رفیق شهیدم

#لبخند
Channel
Logo of the Telegram channel رفیق شهیدم
@Refighe_Shahidam313Promote
573
subscribers
12.7K
photos
11.3K
videos
1.69K
links
دلبسته‌دنیا‌که‌عاشق‌شهادت‌نمیشود🥀 رَفیقِ‌شهیدم‌یه‌دورهمیه‌خودمونیه خوش‌اومدی‌رفیق🤝🫀🥀 تاسیس²¹/⁰²/¹³⁹⁸ کپی‌آزاد‌✌صلوات‌هدیه‌کردی‌چه‌بهتر📿✌️ کانال‌ایتامون‌ 👇 https://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4 خادمین 👇 @Someone_is_alive @Mortezarezaey57
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مرزهای اسم گذاری داره جا به جا میشه.🤣

#لبخند_حلال
#شوخی
#خنده
#طنز
#فرزند
#اسم
لاکچری ترین روزای عمرم رو

وقتایی تجربه میکنم که

تاریخ بسته اینترنتیم داره تموم میشه


اما حجمم هنوز مونده 😂😂

#لبخند_حلال
#شوخی
#خنده
#طنز
از جمله های ماندگار مهمونی و شب نشینی های توی بچگی فقط یه جمله رو خوب یادمه اونم اینه...

















صبر کن برسیم خونه من میدونم با تو😂

#لبخند_حلال
#شوخی
#خنده
#طنز
‏80 تا عکس گذاشته رو پروفایل تلگرامش
تو هر کدوم خاصیت ماه تولدشو گفته

لامصب از زنجبیل بیشتر خاصیت داره
😂😂

#لبخند_حلال
#تولد
#زنجبیل
#شوخی
#خنده
.

قبل از ازدواج راجع به زلف و
گیسوی یار، انواع و اقسام
شعرهای عاشقانه میگن
بعد از ازدواج، یه نخ گیسوی یار
تو غذا باشه، بشقابو میکنن تو حلق یار
😐😂

#لبخند_حلال
#عاشقانه
#ازدواج
#شوخی
#خنده
فرهنگ لغت مامانم :

این آشغالا که میزاری تو گوشت = هندزفری

این آشغاله که شب و روز دستته = گوشیم

این آشغال که همش سرت توشه = لب تاپ

این آشغالا که میخوری = قره قروت و لواشک و پاستیل

این آشغال دونی = اتاقم

آشغال = خودم 😂😂😂



#خنده
#لبخند_حلال
#جوک
#عید
ﺭﻓﺘﻢ ﺑﺎﻧﮏ ﺑﻪ ﺭﯾﯿﺲ ﺷﻌﺒﻪ ﮔﻔﺘﻢ:
ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﯾﻪ ﺣﺴﺎﺏ ﻣﺸﺘﺮﮎ ﺑﺎﺯ ﮐﻨﻢ

ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﺑﺎ ﮐﯽ؟



ﮔﻔﺘﻢ: ﻣﯿﺬﺍﺭﻡ ﺑﻪ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﺷﻤﺎ ....
ﻓﻘﻂ ﯾﮑﯽ ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﭘﻮﻝﺩﺍﺭ ﺑﺎﺷﻪ😍🥳





نمیدونم چرا سکته کرد🥺
فک کنم خیلی خوشحال شد😂😂😂😂😂

😂😂😂


#لبخند_حلال
در مسلخِ عشــق،
چہ پُرسود معاملہ کردی!

راستے ! دوست‌تر از
جانِ شیرین هم داشتے،
کہ بهای #لبخند رضایتِ حق گردانے؟؟

#سردار_دلها_حاج_قاسم❤️

┄┅══••✼🍃🌺🍃✼••══┅┄
@Refighe_Shahidam313
#ای_شهــید

در مسلخِ عشــق،
چہ پُرسود معاملہ کردی!

راستے ! دوست‌تر از
جانِ شیرین هم داشتے،
کہ بهای #لبخند رضایتِ حق گردانے؟؟

#شهید_علی_خلیلی❤️



┄┅══••✼🍃🌺🍃✼••══┅┄
@Refighe_Shahidam313
#طنز_همینطوری


🤏ابداع میز چند کاره مخصوص لپ تاپ توسط یک دانش آموز ایرانی...👌👌👌😁😅


تحریم روی ما اثر نداره....😂😂👌

وطنم ای شکوه پابرجا.....😍
#لبخند_حلال
#با_هم_بخندیم 😂

┄┅══••✼🍃🌺🍃✼••══┅┄
@Refighe_Shahidam313
#طنز_همینطوری
#لبخند_حلال

خب خب...
براتون یه مدل لباس جدید و عالی آوردیم😍👌
مطمئنم خیلی خوشتون میاد...🤩😝🤣


🗣رفته تو پیله آیا؟؟؟!!!!🤣


#با_هم_بخندیم 😂

┄┅══••✼🍃🌺🍃✼••══┅┄
@Refighe_Shahidam313
یه سوال؟







این پشه هايى که دور لامپ می چرخن قبل از اینکه ادیسون لامپو اختراع کنه دقیقا چه غلطى ميكردن!😐😂

#لبخند_حلال
‏من وقتی فهمیدم ارزش ها عوض شده که رفتم خونه مامان بزرگم







شام زنگ زدن از بیرون پیتزا آوردن🧐😂

#لبخند_حلال
رفیق شهیدم
Photo
🍃این روزها زُلف قلم گره خورده به مریدانِ #حضرتِ_کریمه سلام الله علیها
اینبار پرستویی دیگر، اینبار مصطفی نبی لو ستاره ای از #آسمانِ_عشق...❤️

🍃دلداده بود...از همان روزهایی که در جبهه های #جنوب با تمامِ جان در مقابل دشمن می‌ایستاد. تمام روزهایی که جان بر کف، #جانباز جبهه شد. از خادمانِ حضرت معصومه بود و دلداده به حضرت به قول خودش" #دلش_گیر ایشان بود که شهید نمی‌شد"

🍃چه می‌شود که روزی آنقدر مقرب می‌شوی که #بانو هم رضایت به رفتنت نمی‌دهند؟!

🍃پرواز #مسعود_عسگری تلاطم قلبش را بیشتر کرد و مصطفی بود که در پی یافتن راهی برای رسیدن به او، چندین بار در هفته مسیر #قم به تهران و بالعکس را می‌پیمود...تا شاید موانعِ سفرش برطرف شود.

🍃مسعود را دوست داشت، خیلی زیاد...جوانِ خواهرش بود و حالا #علی‌اکبرانه او را تقدیم ساحتِ #عمه_جان کرده بودند💔

🍃مرد بود و دلسوخته از جاماندن و به قول پسرش# میثم، "اینها #مرد_جنگ هستند. مرد در خانه نشستن نیستند و وقتی ببینند اسلام و #شیعه در خطر است، حتما رزم‌آوری خودشان را نشان می‌دهند."😌

🍃در آخرین شیفت خادمی‌اش، وقتی از حرم خارج می‌شد، #لبخند درخشانش اولین چیزی بود که نگاه را خیره می‌کرد.
به #همسرش گفت "اینبار که بروم، حتما #شهید می‌شوم"

🍃از خانم خواسته بود او را به عمه جانشان ببخشند. او را به #سیده_زینب امانت دهند تا در آنجا عشق‌بازی کند و حضرت کریمه...

🍃اصلا مگر می‌شود از کریم چیزی بخواهی و دست خالی بازگردی؟

🍃#المیادین، میعادگاهِ او و رفقایی شد که بالِ پروازشان بر فرازِ آسمانها باز بود و مصطفی با رسیدن به آنها آرام گرفت.
به راستی که #شهادت تولدِ حقیقی است...

✍️نویسنده : #زهرا_قائمی

🌺به‌مناسبت سالروز #شهادت #شهید #مصطفی_نبی_لو

📅تاریخ تولد : ۲۷ مرداد ۱۳۴۵
📅تاریخ شهادت : ۲۹ مهر ۱۳۹۶.الدیزور سوریه
🥀مزار شهید : بهشت معصومه قم، قطعه ۳۱
🔰در محضـر شهیــد ...

🔅باور داشته باشید که
جواب سیلی دشمن
⇇سُرب داغ است
نه #لبخند_ذلیلانه

🔅باور کنید دشمن ما #ضعیف است
و این وعده‌ی خـداست❤️ که اگر
در مقابل کفـر استقامت کنیـد
پیــ✌️ـروزی از آن شـماسـت

🔅شک به خودتـان راه ندهیـد✘ و
پیرو #ولایـت_فقیــه باشید و لاغیر

💥پیرو #امام_خامـنه_ای باشید
نه کسان دیگــر

#طلبه_مدافع_حرم
#شهید_سیداصغر_فاطمی_تبار

@Refighe_Shahidam313
‍ ‍ #عید_قربان است و موسِم #قربانی.
#حاجیان به سمتِ تو در پرواز و من خموده تر از همیشه در حاشیه مسیر لَنگ می‌زنم!!

قربانی من سنگین تر از همه است! نَفسَم را به دوش می‌کشم تا در پیشگاهت قربانی کنم!
َفسِ سرکشی که از تو دورم کرده است

#ابراهیم_خلیل، #اسماعیل را پیشکشِ #رضایت تو کرد که به پاسِ #اطاعت بی‌چون و چرایش، جوانِ رشیدش را به او بخشیدی

این بار من آمده ام.خسته از همه #تعلقات_دنیا، با کوله باری سنگین که کمر اطاعت و بندگی‌ام را خم کرده است!

آمده ام #تسلیم محض تو باشم
بنده تو باشم
برای تو از خود بگذرم...
برای تویی که همه چیزِ مَنی و من کورکورانه در پستوی جهانم تو را گم کرده ام

آخرین نفر به سمتت قدم برمیدارم.
می‌خواهم #لبخند رضایتت را حس کنم.ببینم که می‌بینی برای تو، از خودم گذشته ام.
دست و پای نَفسَم را بسته ام و چون #گوسفندی بی‌زبان پیشکش تو می‌کنم
نمی‌خواهم دیگر بندگی نفس را کنم!
آمده ام به سمت تو که در آغوشت بگیری مرا...
آمده ام به دور از هر چه غیر تو، در ساحلِ آرامشت #بندگی کنم

تو هوایم را داری.من ایمان دارم وعده های تو #حق است
پس یک قدم که نه، قدمها به سمتت آمدم و در مقابلت زانو می‌زنم.
نَفسَم‌ را #ذبح می‌کنم تا زین پس فقط تو باشی و #اطاعت محض من

بسم الله الرحمن الرحیم...
ذبح می‌کنم نَفسَم را برای #رضای_خدا ، #قربه_الی_الله"
"اللهم تَقَبَل منی هذا القربی"

تمام شد...اینک فقط تو هستی و تو...

و از منِ منت گذارِ پر هیاهو، بنده ای #متولد شده است ،در خدمت تو

خُنَکایِ نسیمِ لبخندت، قلب ملتهبم را آرام می‌کند.
تعلق به تو، زیباترین احساس عالم است.
هرچه جز تو، قربانی رضایت و لبخندت

#عید_قربان مبارک

نویسنده : #زهرا_قائمی

@Refighe_Shahidam313
🕊 #رفیق_شهیدم 🕊

▪️ قسمت پورياي ولي

راوی : ايرج گرائي

🔸مسابقات #قهرماني باشگاهها در سال 1355 بود. مقام اول مسابقات، هم #جايزه نقدي ميگرفت هم به انتخابي کشور ميرفت. ابراهيم در اوج آمادگي بود. هرکس يک مسابقه از او ميديد اين مطلب را تأييد ميكرد. مربيان ميگفتند:امسال در 74 کيلو کسي #حريف ابراهيم نيست.
🔸مسابقات شروع شد. ابراهيم همه را يکي يکي از پيش رو برم يداشت. با چهار کشتي که برگزار کرد به نيمه نهائي رسيد. کشتيها را يا ضربه ميکرد يا با #امتياز بالا ميبُرد.
🔸به رفقايم گفتم: مطمئن باشيد، امسال يه کشتي گير از باشگاه ما ميره تيم ملي. در ديدار نيمه نهائي با اينکه حريفش خيلي #مطرح بود ولي ابراهيم برنده شد. او با اقتدار به فينال رفت.
حريف پاياني او آقاي «محمود.ك» بود. ايشان همان سال قهرمان مسابقات ارتش هاي جهان شده بود.
🔸قبل از شروع #فينال رفتم پيش ابراهيم توی رختکن و گفتم: من مسابقه هاي حريفت رو ديدم. خيلي ضعيفه، فقط ابرام جون، تو رو خدا دقت كن. خوب کشتي بگير، من مطمئنم امسال برا تيم ملي انتخاب ميشي.
🔸مربي، آخرين توصيه ها را به #ابراهيم گوشزد ميکرد. در حالي که ابراهيم بندهاي کفشش را ميبست. بعد با هم به سمت تشک رفتند. من سريع رفتم و بين تماشاگرها نشستم. ابراهيم روي تشک رفت. حريف ابراهيم هم وارد شد. هنوز داور نيامده بود. ابراهيم جلو رفت و با #لبخند به حريفش سلام كرد و دست داد. حريف او چيزي گفت كه متوجه نشدم. اما ابراهيم سرش را به علامت تائيد تکان داد. بعد هم حريف او جائي را در بالاي سالن بين تماشاگرها به او نشان داد!
🔸من هم برگشتم و نگاه کردم. ديدم پيرزني تنها، تسبيح به دست، بالاي سکوها نشسته. نفهميدم چه گفتند و چه شد. اما ابراهيم خيلي بد کشتي را شروع کرد. همه اش #دفاع ميکرد. بيچاره مربي ابراهيم، اينقدر داد زد و راهنمائي کرد که صِدايش گرفت. ابراهيم انگار چيزي از فريادهاي مربي و حتي داد زدنهاي من را نميشنيد. فقط وقت را تلف ميکرد!
🔸حريف ابراهيم با اينکه در ابتدا خيلي ترسيده بود اما #جرأت پيدا کرد. مرتب حمله ميکرد. ابراهيم هم با خونسردي مشغول دفاع بود. داور اولين اخطار و بعد هم دومين اخطار را به ابراهيم داد. در پايان هم ابراهيم سه اخطاره شد و #باخت و حريف ابراهيم قهرمان 74 کيلو شد!
وقتي داور دست حريف را بالا م يبرد ابراهيم خوشحال بود! انگار که خودش قهرمان شده! بعد هر دو کشت يگير يکديگر را بغل کردند.
🔸حريفِ ابراهيم در حالي که از خوشحالي گريه ميکرد خم شد و دست ابراهيم را بوسيد! دو کشتي گير در حال خروج از سالن بودند. من از بالاي سکوها پريدم پائين. باعصبانيت سمت ابراهيم آمدم. داد زدم و گفتم: آدم عاقل، اين چه وضع کشتي بود؟ بعد هم از زور عصبانيت با مشت زدم به بازوي ابراهيم و گفتم: آخه اگه نميخواي کشتي بگيري بگو، ما رو هم معطل نکن. ابراهيم خيلي #آرام و با لبخند هميشگي گفت: اينقدر #حرص نخور!
🔸بعد سريع رفت تو رختکن،لباسهايش را پوشيد. سرش را پائين انداخت و رفت.
از زور عصبانيت به در و ديوار مشت ميزدم. بعد يك گوشه نشستم. نيم ساعتي گذشت. کمي آرام شدم. راه افتادم که بروم. جلوي در ورزشگاه هنوز شلوغ بود. همان حريف فينال ابراهيم با مادر و کلي از فاميلها و رفقا دور هم ايستاده بودند. خيلي #خوشحال بودند. يکدفعه همان آقا من را صدا کرد. برگشتم و با اخم گفتم: بله؟! آمد به سمت من و گفت: شما رفيق آقا ابرام هستيد، درسته؟ با عصبانيت گفتم: فرمايش؟!
🔸بي مقدمه گفت: آقا عجب رفيق با مرام يداريد. من قبل مسابقه به آقا ابرام گفتم، شک ندارم که از شما ميخورم، اما هواي ما رو داشته باش، #مادر و برادرام بالاي سالن نشستند. كاري كن ما خيلي ضايع نشيم. بعد ادامه داد: رفيقتون سنگ تموم گذاشت. نميدوني مادرم چقدر خوشحاله. بعد هم گريه اش گرفت و گفت: من تازه #ازدواج کرد هام. به جايزه نقدي مسابقه هم خيلي احتياج داشتم، نميدوني چقدر خوشحالم. مانده بودم كه چه بگويم. کمي سکوت کردم و به چهر هاش نگاه كردم.
🔸تازه فهمیدم ماجرا از چه قرار بوده. بعدگفتم: رفيق جون، اگه من جاي داش ابرام بودم، با اين همه تمرين و سختي کشيدن اين کار رو نميکردم. اين کارا مخصوص آدماي بزرگي مثل آقا ابرامه. از آن پسر خداحافظي کردم. نيم نگاهي به آن پيرزن خوشحال و خندان انداختم و حرکت کردم. در راه به کار ابراهيم فکر ميکردم. اينطور گذشت کردن، اصلاً با عقل جور درنمياد!
🔸با خودم فکر ميکردم، پوريايِ ولي وقتي فهميد حريفش به قهرماني در مسابقه احتياج دارد و حاکم شهر، آنها را اذيت کرده، به حريفش باخت. اما ابراهيم...
ياد تمرينهاي سختي که ابراهيم در اين مدت کشيده بود افتادم. ياد لبخندهاي آن پيرزن وخوشحالي آن جوان، يكدفعه گريه ام گرفت. عجب آدميه اين ابراهيم!

🌹 #شهید_ابراهیم_هادی

📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم

@Refighe_Shahidam313
دلم همچون دلِ چوپان
سرگشته‌ے "یمن" است..
و #قلبم پر از شوق دیدار همچون "اویس"

و من سال‌هاست #لبخند
مهربانِ تو را ترسیم میکنم؛
#یا_محمد"ص"

و به #عشق تو جرعه جرعه مینوشم؛
"اقراء باسم ربک الذے خلق" را...
More