عیدگاه

Channel
Logo of the Telegram channel عیدگاه
@vahididgahPromote
1.32K
subscribers
||سروده‌ها و نوشته‌های وحید عیدگاه طرقبه‌ای|| [شعر امروز، دیوان‌های کهن، شاهنامه] www.youtube.com/@vahididgah
بیش به معنای زهر

یکی از دیوان‌هایی که ویراست معتبر و درستی از آنها در دست نیست دیوان سنایی است. نه چاپ کهن دیوان به تصحیح استاد مدرس رضوی چنان بود که می‌بایست، نه چاپ تازهٔ دیوان به تصحیح دکتر برزگر خالقی چنان است که می‌باید. در اینجا تنها به یادکرد نمونه‌ای از تحریف‌ها و دگرگشتگی‌های سخن سنائی می‌پردازم. به رباعی زیر که مصراع نخستش اشکالی معنایی و زبانی دارد بنگرید:

روزی که رطب زاد همی از نیشت
آن روز به جان خریدمی تشویشت
اکنون که دمید ریش چون حشّ
تیزم بر ریش اگر ریم بر ریشت
(چاپ دکتر محمدرضا برزگر خالقی، ج ۱، ص ۷۸۹).
ضبط ویراست شادروان مدرّس رضوی نیز نه تنها گره کار را نمی‌گشاید بلکه تحریف «زاد» به «داد» را بر مشکلات افزوده‌است:

روزی که رطب داد همی از پیشت
آنروز به جان خریدمی تشویشت...
(چاپ مدرس، ص ۱۱۲۳).

چنان که در جایی دیگر یادآور شده‌ام (تلفّظ در شعر کهن فارسی، ص ۶۵۹- ۶۶۱)، در نخستین سده‌های شعر فارسی قافیه کردن «حشیش» و «ریش» (موی صورت) که صدای /ī/ داشته‌اند با واژه‌های فارسی‌ای چون «پیش» و «نیش» و «ریش» (زخم) و مانند آن که صدای /ē/ داشته‌اند، ممکن نبوده‌ است. پس در مصراع نخست این رباعی باید به دنبال واژه‌ای بود که صدای /ī/ داشته باشد. «بیش» به معنای گیاه زهرآگین (رجوع شود به لغت‌نامهٔ دهخدا) واژه‌ای است که در پی آنیم:
روزی که رطب زاد همی از بیشت
آن روز به جان خریدمی تشویشت...

شاعر از تقابل رطب شیرین و زهر تلخ برای بیان مقصود خود بهره جسته‌است و به نظر می‌رسد که شیرینی بوسه و تلخی دشنام را در نظر داشته.

#تلفظ_در_شعر_کهن_فارسی
#سنایی_غزنوی



◽️ وحید عیدگاه طرقبه‌ای

@vahididgah
نود و هفتمین سخنرانی ماهانهٔ فرهنگستان زبان و ادب فارسی برگزار می‌شود:

دربارۀ از غریب من
(دفتر سوم از اشعار منتشرنشدۀ نیما یوشیج)

سخنران: مهدی علیایی مقدم
(پژوهشگر ارشد فرهنگستان زبان و ادب فارسی)

دوشنبه، ۲۸ آبان‌ماه ۱۴۰۳
ساعت: ۱۱

علاقه‌مندان می‌توانند این نشست را به‌صورت زنده از اینستاگرام فرهنگستان زبان و ادب فارسی (به نشانی theapll) ببینند.

نشانی:
بزرگراه شهید حقّانی، بعد از ایستگاه مترو، ورودی کتابخانهٔ ملی، بلوار دکتر حسن حبیبی، فرهنگستان زبان و ادب فارسی، طبقهٔ سوم.
@theapll
افد

یکی از لغت‌های منسوخ‌شده که در فارسی میانه کاربرد داشته است، «ابْد» است یا «افد» با فای عجمی، به معنای «شگفت‌آور» که در برخی از فرهنگ‌های فارسی بدون شاهد مدخل شده است و نیز به هنگام توضیح لغت «افدستا» به معنای «ستایش»، از آن به عنوان کلمه‌ای متداول در پهلَوی یاد شده (بنگرید به لغت‌‌نامه ی دهخدا، مدخل افد و افدستا).
با توجه به بیتی از سوزنی سمرقندی که در دیوان او در پایان یکی از قطعه‌ها (دیوان سوزنی، ۱۳۳۸، ص ۴۶۴) از قلم افتاده است، درمی‌یابیم که لغت مورد نظر به فارسی نو هم رسیده بوده است و در نواحی شرقی قلمرو زبان فارسی کاربرد داشته. بیت مورد نظر در برخی از نسخه‌های سروده‌های سوزنی بدین صورت نقل شده است، با اشکال وزنی در مصراع دوم:

قاعده و مرتبه جوید ازین
احسنت زهی قاعده و مرتبه
(نسخه ی فاتح، کتابت ۸۸۰ ق)

در نسخه‌ای دیگر، اشکال وزنی با نویسش «ای» به جای «زهی» برطرف شده و ضبط تحریف‌شده ی زیر پدید آمده:

احسنت ای قاعده و مرتبه
(سپهسالار، ۱۰۳۳ ق)

اما در یکی از نسخه‌ها جای «احسنت» خالی گذاشته شده (بادلیان، به خط نستعلیق، بی تاریخ) و این نشان می‌دهد که کلمهٔ دشواری در کار بوده است که کاتب نتوانسته است آن را بخواند. این کلمهٔ دشوار همان «افد» است که از آن سخن گفتیم و خوشبختانه در یکی از نسخه‌ها، یعنی نسخه ی استانبول (۱۳۰۸ قمری) بر جای مانده است:

قاعده و مرتبه جوید ازین
افد زهی قاعده و مرتبه
(اطلاعات نسخه‌ها از سرکار خانم فائزه قوچی است)

#سوزنی_سمرقندی


◽️ وحید عیدگاه طرقبه‌ای


@vahididgah
آبانی

تو را در کوچه‌های خیس آبان جستجو کردم
تو را در برگ‌ریزان زیر باران جستجو کردم

چو یادی دل‌نشین در پرسه‌های مبهم ذهنم
تو را در این خیابان آن خیابان جستجو کردم

تو را در بارش سردردهای عصر دل‌تنگی
میان های‌و‌هوی راهبندان جستجو کردم

تو بودی تک‌ستاره‌ی آسمان کودکی‌هایم
تو را در دفتر مشق دبستان جستجو کردم

تو را ای فصل پنجم، در دل تقویم هرساله
چو روزن در تن دیوار زندان جستجو کردم

تو را ای هیچ، همچون سایه‌ای تنها و بی‌صاحب
به هر سو سرزنان بیهوده‌پویان جستجو کردم

سراب اندر سراب اندر سراب اندر سرابت را
بیابان در بیابان در بیابان جستجو کردم

دریغا دروطن‌گم‌کرده‌ام را در دل غربت
بهارم را در آغوش زمستان جستجو کردم


◽️ وحید عیدگاه طرقبه‌ای


#در_زیر_ابرهای_نبارنده
#انتشارات_هنر_موسیقی

@vahididgah
رفته

این نازنین تنِ به کما رفته
این راه را به لطفِ شما رفته

لطفِ شماست بدرقهٔ راهش
فرقی نمی‌کند به کجا رفته

فرقی نمی‌کند که چه رخ داده
گفتن ندارد اینکه چرا رفته

گر زنده ماند، کارِ خدا بوده
گر برنگشت، پیش خدا رفته

آنجا که رفته است، نمی‌دانم
اینجا قیامتی شده تا رفته

تلخ است کام مانده و نامانده
زار است حال رفته و نارفته

باقی نمانده است از او چیزی
جز خانواده‌ای به‌ فنا‌ رفته

در انتظارِ فاجعهٔ بعدی
با چهره‌های درهم وارفته


◽️ وحید عیدگاه طرقبه‌ای

@vahididgah
انتشارات بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار به‌زودی منتشر می‌کند:

دیوان منوچهری دامغانی


دیوان منوچهری دامغانی از مهم‌ترین آثار منظوم فارسی در قرن پنجم هجری است. تصحیح این متن پس از بررسی حدود هشتاد دستنویس، بر اساس شش دستنویس اصلی و شش دستنویس فرعی و با استفاده از ده‌ها جُنگ و جُنگ‌واره به انجام رسیده است. کوشش مصحّح بر آن بوده که با حفظ صورت اصیل ابیات و کنار نهادن صورت‌های آسان‌شدهٔ نسخ متأخر برای نخستین بار چاپی منقح و تصحیحی علمی و انتقادی از دیوان منوچهری به دست دهد. در مقدّمه به شرح‌ حال سراینده، معرّفی ممدوحان و مسائل مربوط به تصحیح نسخه پرداخته شده و در تعلیقات، شرح دشواری‌های ابیات، و توضیح دربارهٔ جای‌ها، کسان، ممدوحان و سال سرایش اشعار و پاره‌ای از نکات مربوط به تصحیح ابیات آمده است.

[دیوان منوچهری دامغانی، تصحیح و تحقیق دکتر راضیه آبادیان، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، در دست انتشار]

بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی، تحکیم وحدت ملّی و تمامیت ارضی

@AfsharFoundation
وفاق

وفاق آن نباشد که گیری چماقی
و بگذاری‌اش در کفِ قلچماقی

به شرطی که کمتر بکوبد به مغزت
خردمند خندد به چونین وفاقی

◽️ وحید عیدگاه طرقبه‌ای

@vahididgah
بد جور

این بی‌قواره پیکرِ اسبی‌ست زین‌شده
پایش به چاله رفته و نقشِ زمین شده
با لوش و با لجن پک و پوزش عجین شده
خون در عروقِ بی‌رمقش ته‌نشین شده
انگار هر دمش نفسِ واپسین شده
امّا هنوز بادِ غرور است در سرش
امّا هنوز خندهٔ فتح است بر لبش
امّا هنوز شوقِ شتاب است در سُمش
شاد است با لهیده تنی منجلاب‌پوش
زالو خزنده بر سر و بر گردن و گلوش

انگار لابه‌لای علف‌ها و بوته‌ها
روییده بوده است فراوان گیاهِ بَنگ
او هم چریده تا شده خرکیف و شادمان
عرعرزنان و شیهه‌کشان و دوان‌دوان
پالانِ وصله‌دوخته را «زین‌»گمان‌کُنان
بر پشت برده با چه غروری دو لنگه بار
خرسند از اینکه آمده بر گُرده‌اش فشار
اینَش گمان که مرکبِ گُردی‌ست نام‌دار
در پهنهٔ نبرد خروشان به جنب و جوش
با نعره‌هایش از سرِ دشمن پریده هوش

اینک به گِل فرو شده مانندِ چون خودی
با دست و پای کوفته افتاده سرنگون
بر زخم‌هاش خر‌مگسان گرمِ چندوچون
در هر رگش عفونتِ گنداب و هر رگش
آلوده قطره‌قطرهٔ گنداب را به خون
امّا سبک‌تر از پرِ پروانه در هوا
احساس می‌کند که به گُل‌گشت می‌رود
از درد در تنش اثری نیست همچنان
بی‌خویشتن لمیده در آغوشِ گند و لوش
بد جور سرخوش است جنابِ درازگوش


◽️ وحید عیدگاه طرقبه‌ای

@vahididgah
پلشت را

با این توجیه که در شاهنامه برخی از حرف‌ها از تقطیع می‌افتد (یادداشتهای شاهنامه، ج ۲، ص ۲۲۶) نمی‌توان در متن آن دست برد و خوانش‌های مخفّف را از واژه‌ای به واژه‌ای دیگر تسرّی و تعمیم داد. نگارنده هرگز ندیده است که در شاهنامه و هیچ متن فصیح دیگری حرف آخر واژه‌ای با ساخت و وزن «پلشت»، در جایگاه پیش از رای مفعولی از تقطیع بیفتد. به سخن روشن‌تر، نمی‌توان باور کرد که هیچ شاعر درجه‌سه یا درجه‌چهاری «پلشت را» یا «شکست را» را بر وزن فعولن به کار ببرد و بگوید:
فعولن پلشت را فعولن فعول
فعولن شکست را فعولن فعول
چه برسد به شاعرانی چون فردوسی و دقیقی که استادان سخن بوده‌اند.
شاید هم اصلا این مسأله به مهارت شاعری ربط نداشته باشد و امری زبانی باشد. مثلا ما کلمهٔ «پوست‌کنده» را در فارسی گفتاری به صورت «پوس‌کنده» و بدون ت ادا می‌کنیم. اما پیش از های جمع یا رای مفعولی حرف ت را از «پوست» حذف نمی‌کنیم، بلکه می‌گوییم «پوستا» (پوست‌ها) و «پوستو» (پوست را).
همچنین کلمهٔ «دوست» را در جملهٔ گفتاری «دوسِت دارم» بدون ت تلفظ می‌کنیم در حالی که به هنگام افزودن «دوست» به ضمیر، حرف ت را حذف نمی‌کنیم، بله می‌گوییم «دوستِت گفت».
غرض این است که این کاربردها جابه‌جا با هم فرق می‌کنند و قابل تعمیم کلی نیستند.
در متون کهن نیز چنین است. درست است که در شاهنامه گاه حرف آخر برخی از کلمات پرکاربرد از تقطیع افتاده، امّا این حذف در همهٔ مواضع سخن روا نبوده. برای نمونه، انکار نمی‌کنیم که در بیت زیر حرف ت در فعل «است» از تقطیع افتاده است:
به چرم اندر است گاو اسفندیار
ندانم چه راند بدو روزگار
(۳۹۳شاهنامه ج ۵، ص ۳۹۳)
امّا این کاربردی نیست که قابل تعمیم به دیگر مواضع سخن باشد. پس نمی‌توان گفت حالا که ت از «است» افتاده، پس این حرف از کلمات دیگر و در جایگاه‌های دیگر هم می‌افتاده، از جمله پیش از رای مفعولی.
وانگهی، بر فرض که حذف حرف از تقطیع پیش از رای مفعولی هم مجاز بوده باشد، این حذف را باید شاعر انجام بدهد نه مصحّح، وگرنه مرز میان تصحیح و تحریف از میان می‌رود.
غلط وزنی بیت زیر (کاربرد «پلشت را» بر وزن فعولن) در اصل داستان گشتاسب نبوده است و در نتیجهٔ تصحیح قیاسی ناروِشمند و تصرّفگرانه پدید آمده:
بیاراست رفتنش از جای خویش
خشاش پلشت را فرستاد پیش
(شاهنامه، چاپ دکتر خالقی، ج ۵، ص ۱۰۴)
به گواهی نسخه‌بدل‌ها ضبط اغلب دست‌نویس‌ها چنین بوده:
خشاش لعین را فرستاد پیش.
چند نسخهٔ فرعی هم مصراع را بدین صورت داشته‌اند:
خشاش پلیدش فرستاد پیش.
نسخهٔ لندن و قاهره به جای «لعین»، «بلش» یا چیزی نزدیک به آن داشته‌اند و همین در چاپ دکتر خالقی مبنایی شده است برای رسیدن به نویسش «پلشت» از راه تصحیح قیاسی، با این توجیه که در شاهنامه افتادن حرف از تقطیع فراوان است (یادداشتهای شاهنامه، همانجا).

اما «بلش» که نگارنده پیش از رجوع به منابع، آن را نام پدر خشاش پنداشته بود و پس از مشورت با دکتر احمدرضا قائم‌مقامی از این پندار برگشت و هم‌نظر با ایشان و مطابق با چاپ مسکو آن را املایی کم‌نقطه از «یلش» دانست، در واقع چیزی نیست جز «یل» و ضمیر «ش» (با تشکر از ایشان).
گویا کاتبان اغلب نسخه‌ها در مواجهه با ضبط «یلش» که احتمالا به صورت کم‌نقطه نوشته شده بوده است، همچون نگارنده به اشتباه افتاده‌اند و آن را کلمه‌ای بسیط انگاشته‌اند و از آنجا که «بلش» را مهمل یافته‌اند، آن را به صفتی منفی (لعین) دگرگون کرده‌اند ولی دست کم وزن را خراب نکرده‌اند. دکتر خالقی نیز به تصور اینکه لغت مورد نظر صفتی منفی برای خشاش بوده که به کلمهٔ عربی «لعین» دگرگونی یافته، صورت فارسی «پلشت» را برای آن بازسازی کرده‌اند، با این تفاوت که در این بازسازی وزن شعر خراب شده است. توجّه شود که وجود صفت منفی برای خشاش لازم نبوده است، چرا که این فرد پیشتر در همین داستان با صفت‌های مثبت معرفی شده است:
یکی بود نامش خشاش دلیر
پذیره نرفتی ورا نرّ شیر
(همان، ج ۵، ص ۱۰۳)
پس در بیت مورد بحث کاربرد صفت مثبت «یل» برای خشاش مناسب است و مشکلی پیش نمی‌آورد.
سزاوار تأکید است که وضعیت برهم‌زنندهٔ وزن که در چاپ دکتر خالقی دیده می‌شود، در هیچ نسخه‌ای نبوده است و پشتوانهٔ علمی ندارد.
بنابراین، چه «لعین» را درست بدانیم چه «یلش» را و چه ضبطی هم‌وزن با این دو را اصیل بشماریم، باید ریخت ساختگی«پلشت» را که به واژه‌نامهٔ شاهنامه نیز راه یافته است، از دایرهٔ احتمالات بیرون کنیم و وزن شاهنامه را از چنین تصرفاتی به دور بداریم.


◽️ وحید عیدگاه طرقبه‌ای

@vahididgah
گره‌گشا

این گره‌ستیزِ پیچ‌پیچ
ریشه را گره نمی‌زند به خاک
خنده را گره نمی‌زند به لب
رخت را گره نمی‌زند به بند
هیچ را گره نمی‌زند به هیچ

کار او گره‌گشایی است و بس
از تمام تارها و پودها
از تمام بندها و رخت‌ها
پرده‌های رازها
سیم‌های سازها

از هر آنچه جز طلسم سفت‌و‌سختِ رنج‌های بی‌شمارمان
جرعه‌های ناگوارمان
لقمه‌های زهرمارمان
دردهای دست‌برندارمان
از هر آنچه جز هزار و یک گره که می‌زند گره‌گشایی‌اش به کارمان

شخم می‌زند هرآنچه کِشته‌ایم
پنبه می‌کند هرآنچه رشته‌ایم
بی‌خیالِ رسم و راه خود نمی‌شود
همچو گربه‌ای کلاف‌بازکن
سرگذشتِ بافه‌های نیمه‌کاره را درازکن
بعد هم به گوشه‌ای نشین و نازکن

ریشه را گره نمی‌زند به خاک
خنده را گره نمی‌زند به لب
رخت را گره نمی‌زند به بند
هیچ را گره نمی‌زند به هیچ
این خراب‌کار سربلند
این گره‌ستیز پیچ‌پیچ

◽️ وحید عیدگاه طرقبه‌ای

@vahididgah
ویرانی

به بالا تا نظر كردیم پایین بود ویرانی
دعای مستجابِ مرغِ آمین بود ویرانی

کدامین سقف بر جا‌ بود تا بر خاکش اندازد؟
بر این ویرانه آواری نمادین بود ویرانی

هیاهو از زمین و آسمان برخاست یک‌باره
نمی‌دانم مگر محتاجِ تحسین بود ویرانی؟

به چشمت تازه می‌آمد خرابی‌های پی‌درپی
در این آبادی امّا درد دیرین بود ویرانی

به استقبالِ انبوهِ جراحت‌های بعد از این
نمک‌ریز جراحت‌های پیشین بود ویرانی

به کردار دعایی خیر با ما بود همواره
نبود امّا دعایی خیر، نفرین بود ویرانی

توان شانه‌ها را تا سبك‌سنگین بفرماید
سبک بر ما فرود آمد، چه سنگین بود ویرانی

زمین لرزید و دیگر هیچ چیزی نیست در یادم
رها کن اوّلش را، آخرش این بود ویرانی


◽️ وحید عیدگاه طرقبه‌ای


@vahididgah
پیام

برای اینکه زمین بهتر از بهشت شود
و از خوشی سرشار
برای اینکه بپیچد به کوچه و بازار
صدای شادی مردم به جای نالهٔ زار
شدید دست‌به‌کار
که سینه‌ها شود آکنده از امید حیات
به جای وحشت دار
و در مسیر نجات
پیام مهر به هر گوشه‌ای فرستادید
پیام امن و قرار
ولی نمی‌دانم
پیام گرم شما با شکوهِ معجزه‌وار
چرا به هر که رسید
بدون کشتن وقت
گذاشت پا به فرار

◽️ وحید عیدگاه طرقبه‌ای

@vahididgah
Audio
گفت ای شه مژده حاجاتت رواست
گر غریبی آیدت فردا ز ماست...
(مثنوی معنوی)

|نقیضه‌ای بر داستان شاه و کنیزک|


◽️ وحید عیدگاه طرقبه‌ای

@vahididgah
آه، این چند سال

پشت این شیشه‌های کور و کبود
لای این پرده‌های قیراندود

تو چه دیدی به جز سیاههٔ آه
من چه دیدم به جز سیاهیِ دود

مثل یک عکس دسته‌جمعیِ زشت
همه با چهره‌های ناخشنود

خسته از دردهای بی‌درمان
رنجه از زخم‌های بی‌بهبود

سینه‌ها سینه‌های دل‌پُرخون
گونه‌ها گونه‌های اشک‌آلود

هیچ راهی نمانده جز رفتن
هیچ حرفی نمانده جز بدرود

در سرشتِ طلوع‌هاش غروب
در نهادِ فرازهاش فرود

آه این چند سال باور کن
بدترین چندسالِ عمرم بود


◽️ وحید عیدگاه طرقبه‌ای


@vahididgah
کجایی

هر کسی می‌داند
که کجایی‌ست دلش
می‌کشد سوی زمین
یا هوایی‌ست دلش
یک نفر هم داریم
که پس از عمر دراز
بعد از آنی که به اندازهٔ کافی همه سو چرخیده‌ست
و کمی بیشتر از یک دل سیر
زیر و بالای جهان را دیده‌ست
تازگی فهمیده‌ست
کربلایی‌ست دلش


◽️ وحید عیدگاه طرقبه‌ای


@vahididgah
نشگفت

اگر فرّ و فرهنگ بر باد شد
اگر فضل برکنده‌بنیاد شد
چه جای شگفتی‌ست چون در ادب
عقب‌مانده‌ای چون تو استاد شد

◽️ وحید عیدگاه طرقبه‌ای


@vahididgah
رشد

حرفِ رشدِ قدرتِ خریدِ مردم است
لایِ برگ‌برگِ روزنامه‌های ماله‌کش
توی کیسۀ بزرگِ بازیافت
روی دوشِ کودکِ زباله‌کش

◽️ وحید عیدگاه طرقبه‌ای


@vahididgah
خزان

آمد خزان و با دم باد وزان خوشم
بو می‌کنم هوای خزان را وز آن خوشم

از بادِ خستگی‌برِ گاهِ رزان که زد
بر هرمِ رخوت‌آورِ خرماپزان خوشم

خون رزان به فصل خزان جوش می‌زند
فصل خزان به جوشش خون رزان خوشم

سرد است و چای می‌چشم و باده می‌مزم
این را چشان خوشانم و آن را مزان خوشم

لب می‌گزم به باده و می‌سوزم از درون
تنها منم که سوخته و لب‌گزان خوشم

یک امشبی سخن ز هیاهوی روزگار
با من مگو که با همه چیزی جز آن خوشم

ای برگ سبز دفتر تقویم سالیان
خوش باش با بهار که من با خزان خوشم

#در_زیر_ابرهای_نبارنده

◽️ وحید عیدگاه طرقبه‌ای


@vahididgah
سترون

(سرودهٔ مهدی اخوان ثالث)

سياهی از درون كاهدود پشت درياها
برآمد با نگاهی حيله‌گر با اشكی آويزان
به دنبالش سياهی‌های ديگر آمدند از راه
بگستردند بر صحرای عطشان قيرگون دامان
 
 سياهی گفت: اينك من، بهين فرزند درياها
شما را ای گروه تشنگان سيراب خواهم كرد
چه لذّت‌بخش و مطبوع است مهتابِ پس از باران
پس از باران جهان را غرقه در مهتاب خواهم كرد
 
 بپوشد هر درختی ميوه‌اش را در پناه من
ز خورشيدی كه دايم می‌مكد خون و طراوت را
نبينم وای اين شاخك چه بی‌جان است و پژمرده
سياهی با چنين افسون مسلّط گشت بر صحرا
 
 زبردستی كه دايم می‌مكد خون و طراوت را
نهان در پشت اين ابر دروغين بود و می‌خنديد
مه از قعر محاقش پوزخندی زد بر اين تزوير
نگه می‌کرد غار تيره با خميازهٔ جاويد
 
 گروه تشنگان در پچ‌پچ افتادند: ديگر اين
همان ابر است كاندر پی هزاران روشنی دارد
ولی پير دروگر گفت با لبخندی افسرده:
فضا را تيره می‌دارد، ولی هرگز نمی‌بارد
 
 خروش رعد غوغا كرد با فرياد غول‌آسا
غريو از تشنگان برخاست: باران است، هی، باران
پس از هرگز خدا را شكر، چندان بد نشد آخر
ز شادی گرم شد خون در عروق سرد بيماران
 
به زير ناودان‌ها تشنگان با چهره‌های مات
فشرده بين كف‌ها كاسه‌های بی‌قراری را
تحمّل كن پدر، بايد تحمّل كرد، می‌دانم
تحمل می‌كنم اين حسرت و چشم‌انتظاري را
 
ولی باران نيامد، پس چرا باران نمی‌آید؟
نمی‌دانم، ولی اين ابر بارانی‌ست، می‌دانم
ببار ای ابر بارانی ببار ای ابر بارانی
شكايت می‌كنند از من لبان خشك عطشانم
 
 شما را ای گروه تشنگان سيراب خواهم كرد
صدای رعد آمد باز، با فرياد غول‌آسا
ولی باران نيامد، پس چرا باران نمی‌آيد؟
سرآمد روزها با تشنگی بر مردم صحرا
 
 گروه تشنگان در پچ‌پچ افتادند: آيا اين
همان ابر است كاندر پی هزاران روشنی دارد؟
و آن پير دروگر گفت با لبخند زهرآگين:
فضا را تيره می‌دارد، ولی هرگز نمی‌بارد

مهدی اخوان ثالث
دفتر زمستان
یاد بعضی حضرات

یادِ بعضی حضرات
خارِ اعصاب و روانم شده است
مزۀ تلخی در زیر زبانم شده است
زخمِ تبخالی بر روی لبم
استخوانی وسطِ لقمۀ نانم شده است
مختصر عرض کنم، آفت جانم شده است
آفتی از آفات
که از آن سخت توان یافت نجات

یادِ بعضی حضرات
هر کجا باشم، همراه من است
ول‌کنم نیست دمی
دم به دم در همه دم در پیِ من می‌آید
مثلِ سایه پیِ ذات
یا به دنبالِ پیمبر صلوات

یادِ بعضی حضرات
چون تگرگی سنگین
که اگر ریزد بر شاخه و برگ
خواهرِ هر دو گذارد سر بر بالش درد
و فروخسبد بر بستر مرگ
بر سرم می‌بارد
چون ابابیل که ریزد سجّیل
بر سر لشکر پیل
با همان خشم که می‌اندازند
حاجیان سنگ به شیطانِ رجیم
وقتِ رمیِ جمرات

یادِ بعضی حضرات
خواه ناخواه شده عادتِ من
عادتی روزانه
که اگر ترک شود هم مرض است
و رسیده‌ست به جایی که از آن
چیزی آن‌سوی‌تر از معنیِ عادت غرض است
هم ازین‌روست که گاهی اوقات
به نظر می‌آید عادت نیست
واجب شرعی یا تکلیف است
که بدین‌گونه مجدّانه و الزام‌آور
که چنین قاطع و بی‌تخفیف است
هم از آن‌سان که ممیّزها در دیدنِ فیلم
کارگردان‌ها در دادنِ کات

یادِ بعضی حضرات
چه بگویم که چه با من کرده‌ست
چه بگویم که چه‌ها بر سر من آورده‌ست
قصّه کوتاه کنم، کیشم و مات
فاعلاتن فعلات


◽️ وحید عیدگاه طرقبه‌ای


@vahididgah
Telegram Center
Telegram Center
Channel