بد جور
این بیقواره پیکرِ اسبیست زینشده
پایش به چاله رفته و نقشِ زمین شده
با لوش و با لجن پک و پوزش عجین شده
خون در عروقِ بیرمقش تهنشین شده
انگار هر دمش نفسِ واپسین شده
امّا هنوز بادِ غرور است در سرش
امّا هنوز خندهٔ فتح است بر لبش
امّا هنوز شوقِ شتاب است در سُمش
شاد است با لهیده تنی منجلابپوش
زالو خزنده بر سر و بر گردن و گلوش
انگار لابهلای علفها و بوتهها
روییده بوده است فراوان گیاهِ بَنگ
او هم چریده تا شده خرکیف و شادمان
عرعرزنان و شیههکشان و دواندوان
پالانِ وصلهدوخته را «زین»گمانکُنان
بر پشت برده با چه غروری دو لنگه بار
خرسند از اینکه آمده بر گُردهاش فشار
اینَش گمان که مرکبِ گُردیست نامدار
در پهنهٔ نبرد خروشان به جنب و جوش
با نعرههایش از سرِ دشمن پریده هوش
اینک به گِل فرو شده مانندِ چون خودی
با دست و پای کوفته افتاده سرنگون
بر زخمهاش خرمگسان گرمِ چندوچون
در هر رگش عفونتِ گنداب و هر رگش
آلوده قطرهقطرهٔ گنداب را به خون
امّا سبکتر از پرِ پروانه در هوا
احساس میکند که به گُلگشت میرود
از درد در تنش اثری نیست همچنان
بیخویشتن لمیده در آغوشِ گند و لوش
بد جور سرخوش است جنابِ درازگوش
◽️ وحید عیدگاه طرقبهای
@vahididgah