#خاطره#خاطراتحاجتم را از امام رضا (ع) گرفت
#دوست_شهید:
کارهای اعزامش جور نمی شد،
احساس من این بود که همه یک جوری دست به سرش می کنند از این موضوع خیلی ناراحت بود،
یکبار گفت:
دیگر به هیچ کس برای رفتن به
#سوریه رو نمی زنم.
آن روز وقتی به
#حرم_حضرت_رضا (ع) وارد شدیم
حال عجیبی داشت.
چشم هایش برق خاصی داشت.
وارد
#صحن که شدیم رو به
#حرم #سلام داد،
تا
#پنجره_فولاد #گریه کنان با حالت تند راه می رفت،
خودش را چسباند به پنجره فولاد،
از قسمت خانم ها می دیدمش که زار می زد و می گفت:
ببین آقا دیگه
#سرگردون شدم،
برای
#دفاع از حرم
#آواره ی شهرها شدم،
#رسوا شدم،
تو
#مزار_شهدا انگشت نما شدم.
طاقت نیاوردم رفتم داخل حرم،
دلم خیلی برایش سوخت، یک
#زیارت_نامه از طرف خودم برایش خواندم.
آمدم داخل صحن دیدم کمی آرام شده است.
نشسته بود رو به روی پنجره فولاد،
نزدیکش شدم بهم
#لبخند زد،
#تعجب کردم،
گفت:
حاجتم را گرفتم تا ماه دیگر
#اعزام می شوم،
شک نکن.
محکم شده بود.
گفت:
امام رضا (ع) پارتی ام شد.
درست ماه بعد اعزام شد همانطور که امام رضا (ع) بهش گفته بود.
#کپی_مطالب_با_ذکر_صلوات_نثار_شهدا_آزاد ┄┅══❁
🍃🌺🍃❁══┅┄
@Refighe_Shahidam313┄┅══❁
🍃🌺🍃❁══┅┄