتن از تئوری‌های اقتصاد لیبرال بخصوص در مدل مکتب نئوکینزی و مکتب شیکاگو

🔸استاد حسن عباسی - ۱۱ خرداد ۹۸
▫️شبکه افق - برنامه عصر